واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > زمانیان، علی - اونامونو با "هرمان" همصدا می شود که اگر خدا وجود داشته باشد، باید ما را از اشاره ای دال بر وجود خویش محروم نگذارد و اراده کند که ما به وجودش پی ببریم. او نیز همچون حافظ ،طلب را نشانه ی امید و ایمان می داند. بی شک آرزوی دین دارانه این است که "حقیقت محض" یافتنی باشد. آگوستین قدیس می گوید از آن جا که در جستجوی "من"ی چه بسا مرا یافته باشی. منظور او این است که خدا خود سلسله جنبان این طلب و جستجوست. "اونامونو " از ایمان گرایانی است که "درد" وجودی انسان را در قالب فلسفه ی اگزیستانسیالیستی مورد شرح وتفسیر قرار داده است.او از ایمان می گوید ومعتقد است ایمان به خدا از راه فعالیت عقلانی واستدلال بدست نمی آید ، بلکه از طریق وعشق و رنج است که می توانیم به خدا برسیم. باید اول عشق خدا را در دل داشته باشیم تا سپس بتوانیم او را بشناسیم. اما باید به این نکته هم آگاه باشیم که ما فقط می توانیم به شناخت اندکی نائل بیاییم. زیرا "خدا تعریف ناپذیر است. سعی در تعریف او، سعی در محدود کردن او در قالب ذهن است. با به تعبیر دیگر کشتن اوست."حافظ هم معتقد است، ما چندان راهی برای شناخت خدا در دست نداریم. اورا نمی توانیم بشناسیم. اما "ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها". و از این جهت است که خدا، بنیادی ترین مسئله ی انسان است. چون به تعبیر عرفا ما اکنون در شب ،زندگی می کنیم و "حقیقت" خود را در "روز" قیامت هویدا خواهد کرد. روز قیامت اشاره به همین روز وشب و گردش زمین به دور خورشید نیست. زیرا اساساً خورشیدی در میان نیست."روز" کنایه از عیان شدن حقیقت است. اما حافظ چندان هم ناامید نیست. اندک شرری از آن آتش هستی را می توانیم در یابیم. اولاً بوی زلف آن یار و ثانیاً زنگ جرس آن قافله می تواند ما را راهنمایی بکند. گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید و درد وجودی انسان نیز از همین مسئله ی پاردوکسیکال بر می خیزد. بوی زلف یار هم می تواند ما را گمراه کند به نحوی که راه رسیدن به او را گم کنیم. در این صورت است که از هر طرف هم که برویم جز وحشت بیابان و راه بی نهایت چیزی نصیبمان نخواهد شد ، و هم می تواند ما را به سوی یار کشاند.همان گونه که مولوی معتقد بود ما در ابتدا با دیدن جای پای صید به مسیر او پی می بریم(دلالت عقلانی و طبیعی ). ولی از یک جایی دیگر بوی یار است که ما را راهنمایی می کند . حکایت شب هجران ما آدمیان از نظر اونامونو درد و رنجی است که بر دوش می کشیم. در اندیشه ی حافظی نیز به نکته تاکید می کند که مابه سعی خود نمی توانیم به گوهر مقصود برسیم. اما نباید دست از طلب برداریم. دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید حافظ نیز یادآوری می کند که تن به جانان نمی رسد بلکه این جان است که در نهایت از تن برمی آید. در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز بلای زلف سیاهت به سر نمی آید اونامونو با "هرمان" همصدا می شود که اگر خدا وجود داشته باشد، باید ما را از اشاره ای دال بر وجود خویش محروم نگذارد و اراده کند که ما به وجودش پی ببریم. او نیز همچون حافظ ،طلب را نشانه ی امید و ایمان می داند. بی شک آرزوی دین دارانه این است که "حقیقت محض" یافتنی باشد. آگوستین قدیس می گوید از آن جا که در جستجوی "من"ی چه بسا مرا یافته باشی. منظور او این است که خدا خود سلسله جنبان این طلب و جستجوست. ایمان در نگاه اونامونو همان است که وجود آدمی را یکسره و تماماً اشغال کرده باشد. از نظر او کسانی که مدعی اند به خدا ایمان دارند ولی نه عشقی در آن ها جوشش می کند و نه جانشان پروای آن حقیقت مطلق را دارد. در حقیقت آنان فاقد ایمانند. ایمان به خدا در وهله ی اول آرزوی وجود اوست و ناتوانی از زیستن بدون او. در این نظر، ایمان حضور خدا در قلب و دل ماست و نه باور معرفت شناسانه. بنابراین خدا در هر یک از ما به اندازه ای که احساسش می کنیم و دوستش داریم ،وجود دارد." ما از هر سو گرفتار رازیم و ژرف ترین پرسش این است که آن که نزدیک دل ماست و گاه احساسش می کنیم و هرگز نمی بینیم، که با رویای پری وارش، از کودکی به سان شبحی همراه ما بوده و هرگز نشناخته ایمش، چیست؟ همان چیزی که مانند دل تنگی و آواز پر فرشته ی مرگ از شب روحمان می گذرد و ما را هراسیده و خاموش در تنهایی مان تنها می گذارد... و رنجور از ابتلایی عظیم ساخته، همان چیزی که به صورت تمنای نجابت و فضیلت فوق انسانی است، چیست؟ آیا باید "چیز" بخوانیمش یا " کس" ؟ چگونه چیزی است؟ چگونه کسی است؟ " اونامونو معتقد است آن کس که می گوید ایمان دارم، اما وجودش پر از عشق و پروای خداوندی نیست، تنها ایمان به کسانی دارد که گفته اند خدا وجود دارد. او به گفته ی آنانی ایمان دارد که القاء کرده اند خدا وجود دارد و نه به خدا. چگونه می توان به خدا ایمان داشت ولی شور و شراره ای در دل نداشت؟ رنج روحی نداشت؟ دودلی و عدم قطعیت و سرگردانی در بیابان و راه بی نهایت حافظی نداشت؟ کسانی که شور و شراره ای در دلشان نیست، فقط به تصور خدا ایمان دارند و نه به خود خدا. ایمان به خدا در دل غوغایی برپا می کند و ایمان یعنی احساس کردن او و به مقتضای وجود او عمل کردن. اونامونو ایمان خویش را این گونه توصیف می کند: "من به خداهمان طور ایمان دارم که به دوستان دارم، زیرا نسیم محبتش را حس می کنم، و احساس می کنم که دست نامرئی و ناملموسش مرا باخود می کشد، هدایتم می کند، دستم را می فشارد، ایمان دارم. زیرا آگاهی درونی ای از وجود یک مشیت مخصوص و عنایت کلی دارم که مسیر سرنوشتم را به من می نمایاند." کسانی که مدعی اند ایمان دارند ولی از عشق وپروای الهی خالی هستند ، بی آن که خود بدانند به خدا ایمان ندارند ،بلکه به کسانی ایمان دارند که به اوگفته اند خدا وجود دارند. او به گزاره ی "خدا وجود دارد "ایمان دارد، نه به خدا.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 176]