محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855206336
نويسنده: ايان باربورديدگاههاي مختلف دربارة ارتباط علم و دين
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: ايان باربورديدگاههاي مختلف دربارة ارتباط علم و دين
خبرگزاري فارس: مقاله زير، ترجمهاي است از فصل چهارم كتاب "دين و علم: مسايل تاريخي و معاصر " (1997). باربور در اين فصل به طبقهبندي ديدگاههاي گوناگون درباره چگونگي نسبت علم و دين ميپردازد و آراي صاحبنظران را دربارة ارتباط علم و دين بيان مي دارد.
اشاره،
مقاله زير، ترجمهاي است از فصل چهارم كتاب "دين و علم: مسايل تاريخي و معاصر " (1997).
باربور در اين فصل به طبقهبندي ديدگاههاي گوناگون درباره چگونگي نسبت علم و دين ميپردازد و آراي صاحبنظران را دربارة ارتباط علم و دين به چهار گروه كلي تقسيم ميكند: -1 تعارض -2 استقلال -3 گفتگو -4 يكپارچگي (وحدت). وي با بررسي مباني و ويژگيهاي هر يك از اين چهار گزينه، زمينههاي حمايت خود را از مدل "گفتگو " و برخي روايتهاي مدل "يكپارچگي " مطرح ميسازد. در اين شماره، مدل "تعارض " و "استقلال " و انشأالله در شماره بعد مدل "گفتگو " و "يكپارچگي " تقديم خوانندگان خواهد شد.
در عصر علم، نخسين چالش در برابر دين، موفقيت روشهاي علم است. در نگاه اول چنين مينمايد كه علم تنها شيوة قابل اعتماد براي كسب معرفت است. بسياري از مردم، علم را به صورت امري عيني، همگاني، عقلاني و مبتني بر شواهد محكم و مشاهدهپذير مينگرند. در مقابل، به نظر ميرسد دين، امري ذهني، تنگنظرانه، عاطفي و مبتني بر سنتها يا منابعي است كه با يكديگر توافق ندارند. در اينجا شرح مبسوطي از ديدگاههاي معاصر دربارة ارتباط ميان روشهاي علم و روشهاي دين ارائه ميشود. براي ارائه ديدگاهي كلي و نظاممند دربارة گزينههاي اصلياي كه امروزه مطرحاند آنها را ذيل چهار عنوان: تعارض، استقلال، گفتگو و يكپارچگي (وحدت) دستهبندي كردهام. ديدگاه برخي نويسندگان ممكن است، دقيقاً تحت يكي از اين عناوين جاي نگيرد، مثلاً اين امكان مطرح است كه كسي با طرفداران يكي از اين مواضع، در برخي مسايل موافق و در مسائل ديگر مخالف باشد. اما ارائه طرحي كلي و مبسوط دربارة گزينههاي فوق، ما را در انجام مقايسهها ياري ميدهد. پس از بررسي اين چهار الگوي كلي، دلايل خود را براي طرفداري از موضع گفتگو و بعضي از روايتهاي يكپارچگي همراه با برخي اصلاح و تعديلها مطرح خواهم ساخت.
الف) تعارض1
مورد گاليله، نمونهاي تاريخي از "تعارض " به شمار ميآيد و تا اندازهاي محصول شرايطي بود كه امروزه ديگر رايج نيست: يعني وثاقت ارسطو و واكنشهاي دفاعي و رقابتهاي سياسي در ميان مقامات كليساي رومي كه احساس ميكردند، از سوي نهضت اصلاحگري پروتستان تهديد ميشوند. مورد داروين، ديدگاههاي متعارضي را در برداشت، هر چند واكنشهاي عالمان الهيات و دانشمندان، بسيار متنوعتر از تصور عوام دربارة نبرد ميان علم و دين بود.
مادهگرايي علمي در نقطة مقابل لفظ مداري كتاب مقدس قرار دارد. اما اين دو مكتب چند ويژگي مشترك دارند كه مرا وا ميدارد تا آنها را در كنار يكديگر بررسي كنم. هر دو معتقداند كه تعارضهايي جدي ميان علم معاصر و باورهاي ديني كلاسيك وجود دارد. هر دو، معرفت را با بنياني يقيني جستجو ميكنند: يكي با منطق و دادههاي حسي، و ديگري با كتاب مقدس كه مصون از اشتباه تلقي ميشود. آنها هر دو مدعياند كه علم و الهيات هر يك گزارههاي حقيقي رقيبي را دربارة حوزهاي واحد: يعني تاريخ طبيعت مطرح ميسازند كه بايد از ميان آنها يكي را برگزيد. خواهم گفت كه هم مادهگرايي علمي و هم لفظ مداري كتاب مقدس هر دو نشانگر نوعي استفاده ناروا از علماند.
طرفداران "مادهگرايي علمي " از عمل آغاز ميكنند اما در پايان، ادعاهاي فلسفي وسيعي را مطرح ميسازند. طرفداران "لفظ مداري، كتاب مقدس " از الهيات به سمت ابراز ادعاهايي درباره موضوعات علمي منتقل ميشوند. در اين دو مكتب فكري به تفاوتهاي ميان علم و الهيات، به اندازه كافي توجه نشده است.
1) مادهگرايي علمي2
مادهگرايان علمي، وارثان فكري مادهگرايي عصر روشنگري فرانسه، تجربهگرايي ديويد هيوم، و طبيعتگرايي تكاملي قرن نوزدهماند. بسياري از آنها در دوباور با يكديگر مشتركاند:
1) روش علمي، تنها شيوة قابل اعتماد براي معرفت است. 2) ماده (يا ماده و انرژي) واقعيت بنيادي در جهان است.
(باور) نخست، حكمي معرفتشناختي دربارة ويژگيهاي پژوهش و معرفت به شمار ميآيد. اما (باور) دوم، حكمي متافيزيكي دربارة ويژگيهاي واقعيت است. هر دو حكم مزبور با اين فرض به يكديگر مربوطند كه فقط موجودات و عللي كه علم به آنها ميپردازد، از واقعيت برخوردارند و تنها علم ميتواند به نحو پيشرونده، از متن واقع پرده بردارد.
