تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):از دنیای شما سه چیز محبوب من است: 1- تلاوت قرآن 2- نگاه به چهره ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837706846




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شغل تابستانی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: شغل تابستانی حمید دوباره شروع کرد به بهانه گرفتن، پدر بی توجه، دانه های تسبیح را یکی یکی انداخت و برای اخبار گوی تلویزیون سرتکان داد. حمید پاهایش را جمع کرد توی شکمش و دستها را حلقه کرد دورشان، همین طور که چپ چپ به مجری نگاه می کرد، یواشکی برایش شکلک درآورد،  تا پدر نگاهش را چرخاند، سرش را تکیه داد به زانوها، دوباره زیرزیرکی شروع کرد به غرغر کردن که بابا بی هوا گفت:  الله اکبر!... ماشالله....حمید با اینکه به اظهار نظرهای خبری بابا عادت داشت، بازهم با کنجکاوی سرش را بلند کرد و نگاهی به صفحه تلویزیون انداخت، خبر درباره راه اندازی خط تولید پراید در کشورهای همسایه بود و داشت شرکت اتومبیل سازی را نشان می داد.
شغل تابستانی
حمید لب و لوچه اش را جمع کرد و با سر کج زل زد به بابا که تازه از شرکت اتومبیل سازی باز نشسته شده بود، ظاهرًا داشت به پشتی قرمز پشت سر پدر نگاه می کرد اما توی فکرش دنبال جمله ای می گشت که بداند با آن پدر راضی میشود، او تابستان را برود سرکار. اصلا مگر بابا خودش تعریف نمی کرد که تابستانها می رفته شانسی می فروخته؟ مگر چند بار با دیدن بسته های بزرگ تخم مرغ های شانسی توی ویترین مغازه ها برایش تعریف نکرده بود که وقتی خیلی بچه بوده تابستانها یک جعبه کاغذی شانسی می خریده و می نشسته سرکوچه، روی یک تکه زیراندازتا بچه ها بیایند، دست بگذارند روی یکی از خانه های کاغذی، او آن خانه را که دورش نقطه چین داشته، باز کند از داخلش انگشتری پلاستیکی، بادکنکی چیزی به شانس مشتری دربیارد و بدهد دستشان؟هر بار به اینجای فکرش می رسید یادش می افتاد تا این را بگوید، پدرش بغض می کند که: پدر نداری بسوزه پسرم!و حتماً طبق عادت همیشگی اش، بعد هم که کمی به خودش مسلط میشد، لیوان چایی را دست میگرفت و همین طور که قند را می زد توی لیوان ومی برد طرف دهانش، می گفت: تازه! شانسی فروختن اون روزا چه به درد کار و زندگی امروزم خورد ؟
شغل تابستانی
پدر دستش را جلوی روی حمید تکان داد و گفت: کجایی پسر؟ زل زدی به من که چی؟با صدای پدر، دست حمید شل شد و زانوهایش ول شدند، فوری مرتب نشست، کمی من ومن کرد و گفت: من حوصله ام سر رفته!پدر استکان نعلبکی را از جلوی پایش کنار گذاشت، حمید یاد فکرهایش افتاد و یک لبخند محو گوشه لبش نشست، پدر اما بی توجه به قیافه حمید، زانویش را ستون دستش کرد و گفت: خب بشین درسای سال دیگه ات رو بخون! تا بتونی آقای مهندس بشی!حمید زل زل به صورت پدر نگاه کرد با ذوق و کمی التماس گفت: پس اجازه بدید تعطیلات را برم پیش اوس کاظم و تعمیر ماشین را یاد بگیرم ، برای وقتی که مهندس می شم به درد می خوره ها!حمید سرش را انداخت پایین تا قیافه جدی پدر را که با ابروهای پرپشت و توی هم رفته، کمی ترسناک هم می شد نبیند، پدر همین طور که با کنترل تلویزیون بازی می کرد، سرش را برای حمید که سر به زیر شده بود، تکان داد و گفت: من دوست داشتم از تعطیلات تابستانت خاطره های خوب داشته باشی ولی اگر کارکردن و یاد گرفتن یک فن تو را خوشحال می کند و می تواند  در آینده برایت مفید باشد ...پدر متفکر و کش دار حرف می زد و قلب حمید تندتر از همیشه می زد، فکر می کرد الان است که قلبش بیاید توی دهانش و مجبور شود برای شام، ساندویچ قلب بخورد اما پدر چهار زانو نشست و گفت:فردا صبح با اوس کاظم حرف می زنم ! نبینم تا لنگ ظهر خوابی ها؟ اوس کاظم شاگرد تنبل نمی خواد!حمید یکدفعه قیافه جدی پدر را فراموش کرد، پرید توی بغلش و لپهای زبر پدر را بوسید. پدر هم که خنده اش گرفته بود، سر حمید را نوازش کرد و گفت: شامت رو خوردی زود برو بخواب که از فردا کلی کار داری.
شغل تابستانی
نویسنده: ملیکا محمودی بخش کودک و نوجوان سایت تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 196]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن