محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846750378
روحانيت، امام(ره) و انقلاب اسلامي
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: روحانيت، امام(ره) و انقلاب اسلامي
خبرگزاري فارس: نهاد روحانيت خصوصا در دهههاي پيشين، با آفات بسياري مواجه بوده و همواره فكر اصلاح حوزهها دلمشغولي بسياري از زعماي شيعي و از جمله امام را موجب شده است. به همين دليل، ايشان نيز در ابتداي نهضت، حركت اصلاحي و روشنگري خود را از آنجا آغاز نمود.
عوامل تاثيرگذار در تحولات سياسي و اجتماعي هر ملتي به جهت شناختهشدن، در معرض افراط و تفريط شناختي و تحليلي قرار دارند. زيرا همين آشنايي ميتواند موجبات تقليلگرايي در تحليل تحولات را با تكيه و تاكيد بر يك عامل، از يك طرف، و غفلت از لزوم شناخت عميق و پيوسته آنها را، از طرف ديگر، فراهم سازد. علماي دين به لحاظ حضور بيبديل در عرصههاي سياسي و اجتماعي در معرض آسيبهاي پيشگفته قرار دارند. از اين رو، لازم است براي تعميق بهرهمندي از اين گروه مرجع، شناخت و تاثير آنها به صورت صحيح و مستمر مورد توجه قرار گيرد. مقاله پيشرو با چنين پيشفرضي به بحث در اين زمينه اختصاص يافته است.
در تاريخ سياسي اسلام، مذهب و روحانيت تشيع همواره، به واسطه عدالتخواهي و ظلمستيزي، رهبري بسياري از حركتها و جنبشهاي انقلابي را بر عهده داشته است. از سويي پيروزي انقلاب اسلامي ايران، آن هم با رهبري زعيمي روحاني، موجب شد جايگاه روحانيت شيعي، به عنوان كانونيترين و اصليترين نيروي سياسي موثر در اين نهضت، بيش از پيش مورد توجه صاحبنظران داخلي و خارجي قرار گيرد.[1]
هرچند مبارزات آزاديخواهانه، استقلالطلبانه، و استعمار و استبدادستيز روحانيت، سابقهاي به درازاي يك قرن و نيم داشته است، انقلاب اسلامي را ميتوان نخستين حركتي دانست كه براساس آرمان و اهداف مطمح نظر روحانيت و با رهبري مرجعي شيعي در ايران اسلامي به نتيجه رسيد. از اين رو هرگونه شناختي درباره اين انقلاب و پيامدهاي آن بدون بررسي دقيق و همهجانبه نهاد روحانيت و تحولات آن، ناقص و نارساست و به نظر ميرسد كه يكي از منظرهاي خوب نگرش به اين موضوع و نقطه شروع اينگونه پژوهشها، توجه به ديدگاههاي رهبر انقلاب اسلامي، يعني امام راحل(ره)، باشد.
بخشي از بيانات و آثار مبسوط امامخميني(ره) در مورد روحانيت است. از نظر ايشان، بيترديد روحانيت اصيل و متعهد در طي قرنهاي متمادي، وظيفه حفظ اسلام و دفاع از مباني مقدس آن را بر عهده داشته است و اين علماي نستوه، با جانفشانيها و تحمل انواع فشارها و با مجاهدت و تعليم و تعلمهاي شبانهروزي، اسلام ناب را از دستبرد مهاجمان حفظ كرده و به نسلهاي بعدي انتقال دادهاند. قيام و حركت امام هم متكي به چنين بازوي قدرتمندي بود، و به همين دليل بسياري از نوشتارها و آثار كلامي ايشان، مملو از تجليل و شرح خدمات و مجاهدات روحانيت اصيل است.[2] با اين حال در دوران نهضت، روحانيان سوئي نيز بودند كه از عوامل ايجاد نابساماني در حوزهها به حساب ميآمدند و با نافهمي، تحجر، دنيازدگي و... شايد بزرگترين سد را در مقابل اين موج توفنده ايجاد كردند.
امام حوزههاي علميه و روحانيت را عامل حيات اسلام ميدانست و به همين دليل در ابتداي نهضت، حركت اصلاحي و روشنگري خود را از آنجا آغاز نمود. بنابراين با توجه به اين عنايت ويژه، اين سوال مهم مطرح است كه تعامل ايشان با حوزهها و روحانيت چگونه بود و چه ديدگاههايي نسبت به اين نهاد مهم داشته است؟ در اين نوشتار، با نگاهي تفصيلي به وضعيت حوزهها و روحانيت در مقطع قبل و بعد از انقلاب اسلامي، سعي شده است تا حد ممكن به اين پرسشها پاسخ داده شود تا بدينوسيله نيز جايگاه كانوني اين نهاد موثر در انقلاب اسلامي بهتر تبيين گردد.
امام و حوزههاي علميه تا قبل از انقلاب
روحانيت و حوزههاي علميه در گذشته و حال بيشترين سهم را در حفظ و ترويج اسلام داشتهاند؛ با اينكه اين نهاد، خصوصاً در دهههاي پيشين، با آفات بسياري مواجه بوده و همواره فكر اصلاح حوزهها دلمشغولي بسياري از زعماي شيعي را موجب شده است.
امام در اينباره اظهار ميكند: «ما هرگز نميگوييم كه اين طبقه يكسره خوب و مترقياند و براي اصلاح آنها نبايد قدم برداشت؛ اينها هم مثل ساير طبقات خوب و بد دارند و بدهاي آنها از همه بدها فساد و ضررشان بيشتر است، چنانكه خوبهاي آنها از تمام طبقات، نفعشان هم براي مردم و هم براي كشور و استقلال آن بيشتر و بالاتر است.»[3]
گفتني است ريشههاي اين آفات عموما به نفوذ اجانب و استعمار در حوزهها، فشار حكومتهاي جائر و ضعفها و كاستيهاي حوزهها و روحانيت بازميگردد. از آنجا كه همواره روحانيت در مقابل استعمار و حكومتهاي جور قد علم ميكرده است، اجانب و دولتهاي پيشين سعي كردهاند با تهديد و تطميع و بهكارگيري افراد مرموز در حوزهها، آنها را از داخل مضمحل كنند و با القائاتي از جمله «جدايي دين از سياست»، روحانيت را به كنج خانهها و مساجد فرستند و منزوي نمايند. در اين ميان جمعي دنياطلب و وابسته نيز با كسوت به ظاهر روحاني و مقدس، با تاويل شخصي از بعضي روايات و با تمسك به تقيّه عافيتطلبانه، مبارزه سياسي با جائران را مذمّت نمودند، حتي به روحانيان اصيل انواع تهمتها و فشارها را وارد آوردند.
بحث درباره علل ركود و انفعال سياسي حوزههاي علميه فرصتي وسيع ميطلبد؛ به همين دليل، در اينجا به اختصار به بعضي از آنها اشاره شده است:
الفــ توجه كافي نكردن فقها به موضوع حكومت اسلامي در زمان غيبت و يأس از احتمال برقراري آن: با وجود آنكه آيات و روايات بيشماري درباره مسائل سياسي ــ اجتماعي وجود دارد، اكثر كتابهاي فقهي شيعي فاقد بحث مستقلي درباره موضوع حكومت در زمان غيبت و پايههاي علمي و فقهي آن است؛ در مقابل، در مورد صدها فرع فقهي با مضمون عبادات، معاملات و ... بحث شده است. يكي از دلايل اين امر، يأس فقها از برقراري حكومت اسلامي بوده است. مسلما اين يأس از ديرباز تا پيروزي انقلاب اسلامي به بسياري از علما سرايت كرده بود، بدين ترتيب آنها يا از مبارزه قهرآميز براي تاسيس حكومت خودداري ميورزيدند يا اساسا اميدي به موفقيت آن نداشتند.
بــ وجود رسوبات انديشه ديرين اخباريگري در بين بعضي روحانيان، و جمودانديشي آنان: اين تفكر، كه در سدههاي گذشته بر حوزه انديشه اسلامي سيطره داشت، تحجرانديشي روحانيت را موجب ميشد، لذا رابطه مقلد با مرجع تقليد به رابطه محدث و مستمع تغيير مييافت و زمينه هرگونه استنباط جديد و مطابق احتياجات روز منتفي ميگشت، در نتيجه افراد متاثر از چنين انديشهاي از ورود به صحنه سياست، اجتماع و موضعگيري در مقابل حكومتهاي جائر طفره ميرفتند.
جــ محدود نمودن رشتههاي تحصيلي علوم ديني و تحجيم بياندازه فقه و پويا نبودن و تكامل نيافتن آن: تعبير شهيد مطهري در سال 1340.ش در اينباره چنين است: «رشتههاي تحصيلي علوم دينيه اخيرا بسيار به محدوديت گراييده و همه رشتهها در فقاهت هضم شده و خود رشته فقه هم در مجرايي افتاده كه از صد سال پيش به اين طرف از تكامل باز ايستاده است.»[4]
همچنين در چند دهه پيش هم، اگر مباحث حكومت اسلامي ميخواست مطرح شود، قالب طرح آن فقه بود، در حالي كه اين مباحث ترجيحا بايد در حوزه مباحث كلامي مانند امامت و رهبري طرح ميگشت؛ چرا كه بدون استفاده از علم كلام و ادله عقلي، برداشتهايي كه انحصاراً فقهي بود نميتوانست افقهاي بلند حكومت اسلامي و ابعاد آن را مشخص نمايد.
دــ عينيت يافتن شعار «نظم حوزهها در بينظمي است»: اين شعار عملا بر حوزهها حكمفرما بود و خواهناخواه تبعات منفي آن نيز دامنگير حوزهها ميگشت. علامه محمدتقي جعفري در اين باره اظهار كرده است: «در زمان مرحوم آيتالله آقا سيدابوالحسن اصفهاني در نجف، مرحوم آيتالله آقا سيدعلي، مد نظرش اين بود كه در حوزه، از نظر تحصيل علم و دريافت حقوق تجديدنظري بشود، ولي از اين پيشنهاد استقبالي نشد و اكثريت معتقد بودند كه اگر حوزهها نظم و نظام پيدا كند، بارور نخواهد بود و آن حالت خلوص و انقطاع الي الله كم ميشود و مرجع وقت معتقد بود كه نظم ما در بينظمي ماست. به گمان من نگراني آنها از اين جهت بود، چون وقتي كه نظم در حوزه پيش ميآمد، هدفهاي مجازي طرح ميشود و علم و اخلاص و تقوا و اخلاق تحتالشعاع رسيدن به آن هدف قرار ميگيرد؛ از طرف ديگر دخالتهاي ضرربار در مجموعههاي منظم آسانتر است.»[5]
آيتالله العظمي بروجردي از جمله كساني است كه سعي كرد در دوران زعامت خويش تاحدي به اين بينظمي خاتمه دهد و به تعبير شهيد مطهري «اين اقدام معظمله در محيطي انجام ميگرفت كه شعار قافلهسالاران اين بود كه نظم در بينظمي، و نقشه در بينقشگي و برنامه در بيبرنامگي است و رمز بقاي روحانيت را حساب و كتاب و برنامه نداشتن ميدانستند.»[6]
البته امام راحل اساسا به اين شعار اعتقادي نداشت و همواره طلاب و روحانيت را به نظم توصيه ميكرد و تجهيز طلاب به اين صفت را باعث مقابله بهتر با مفاسد ميدانست: «چنانكه شما منظم باشيد، مهذب باشيد، همه جهات شما تحت نظم و ترتيب باشد، ديگران به شما طمع نميكنند؛ يعني راهحلي ندارند، شما خودتان را مهذب و مجهز كنيد براي آتيه؛ خود را مهيا كنيد براي جلوگيري از مفاسدي كه ميخواهد پيش بيايد.»[7]
امام در وصيتنامه سياسي ــ الهي خويش، ضمن اشاره به نقشههاي شومي كه عليه حوزهها ريخته شده است، عقيده دارد كه «شايد تز "نظم در بينظمي است "، از القائات شوم همين نقشهريزان و توطئهگران باشد.»[8] همچنين ايشان قيام براي نظم دادن به حوزهها را ضروري ميدانست تا اين مراكز از آسيب مصون بماند.[9]
هـ ــ انزواي روحانيت به سبب ناكاميهاي سياسي در قضيه مشروطه و مليشدن صنعت نفت: مشروطه به رهبري بخشي از علماي مذهبي به پا گرديد، ولي اختلاف و تشتت آراي علما در اينباره و شكست و انحراف اين نهضت و بر سر دار رفتن شيخفضلالله نوري و ترور مرموز مرحوم طباطبايي باعث انفعال مردم صالح و انزواي حوزههاي علميه گرديد، تا جايي كه ــ بنا به نقلي، علامه نائيني كتابهاي ارزشمند خود را جمعآوري كرد و به دجله ريخت. شكست نهضت ملي شدن نفت نيز بار ديگر به فعاليت روحانيت و مردم ضربهاي سنگين وارد ساخت.
وــ فشار، سركوب و خفقان سلسله پهلوي نسبت به روحانيت و تبليغات شديد ضد روحاني اين حكومت: چنين اقداماتي باعث رويآوري روزافزون بعضي از روحانيان به تقيه و در نتيجه انزواي روحانيت و انفصال مردم ميگشت. دوران سركوب رضاخاني دوران تلخي براي روحانيت متعهد و امام بوده است، به تعبير سيداحمد خميني: «ايشان با تلخي از آن دوران ياد ميكردند و متذكر ميشدند كه دوران بسيار سختي بر ما گذشت، حتي نقل ميكردند من و چند نفر ديگر براي اينكه مورد هجوم حمله رضاخان قلدر قرار نگيريم، روزها قبل از طلوع آفتاب به محلي بيرون از شهر قم ميرفتيم و وقتي هوا تاريك ميشد، دوباره به خانه برميگشتيم، تا بتوانيم به درس و مباحثه برسيم و در عين حال دست از لباسمان نكشيم.»[10]
ايشان در مورد تبليغات ضد روحانيت رضاخان اظهار كرده است: «تبليغات جوري كرده بود كه مردم آخوند را سوار اتومبيل نميكردند، خدا ميداند، مرحوم آشيخ عباس تهراني(ره) گفت كه من ميخواستم اراك سوار اتومبيل بشوم؛ شوفر گفت: ما دو طايفه را سوار نميكنيم، يكي آخوند را و يكي فاحشه را! وضع آخوند اين جور شده بود آن روز؛ يعني اين جور كرده بودند، جدا كردند اينها را از ملت، رضاخان هم هركاري خواست كرد.»[11]
زــ بدنامي سياست و حكومت: جناياتي كه حكومتهاي مستبد طي ساليان متمادي به اسم سياست انجام ميدادند، موجب شد كه اصولاً سياست و حكومت در بين حوزهها بدنام گردد و افراد صالح از آن پرهيز نمايند.
حــ مداخله روحانينماها: مداخله روحانيان دنياطلب و درباري در سياست و كتمان جنايات حكومتهاي مختلف توسط آنها و زنندگي اين امر، عامل ديگري در بدبيني مردم و علماي صالح حوزهها نسبت به رويدادهاي سياسي و مداخله در امر حكومت به شمار ميرود.
طــ فقدان هماهنگي كامل بين علما و مراجع و تفرق آراي ايشان در نحوه مبارزه با استبداد داخلي: روحانيان در مبارزه با اجانب و بيگانگان معمولا داراي وحدتنظر بودند، اما درباره چگونگي مبارزه با حكومتهاي ظالم داخلي، نوعاً وحدتنظر نداشتند. از سوي ديگر استعمار، حكومتها، و گاهي بيوت علما از عوامل دامنزننده به چنددستگي و اختلافهاي پارهاي از علما بودند؛ همچنانكه در مشروطه چنين اختلافهايي علنا طرح، و به ميان مردم كشيده شد.
يــ اولويتبخشي و بسندگيِ روحانيت به شعار حفظ و نگهداري حوزه در برابر بيثباتي و تشنج، به جاي مبارزه فراگير با حكومت پهلوي: نكته مهمي كه در اينجا بايد يادآور شد اين است كه يكي از دلايل اساسي تاكيد علما بر اين شعارها و رغبت نداشتن به مبارزه قهرآميز ــ بهويژه تا اوايل دهه 1340 ــ غفلت و همراهي نكردن مردم بود. البته اين علما نيز به اندازه امام در بسيج مردم و ايجاد ارتباط با آنها صاحب هنر لازم نبودند، و به همين خاطر پس از اعمال بعضي حركتهاي قهرآميز عليه سلسله پهلوي و همراهي كافي نكردن مردم، وظيفه خود را پايانيافته دانستند و عمدتا به صورت نهادي درونگرا و منزوي به حيات عابدانه خود ادامه دادند.
بدينترتيب جامعه مذهبي در سراسر دوره اختناق رضاخاني و دهههاي سرنوشتساز 1320 و 1330 از مسئوليت رهبري جامعه يا حتي تلاش براي كسب قدرت يا مشاركت بركنار ماند و به دور از تاثير محيط، واقعيتها و زورآزماييهاي سياسي، در دنياي محدودي به حياتش ادامه داد.
كــ عوامزدگي حوزههاي علميه: شهيد مطهري، يكي از كساني است كه در مورد آفتشناسي حوزههاي علميه و ضرورت اجراي اصلاحات در آن مطالبي نگاشته است. با توجه به اينكه مطالب ايشان در اين باره حاوي حقايق تاريخي بسيار است و ما را با قلمرو حركت امام و نظريهپردازي ايشان بيشتر آشنا ميكند، بعضي از اين نظريات ايشان در اينجا ذكر شده است.
استاد شهيد، در يكي از مقالات خود در سال 1340.ش، پس از ذكر امتيازات مهم حوزههاي علميه، بر آفت عوامزدگي اين محيط تاكيد فراوان كرده است. از ديد ايشان، گرچه ارتزاق مالي حوزهها ــ توسط سهم امام ــ از مردم، باعث استقلال روحانيت از دولتها ميگردد، اين وابستگي مالي ممكن است به عوامزدگي حوزهها منجر شود. اين متفكر بزرگ اسلامي پس از پيروزي انقلاب هم، در دو اثر ديگر خويش، مجددا به بحث آفتزدگي حوزهها و لزوم اصلاح آن، توجه نموده و بر ديدگاههاي پيشين خود به منظور پيشبرد نهضت امام(ره)، تاكيد كرده است.[12] وي بقا و دوام روحانيت و اسلام ــ مورد تهديد ــ را منوط به اصلاحات عميق و ضروري توسط زعماي ديني ميداند.
در تشريح عوامل ركود و انفعال سياسي حوزهها به همين مقدار كفايت ميشود، ولي بايد خاطرنشان كرد كه اين ركود فقط مختص حوزههاي علميه ايران نبود، بلكه در حوزههاي نجف ــ بهويژه در ايام تبعيد امام(ره) ــ شدت بيشتري داشت. مهرههاي استعمار در اين حوزه و ايادي رژيمهاي ايران، عراق و ... توانستند امام(ره) را در عراق به انزوا كشند و مقاصد عاليه ايشان در ايجاد نهضت در عراق و نجات حوزه نجف را ناكام گذارند،[13] البته در اين ميان تاثير روحانيان استعمارزده و متحجر بيشتر بود و بيشترين لطمه از اين دسته وارد شد؛ همچنانكه در همان ايام، امام(ره) از اوضاع نجف ابراز تاسف نمود: «من نميدانم با اين جو نجف چه كنم؟ هر قدمي برميدارم با مخالفت و كارشكني عدهاي از آخوندهاي نجف مواجه ميشوم؛ اگر در برابر حكام بعث برخورد تند و قاطع بكنم، فورا در نجف سروصدا راه خواهند انداخت كه ميخواهد حوزه نجف را بر هم بزند! اگر در برابر بعثيها سكوت كنم، ميگويند با آنان ساخت و پاخت كرده است! اگر با زبان نصيحت و اندرز با بعثيها برخورد كنم، ميگويند چطور شده است كه با رژيم شاه آنگونه برخورد ميكند و با رژيم عراق رفتاري ملايمتآميز دارد. حتي اگر كاري بكنم كه نفع شخصي آقايان نجف را دربرداشته باشد نيز دست از مخالفت و كارشكني عليه من برنميدارند.»[14]
درباره اين مساله امام در اوايل سال 1357 طي يك سخنراني در نجف فرموده است: «خدا ميداند كه من براي حوزهها متاسفم، من براي حوزه نجف متاسفم... من قمي هستم، اما براي نجف متاسفم، ما علاقه داريم به همه اينها؛ ما علاقه داريم به يك همچو حوزه هزار و چند ساله؛ نگذاريد اين حوزه از بين برود؛ نگذاريد اين حوزه منسّي بشود.»[15]
امامخميني در غربت و تنهايي نجف و كارشكنيهاي ياد شده، بدون هراس از نيشها، ريشخندها و نامرديها، طرح «حكومت اسلامي» را با تفصيل و تصريح ارائه نمود و باعث شد بعضي از روحانيان دردآشنا جرئت پيدا كنند؛ زيرا «جمع قليلي هم بودند كه به اين مسائل آشنا بودند، ولي جرئت اظهار اين معاني براي آنها نبود كه يكي از آثار و فوايد بودنِ امام در نجف، جرئت پيدا كردن برخي از افراد در وارد شدن به مسائل اساسي اسلام بود.»[16]
مراجع و حركت سياسي امام
اگر بخواهيم در نيمقرن گذشته، رفتار سياسي مراجع شيعي را مدنظر قرار دهيم، اين واقعيت به وضوح مشخص ميگردد كه اكثر مراجع و علما، براساس تكليف شرعي و در راه دفاع از اصول اسلام، استقلال ايران و مصالح امت اسلامي، با شيوههاي مختلف با رژيمهاي غاصب و جائر مقابله كردهاند.
همواره چنين بوده است كه عالمان عاليمقام شيعي، اگر با مردمي ناآگاه و فريبخورده مواجه بودند، براي مقابله با بيدادگري رژيمهاي مستبد، ناگزير راه پند و اندرز و تاكتيك رخنه و ارتباط را در پيش ميگرفتند و بدينگونه تا جاي ممكن از ستمپيشگي آنها به اسلام و حقوق مردم ممانعت ميكردند و اگر ملتي آگاه و وفادار به همراه داشتند، به مبارزه منفي و حتي قيام قهرآميز دست ميزدند؛ بدينسان حوزههاي علميه و علماي اعلام هميشه حافظ استقلال و تماميت ممالك اسلامي بودهاند.
بايد گفت كه تعيين شيوه و سطح مبارزه مراجع با حكام خودكامه، مبتني بر دلايل و توجيهات شرعي بوده است و هر يك بنا به راي و اجتهاد خود عمل ميكردند، اين مساله باعث ميگشت كه به طور معمول، مراجع در مقابله با مداخله بيگانگان داراي وحدت نظر، و در مبارزه با استبداد داخلي و نوع شيوه مقابله با آنان، فاقد اين حالت باشند.
البته در زمان امام، فرهنگ سياسي حوزههاي علمي و ديني تا حد زيادي رشد كيفي كرده بود، به شكلي كه قبول حاكميت رژيم شاه و حمايت از آن توسط روحانيان بزرگ، شيوه معمول حوزهها و روحانيت نبود و جز تعدادي اندك، اين شيوه و فرهنگ را قبول نداشتند؛ اما در هر حال، فرهنگ مبارزه و مقابله قهرآميز يا نظامي با حاكميت شاهنشاهي و تاسيس حكومت اسلامي نيز مطرح نبود و تا حد زيادي مجامع روحاني روز از آن غفلت ميكردند يا آن را انكار و نفي عملي مينمودند.
مرجعيت و روحانيت وظيفه خاص خود را تعليم و آموزش اسلام، تربيت اسلامي و نظارت و كنترل جامعه در حد امر به معروف و نهي از منكر ميدانست و ميخواست مسلمانان و قشرهاي ديگر، اين وظيفه را به درستي انجام دهند و به قول شهيد مطهري، بيش از اين ديگر جلو نميآمد، درحاليكه نهضت امام بر اثر تجربههاي زياد و طولاني به اين نتيجه رسيده بود كه تا تغييري بنيادين در تشكيلات اجتماعي بهوجود نيايد، و حكومت اسلامي ايجاد نشود، كوشش براي تامين ساير هدفها، نتيجهاي اساسي در بر نخواهد داشت.
فشار و خفقان داخلي، ناآگاهي سياسي و مذهبي تودهها، فقدان هنرمندي و توان كافي روحانيت در بسيج مردم و انزواي حوزههاي علميه از سياست و عوامل متعدد ديگر، يأس زعماي مذهبي از موفقيت در درگيري قهرآميز با حكومت را باعث شده بود، به همين دليل در اين مقطع، شعار حوزههاي علميه و بخش اعظمي از مراجع، حفظ و نگهداري دين و حوزه در برابر بيثباتي و تشنج بود. از ديد آنها با مبارزه منفي بدون خشونت، بهتر ميشد كيان اسلام را محافظت نمود؛ زيرا با مبارزه سياسي قهرآميز ممكن بود اساس اسلام و حوزهها بر باد رود.
در چنين جوي، امام خميني، در قبل و بعد از مرجعيتشان و حتي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در مقابل ساير مراجع معظم داراي موضعي يك دست و منسجم بود كه ميتوان رئوس آن را چنين برشمرد:
1ــ رعايت احترام به مراجع و تكريم فوقالعاده آنها و توصيه مكرر اين امر به ديگران در بيانات و مكتوبات؛ 2ــ خطدهي و آگاهيبخشي سياسي و يادآوري تكاليف سياسي ــ اجتماعي آنان و تشويق و به فعاليت واداشتن ايشان در جهت اهداف نهضت اسلامي؛ 3ــ كوشش در ايجاد وحدت كلمه مراجع و انسجام نظري و عملي آنها.
امام(ره) بسيار مراجع معظم را تكريم مينمود و بارها اذعان ميكرد كه من دست مراجع را ميبوسم و در توصيه طلاب به تهذيب نفس، شديدا جسارت به مراجع را نهي ميكرد، همچنانكه در يكي از بياناتش در نجف فرمود: «شما اكنون در سلك روحانيت وارد شدهايد، بايد رياضت بكشيد، زحمت بكشيد، بايد مراعات كنيد، نفس خود را محاكمه كنيد، به چند عالم جسارت كرديد؟ ميدانيد كه اگر يك كلمه، فقط يك كلمه اهانت به يكي از مراجع بشود، چه معصيت بزرگي صورت گرفته است؟ آنها اولياي خدا هستند... .»[17]
امام در زمان خود از همه فقهاي درجه يك اعلم بود و اين مهم در زمينه فلسفه و عرفان نظري نيز كاملا صدق ميكند. امام مسلط به مباني فقه و فلسفه اسلامي در عاليترين شكل آن بود و بهترين فقها و فلاسفه از شاگردان آن حضرت محسوب ميشدند. حضرت امام به لطف و هدايت الهي، در حد تمام و كمال از قدرت تحليل و پيشبيني سياسي برخوردار بود.[18] به دليل اين خصايص، بهويژه به خاطر درايتي حيرتانگيز و توكلي بيپايان به خدا و به صرف عمل به تكليف شرعي، ايشان از سال 1341 به بعد، وضعيت را براي مبارزه قهرآميز با رژيم، و حركت در راه تحقق حكومت اسلامي مناسب ديد و سعي نمود كه در اين مسير، ساير مراجع را آگاه و با خود همراه نمايد.
امام حتي در سالهاي قبل از مرجعيت نيز جزء مشاوران مهم مرجع وقت ــ آيتالله العظمي بروجردي(ره) ــ بود و در ايام تبعيد در نجف هم سعي نمود كه ذهن مرحوم آيتالله العظمي حكيم را، نسبت به مشي صحيح سياسي، روشن كند.
البته با توجه به مقتضيات زماني آن وقت و مداخله بعضي از اطرافيان، رفتار سياسي مرحوم بروجردي در حد انتظار امام نبود و به عنوان نمونه «در قضيه اعدام نواب صفوي و ساير اعضاي فداييان اسلام، امام از مرحوم آقاي بروجردي و مراجع دلخور شدند كه چرا موضع تندي بر عليه دستگاه شاه نگرفتند و اينها را نجات ندادند و امام در اين قضيه خيلي صدمه روحي خوردند.»[19]
مراجعي مانند آيات عظام بروجردي و حكيم چندان اميدي به همراهي و پشتيباني مردم نداشتند؛ همچنان كه از مرحوم بروجردي نقل كردهاند كه ميگفت: «من خودم از اول مرجعيت عامه گمان ميكردم از من استنباط است و از مردم عمل، هرچه من فتوا بدهم، مردم عمل ميكنند، ولي در جريان بعضي فتواها (كه برخلاف ذوق و سليقه عوام بود) ديدم مطلب اين طور نيست.»[20]
مرحوم بروجردي رغبتي به مداخله در امور سياسي نداشت و ناكاميهاي مداخله علما در مشروطيت و سن زياد ايشان از عواملي بود كه مداخله ايشان را در سياست تضعيف ميكرد.
مراجع عظام با همراهي و تشويق امام به شكل فعال عليه شاه وارد صحنه شدند و دهها اعلاميه فردي و جمعي عليه او و حكومتش صادر نمودند، اما پس از فاجعه 15 خرداد و تبعيد امام، اين همراهي تا حد زيادي فروكش كرد و به همين حد از اقدام قهرآميز، بسنده گرديد، در حالي كه امام با بينش و دورنگري ادامه مبارزه را تا سرنگوني رژيم خواستار بود.
در اين وضعيت پارهاي از مراجع، خواهان توقف مبارزه قهرآميز امام عليه رژيم شاه شدند. ايشان در اين باره اظهار كرده است: «بعضي از آقايان از قم به من نوشتند كه آقا ديگر بس است؛ اين شاه ماندني است؛ ديگر بس است، خوب، اينها نميدانستند قضيه را و معذور بودند و خيرخواه، معذور هم بودند.»[21]
امام، در اظهارات آن مقطع، تقيه و سكوت در مقابل رژيم شاه را گناه كبيره ميدانست و شديدا از سران و مراجع اسلام براي دفاع از اسلام، استمداد ميطلبيد: «والله گناهكار است كسي كه داد نزند؛ والله مرتكب كبيره است كسي كه فرياد نزند. اي سران اسلام، به داد اسلام برسيد. اي علماي نجف، به داد اسلام برسيد. اي علماي قم، به داد اسلام برسيد؛ رفت اسلام.»[22]
«حضرات آقايان توجه دارند اصول اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است، با اين احتمال تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب است (ولو بلغ ما بلغ).»[23]
گفتني است فاجعه 15 خرداد نيز سبب گشت مرجعي مانند شريعتمداري، كه فقط در برههاي كوتاه به صحنه نهضت آمده بود، به طور كلي خطش را از مبارزه امام جدا نمايد و به سوي رژيم پهلوي متمايل گردد.