علاوه بر اين، بسياري از انواع مادهگرايي، "تحويل گرايي " را بيان ميكنند. "تحويلگرايي معرفت شناختي "3 مدعي است كه قوانين و نظريههاي همة علوم، عليالاصول، به قوانين فيزيك و شيمي تحويلپذيراند. "تحويلگرايي متافيزيكي "4 ادعا ميكند كه اجزاي سازندة هر سيستم، بنياديترين واقعيت آن را تشكيل ميدهد. "مادهگرا " بر اين باور است كه همة پديدهه، نهايتاً براساس عملكرد اجزاي مادي - كه تنها علل تأثيرگذار در جهاناند - توضيح داده خواهد شد. البته در علم، تحليل اجزاي هر سيستم، بسيار سودمند است، اما خواهم گفت در كلهاي بزرگتر، مطالعة سطوح سازماني بالاتر نيز ارزشمند است.
در اينجا به بررسي اين حكم كه: "شيوة علمي، تنها شكل قابل اعتماد براي فهم است " ميپردازيم. علم با دادههايي همگاني كه قابل بازآفريني است آغاز ميشود. نظريهها، صورتبندي ميگردند و پيامدهاي آنها در قبال مشاهدههاي تجربي (آزمايشگاهي) آزموده ميشوند. معيارهاي ديگري كه به انسجام، جامعيت و سودمندي مربوطند بر گزينش نظريهها تأثير مينهند. براساس اين ديدگاه، باورهاي ديني، پذيرفتني نيستند؛ زيرا دين فاقد اين گونه دادههاي همگاني، آزمون تجربي و معيارهاي ارزيابي است. تنها علم است كه عيني5، عام6، فزاينده7، پيشرونده8 و داراي طرز تفكر باز است. در مقابل گفته ميشود: سنتهاي ديني، ذهني، تنگنظرانه، غيرنقادانه، مقاوم در برابر تحول، و از نظر فكري، بستهاند. خواهيم ديد كه تاريخدانان و فيلسوفان علم، اين تصوير آرماني از علم را زير سؤال بردهاند. اما بسياري از دانشمندان آن را ميپذيرند و ميپندارند كه اين امر، اعتبار باورهاي ديني را تضعيف ميكند.
در ميان فيلسوفان، (طرفداران) پوزيتيويسم منطقي از دهه 1920 تا دهة 1940 تأكيد كردند كه "گفتمان علمي "9 هنجاري را براي همة زبانهاي معنادار فراهم ميسازد. گفته ميشد جملههاي معنادار (با قطع نظر از روابط منطقي انتزاعي) فقط و فقط گزارههاي تجربي هستند كه با دادههاي حسي تحقيق پذيرند. همچنين گفته ميشد گزارههايي كه در اخلاق، متافيزيك يا دين مطرح ميشوند نه صادقند و نه كاذب، بلكه "گزارهنماهايي "10 بيمعنا هستند: يعني تعبيرهايي مربوط به احساس و يا سليقهاند كه هيچ گونه اهميت شناختي11 ندارند. بدينسان، همة حوزههاي مربوط به تجربه و زبان انسان، از بحثهاي جدي كنار گذاشته شد؛ زيرا آنها موضوعي براي تحقيقپذيري - كه گفته ميشد علم، آن را فراهم ميكند - نبودند. اما نقادان پاسخ دادند كه دادههاي حسي، آغازي يقيني را در علم فراهم نميكند؛ زيرا آنها از نظر مفهومي، از پيش سازمان يافتهاند و "انباشته از نظريه "12اند. تعامل مشاهده و نظريه، پيچيدهتر از آن است كه پوزيتيويستها فرض ميكردند. گذشته از اين، پوزيتيويستها پرسشهاي متافيزيكي را كنار ميگذاشتند اما (از سوي ديگر) غالباً نوعي متافيزيك مادهگرا را فرض گرفته بودند. "تحليلگران زماني "13 استدلال كردند كه علم نميتواند معياري براي همة گفتگوهاي معنادار باشد؛ زيرا زمان از كاربردها و عملكردهاي متفاوت بسياري برخوردار است.
بخش بزرگي از مجموعة تلويزيوني و كتاب اخير كارل ساگان14 با عنوان كيهان به ارائه جذاب دستاوردهاي اخترشناسي نوين اختصاص يافت. اما وي در لابهلاي مطالبش، تفسير فلسفي خاص خود را ميگنجاند. براي نمونه: "كيهان همة آن چيزي است كه هست، همواره در گذشته بوده است و يا هميشه در آينده خواهد بود "2.
او ميگويد جهان چه ابدي باشد يا چيز ديگر، سرچشمهاي كاملاً ناشناختني دارد. وي آراي مسيحيت دربارة خداوند را در مواضعي چند با اين احتجاج تخطئه كرد كه ادعاهاي عرفاني و اقتدارگرا خطري براي غايت روش عملي - كه به گفته او به نحو عام اعمالپذير است - به شمار ميآيد. از ديد او، طبيعت (كه آن را با حروف بزرگ مينويسد) جاي خداوند را به عنوان موضوع تقديس ميگيرد و بهت خود را در برابر زيبايي، گستردگي و همبستگي كيهان بيان ميكند. او با نشستن در كنار صفحههاي نمايش كه از آنجا شگفتيهاي جهان را به ما نشان ميدهد، به صورت نوع جديدي از روحانيون بزرگ جلوه ميكند كه نه تنها رازها را آشكار ميسازند، بلكه دربارة روش زندگي با ما سخن ميگويند. البته ما در حقيقت ميتوانيم حساسيت اخلاقي فراوان ساگان و نيز دلبستگي عميق او را به صلح جهاني و حفظ محيط زيست تحسين كنيم. اما شايد لازم باشد اطمينان نامحدود او را به شيوة عملي - كه به گفته او بايد در عصر صلح و عدالت به آن تكيه كنيم - زير سؤال ببريم.
