واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > رجایی، غلامعلی - جمعه، مراسم ختم برادرعزیز درگذشتهام مرحوم سید علی علم الهدی در مسجد حضرت ولی عصر(عج) بر پاشده بود. جمعه، مراسم ختم برادرعزیز درگذشتهام مرحوم سید علی علم الهدی در مسجد حضرت ولی عصر(عج) ما خوزستانیهای مقیم مرکز که با همت والای مهندس حاج علی شمخانی ساخته و برپا شده و شاید یکی از زیباترین مساجد تهران است برپا شده بود. شنبه گذشته که خبر تلخ درگذشت او را شنیدم پس از نماز مغرب و عشا با دوستان قدیمی که مشخصه همه آنها انقلابی بودنشان بود مانند حاج یدالله، حاج محمود، حاج جواد، حاج حمید، حاج عبدالله، آقا جعفر و.. به بیت غمزده اش که از آن صدای ناله میآمد رفتم. سید علی سه فرزند پسر دارد همه رشید متدین و مثل خود او آرام وساکت. هر سه را که ساعاتی از یتیمیشان میگذشت در آغوش گرفتیم و اشک ریختیم. می گفتند صبح آن روز، ساعتی بعد از حادثه، آقای علی شمخانی تا این خبر را شنیده فورا به منزل سید شتافته است. در ابتدای راه افتادن مسجد ولی عصر تا مدتها با سیدعلی و حاج علی شمخانی و آقا رضا مدنی که به همت او مسجد سرپاست و..توفیق شرکت درهیئت امنای مسجد خوزستانیها را داشتم. در ساعاتی که آنجا بودیم به پیشنهاد سید حمید کوچکترین برادران علم الهدی، چند تن از دوستان سید علی درباره او سخن گفتند و برادرم آقای نصرت الله محمودزاده نویسنده پرتلاش جنگ که در ماندگاری نام و یاد و حماسه شهدای هویزه نقشی بیبدیل دارد و میگفت از سید علی هیچ چیز ندارد! تند تند از حرفهایی که آن شب در باره سید علی زده شد نت برداری میکرد. سیدعلی برادر بزرگتر دوست شهیدم سید حسین علم الهدی، سردار صحرای هویزه بود که تا کسی که او را نمیشناخت از او نمیپرسید که با حسین چه نسبتی دارد از رابطه خود با حسین هیچ نمیگفت. برادر بزرگتر این دو یعنی آقا سید محمد هم بود و آرام اشک میریخت. سید علی غالبا ساکت بود. از خودش چیزی نگفت تا رفت و عجیب اینکه درست در سالروز شهادت شهدای هویزه به کوی دوست پرکشید. دیروز، فرزندش سید محمد حسین میگفت پدر تا سالها به ما نمیگفت در دفتر رهبری کار میکند و مسئولیت مهمی دارد. سید علی رفت درحالی که کسی نمیداند او در انقلاب که بود و چه کرد و در جنگ چه خدماتی داشت. او حتی از خاطره دوران کودکیاش که با مرحوم پدرش آیت الله علم الهدی در اعتراض به دستگیری حضرت امام که رژیم شاه قصد محاکمه و اعدام او را داشت به تهران رفت و یک ماه آنجا ماند تا رژیم از قصدی که داشت و برای زهر چشم گرفتن از دیگر روحانیون مخالف شاه مصمم به انجام آن - شهادت امام خمینی - بود دست برداشت سخنی نمیگفت. سید علی کمتر حتی درباره شهید حسین حرف زد و از کارهایش و حضورش در ابتدای جنگ نیز آنقدر هیچ نگفت و همه را با خود برد که من نیز از آنها کمتر چیزی میدانم! در این سی و یک سال پس از انقلاب اگر کسی از او مصاحبه یا سخنرانی خاصی لااقل درباره مادر مجاهدهاش حاجیه بی بی و سیدحسین وسید کاظم که چند ماه پیش ازسید علی درگذشت و در کنار مادر و