با شروع دوران تبعيد امام در نجف، ايشان، با عمل به وظيفه شرعي، از فراخواني مراجع به قيام و مبارزه بازنميايستاد و آنها را به اعتراض و برداشتن مُهر سكوت دعوت ميكرد، زيرا از ديد وي سكوت به معناي تاييد اعمال خائنانه رژيم پهلوي بود. ايشان ميفرمود: «من احساس تكليف ميكنم كه در بعضي فرصتها راجع به گرفتاريهاي مسلمين تذكراتي بدهم... علما و روحانيون ايران، كه فعلا پنجاههزار نفر معمم در ايران دارد و آن همه مُلا و مرجع و حجتالاسلام و آيتالله دارد، اگر اينها اعتراض كنند و مُهر سكوت را، كه امضا حساب ميشود، بردارند و دستهجمعي اعتراض كنند، همه را از بين ميبرند؟ اگر ميخواستند از بين ببرند، بهتر بود كه اول كار، مرا از بين ميبردند، اما ديديم كه از بين نبردند، صلاحشان نميدانند. اي كاش از بين ميبردند ولي صلاحشان نيست... . در برابر اين گرفتاريها و مصايبي كه بر مسلمين وارد شده است، من چه كنم؟ به شما درس اخلاق بگويم در شرايطي كه مسلمين و اسلام را دارند از بين ميبرند؟ اساس اسلام و مسلمين را دارند از بين ميبرند، بنشينم تهذيب نفس بگويم؟ مهذب نيستم كه در فكر اسلام و امت اسلام نيستم، اگر مهذب بوديم، در فكر بوديم.»[24]
امام در كتاب «ولايت فقيه» هم تقيه و سكوت فقها را، وقتي كه اصول و حيثيت اسلام در خطر است، جايز ندانسته است. [25] البته در دوران تبعيد نجف، مراجعي مانند مرحوم آيتالله العظمي گلپايگاني نگذاشتند كه فرياد بيداد عليه رژيم خاموش گردد و به تعبير آيتالله خامنهاي: «در دوران اختناق و در مقابله با حوادث سهمگين سالهاي تبعيد امامخميني ــ قدس سره ــ مواردي پيش آمد كه صداي اين مرد بزرگ تنها صداي تهديدكنندهاي بود كه از حوزه علميه قم برخاست و به نهضت شور و توان بخشيد.»[26]
با ازسرگيري نهضت در سال 1356، مراجع عمده، مجددا وارد صحنه شدند و با امام همراه شدند، گرچه باز در نحوه مبارزه اختلافنظرهايي وجود داشت. حجتالاسلام هاشمي رفسنجاني در اينباره نقل كرده است: «ما اين اختلاف نظر را در دوران مبارزه در ايران هم داشتيم، ما تا اين اواخر، تا پيش از پيروزي، سر خيلي مسائل ساده بين علمايمان ــ با حسن نيت ــ اختلاف نظر بود. حتي در مبارزه با خانواده پهلوي، و بر اين وضع پيروز شديم.»[27]
امامخميني، پس از پيروزي انقلاب تا زمان ارتحال، بنا به سيره پيشينيان با مراجع رفتار نمود. ايشان، چه در عمل و چه در بيان، مشاركت و منزوي نبودن مراجع را خواستار بودند؛ چنانكه در اواخر سال 1362 ميفرمايد: «از آن توطئهها و مفاسدي كه از انزواي متدينين پيش آمد و سيلياي كه اسلام و مسلمين خوردند، عبرت بگيريم و بدانيم و بفهميم كه نظام اسلام و اجراي احكام آسماني آن و مصالح ملت و كشور اسلامي و حفظ آن از دستبرد اجانب، بستگي به دخالت اقشار ملت و بهويژه روحانيون محترم و مراجع معظم دارد و اگر خداي نخواسته بر اسلام يا كشور اسلامي از ناحيه عدم دخالت در سرنوشت جامعه، لطمه و صدمهاي وارد شود، يك يك تمام ملت در پيشگاه خداي قهار و توانا مسئول خواهيم بود و نسلهاي آينده ممكن است از كنارهگيريهاي كنوني مورد هزارگونه تجاوز واقع شوند و ما را نبخشند.»[28]
امام حتي در وصيتنامهشان نيز بر اين امر تاكيد فراوان نموده است: «به جامعه روحانيت، خصوصا مراجع معظم، وصيت ميكنم كه خود را در مسائل جامعه، خصوصا مسائلي مثل انتخاب رئيسجمهور و وكلاي مجلس، كنار نكشند و بيتفاوت نباشند.»[29]
در همين بيان، امام، ضمن يادآوري منزوي شدن علما در نهضت مشروطيت به دست سياستبازان شرق و غرب، به مداخله نكردن آنها در امور كشور مسلمانان اشاره نموده است.
در دوران ده ساله رهبري امام، اعاظم مراجع در صحنههاي مختلف انقلاب شركت نمودند؛ البته تاكيد اساسي آنها در اين همراهيها، حفظ اصالت اسلامي نهضت بود و سعي مينمودند با تذكر و انتقادهاي خود اين اصالت را يادآور شوند. در اين ميان، مشاركت و نظردهي مرحوم آيتالله العظمي گلپايگاني بيشتر بود و حتي ايشان مصوبات مجلس و ساير امور تقنيني و اجرايي را با دقت زير نظر داشت، و از ابراز نظرهاي متعدد، كوتاهي نميكرد؛ البته غربيها اين اظهارنظرهاي اسلامخواهانه را مترادف با مخالفت با نظام جمهوري اسلامي معرفي ميكردند؛ همچنانكه خانم نيكي كدي در اينباره ميگويد: «شهرت دارد كه نه تنها آيتالله شريعتمداري، كه در خلال سال 1979 (1358.ش) عليه سياستهاي دولت سخن ميگفت، بلكه اكثر رهبران مُسن روحاني، كه به نام آيتالله العظمي معروف ميباشند، در زمينههاي مختلف و به درجات گوناگون با افكار و سياستهاي [امام] خميني مخالفاند، اما براي آنها مشكل است كه در زمان حيات [امام] خميني، اين مخالفتها را به طور علني ابراز كنند.»[30]
البته واقعيت چنين نبود؛ زيرا اگرچه عموم مراجع وقت اختلافنظرهايي داشتند و حتي بعضاً در حدود اختيارات ولي فقيه هم، اتفاقنظر فقهي با امام نداشتند، اكثر ايشان مؤيد و كمكحال نظام نوپاي جمهوري اسلامي بودند و امام هم، به مناسبتهاي مختلف و ضمن احترام خاصي كه براي مراجع قائل بود، سعي مينمود كه نظر آنها را نيز جويا شود و تا حد ممكن تامين نمايد. به علاوه، اين اختلاف برداشتها، فقط منحصر به مراجع نبود، بلكه در مجلس، شوراي نگهبان، جامعه مدرسين حوزه علميه قم و امثال آنها نيز ديده ميشد. آقاي هاشمي رفسنجاني در اين باره گفته است: «در مجلس، در شوراي محترم نگهبان، در مراجعمان، اختلافنظر ممكن است وجود داشته باشد؛ اينها قابل حل است، همينطور كه داريم حل ميكنيم و جلو ميرويم، البته زمان لازم دارد. اين اختلاف برداشتها متكي به قرنهاست.»[31]
پيامهاي مراجع عظام به مناسبت فوت امام به خوبي احترام والا و ايمان عظيم اين علماي وارسته را به رهبر فقيد انقلاب نشان ميدهد[32] و بيانگر آن است كه تعدد شيوه و سطوح نظري و عملي آنها در مسائل فقهي، سياسي و اجتماعي، مبتني بر اجتهاد متفاوت شرعي بوده و ترادفي با مخالفتهاي مبتني بر هوا و هوس نداشته است.