غالباً موفقيت زيستشناسي ملكولي در تشريح بسياري از فعاليتهاي زيستشناختي و مكانيزمهاي اساسي ژنتيك به عنوان تأييد "رويكرد تحويلگرا "15 تلقي شده است. از اين رو، فرانسيس كريك16 كاشف ساختارDNA ، چنين نوشت: "در واقع، هدف نهايي جنبش نوين در زيستشناسي آن است كه كل زيستشناسي را به حسب فيزيك و شيمي تبيين كند.3 در جهان زيستشناختي، سلسه مراتبي از سطوح سازمان وجود دارد. اين مطلب، ما را به سوي پذيرش اهميتDNA و نقش ساختارهاي ملكولي در تمام پديدههاي زنده سوق ميدهد. همچنين به ما اين امكان را ميدهد تا تمايز فعاليتهاي سطح عاليتر و تأثير آنها را بر مولفههاي ملكولي بشناسيم.
كتاب ژاك مونو17 با نام تصادف و ضرورت18، شرح روشني را دربارة زيستشناسي ملكولي ارائه ميدهد كه با دفاع از مادهگرايي عملي همراه است. وي مدعي است زيستشناسي نشان داده است كه در طبيعت، هيچ هدفي وجود ندارد. او مينويسد: "انسان سرانجام ميفهمد كه در عظمت بياحساس جهان، تنها است. جهاني كه انسان را صرفاً از راه تصادف پديد آورده است ".4 "تصادف، تنها عامل همة بداعتها و همة آفرينش در اين زيست كره19 است ". او با جانبداري از تحويلگرايي تمام عيار مينويسد: "همه چيز به برهم كنشهاي مكانيكي ساده و روشن، تحويلپذير است. سلول، ماشين است. حيوان، ماشين است. انسان، ماشين است. "5 از ديد وي، شعور، توهمي است كه نهايتاً به طور زيست شيميايي تبيين خواهد شد. مونو تأكيد ميكند كه رفتار انسان به نحو ژنتيكي تعيين ميشود. او از نقش زبان، تفكر و فرهنگ در زندگي انسان كمتر سخن ميگويد: "احكام ارزشي "، كاملاً ذهني و خود به خودي است. اما مونو به ما توصيه ميكند تا از مسلم انگاشتن اين مطلب كه: "خود معرفت، برترين ارزش ما خواهد بود " آزاد شويم. او از نوعي "اخلاق معرفت "20 جانبداري ميكند اما به ما نشان نميدهد كه اين نوع اخلاق با قطع نظر از حمايت عمل در بردارندة چه چيز ميتواند باشد.
به عقيدة من، تحويلگرايي مونو به عنوان توضيحي براي رفتار هدفمند و شعور در جانوران و انسانها ناكافي است، تفاسيري بديل وجود دارند كه در آنها تعامل، تصادف و ضرورت به گونهاي نگريسته ميشود كه از تصويري كه مونو ارائه ميدهد پيچيدهتر است و با بعضي انواع خداباوري ناسازگار نيست. آرتور پيكاك21، متخصص زيست شيمي22 و عالم الهيات، براي تصادف، نقشي مثبت در اكتشاف بالقوگيهاي ذاتي در "نظم مخلوق " قايل است كه با ايدة غايت الهي هماهنگ است (هر چند با عقيده به طرحي دقيق و از پيش تعيين شده سازگار نيست)6. مونو ميگويد: علم اثبات ميكند هيچ هدفي در كيهان وجود ندارد. اما مطمئناً، صحيحتر آن است كه گفته شود: علم به بررسي هدف الهي نميپردازد؛ زيرا اين مفهوم، مفهومي نيست كه در توسعة نظريههاي علمي، ثمربخش باشد.
نمونة ديگر، دفاع صريحي است كه "ادوارد اُ. "ويلسون "23 متخصص زيستشناسي اجتماعي24 از مادهگرايي علمي به عمل آورده است. نوشتههاي او ژنتيك و سرچشمههاي تكاملي رفتار اجتماعي را در حشرات، جانوران و انسانها دنبال ميكند. او ميپرسد: اگر رفتار فداكارانه (زندگي خود را فداي ديگران نمودن) موجب ميشود توانايي توليد مثل از بين برود، پس چگونه اين رفتار در ميان حشرات اجتماعي، مانند مورچهها ميتواند رخ دهد و ادامه يابد؟ ويلسون نشان ميدهد كه اين گونه رفتارهاي نوع دوستانه، بقاي خويشاوندان نزديك را كه ژنهاي مشابه دارند (مثلاً در اجتماعي از مورچهها) افزايش ميدهد. "فشارهاي انتخابي "،25 اين گونه خود گذشتگيها را تشويق ميكند. او معتقد است كه همة رفتار انسان به سرچشمههاي زيستشناختي و ساختار ژنتيكي كنوني آن، "تحويلپذير " است و ميتواند با آنها تبيين شود. او مينويسد: "شايد مبالغه نباشد اگر بگوييم جامعهشناسي و ديگر علوم اجتماعي و نيز علوم انساني، آخرين شعبههاي زيستشناسي است كه در نظرية سنتزنوين26 نوين گنجانيده شدهاند ".7 ذهن به عنوان پديدة فرعي ماشين عصبي مغز تبيين ميشود.
ويلسون معتقد است اعمال ديني، مكانيزمي سودمند براي بقا در تاريخ اولية انسان بوده است. زيرا در ايجاد همبستگي گروهي، مؤثر بودند اما ميگويد هنگامي كه دين را به عنوان محصول تكامل توضيح دهيم، آنگاه قدرت آن براي هميشه از ميان خواهد رفت و مادهگرايي علمي جايگزين آن خواهد شد.8 اگر ادعاي ويلسون درست باشد، آيا او نبايد بگويد كه قدرت علم نيز هنگامي كه به عنوان محصول تكامل تلقي شود، از ميان خواهد رفت؟ آيا مشروعيت هر حوزهاي (از معرفت) واقعاً به سرچشمههاي تكاملي آن مربوط است؟ او معتقد است اخلاق، ثمرة تكانههاي27 عميقي است كه در ژنها كدگذاري شده است و اينكه تنها عمل آشكار اخلاقي، آن است كه ژنها به صورت دست نخورده محفوظ بمانند.
آثار ويلسون از چند جهت با نقد مواجه شده است. براي نمونه، مردمشناسان به او پاسخ دادهاند كه غالب نظامهاي خويشاوندي انسان، بر وفق ضرايب مشابهت ژنتيكي سازمان نمييابند و اينكه ويلسون حتي توضيحات فرهنگي را براي رفتار انسان در نظر نميگيرد.9 در اين زمينه ترجيح ميدهم بگويم: ويلسون با مطرح ساختن بعضي محدوديتهايي كه در رفتار انسان وجود دارد، حوزة مهمي از زيستشناسي را تشريح كرده است اما او اين مطلب را به عنوان توضيحي فراگير، بيش از حد عموميت بخشيده و بسط داده است؛ زيرا مجالي براي تأثير علمي از ناحية ديگر جنبههاي حيات و تجربة انسان باقي نميگذارد.
فيلسوني به نام دانيل دِنت28 تا بهرهگيري از نظرية احتمالات، علمشناختي29 و شبيهسازيهاي رايانهاي30 از موضع "نودارويني " دفاع كرده است. او تأكيد ميكند كه تكامل، محصول روندي بيهدف و فاقد رهن است. دنت هر نوع طرح و تدبيري را رد ميكند و نظر داروين در بعضي آثارش در اين باره، كه كل روند تكاملي و قوانين آن محصول طرح و تدبير است، از آن جمله است.
دنت مدعي است كه وي يك "تحويلگراي حريص "31 نيست (يعضي كسي كه تلاش ميكند تا پديدههاي سطح عاليتر را با تمسك مستقيم به قوانين پايينتري سطح توضيح دهد)، بلكه خود را يك "تحويلگراي خوب "32 ميداند: يعني كسي كه وجود سطوح فراوان و نيز "اصول توضيحي " جديدي را كه در هر سطح نمايان ميشود، ميپذيرد و درصدد است تا سطوح گوناگون را به يكديگر مرتبط سازد. او مينويسد: "از ديد مادهگرايان، ما (عليالاصول) ميتوانيم هر پديدة ذهني را با همان مواد فيزيكي و مواد خامي كه براي توضيح راديو اكتيو، فتوسنتز، توليد مثل، تغذيه و رشد كفايت ميكند، توجيه كنيم ".
من معتقدم كه برخي نويسندگان در تمييز ميان پرسشهاي علمي و فلسفي ناكام ماندهاند. دانشمندان در آثاري كه براي عموم مردم مينويسند، تمايل دارند تا براي آرايي كه بخشي از خود علم به شمار نميآيند، به وثاقت علم متوسل شوند. مقالاتي كه در نشريات تخصصي مربوط به فيزيك، شيمي و زيستشناسي ارائه ميشود، از مادهگرايي، خداباوري يا ديگر جهانبينيهايي كه تفسيرهايي فلسفي را از علم مطرح ميسازند، بحثي به ميان نميآيد. هر يك از اين ديدگاهها با ادعاي در برگرفتن تمام واقعيت، نظامهاي اعتقادي بديل به شمار ميآيند.
اين نويسندگان در معرفتشناسيِ خود بر اين گماناند كه روش علمي، تنها منشأ قابل اعتماد براي معرفت است؛ فرضي كه نقادان اين ديدگاه از آن به علم مداري33 تعبير ميكنند. اگر علم، تنها صورت پذيرفتني براي فهم و تبيين بر وفق سرچشمههاي اخترشناختي، تاريخ تكاملي، مكانيزيم زيست شيميايي و ديگر نظريههاي علمي باشد، آنگاه همة صور ديگر "تبيين "، طرد خواهد شد. پاسخ من آن است كه علم، بر مفاهيمي غير انسانوار تكيه ميكند و در پژوهش خود از غالب ويژگيهاي ممتاز حيات انساني صرفنظر مينمايد.
علاوه بر اين، مفهوم خداوند به معناي يك فرضية صورتبندي شده براي توضيح پديدههاي جهان - كه با ديگر فرضيههاي علمي در رقابت باشد - نيست. باور به خداوند، در درجة نخست، تعهدي است به شيوهاي از زندگي در واكنش به انواع متمايز تجربة ديني در جوامعي كه با سنتهاي تاريخي شكل گرفتهاند. عقيده به خداوند، جانشيني براي پژوهشهاي علمي به شمار نميآيد. باورهاي ديني، چارچوبي وسيعتر از معنا را مطرح ميسازند كه در آن، رويدادهاي خاص را ميتوان زمينهبند ساخت. با برآورد تقريبي، شايد بگوييم: كه دين ميپرسد چرا؟ و علم ميپرسد چگونه؟ هر چند خواهيم ديد كه اين تمايز، نيازمند جرح و تعديل قابل ملاحظهاي است.
اين نويسندگان در ديدگاه متافيزيكي خود، مفاهيم علمي را از كاربرد علميشان فراتر بردهاند تا موجبات حمايت از فلسفههاي مادهگرايانه34 فراگير را فراهم آورند. گاليله و دكارت، ميان كيفيات اوليه (مانند جرم و حركت كه گفته ميشد مستقل از مشاهدهگرند) و كيفيات ثانوي (مانند رنگ و صدا كه معتقد بودند صرفاً اموري ذهنياند) تمايز برقرار ساختند. شناسايي واقعيت، با خواص قابل اندازهگيري كه ميتوانند با روابط رياضي دقيق، پيوند يابند، ابتدا با علوم فيزيكي آغاز شد اما بر دانشمندان ديگر حوزهها نيز تأثير گذاشت و امروز نيز تأثير آن همچنان ادامه دارد. اما استدلال من آن است كه اين گونه خواص ماده، با ناديده گرفتن ويژگي (فرديت) رواديدها و جنبههاي كميتناپذير تجربة بشري، از جهان واقعي انتزاع ميشوند. ما نبايد نتيجه بگيريم كه ماده به تنهايي واقعيت دارد يا اينكه ذهن، هدف و عشق انساني، تنها محصولات فرعي ماده متحركاند. به طور خلاصه، خداباوري، ذاتاً با علم، متعارض نيست، اما با متافيزيك مادهگرايي تعارض دارد.
