محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846613556
دو خاطره از اميرعباس هويدا
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: دو خاطره از "اميرعباس هويدا"
اشاره: آنچه در ادامه مي آيد، بخشي از خاطرات منتشر نشده مرحوم احمد اللهياري ،عضو سابق كانون نويسندگان است كه وي در آن ملاقات خود با امير عباس هويدا را روايت مي كند.
خاطره اول
در آخرين روزهاي اسفند سال 1353 يا 1354 يكي از كاركنان دفتر هويدا كه ما او را به نام آقاي طباطبايي مي شناختيم. به خانه من تلفن كرد و گفت ديدار امسال فراموش نشود. «آقا» براي تو در ساعت 7 صبح پنجم فروردين قرار گذاشته اند.
اين رسم هر ساله هويدا(1) بود. او از روزي كه به نخست وزيري رسيده بود، روابطي بسيار نزديك با نويسندگان و شاعران و روزنامه نگاران برقرار كرده بود. هويدا به اعتبار اينكه خودش روزگاري از دوستان نزديك صادق هدايت(2) بوده و هم اكنون نيز از دوستان نزديك صادق چوبك است و قبل از قرار گرفتن در جايگاه نخست وزيري، ماهنامه «كاوش» را انتشار مي داده و حالا هم مدير و صاحب امتياز ماهنامه «تلاش» است، سعي داشت خودش را براساس ضرب المثل عاميانه «اهل بخيه» جا بزند و خود را «تافته اي جدا بافته» و دولتمردي كه دلمشغولي اصلي او خواندن و نوشتن است و از «بد ايام» گذرش به بازار سياسي مردان عصر محمدرضا شاهي افتاده است، معرفي كند و بايد صادقانه اعتراف كنم كه در دستيابي به اين هدف و معرفي خود به عنوان «يك روشنفكر» با ذكاوت و يك سياستمدار ارشد كه افزون بر مشغله هاي فراوانش يكايك قصه نويس هاي جوان و شاعران نوپرداز تازه از راه رسيده و فيلمسازان جوياي نام و خبرنگاران نشريات مطرح آن ايام، و در يك كلام تمام كساني را كه با مقوله هنر و ادبيات به طريقي درگير بودند، مي شناخت و يا زماني كه در مجمعي يا مناسبتي به او معرفي مي شدند، تظاهر به آشنايي با آنها مي كرد و مدعي مي شد كه آثاري از او را خوانده و يا ديده است كه او اين آثار را فوراً نام مي برد.
اولين ديدار من با اميرعباس هويدا در نوروز 1347 زماني كه مسئوليت چاپ و سردبيري مجله صبح امروز ]به مديريت مصطفي الموتي[ را برعهده گرفتم انجام شد و گويا وزارت اطلاعات ]و جهانگردي[ نام مرا در شمار سردبيران «مسؤولين انتشار جرايد به نخست وزيري داده بود و مسؤولين دفتر هويدا هم مرا در ليست مدعوين و ديدار كنندگان نوروزي هويدا قرار داده بودند، كه از آن زمان تا سال 1356 همه ساله در روز پنجم فروردين براي ملاقات با او به نخست وزيري دعوت مي شدم، بدون اينكه خودم شخصاً در پي اين ديدار و ملاقات سالانه باشم گرچه من و بسياري از همكارانم از اين ديدار استقبال مي كرديم.
به اعتقاد من اميرعباس هويدا استاد در فريبكاري بود و اين رفتار او هم از همين فريبكاري اش سرچشمه مي گرفت و ماجراي آشنايي او با اكثر اين افراد، برنامه از پيش تدوين شده بوده به اين معني كه مثلاً اگر قرار بود او از كاخ جوانان بازديد كند، از مسئولان امور تشريفات دفتر نخست وزيري مي خواست تا در برنامه ديدار او حتماً برنامه ديدار از كميته هنر و ادبيات را بگنجانند و از نيك پي شهردار ]وقت[ تهران كه سرپرستي كاخهاي جوانان را هم برعهده داشت مي خواست تا صورتي از اسامي و شرح حال مختصري از كساني كه در اين كميته عضويت دارند، در اختيار وي بگذارند و يا براي آن شب ديدار وي چندتن از نامداران را به صورت ظاهراً اتفاقي هميشه به اين گونه كميته ها دعوت كند. غلامرضا نيك پي(3) و هويدا بسيار صميمي و نزديك بودند. شايعه دوستي آن دو به زمان فعاليت هويدا در شركت نفت مي رسيد. در آن هنگام اميرعباس هويدا مديركل امور اداري شركت نفت بود و غلامرضا نيك پي به عنوان كارشناس در يكي از ادارات زيرمجموعه هويدا كار مي كرد. به زودي آشنايي آنان به دوستي و صميميت گراييد تا جايي كه هويدا از نيك پي براي عضويت در كانون مترقي دعوت كرد و زماني كه به نخست وزيري رسيد او را با عنوان وزير آباداني و مسكن به كابينه برد. برهمين اساس نيك پي فوراً خواسته هويدا را اجرا مي كرد. به طور مثال يكي از اين مدعوين خانم سيمين بهبهاني بود كه حداقل ماهي يكبار برايش در سالن آمفي تئاتر كاخ مركزي جوانان مراسم شعرخواني مي گذاشتند و شعبات كاخ جوانان در «حلبي آباد» راه آهن و «گودآذري» ميدان شوش هم هريكي دو ماه يكبار از او براي شعرخواني دعوت مي كردند.
هويدا زماني كه به كميته شعر و هنر مي آمد، رئيس كاخ جوانان كه خانمي به نام عرفان(4) بود، يكايك افراد حاضر در جلسه را معرفي مي كرد و هويدا به فراخور موقعيت و حضور ذهني اش با فرد معرفي شده احوالپرسي ويژه اي مي كرد و براي اينكه خودش را اهل ذوق و آشنا به راه معرفي كند، نام يك يا دو اثر از فرد معرفي شده را به زبان مي آورد و زماني كه چهره شاخصي در جمع حضور نداشت، هويدا با زيركي خاص صحبت را به ديگر افراد در عرصه هاي هنر مي كشانيد. از صادق هدايت مي گفت از داستانهاي چوبك حرف مي زد و يا صحبت از شعر فروغ فرخزاد و سيمين بهبهاني به ميان مي كشيد و گاه سراغ قصه نويس ها مي رفت و از بهرام صادقي و «ملكوت» او حرف مي زد. به خاطر دارم وقتي مجموعه «سنگر و قمقمه هاي خالي» بهرام صادقي چاپ شد، هويدا در يكي از همين جلسات از طنز موجود در اين قصه ها حرف زد.
آنچه را كه نوشتم نشانه همگامي هويدا با موضوعات هنري زمانه اش نبود. بلكه برنامه از پيش تدوين شده و با هدف فريبكاري بود. نمي دانم چه دليلي وجود داشت كه هويدا نخست وزير مملكت دوست داشت مردم او را روشنفكر و اهل قلم و كتابت بشناسند.
بگذريم و از مرحله پرت نيفتيم. آن روز آقاي طباطبايي تاريخ ملاقات نوروزي هويدا را مشخص كرد و پس از ابلاغ روز پنجم فروردين گوشي را گذاشت. مي دانستم كه اين شيوه كار هويداست و او هرسال در فاصله يكي دو روز با تمام نويسندگان جرايد و اهالي قلم ديدار مي كرد. وي هر نويسنده اي را به تنهايي در دفتر خود مي پذيرفت و به فراخور موقعيت طرف مقابل از ده دقيقه تا 20 دقيقه با او گپي مي زد. از مشكلات و گرفتاريهايش مي پرسيد و اگر طرف مقابلش نيازمند كمك مالي بود به اين طريق مشكلات او را برطرف مي كرد. البته او اين كارها را بدون توقع انجام نمي داد و اگر براي نويسنده اي قدمي برمي داشت از او هم انتظار همگامي داشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت ها:
1- براي آشنايي بيشتر با شرح حال عملكرد اميرعباس هويدا به مجموعه كتاب هاي نيمه پنهان، جلد 14 مراجعه فرماييد.
2 -براي آشنايي با شرح حال عملكرد «صادق هدايت» به مجموعه كتاب هاي نيمه پنهان، جلد هفتم مراجعه فرماييد.
3- براي آشنايي بيشتر به سلسله كتاب هاي نيمه پنهان با عنوان «انتهاي تاريكي» جلد بيستم مراجعه فرماييد.
4- غلامرضا نيك پي شهردار تهران موجودي بشدت فاسد و زنباره بود و اين صفت مذموم را حتي در كارهاي اداري و گزينش همكارانش در شهرداري تسري داده بود. به طوري كه در زماني كه او شهردار تهران بود، برخي از زنان صاحب موقعيت ممتازي در شهرداري بودند. در شمار اينگونه زنان مي توان از مديركل زيباسازي شهر تهران و چند زن ديگر كه نه به خاطر تخصص و لياقتشان بلكه به سبب مناسبات خاص با نيك پي داشتند، به اين مقام ها رسيده بودند.
خانم عرفان - كه نام كوچكش را نمي دانم - رئيس تشكيلات عريض و طويلي به نام سازمان عمران جنوب تهران بود. او كه افزون بر صد پرسنل در اختيارداشت و چندين مهندس تحصيلكرده زير دستش كار مي كردند، خودش يك ديپلمه عادي بود كه از طريق كاخ جوانان و شركت فعال در كميته هاي گوناگون آن توجه نيك پي را جلب كرد. نيك پي ابتدا خانم عرفان را به رياست كاخ جوانان راه آهن منصوب كرد و پس از چند ماه به رياست كاخ مركزي جوانان (مركز فرهنگي شهيد مفتح كنوني در سه راه ضرابخانه) گماشته و پس از آن توسط نيك پي به شهرداري تهران رفت و در همان گام اول به رياست كل سازمان عمران جنوب تهران منصوب گرديد.
شايان ذكر است كه در دوران تصدي او در كاخ جوانان راه آهن حداقل سه بار و در دوران تصدي او در كاخ مركزي جوانان چهار بار هويدا از اين كاخ هاي جوانان ديدن كرد.
سازمان عمران جنوب تهران كه خانم عرفان متصدي اداره آن شده بود وظيفه ساماندهي گودهاي جنوب شهر و انتقال سكنه آن به حاشيه تهران را داشتند. البته اين امر از نيت خير و حسن نيت رژيم پهلوي ناشي نمي شد، بلكه بالا آمدن آب هاي تحت الارضي جنوب تهران موجب شد تا آب تمام خانه و اتاق هاي ساكنان اين مناطق را پركند. رژيم به فكر چاره جويي افتاد و ساختمان چند صددستگاه آپارتمان در بيابان هاي دولت آباد آغاز كند. طرفه آنكه مهندس ناظر و سرپرست اجراي كارهاي ساختماني اين آپارتمان ها برعهده بهرام نمازي روشنفكر بسيار متعهد و مبارز و قائم مقام و همه كاره داريوش فروهر بود.
زماني كه كار ساختمان اين آپارتمان ها به پايان رسيد. نيك پي شهردار تهران كار توزيع اين خانه ها را هم به خانم عرفان واگذار كرد و توزيع اين خانه ها با افتضاح و بي نظمي و پارتي بازي همراه شد، به طوري كه علناً ايادي خانم عرفان رشوه مي گرفتند و خانه ها را به نام افراد مي كردند و كم نبودند كساني كه به اعتبار قدرت مالي شان به نام يكايك فرزندان و عروس ها و دامادهايشان از اين آپارمان ها گرفتند
_______________________________________________________
خاطره دوم:ماجراي گراني كنسرو ماهي
به خاطر دارم روزي مطلبي درباره كمبود كنسرو ماهي تن و گران شدن آن در بازار نوشتم و در كيهان چاپ كردم و فردا حوالي ظهر زنم از خانه تلفن زد كه آقايي از شيلات آمد و يك كارتن كنسرو ماهي تن بندرعباس را تحويل من داد و رفت. هنوز چند دقيقه اي از پايان گفتگوي من و همسرم نگذشته بود كه تلفن من در تحريريه زنگ زد. از آن سوي سيم همان آقاي طباطبايي كه درباره او در ابتداي مطلب نوشتم، پس از سلام و عليكي گرم و دوستانه، گفت «آقا»(5) مي خواهد به تو نصيحت كند. سپس تلفن را وصل كرد. هويدا خنده كنان جوياي حال من شد و پس از رد و بدل كردن مقداري تعارفات، دلخوري اش را از مطلب ديروز من كه در آن از كمبود كنسرو ماهي «تن» انتقاد كرده بودم به اطلاع من رساند و سپس با اشاره به يك كارتن كنسرو اهدايي ماهي «تن» بندرعباس خنده كنان به من گفت: «ماهي تن اگر براي ديگران نيست، براي تو كه هست. » و بعد با همان لحن خندان افزود:
«از اين به بعد خواهش مي كنم اگر كمبود يا مشكلي داشتي و يا با آن برخورد كردي قبلاً به من اطلاع بده اگر آن را برطرف نكردم آنوقت بلندگو در دست بگير و در روزنامه ها از كمبود آن كالا بنويس. »
از اينكه هويدا براي مطلب بسيار پيش پاافتاده و بي اهميتي همچون كمبود كنسرو ماهي حساسيت به خرج داده بود، براي من تعجب انگيز بود و با ذهن عليلم هرچه فكر كردم دليل آن را نتوانستم دريابم. و بعد مرا به نام خطاب كرد و گفت: «آقاي. . . اين رسم اوليه رفاقت و سلام و عليك است. » باري سال به پايان رسيد و پنجم فروردين بر سينه تقويم ها نشست. در آن روز صبح زود من از خواب برخاستم. سريعاً حمام كردم و صورتم را تراشيدم و لباس پوشيده و كراوات زده آماده رفتن به دفتر نخست وزير شدم. راستش را بگويم از دوسه روز قبل در انديشه اين ديدار بودم و به اينكه هويدا از من چه خواهد خواست و من با اغتنام از اين فرصت از او چه بخواهم ذهنم را پر كرده بود.
حدود سه ربع قبل از ملاقات خود را به پاسدارخانه كاخ نخست وزيري كه در نبش خيابان كاخ و شاپور عليرضا (آذربايجان كنوني) قرار داشت، رساندم و ماجراي قرار ملاقاتم با نخست وزير را به افسر نگهبان پاسدارخانه گفتم او با تلفن با فردي در دفتر هويدا صحبت كرد. هنوز چند دقيقه اي نگذشته بود كه آقاي طباطبايي كه قبلاً درباره اش حرف زده ام - به همراه سروان بهرامي(6) محافظ هويدا به پاسدارخانه آمدند.
سروان بهرامي محافظ نخست وزير مرا به دقت تفتيش كرد. وي در جريان تفتيش بدني چندين بار از من عذرخواهي كرد و آن را در شمار وظايفش شمرد.
از پاسدارخانه به همراهي طباطبايي و سروان بهرامي به سمت كاخ نخست وزيري رفتم و با راهنمايي مستخدمان در گوشه اي نزديك به اتاق كار هويدا برروي يك مبل نشستم. كاخ نخست وزيري قبلاً متعلق به اشرف پهلوي بود و از زماني كه هويدا از ليلي امامي خويي جدا شده بود، اين كاخ به دستور شاه به عنوان اقامتگاه نخست وزيري، از اشرف خريداري شده بود.
سرسراي بزرگ و بيضي شكل دفتر نخست وزير به صورت مدرني آراسته شده بود و برسينه ديوارها تابلوهايي از نقاشان مدرنيست معاصر نظير حسين زنده رودي و سهراب سپهري آويخته شده و در گوشه هايي مجسمه هاي مدرني از پرويز تناولي و ديگران ديده مي شد.
انتظار من حدود ده دقيقه به طول انجاميد و هويدا خنده كنان از طبقه دوم در حالي كه با صداي بلند مرا به نام مي خواند و خوش آمد مي گفت از راه رسيد و پس از دست دادن و ديده بوسي مرا با خود به اتاق كارش برد.
در اتاق كارش صحبت از همه جا شد. بيش از هر چيز از من از وضعيت سازمان چريك هاي فدايي خلق پرسيد و گفت كه انشاءا لله با آنها تماس خودت را قطع كرده اي كه من پاسخ دادم خيلي وقت است از آنها بريده ام و با هيچ گروه و جرياني تماس ندارم. سپس از وضعيت شاعران و روشنفكران پرسيد و اينكه چه مي گويند و چه مي خواهند پس از حدود يك ربع صحبت متفرقه به سراغ موضوع اصلي رفت و گفت:
«مي داني كه موضوع جشن هاي شاهنشاهي(7) درميان است و دولت قصد دارد تبليغات وسيعي در اين زمينه بكند و به اصطلاح سنگ تمام بگذارد در شمار مواردي كه در برنامه كاري خود گذارده ايم، شناساندن اعليحضرت فقيد رضا شاه كبير به مردم و خدمات بزرگ او به اين آب و خاك است. خوشحال مي شوم اگر تو در اين زمينه «خودي» نشان بدهي و حداكثر كمك را به ما بكني. »
از او پرسيدم از من چه كمكي ساخته است. زيرا من در ايام سلطنت رضاشاه كبير به دنيا نيامده بودم و اطلاعاتي از آن زمان ندارم. هويدا در پاسخ من گفت:
«دولت قصد دارد يك سلسله مقالات درباره اعليحضرت فقيد نوشته شود و براي اين كار گروهي از روزنامه نگاران جوان و پرتوان را هم برگزيده است كه يكي از آنها تو هستي. دستور داده ام تا كليه مطالب در اختيارتان گذاشته شود و اين گروه به صورت تيمي هريك گوشه اي از كار را بگيرد و اين نوشته ها را هرچه سريع تر براي چاپ آماده كند. »
از هويدا درباره محل چاپ و چگونگي آن پرسيدم و او در جواب گفت:
«اين مطالب در چند بخش، يكي در روزنامه ويژه شاهنشاهي كه مدت 100 روز به تعداد تيراژ كليه مطبوعات ايران چاپ خواهد شد منتشر مي شود و پس از آن انشاءا لله مجموعه اين نوشته ها را كتاب مي كنيم. »
سپس اضافه كرد:
«اگر اين كار خوب از آب دربيايد پاداش شايسته اي از شاهنشاه برايتان خواهم گرفت. »
صادقانه بگويم كه بلافاصله موافقت خود را اعلام كردم و او همان لحظه آقاي طباطبايي را صدا كرد و گفت فردا صبح بگو دكتر محمدعلي زرنگار با من صحبت كند.
او پس از پايان حرف و سخنش با طباطبايي از جا برخاست و از من خواست كه پس فردا به دفتر دكتر زرنگار - در محل بيمه مركزي ايران كه وي معاون كل آن بود، بروم و در آنجا ضمن بحث روي جزييات با همكاراني كه در اين طرح با من همراه خواهند بود، آشنا شوم.
با از جاي برخاستن هويدا دانستم كه وقت ملاقات من به پايان رسيده و در اين زمان هويدا دست در يكي از كشوهاي ميزش كرد و يك سكه پهلوي به رسم عيدي به من داد و من در اين انديشه كه با اين برنامه چه كنم؟ و همكاران من در اين طرح چه كساني هستند، دفتر كار هويدا را ترك كردم.
سه روز پس از ملاقات با اميرعباس هويدا تعطيلات نوروزي ادارات دولتي پايان گرفت و فعاليت عادي سازمانها و ادارات و نهادهاي دولتي آغاز شد و تمام كارمندان دولت بجز معلمان - كه تا 14 فروردين تعطيل بودند - به سركارهاي خود بازگشتند، براساس دستور هويدا من وظيفه داشتم كه در روز هشتم فروردين با دفتر دكتر محمدعلي زرنگار تماس بگيرم و براساس دستورالعمل او فعاليتم را آغاز كنم.
بايد صادقانه اعتراف كنم كه من در آن روز دچار نوعي «غرور كاذب» شده بودم و براي اينكه به اصطلاح خود را زياد راغب و علاقه مند به اصل ماجرا نشان ندهم و خود را آدم با اهميتي جلوه گر سازم، با اينكه از صبح و از نخستين دقايق شروع كار اداري مشتاق گفتگو با دكتر زرنگار و با خبر شدن از چند و چون ماجرا و نقش خود در اين ميانه بودم، علي رغم ميل باطني ام، خودم را به بي تفاوتي زدم و تماس با دفتر زرنگار را به تأخير انداختم. حوالي ظهر به دفتر كار زرنگار - كه قائم مقام جواد منصور برادر حسنعلي منصور وزير پيشين اطلاعات و جهانگردي كه در آن زمان مديرعامل سازمان بيمه مركزي ايران بود - تلفن كردم. از آن سوي سيم «سكرتر» زرنگار كه صدايش حكايت از «سانتي مانتاليسم» شديد او داشت، پاسخ گفت. به اطلاع اين خانم رساندم كه از جانب جناب آقاي نخست وزير مأمور اين تماس تلفني هستم و حتماً جناب آقاي دكتر زرنگار در جريان موضوع قرار دارند. خانم سكرتر با لحني بسيار مؤدبانه تر از من خواست تا چند لحظه اي گوشي را نگهدارم. پس از چند ثانيه انتظار صداي دكتر زرنگار از آن سوي سيم در گوشم پيچيد. پس از سلام و عليك و تشريفات متداوله تا خواستم در مورد موضوع اصلي و پيام هويدا حرف بزنم، به من گفت كه كاملاً در جريان امر قرار دارد و از چند و چون ماجرا باخبر است و مدتي قبل از عيد نوروز طرح اين موضوع تهيه و تدوين شده است و حتي نويسندگان مورد نظر هم معين شده اند و چند روز پيش جناب آقاي نخست وزير دستور اجراي آن را به من ابلاغ كردند. تنها نكته باقيمانده آشنايي و رودررويي افراد اين گروه با يكديگر و يا به قول خودش «مچ» بودن اين افراد است، كه بايد در اين مورد جلسه اي بگذاريم و همگي دور هم بنشينيم و حرف بزنيم.
