واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی:
زنداني شدن به خاطر مواد مخدر فروش مواد مخدر از جمله جرايمي است كه دامنه مجازات آن بسيار گسترده است و از جزاي نقدي تا حكم مرگ را ميتواند در پي داشته باشد. «سيمين ـ ه» زني 38 ساله است كه دو سال از عمرش را به همين اتهام پشت ميلههاي زندان گذراند. او بعد از آزادي زندگي جديدي را شروع كرد و اكنون از شرايطش راضي است. چه شد كه قاچاق مواد مخدر را پيشه كردي؟ من قاچاقچي نبودم فقط دو بار جنس جابهجا كردم كه دفعه دوم دستگير شدم. آن زمان 22 سال بيشتر نداشتم و دلم ميخواست آيندهاي رويايي را براي خودم فراهم كنم. تازه نامزد كرده بودم و ميدانستم خانوادهام توان مالي كافي براي خريد جهيزيه ندارند. براي همين تصميم گرفتم خودم دست به كار شوم. مدتي دنبال كار گشتم اما فايدهاي نداشت. يكي از همسايههاي ما كه از وضع زندگيام خبر داشت پيشنهاد داد بستهاي را برايش به تهران بياورم من هم قبول كردم و پول خوبي براي اين كار گرفتم اما دفعه دوم گير افتادم. يعني خبر نداشتي آن بستهها مواد مخدر است؟ اين را هم بگو كه آن موقع كجا زندگي ميكردي؟ كرمان بودم و ميدانستم آن بستهها چيست ولي ترجيح ميدادم به روي خودم نياورم. وقتي گير افتادم مشخصات همسايهمان را لو دادم و تا آنجا كه خبر دارم او را هم دستگير كردند. در زندان چه اتفاقاتي برايت افتاد؟ يك هفته اول خانوادهام از من خبر نداشتند يعني خودم به آنها اطلاع ندادم. شرمندهشان بودم. بعد از يك هفته آنها خودشان من را پيدا كردند. پدرم آن روز آنقدر عصباني بود كه اگر ميتوانست مرا ميكشت. اما به هر حال راه جبراني وجود نداشت و بايد حبس ميكشيدم البته اين را هم بگويم كه نامزدم همين كه ماجرا را فهميد مرا رها كرد. در واقع از روزي كه به زندان افتادم ديگر او را نديدم. دو سال در زندان ماندي و در اين مدت تصميم گرفتي ديگر سراغ خلاف نروي. بعد از آزادي چه كار كردي؟ پدرم همراه خانواده به تهران نقل مكان كرد و در يك خانه سرايداري زندگي ميكرد. طبيعي بود من نميتوانستم به آن خانه بروم. البته من هم راهي تهران شدم و در يك پانسيون يك تختخواب براي خودم اجاره كردم و چون آشپزيام خوب بود صاحبكار پدرم هر وقت مهماني داشت يا دوستانش ميخواستند جشني برپا كنند مرا خبر ميكرد. در واقع شده بودم آشپز مجالس البته چون هميشه كار برايم نبود زندگيام به سختي ميچرخيد. دنبال شغل ثابت نرفتي؟ نميتوانستم. سابقهدار بودم و هر كجا كه ميرفتم جواب رد ميدادند. تقريبا همه درها به رويم بسته بود اما من ياد گرفته بودم نااميد نشوم. همان آشپزي را ادامه دادم تا اين كه يك كار ديگر هم پيدا كردم. زن مسني كه در نزديكي خانه پدرم زندگي ميكرد به يك مستخدم احتياج داشت .من يك روز درميان به خانه او ميرفتم و كارهايش را انجام ميدادم. او زن مهرباني بود و از همه نظر به من ميرسيد چه مالي و چه از نظر محبت كردن. درباره تحصيلاتت حرفي نزدي؟ من كلاس پنجم دبستان ترك تحصيل كردم و بعد از آن هم هيچ وقت به فكر درس و مدرسه نيفتادم. يعني گرفتاريهاي زندگي اجازه نداد شايد اگر درس خوانده بودم الان براي خودم زن باكلاسي بودم. آشپزي و مستخدمي را تجربه كردي. بعد از آن چه اتفاقي افتاد؟ من هنوز هم آشپزي ميكنم يعني براي كسي مثل من ديگر پيشرفتي وجود ندارد. فقط ازدواج كردم كه البته اين موضوع خيلي مهم است. پدرم هميشه ميگفت دوست دارد تا وقتي زنده است من را در لباس عروسي ببيند و اتفاقا او 6 ماه بعد از ازدواج من فوت شد. درباره ازدواجت هم توضيح ميدهي؟ شوهرم در يك رستوران گارسون بود. من را براي يك جشن عروسي خبر كرده بودند و او هم آنجا مسوول پذيرايي از مهمانان بود .ما آنجا با هم آشنا شديم و مدتي بعد قرار ازدواج گذاشتيم. او هنوز شغل خودش را دارد و من هم به كار خودم مشغول هستم. از زندگيات راضي هستي؟ خدا را شكر الان يك دختر چهار ساله دارم. خانهاي اجاره كردهايم و سرمان به زندگي خودمان گرم است. ما پولمان مثل خيليها از پارو بالا نميرود اما گليممان را از آب بيرون ميكشيم. مريم عفتي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 332]