2. "لفظ مداري " در تلقي از كتاب مقدس
نويسندگان قرون وسطا، صور ادبي گوناگون و سطوح حقيقت را در كتاب مقدس ميپذيرفتند و براي بسياري از عبارتهاي كتاب مقدس، تفاسيري استعاري35 يا تمثيلي36 ارائه ميدادند. لوتر، كالوين و طرفداران كليساي انجيلي، اين سنت را ادامه دادند.(هر چند بعدها برخي طرفداران لوتر و كالوين، لفظ مدارتر شدند)
تفسير خشك كتاب مقدس توسط رهبران كاتوليك، يكي از عوامل محاكمة گاليله محسوب ميشود هر چند، ديگر عوامل، مانند ميراث ارسطو و مرجعيت كليسا نيز به همان اندازه مهم بودند. در روزگار داروين، تكامل به عنوان چالشي در قبال وجود طرح و تدبير در طبيعت و نيز به عنوان معارضهاي با منزلت انسان محسوب ميشد اما برخي گروهها، آن را به عنوان معارضهاي با كتاب مقدس نيز انگاشتند. برخي از "خطاناپذيري كتاب مقدس " جانبداري و تكامل را كاملاً طرد كردند. با وجود اين، اغلب عالمان الهيات سنتي، با بيميلي ايدة تكامل را پذيرفتند. هر چند گاهي اين پذيرش تنها پس از مستثنا ساختن انسان صورت ميگرفت و چنين استدلال ميشد كه "روح " براي اكتشاف علمي، دسترسناپذير است. عالمان الهيات ليبرال، قبلاً تحليل تاريخي را دربارة متون كتاب مقدس (نقد در سطح عاليتر)37 پذيرفته بودند كه تأثير زمينههاي تاريخي و پيش فرضهاي فرهنگي را در نوشتههاي كتاب مقدس دنبال ميكرد. آنها تكامل را، با ديدگاه خوش بينانة خود دربارة پيشرفت تاريخي هماهنگ ميديدند و از تكامل، به عنوان شيوة آفرينش خداوند سخن ميگفتند.
در قرن بيستم، كاتوليك رومي و بيشتر فرقههاي اصلي پروتستان معتقد بودند كه كتاب مقدس، گواه انسان است بر وحيِ دست اول كه در زندگيهاي پيامبران و زندگي شخص مسيح رخ داده است. بسياري از سنتگرايان و پروتستانهاي انجيلي بر محوريت حضرت عيسي پافشاري ميكردند بيآنكه بر خطاناپذيري تفسير لفظ مدارانه از كتاب مقدس تأكيد كنند اما گروههاي كوچكتري از بنيادگرايان و بخش بزرگي از برخي فرقههاي برجسته تاريخي در ايالات متحده (اكثريت با پتيستهاي38 جنوبي) ابراز داشتند كه كتاب مقدس، سرتاسر، مصون از خطا است.
دهههاي 1970 و 1980 شاهد رشد اعضاي بنيادگرا و قدرت سياسي آنها بود. براي بسياري از اعضاي گروه موسوم به "راست جديد "39و گروه موسوم به "اكثريت اخلاقي "،40 كتاب مقدس نه تنها در دوران تحولات سريع، فراهم آورندة تعيين است، بلكه مبنايي براي دفاع از ارزشهاي سنتي در دوران فروپاشي اخلاقي (بيبند و باري جنسي، استعمال مواد مخدر، افزايش نرخ جنايت و مانند آن) به شمار ميآيد.
در محاكمة اسكوپس41 در 1925 احتجاح شد كه آموزش تكامل در مدارس بايد ممنوع شود؛ زيرا با كتاب مقدس تعارض دارد. همين اواخر در استدلال جديدي موسوم به "خلقتگرايي عملي "42 يا "علم خلقت "43 تأكيد شده است كه شواهدي علمي وجود دارند كه نشان ميدهند آفرينش جهان، طي چند هزار سال اخير رخ داده است. بر طبق قانوني كه در 1981 در مجلس آركانزاس گذرانده شد مقرر گرديد "نظريه خلقت گرايي " از فرصتي برابر با فرصتي كه براي ارائه نظرية تكامل در كلاسها و متون زيستشناسي دبيرستان اختصاص مييابد، برخوردار باشد. اين قانون تصريح ميكرد كه "خلقت گرايي "، بايد كاملاً به شكل يك نظرية علمي و بدون هيچ ارجاع به خداوند و كتاب مقدس ارائه شود.
در 1982، دادگاه منطقهاي ايالات متحده، قانون آركانزاس را تغيير داد و اين عمدتاً بدان سبب بود كه قانون مزبور، ديدگاه ديني خاصي را ترجيح ميداد و با قانون جدايي كليسا و دولت تنافي داست. اگر چه در لايحة مربوط به قانون آركانزاس، هيچ ارجاع روشني به كتاب مقدس وجود نداشت، اما بسياري از فرازها و ايدههاي برگرفته از سِفر پيدايش در آن به كار رفته بود. نوشتههاي رهبران جنبش خلقتگرايي، اهداف ديني آنها را روشن ميساخت. بسياري از كساني كه عليه دادخواست مزبور، شهادت ميدادند، عالمان الهيات يا رهبران كليسا بودند كه با مفروضات الهياتي آن مخالفت ميورزيدند.13
دادگاه مذكور همچنين حكم كرد كه "علم خلقت " يك علم مشروح و موجه نيست. چنين نتيجه گرفته شد كه دربارة جايگاه و موقعيت نظريههاي علمي، جامعة علمي بايد تصميم بگيرد و نه قوة مقننه يا دادگاهها. معلوم شد كه طرفداران "علم خلقت " حتي مقالاتي را براي مجلات علمي ارسال نكردهاند، چه برسد به اينكه چاپ آنها در آن نشريات مورد تاييد قرار گيرد! در محاكمة مزبور، شواهد علمي نشان داد كه تقريباً در همة حوزههاي علم، از جمله اخترشناسي، زمينشناسي، ديرينشناسي، زيست شيمي44 و نيز بيشتر شاخههاي زيستشناسي، وجود تاريخ طولاني تكاملي، نقش محوري دارد. آنها همچنين به شواهد علمي ادعا شده از سوي خلقت گرايان پاسخ دادند. معلوم شده بود كه ادعاي وجود شواهد زمين شناختي براي وقوع يك سيل و طوفان عالمگير و نيز ادعاي فقدان فسيلهاي مربوط به "انواع انتقالي "45 ميان گونهها، ادعايي ترديدآميز است.