زرنگار در پايان گفتگوي تلفني اش به من گفت كه اولين جلسه مذاكره اعضاي اين گروه براي روز 15 فروردين در دفتر كار من در ساختمان بيمه مركزي گذاشته شده است. سعي كن حتماً قبل از ساعت 2 بعدازظهر اينجا باشي.
انتخاب دفتر زرنگار در ساختمان بيمه مركزي به اين سبب صورت گرفته بود كه اين اداره از جنجال ها و بروبياهاي متداوله در دفتر او واقع در ساختمان انتشارات حزب رستاخيز خبري نبود. در دفتر بيمه مي شد با آرامش خيال و بدون هيچ مزاحم و برووبيايي ساعتها درباره يك موضوع خاص بحث و گفت وگو كرد. اما در ساختمان انتشارات رستاخيز هرگز چنين آرامشي ميسر نمي شد و هرچند دقيقه يكبار يك نفر يا يك گروه نويسنده با انباني از خواسته هاي مالي وارد اتاق او مي شدند و يا چند نفري از اهالي قلم به سركردگي يك نويسنده مشهور از راه مي رسيدند و طرح تفضيلي يك نشريه ويژه و زيرمجموعه حزب رستاخيز را به زرنگار ارائه مي كردند، ضمن ارائه طرح خود، خواستار بودجه و امكانات و محل اسكان و اجازه انتشار مي شدند. زرنگار دوست داشت همگان او را مديري وارسته كه در قيد و بند تشريفات نيست و حاجب و دربان ندارد بشناسند. به اين آشفتگي دامن مي زد. او برخلاف مديران ارشد كشوري و لشكري كه دوست داشتند ميزكاري بزرگ و گرانقيمت داشته باشند، دستور داده بود تا يك ميز كوچك به اندازه ميز زير چرخ خياطي دستي زنان كه از لحاظ ارتفاع با ميزكار ديگر كاركنان برابري مي كرد براي او بسازند، اين ميز آنقدر كوچك بود كه صندلي اش به سختي در پشت آن قرار مي گرفت و كار مي كرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت ها:
5 -كاركنان نخست وزيري هويدا را «آقا» خطاب مي كردند.
6 -سروان بهرامي افسري بلند قامت و رشيد و جزو كادر شهرباني بود و جذابيت ظاهري يك مرد را به طور تمام و كمال داشت. و همين ويژگي ها سبب شده بود تا همسر عطأا لله خسرواني - وزير پيشين كشور - به او دل به ببندد و خسرواني را ترك كند و بدون هيچ گونه تشريفات طلاق يا ازدواج به صورت «كولي وار» در خانه بهرامي زندگي نمايد.
سروان بهرامي قبل از انتقال به نخست وزيري افسر اداره زندان ها بود و در زندان قصر تهران كار مي كرد. وي در مسابقات تيراندازي با سلاح كمري كه بين افسران شهرباني انجام شد به مقام اول رسيده و همين امر به اضافه ويژگي هاي فيزيكي وي موجب شد تا او را به عنوان يكي از محافظان نخست وزير انتخاب نمايند.
7- اشاره به جشن هاي پنجاهمين سال شاهنشاهي پهلوي دارد.
سه|ا|شنبه|ا|15|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 110]
-
گوناگون
پربازدیدترینها