امام هم اين مطلب را چنين اظهار نموده است: «كتابهاي فقهاي بزرگوار اسلام پُر است از اختلافنظرها و سليقهها و برداشتها در زمينههاي مختلف نظامي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي و عبادي، تا آنجا كه در مسائلي كه ادعاي اجماع شده است قول و يا اقوال مخالف وجود دارد و حتي در مسائل اجماعي هم ممكن است قول خلاف پيدا شود... حال آيا ميتوان تصور نمود كه چون فقها با يكديگر اختلافنظر داشتهاند ــ نغوذبالله ــ خلاف حق، خلاف دين خدا عمل كردهاند؟ هرگز.»[33]
مقابله امام با تقدسمآبي و تحجر
از ديد امام خطرناكترين دشمنان اسلام و نهضت اسلامي، مقدسمآبان و خشكمغزان هستند و به همين دليل اولين اقدام در مبارزات طولاني امام شكستن جو تحجر و مبارزه با مقدسمآبي بود، «زيرا اگر سد متحجرين كه به آميختگي و امتزاج دين و سياست اعتقادي نداشتند، شكسته نميشد، امام هرگز نميتوانستند قدم بعدي مبارزه را، كه بسيار طولاني بود، با قوت و استحكام بردارند، لذا به خوبي تشخيص داده بودند كه روشنگري صاحبان انديشه، ابتدا بايد از حوزه شروع شود و سپس توقع تحول را در بيرون حوزهها داشت.»[34]
امام در ابتداي مبارزات، در نشستي با علما و مراجع، اين خطر را اينگونه يادآور گشت: «ما پيش از هر كاري لازم است تكليف خود را با روحانينماها كه امروز خطرناكترين دشمن براي اسلام و مسلمين محسوب ميشوند و به دست آنها نقشههاي شوم دشمنان ديرينه اسلام و دستنشاندگان استعمار، پياده و اجرا ميگردد، روشن سازيم و دست آنها را از حوزههاي علميه، مساجد و محافل اسلامي كوتاه بكنيم، تا بتوانيم دست تجاوزكار استعمار و مخالفين اسلام و قرآن كريم را قطع كرده، از استقلال و صيانت كشورهاي اسلامي و ملت اسلام دفاع كنيم.»[35]
متحجران و مقدسمآبان اساساً به جدايي دين و روحانيت از سياست معتقد بودند و به تبع آن، اعتقادي به مبارزه با نظام جائر حاكم نداشتند. انگيزه چنين تفكري مبتني بر عواملي همچون جهالت، دنياپرستي و راحتطلبي، وابستگي به استعمار يا دستگاه حاكمه داخلي، فقدان بينش صحيح سياسي و فقهي، و تأويل نادرست از بعضي روايات بود.
آنها هرگونه تحرك مثبت را در حوزهها منكوب و بدنام مينمودند، مداخله علما را در سياست، گناه و فسق ميشمردند، و فراگيري زبان خارجي، فلسفه و حتي داشتن روزنامه را تخطئه ميكردند. سوار شدن تاكسي را چيزي نوظهور ميدانستند و درشكه را ترجيح ميدادند تا اينكه آيتالله فقيد بروجردي سد را شكست و ديگران هم جرات كردند سوار تاكسي شوند.[36]
«مقدسين متحجر در زمينه دروس عرفان و فلسفه تحمل بينش امام را نداشتند و شرايط را جوري مهيا ساختند كه وقتي ميخواستند كتاب "منظومه " ايشان را از جايي بلند كنند، از انبر استفاده ميكردند و لمس كردن آن را نجس ميدانستند.»[37] حتي منقول است كه اين افراد در به تعطيل كشاندن درس انسانساز اخلاق امام، در دهه 1340.ش، دست داشتهاند.
آيتالله موسوي اردبيلي درباره صاحبان اين طرز تفكر گفته است: «اينها معمولا با هر حادثه جديدي مخالفاند، با انقلاب مخالفت ميكنند؛ يك روز ميگفتند: گوجهفرنگي مال ارمنيهاست؛ يك روز با برق مخالفت ميكردند؛ ميگفتند: در اين برق شيطان جريان دارد، براي اينكه خود به خود چراغ بدون نفت روشن نيست. يك روزي با اين كفشهاي گالش مخالفت ميكردند و ميگفتند: نعلين بهتر است. يك روز هم با لولهكشي مخالفت ميكردند و ميگفتند: احكام آب قليل از بين ميرود، اگر شما لولهكشي كرديد، هميشه حكم كر و جاري پيدا ميكند... .»[38]
«متحجرين بدون توجه به تغيير شرايط زمان و مكان، در مقابل حركت توفنده امام عليه رژيم، همهاش بحث عفو و رأفت اسلامي را طرح ميكردند. آنها جلوي باب اجتهاد را ميگرفتند.»[39] و در اين زمينه با سنت اخباريگرايانه، با روايات مواجه ميشدند و ضمن انتخاب و تفسير معدودي از آنها، سعي ميكردند به طرز تفكر خود سنديت شرعي بخشند. اين دسته، بسياري از احكام سياسي ــ اجتماعي اسلام را مختص زمان حضور امام عصر(عج) ميدانستند.