در 1987، دادگاه عالي ايالات متحده با قانون خلقت گرايي لوييريانا برخورد كرد و گفته شد كه قانون مزبور، آراي آكادميك را محدود كرده است و از ديدگاه ديني خاصي حمايت ميكند.
"علم خلقت " هم براي آزادي علمي و هم ديني، يك تهديد به شمار ميآيد. طبيعي است كه جستجو براي يقين در دوران آشفتگي اخلاقي و تحولات سريع فرهنگي، رشد لفظ مداري كتاب مقدس را تشويق كرده باشد، اما در يك جامعة پلوراليستي، هنگامي كه موضعگيريهاي مطلقگرا به عدم بردباري و به كوششهايي براي تحميل ديدگاه ديني خاصي بر ديگران بينجامد، ما بايد به نام آزادي ديني با اين موضعگيريها مخالفت كنيم.
هنگامي كه طرفداران مواضع ايدئولوژيك، تلاش ميكنند تا قدرت دولت را در بازسازي علم به كار برند، ميتوانيم شاهد باشيم كه علم در معرض خطر قرار ميگيرد. يقيناً دانشمندان به گونهاي گريزناپذير از مقبولات فرهنگي و پيش فرضهاي متافيزيكي و نيز از نيروهاي اقتصادي - كه در مقياس كلان، سمت و سوي پيشرفت علمي را تعيين ميكنند - تأثير ميپذيرند. جامعة علمي هرگز كاملاً مستقل يا بركنار از زمينة اجتماعي خاص خود نيست. با وجود اين، بايد از فشارهاي سياسياي كه نتايج علمي را تحميل ميكنند، محافظت شود. آموزگاران علم در آموزش خود بايد براي برداشت و استنباط دربارة جامعة وسيعتر علمي آزاد باشند.
هنگامي كه ماديگرايان علمي، فلسفههاي الحادي را چنان ترويج ميكنند كه گويي بخشي از علماند، نقادان نظرية تكامل مانند فيليپ جانسون46 اعتراضهاي معتبري را مطرح ساختند. اما هر دو طرف، در اين پندار كه نظرية تكامل ذاتاً الحادي است. دچار لغزش شدهاند و از اين راه تنگناي كاذب لزوم گزينش ميان علم و دين را تداوم بخشيدهاند. سرتاسر اين مشاجره، نشان دهندة نواقص تخصصي كردن و گسيخته نمودن آموزش عالي است. روش تربيت دانشمندان به گونهاي است كه به ندرت آنها را در معرض تاريخ و فلسفه علم يا هر گونه تأملي دربارة ارتباط با جامعه، اخلاق و يا تفكر ديني قرار ميدهد. از سوي ديگر، روحانيون نيز آشنايي اندكي با علم دارند و نسبت به اينكه در خطابههاي خود از موضوعات بحثانگيز سخني به ميان آورند مردد و دودلند. در ادامه، به بررسي جايگزينهايي براي دو ديدگاه افراطي مادهگرايي علمي و لفظ مداري كتاب مقدس ميپردازيم.
ب) استقلال47
يك راه براي پرهيز از تعارضهاي ميان علم و دين آن است كه به هر يك از آنها به عنوان مشغلهاي كاملاً مستقل خود وجود مختار نگريسته شوند. هر يك از آنها حوزة متمايز و روشهاي مخصوص به خود دارند كه ميتوانند بر وفق اصطلاحات خاص خود توجيه شوند. طرفداران اين ديدگاه ميگويند: دو حوزة قدرت وجود دارد و هر طرف بايد قلمرو ديگري را محترم بشمارد. هر يك بايد متوجه كار خاص خود باشد و در موضوعات مربوط به ديگري دخالت نكند. روش پژوهش هر يك، به صورت گزينش است و محدوديتهاي ويژه خود را دارد. اين گونه تفكيك به بخشهاي كاملاً جدا و نفوذناپذير نه تنها به انگيزه پرهيز از تعارضهاي غيرضروري بوده است، بلكه گرايش به حمايت از ويژگي متمايز حوزههاي مختلف حيات و انديشه نيز در آن مدخليت داشته است. برخي نويسندگان تأكيد ميكنند كه علم و دين، به جاي آنكه حوزههاي پژوهشي متفاوت باشند، ديدگاههايي متفاوت دربارة حوزهاي مشتركاند. ما در وهلة نخست، برخي ادعاها را در اين باره كه روشهاي پژوهشي علم و دين به شدت متفاوتاند بررسي خواهيم كرد و سپس اين ادعا را كه زبانهاي علم و دين در زندگي انسان نقشهاي بسيار متفاوتي را ايفا ميكنند مدنظر قرار خواهيم داد.
. شيوههاي متخالف48
بسياري از پيروان كليساي انجيلي و مسيحيان محافظهكار، ميراث سنتگرايان قرن نوزدهم را تداوم بخشيدند. آنها براي كتاب مقدس، نقش محوري قايلند بيآنكه بر "لفظ مداري كتاب مقدس " تاكيد كنند يا از "علم خلقت " دفاع نمايند. ايشان بر مرگ فديهوار مسيح و تحول اعتقادي ناگهاني شخص مومن در قبول مسيح به عنوان "انسان ناجي " تأكيد ميكنند. آنها قدرت دگرگونساز كتاب مقدس را مدنظر قرار ميدهند، كه نه با علم نوين تهديد ميشود و نه از سوي آن حمايت ميگردد. از ديد بسياري از پيروان كليساي انجيلي كه در زمرة لفظ مداران به شمار نميآيند، علم و دين، دو حوزة اساساً مستقل در حيات انسانند. هر چند برخي از آنها از الهيات طبيعي دفاع كردهاند. الهيات طبيعياي كه اين گروه از آن جانبداري ميكنند متضمن براهين نظم است كه با انفجار بزرگ در اخترشناسي يا با اشاره به مشكلاتي كه نظريههاي علمي در توجيه منشأ حيات يا شعور با آن مواجهند، آغاز ميشود.
