واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: جام جم :شايد اولين صحنه اي که توجه عابران در حال گذر از حوالي ميدان ونک را به خود جلب مي کند، انبوه آدمهاي پرونده به دستي است که با عجله از پله هاي ساختمان دادگاه خانواده در حال رفت و آمد هستند. فرقي نمي کند ، پير ، ميانسال ، جوان ، دختر يا پسر ، زن يا مرد ، تنها يا با همراه ، از هر صنف و شغلي از خانه دار يا بيکار تا کارمند ، دکتر و مهندس ، بيسواد يا تحصيلکرده ، فقير يا پولدار و... هرجور آدمي را مي تواني در اين دادگاه پيدا کني. اينجا همه مثل هم هستند يا آمده اند شکايت کنند يا از آنها شکايت شده است. مهم اين است که حالا اينجا هستند ، يکي از همان آدمهاي پرونده به دست. اينجا دادگاه خانواده است. جايي پر از قصه هاي رنگارنگ ، قصه شکست ها. قصه پرغصه زندگي هايي که همگي روزي با يک دنيا عشق و علاقه و آرزوهاي مشترک شکل گرفته بود. همه اول مي ترسند که بگويند آمده اند دادگاه ، فرقي نمي کند خواهان باشي يا خوانده. اعتراف به اين که زندگي اشتباه بوده و به بن بست خوردي ، سخت است اما کم کم راه مي افتي. اينجا همه مثل هم هستند. چند ساعت که اينجا باشي ، مي شوي جزو اين جماعت. کم کم رنگ به صورتت برمي گردد. لرزش صدايت محو مي شود و بلند و بدون خجالت حرف مي زني. اول که وارد مي شوي ، کسي را نگاه نمي کني تا کسي هم تو را نبيند اما آرام که شدي ، سر مي گرداني تا همدردانت را ببيني. اينجا ديگر کسي زندگي اش را پنهان نمي کند. کمتر کسي گريه مي کند ، چراکه اشکها قبلا ريخته شده طي همان سالهاي پر از کشمکش زندگي به اصطلاح مشترک. حالا اشکها تبديل به خشم شده. ديگر خسته شده اند از اين همه اشک و آه ، همه به دنبال راهي براي نجات سالهاي باقي مانده زندگي اند. چه براي دادخواست آمده باشي و چه همسرت تو را اينجا کشانده باشد ، فرقي نمي کند ، اگر بار اول است اينجا مي آيي ؛ اول بايد پيش يکي از مشاوراني که در راهروهاي هر طبقه از دادگاه پشت ميزي نشسته اند، بروي و داستان زندگي ات را بي کم و کاست برايش تعريف کني. اين مشاوران راه چاره را يادت مي دهند و مي گويند چه کني که برنده باشي يا حداقل کمتر ببازي. مشاوران مي گويند شده اند سنگ صبور زنان و مردان زيادي که هر روز براي گرفتن حقشان ، از پله هاي اين دادگاه بالا و پايين مي روند. به قول خودشان ، آنقدر در طول اين سالها قصه هاي پرغصه زندگي هاي نافرجام را شنيده اند که مي توانند با اين قصه ها، يک رمان چند صد صفحه اي بنويسند... اينجا هرکس داستاني دارد. هرکس داستان ديگري را مي پرسد تا ببيند زندگي خودش تلخ تر است يا ديگري ، صبر او بيشتر است يا ديگري. اينجا آخر خط است. آخر خط يک زندگي مشترک که روزي با هلهله و نقل و شيريني و روياي سفيدبخت شدن آغاز شد و حالا با عدم سازش ، دروغ ، فحاشي ، کتک کاري ، اعتياد، عدم پرداخت نفقه ، مساله همسر دوم و... در حال از هم پاشيده شدن است. در راهروهاي دادگاه... مرد مي گويد همسرم را دوست دارم اما نمي خواهم که با لباس کوتاه يا صورت آرايش کرده در جمع ديگران حاضر شود و زن مي گويد که حاضر نيست اين عقايد متعصبانه را تحمل کند. همسر خانم محجبه اي ، پوشش وي را نمي پسندد و مي گويد: «اگر زن من در حضور پدر و برادرم حجاب دارد يعني آنها را قبول ندارد.» اما زن مي گويد: «عادت کرده ام ، نمي گويم همه اعمالم درست است ولي شوهرم انتظار دارد در حضور برادرانش با لباس آنچناني بگردم ، ما نمي توانيم همديگر را تحمل کنيم». يک سال و نيم است ازدواج کرده ام. زنم فاميلم است. به خاطر اختلاف فاميلي ، پدرزنم نمي گذارد زندگي کنيم. زنم را برده به خانه اش و مجبورش کرده مهريه اش را به اجرا بگذارد. مهريه اش 500 سکه است ، مي شود بالاي 50 ميليون تومان. با حقوق ماهانه بخور و نميري که دارم ، تا آخر عمر هم نمي توانم همه مهريه اش را بپردازم. امروز وقت دادگاه دارم و الان آمده ام دادگاه ببينم راهي هست زندان نروم يا نه؟ چرا اينقدر مهر کرديد؟ نمي خواستم ، پدر و مادرم اصرار کردند که مهريه را کي داده و کي گرفته. تازه دختر هم که از فاميل بود ، ديگر کسي به اين روزها فکر نمي کرد. 5 ماه است که عقد کرده ايم اما مادر و خواهرشوهرم خيلي دخالت مي کنند. آمده ام مهريه ام را به اجرا بگذارم و بعد هم تقاضاي طلاق بدهم. مهريه ات چقدر است؟ 400 سکه. با شوهرت کجا آشنا شدي؟ باهم دوست بوديم. حالا خانواده اش همين قضيه را دائم چماق کرده اند و به سرم مي زنند... زنان نگران تر از مردان کابوس سرگرداني و بي پناهي در راهروهاي مستاصل کننده دادگاه سراغم مي آيد. دختر جواني را مي بينم که حالا مدتي است براي طلاق ، در دادگاه رفت و آمد دارد. دختر مي گويد که اولين بار وقتي پايش را به دادگاه گذاشت ، گيج مي خورده و نمي دانسته چه کار بايد بکند. از فضاي دادگاه شوکه شده بود. مي گويد همه زنها نگران و مضطربند و مردها راحت حتي وقتي هم که دستبند به دست دارند ، چهره شان آرامش دارد. انگار مي دانند که در نهايت قوانين به نفع آنهاست. دليل طلاقش را دروغگويي مرد بيان مي کند. مي گويد شوهرش به او نگفته بود که قبلا شغلش چه بود و يک بارهم ازدواج ناموفق داشته است. افزايش 9 درصدي طلاق در تهران در حالي که تحقيقات و بررسي هاي کارشناسان ، بيانگر افزايش سن ازدواج و کاهش سن طلاق و کوتاهي عمر زندگي هاي مشترک است آمارهاي رسيده از سازمان ثبت احوال کشور، بيانگر افزايش 9 درصدي طلاق و کاهش 3 درصدي ازدواج در تهران طي سال گذشته است. اين در حالي است که به گفته معاون حقوقي سجلي سازمان ثبت احوال کشور ، سال گذشته 778هزار و 23 مورد ازدواج در مقابل 94هزار و 40 مورد طلاق در کشور به ثبت رسيده است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 417]