برادرش در هویزه آرام گرفت چیزی داشته باشد باید قدر آن را بداند! حاج محمود میگفت : در زمانی که رژیم شاه در اهواز حکومت نظامی اعلام کرده بود و سید علی دوران خدمتش را در ارتش میگذرانید و چون لیسانس داشت در چهار راه نادری اهواز که مردم و جوانان تظاهرات میکردند با نیروهایش مستقر شده بود شاهد بودم وی با هوشمندی تمام به نیروهایش دستورداد در برابر شعارهای مردم سکوت اختیار کنند و هرگز دست به اسلحه نبرند. حاج محمود میگفت اگراین تدبیر سیدعلی که یک انقلابی تمام عیار بود که رژیم از ماهیت او خبر نداشت، نبود آن روز ما در اهواز که طبق مقررات حکومت نظامی تظاهرات ممنوع بود قطعا کشته میدادیم ولی نه تنها کشته ندادیم بلکه این عدم تلفات باعث شد جوانها و مردم انقلابی در روزهای بعد هم با شور بیشتری به تظاهرات علیه رژیم شاه بپردازند. سیدعلی بعدها درباره موقعیت دیگری به حاج یدالله و حاج محمود گفته بود: روزی که با نیروهای حکومت نظامی در جلوی حسینیه اعظم اهواز مستقر بودیم و در حسینیه مراسم ضد رژیم برپا شده بود و به همین دلیل احتمال آن میرفت که توسط فرماندهی دستورتیراندازی به مردم داده شود من تصممیم داشتم و کاملا آماده بودم به قصد شهادت به سوی فرماندهی شلیک کنم و او را از پا در آورم. سید علی، هم مانند سیدکاظم که از فعالان انقلاب درگروههای موحدین و منصورون در اهواز بود و همانند سید علی از خود هیچ نگفت تا رفت در وصیتی که به فرزندانش پیش از مرگ نابهنگامش کرد از آنان خواست وی را در بهشت شهدای هویزه در کنار مادر، حسین و سیدکاظم به خاک بسپارند. در تشییع او که در زیر برف سنگینی در شهرک محلاتی برگزار شد خیلیها از دوستان و مسولین و سرداران جنگ و پس از جنگ آمده بودند. و برای آخرین بار زیارت عاشورایی که با او که در پیش رویشان در تابوتی که برروی آن پرچم یا اباعبدالله الحسین نوشته شده بود آرام خفته بود خواندند. خدایش رحمت کند که تا میشنید برادری مشکلی دارد انگار مشکل خود اوست پیشقدم میشد وقت میگذاشت . خدایش بیامرزد که تا زنده بود نه از مبارز بودنش سخن گفت و نه از رزمنده بودنش و نه از برادریش با حسین و نه حتی از اینکه در دفتر رهبری عهده دار مسولیت مهمی است. درمراسم دیروز، سردار شیرازی که بیش از بیست سال در بیت رهبری مسول مستقیم سید علی بوده - و هر وقت او را میبینم به یاد برادر فاضل در گذشتهاش مرحوم شیخ عباس شیرازی میافتم که در دوران کوتاهی فرمانده تبلیغات جبههها را برعهده گرفت و در یکی از بازگشتهایش به تهران ناگهان درکمال ناباوری ما که در واحد تبلیغات جبهه و جنگ قرارگاه خاتم الانبیا در خدمت او بودیم پرکشید و رفت - پیام رهبری را به مناسبت درگذشت سیدعلی که در آن وی را به جدیت و صفا و صمیمیت ستوده و از سید حسین و مادرش هم یادی کرده بودند قرائت کرد. خدایش با شهید کربلا محشور کند و به بازماندگان صبورش صبری ستودنی در فراق و هجران او عنایت فرماید. چقدر دلم برای سیدحسین و بچههای هویزه تنگ شده است!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 420]