دو جنبش الهياتي، تمايز صريحتري را ميان علم و دين مطرح ساختهاند. آنها اين كار را با تداوم ميراث كانت و بيان تخالف روشهاي دو حوزه به انجام رساندهاند. پروتستان نوارتدكس49 (يكي از دو جنبش مذكور) در عين پذيرش نتايج تحقيقات جديد دربارة كتاب مقدس و نيز نتايج پژوهشهاي علمي، درصدد بازيافت تأكيد جنبش اصلاحگري بر محوريت مسيح و تفوق وحي بوده است. از ديد كارل بارت50 و پيروانش، خداوند را ميتوان تنها به عنوان موجودي كه در مسيح تجلي يافته و در ايمان، تصديق شده است، شناخت. خداوند موجودي متعالي است و به طور كلي "چيز ديگر " است و شناختپذير نيست. مگر به آن ميزان كه خود را آشكار ساخته است. از آنجا كه الهيات طبيعي بر عقل انسان تكيه ميكند در معرض شك و ترديد است. ايمان ديني كاملاً به بداعت الهي51 وابسته است نه به آن دسته از كشفيات بشري كه در علوم رخ ميدهند. مطابق اين ديدگاه، قلمرو فعل خداوند تاريخ است نه طبيعت. دانشمندان آزادند تا بدون هيچ دخالتي از سوي الهيات، به كارشان بپردازند و برعكس؛ زيرا موضوع مورد مطالعة آن دو كاملاً نامتشابه است. علم بر پاية تعقل و مشاهدة انسان استوار است در حالي كه الهيات برپاية وحي الهي بنا شده است.
از اين ديدگاه بايد با كتاب مقدس كاملاً جدي ولي نه لفظ مدارانه برخورد كرد. كتاب مقدس، خود وحي نيست، بلكه سندي است انساني و خطاپذير كه بر رويدادهاي وحياني شهادت ميدهد. محور فعاليت الهي نه ديكته نمودن يك متن، بلكه زندگي اشخاص و جوامع بوده است: يعني بنياسرائيل، پيامبران، شخص مسيح و كساني كه در كليساي اوليه به او پاسخ دادند.
نويسندگان كتاب مقدس، تفاسير متنوعي از اين رويدادها را منعكس ساختهاند. ما بايد محدوديتهاي بشري اين نويسندگان و تأثيرات فرهنگي را بر تفكر ايشان بپذيريم. عقايد آنها دربارة پرسشهاي علمي، نظرپردازيهاي پيش از علم را در دوران قديم منعكس ميسازد. ما بايد فصول آغازين سِفر پيدايش را به عنوان تصويري نمادين (سمبوليك) از ارتباط اساسي انسانيت و جهان با خداوند قرائت كنيم: يعني پيامي دربارة مخلوقيت انسان و خير بودن جهان. اين گونه معاني ديني را ميتوان از كيهانشناسي باستان - كه اين معاني در قالب آنها بيان ميشد - جدا نمود.
جنبش ديگري كه از جدايي قاطع حوزههاي علم و دين حمايت ميكند، اگزيستانسياليسم است. در اينجا تخالف، ميان حوزة هويت شخصي انساني و حوزة اشياي غير شخصي (= غير انساني) است. اولي را تنها ميتوان از راه درگيري ذهني52 و دومي را از راه نوعي انفصال عيني53 - كه ويژگي دانشمند است - شناخت.
اشتراك همة پيروان اگزيستانسياليست، خواه ملحديا خداباور، اين اعتقاد است كه ما ميتوانيم وجود اصيل انسان را تنها از راه درگيري شخصي انسانها به عنوان اشخاص بيهمتايي كه تصميمات آزادانه ميگيرند، بشناسيم. معناي حيات صرفاً در تعهد و عمل يافت ميشود نه در رهيافتهاي عقلاني و تماشاگرانة جستجوي دانشمند براي مفاهيم انتزاعي عام و قوانين كلي.
اگزيستانسياليستهاي ديني54 ميگويند كه خداوند در مشاركت شخصي و بيواسطه از نوع رابطة "من - تو "55 مورد مواجهه قرار ميگيرد نه در تحليل منفصل و كنترل ماهرانهاي كه مشخصة روابط "من - آن "56 در علم است.
رودولف بولتمان57، عالم الهيات، ميپذيرد كه كتاب مقدس غالباً از زبان عيني براي سخن گفتن دربارة افعال خداوند استفاده ميكند. اما او مطرح ميسازد كه ما ميتوانيم معناي اصلي تجربي چنين عباراتي را از راه ترجمة آنها به زبان خودشناسي انسان: يعني زبان اميدها و آروزها، انتخابها و تصميمات، و امكانات جديد براي زندگيمان محفوظ نگه داريم. صورتبنديهاي كلاس (الهياتي) بايد به صورت گزارههايي دربارة تحول حيات انسان از راه فهمي جديد دربارة "وجود شخصي " بيان شوند. اين گونه تصديقات، به نظريههاي علمياي كه به رويدادهاي بيروني در نظم ناانسانوار جهان قانونمند ميپردازند، ربطي ندارد.
لانگدُن گيلكي58 در اثر سابق خود و همچنين در شهادتش در محاكمة آركانزانس، بسياري از اين مضامين را بيان ميكند. او تمايزهاي زير را مطرح ميسازد:1 علم در جستجوي توضيح دادههاي عيني، عام و تكرارپذير است. دين درباره وجود نظم و زيبايي در جهان، و دربارة تجربههاي ما در زندگي دروني (مانند گناه، اضطراب و بيهودگي از يك سو، و آموزش، اطمينان و تماميت از سوي ديگر) پرسش ميكند.2 علم از "چگونگي عيني "59 پرسش ميكند. دين از چراهاي شخصي (انساني) دربارة معنا و هدف و نيز دربارة سرنوشت و منشأ غايي ما ميپرسد.3 مبناي اعتبار علم، عبارت است از انسجام منطقي و كفايت تجربي60، اما اعتبار نهايي در دين، خداوند و وحي است كه از راه اشخاصي كه به آنها روشني و بصيرت اعطا شده است و در تجربة ما تأييد شدهاند، درك ميشود.4 علم، پيشبينيهايي كمي را فراهم ميكند كه ميتوان آنها را به طور تجربي آزمود. دين بايد از زبان نمادين و تمثيلي استفاده كند؛ زيرا خداوند متعالي است.
در متن محاكمة آركانزاس، اصرار بر اين كه علم و دين، پرسشهاي كاملاً متفاوتي را ميپرسند و روشهاي كاملاً متفاوتي را به كار ميگيرند، يك استراتژي مؤثر بود. اين امر، زمينههاي روششناختي را براي نقد كوششهاي پيروان "لفظ مداري كتاب مقدس " جهت بيرون كشيدن نتايج علمي از كتاب مقدس، فراهم آورد. به بيان دقيقتر، گيلكي، استدلال كرد كه آموزة خلقت، گزارهاي حقيقي دربارة تاريخ طبيعت نيست، بلكه تعبيري سمبوليك است كه جهان، خير، منظم و در هر لحظه، وابسته به خداوند است: يعني تعبيري ديني كه اساساً هم از كيهانشناسي پيش از كتاب مقدس و هم از كيهانشناسي نوين علمي، مستقل است.
گيلكي در برخي از نوشتههاي ديگر خود، مضاميني را مطرح ساخت كه ما آنها را در ذيل عنوان "گفتگو " مطرح خواهيم ساخت. او ميگويد: يك بُعد نهايي در تمايل دانشمند به دانستن، تعهد به جستجو براي حقيقت، و ايمان به عقلانيت و يكپارچگي طبيعت وجود دارد. براي دانشمند، اين امور، تشكيل دهندة چيزي است كه تيليخ آن را "علاقة غايي " ميخواند. اما گيلكي ميگويد در اينجا خطراتي مطرح است. اين خطرات در هنگامي كه علم در حد يك فلسفة اصالت طبيعي كامل، گسترش يابد و آن هنگام كه علم و فنآوري، نيروهايي رهاييبخش و نجاتبخش تلقي شوند، رخ ميدهد (همان گونه كه در اسطورة ليبرال دربارة پيشرفت از راه علم رخ داد). هم علم و هم دين، هنگامي كه در خدمت ايدئولوژيهاي خاصي قرار گيرند و نيز آن زمان كه ابهام موجود در طبيعت بشر ناديده انگاشته شود، ممكن است به صورت اهريمني درآيند.
توماس تارنس، تمايزهاي بيشتري را (ميان علم و دين) در مكتب "نو - ارتدكس " مطرح ساخته است. وي ميگويد الهيات بيهمتا است؛ زيرا موضوع آن، خداوند است. الهيات يك علم جزمي يا مثبت و مستقل است، كه براساس قانون دروني خود عمل ميكند و روشهاي پژوهشي متمايز و انواع اصلي تفكر خاص خود را دارد كه تابع چيزي است كه موضوعش تعيين ميكند. خداوند از تمام واقعيت مخلوق، بينهايت متعالي است و تنها آن گونه كه خود را متجلي ميسازد - به ويژه در شخص مسيح - قابل شناخت است. ما تنها ميتوانيم هماهنگ با موهبتي كه به ما اعطا شده است، واكنش و پاسخ نشان دهيم و از اين راه به انديشة خود اين امكان را بدهيم كه با "موهبت اعطايي " تعيين و تشخص يابد.
2. زبانهاي متفاوت61
يك شيوة مؤثر براي جدايي علم و دين، تفسير اين دو به عنوان زبانهايي است كه به جهت نقشهاي كاملاً متفاوتشان با يكديگر نامرتبطند. پوزيتيويستهاي منطقي، گزارههاي علمي را هنجاري براي تمام گفتمانها قرار دادند و هر گزارهاي را كه موضوع "تجربة تحقيقپذير " نباشد، طرح نمودند. تحليلگران متأخرتر زبان، در واكنش به اين رويكرد، اصرار داشتند كه انواع مختلف زبان در خدمت عملكردهاي متفاوتي است كه هيچ يك به ديگري تحويلپذير نيست. هر بازي زباني62 (آن گونه كه ويتگنشتاين و پيروان او آن را ناميدهاند) با شيوة به كارگيري آن در زمينهاي اجتماعي تمييز مييابد. علم و دين، مشغلههاي كاملاً متفاوتي هستند و دربارة هيچ يك نبايد با معيارهاي ديگري حكم نمود. زبان علمي اساساً براي پيشبيني و كنترل استعمال ميشود. از اين ديدگاه، يك نظريه، ابزار مفيدي است مفيد براي تلخيص دادهها، مرتبط ساختن انتظامها در پديدههاي مشاهدهپذير، و توليد كاربردهاي فنآورانه علم به دقت، پرسشهاي محدودي را دربارة پديدههاي طبيعي ميپرسد. ما نبايد از علم انتظار داشته باشيم كارهايي را انجام دهد كه براي آن درنظر گرفته نشده است. مانند، ارائه جهان بيني كلي، عرضه فلسفة حيات يا مطرح ساختن مجموعهاي از هنجارهاي اخلاقي. دانشمندان هنگامي كه از آزمايشگاهايشان بيرون ميآيند و دربارة آنچه كاملاً خارج از كار علميشان قرار دارد نظرپردازي ميكنند، از افراد ديگر خردمندتر نيستند.
براساس ديدگاه تحليلگران زباني، نقش (عملكرد) زبان ديني63، عبارت است از توصية شيوهاي براي حيات، بيرون كشيدن مجموعهاي از رويكردها، و تشويق وفاداري نسبت به اصول خاص اخلاقي. بخش زيادي از زبان ديني يا آيينها و اعمال در جامعة عبادتگران مرتبط است. زبان ديني همچ
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 338]
-
گوناگون
پربازدیدترینها