بايد اذعان نمود كه به دليل قدرت اين نحوه تفكر و دشواري مقابله با آن و ضرورت حفظ آرامش كشور، صريحترين افشاگريهاي امام از مقدسان نافهم و متحجران، در آخرين ماههاي عمر ايشان به عمل آمد.
آيتالله موسوي اردبيلي درباره دليل تاخير اين افشاگري، به دشواري اين امر و قدرت اشخاص يادشده استناد نموده و معتقد است: «حضرت امام ــ رضوانالله تعالي عليه ــ در هيچ مسالهاي مثل اين مساله محتاط نبودند؛ در تمام مسائل از اول انقلاب، همه اين حرفها مربوط به دوران آخري هستند. ايشان اين معنا را نگه داشت در آن وقتش كه ديگر لازم بود بگويد، براي كسي كه ميخواهد در مقابل اين فكر بايستد؛ آخر اين فكر طرفداري دارد؛ اين طور نيست كه بيطرفدار باشد و قدرت آن هم قدرت نظامي نيست؛ بمب و موشك نيست؛ قدرت قدسي است؛ تقواست؛ به عنوان متّقي، به عنوان مظلومنمايي، به عنوان حق ميآيد و در جلو ميايستد، لذا بسيار مشكل است.»[40]
امامخميني در سوم اسفند 1367، در پيامي تاريخي به مراجع روحانيان سراسر كشور، در تبيين استراتژي آينده انقلاب و حكومت اسلامي، دردمندانه چهره تحجر و تقدسمآبي را افشا نمود. همچنين ايشان در 25 ديماه همين سال، در پيام ديگري به منظور تدوين تاريخ انقلاب اسلامي، خطر متحجران و مقدسمآبها را به روشني يادآور شد. جالب اينجاست كه اين افشاگريها دقيقا هنگامي انجام شد كه به تازگي امام منشور 16 ديماه خود را در مورد تصريح مجدد و وافي به اختيارات وسيع ولايت فقيه، صادر نموده بود.
بخشي از افشاگريهاي امام در مورد تحجر و تقدسمآبي، كه هنوز به حيات خود ادامه ميداد، چنين است: «در شروع مبارزات اسلامي، اگر ميخواستي بگويي شاه خائن است، بلافاصله جواب ميشنيدي كه شاه شيعه است. عدهاي مقدسنماهاي واپسگرا همه چيز را حرام ميدانستند و هيچ كس قدرت اين را نداشت كه در مقابل آنها قد علم كند، خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختيهاي ديگران نخورده است.»[41]
«... در سال 41، سال شروع انقلاب اسلامي و مبارزه، روحانيت اصيل چه خون دلها خوردند، متهم به جاسوسي و بيديني شدند، ولي با توكل بر خداي بزرگ، كمر همت بستند و از تهمت و ناسزا نهراسيدند و خود را به توفان بلا زدند و در جنگ نابرابر ايمان و كفر، علم و خرافه، روشنفكري و تحجرگرايي، سرافراز ولي غرقه به خون ياران و رفيقان خويش پيروز شدند.»[42]
دو نكته اساسي در مورد مقدسمآبان و متحجران و رابطه آنها با نهضت اسلامي امام شايان ذكر است: اول آنكه به قول امام پرونده تفكر اين گروه همچنان باز است و دوم اينكه اين افراد، حتي در زمان حيات امام، هيچگاه از تخطئه و تهمت نسبت به ايشان دست نكشيدند و اين تهاجمات، در زماني كه ايشان به منظور پاسخگويي به معضلات و مسائل جديد، به شيوه اجتهاد لازم عمل ميكردند، بيشتر بوده است.
جايگاه روحانيت در حكومت و ارتباط آن با دولت
در مبحث موضع امام در مورد روحانيت، يكي از سوالهاي شايع همواره اين بوده است كه اساسا روحانيان چه جايگاهي در دولت اسلامي دارند؟ آيا آنها جزء دولت هستند و بايد نهادي دولتي باشند و ميتوانند مشاغل كليدي را در دست گيرند يا قضيه عكس اين برداشت است؟
اين سوالها، بهويژه در قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، بيشتر مطرح بود و غربيها با طرح چنين پرسشهايي قصد داشتند از ميزان مداخله روحانيان در سياست آگاه گردند.
اينان مداخله روحانيان را در مشاغل كليدي و دولتي مترادف با افزايش اصولگرايي انقلاب ميدانستند و به همين دليل سوالهاي بسياري در حول اين محور از امام مطرح مينمودند. با توجه به اهميت اين پرسش و پاسخها، در اين مبحث، پارهاي از آنها نقل شده است:
1ــ سوال روزنامه انگليسي اكونوميست (18/10/57): نقش روحانيت و رهبران مذهبي را در آينده چگونه ميبينيد؟
جواب: روحانيان در حكومت آينده مسئوليت ارشاد و هدايت دولت را برعهده دارند.[43]
2ــ سوال خبرنگاري رويتر (4/8/57 ــ پاريس)... آيا علما خود حكومت خواهند كرد؟
جواب: علما خود حكومت نخواهند كرد، آنان ناظر و هادي مجريان امور ميباشند، اين حكومت در همه مراتب خود متكي به آراي مردم و تحت نظارت و ارزيابي و انتقاد عمومي خواهد بود.[44]
3ــ سوال راديو تلويزيون فرانسه (23/6/57 ــ نجف): دريافت شما از حكومت اسلامي چيست؟ آيا منظور اين است كه رهبران مذهبي حكومت را خود اداره كنند؟ مراحل اين حكومت كدام است؟
جواب: خير، منظور اين است كه رهبران مذهبي خود حكومت را اداره نميكنند، لكن مردم را براي تامين خواستههاي اسلام رهبري ميكنند، چون اكثريت قاطع مردم مسلمان هستند، حكومت اسلامي از پشتيباني آنان برخوردار ميشود و متكي به مردم ميگردد.[45]
از پاسخهاي امام برميآيد كه ايشان معتقد بود كه روحانيت مسئوليت ارشاد و هدايت دولت را بر عهده خواهد داشت، اما شواهد نشان ميدهد كه پس از گذشت مقطعي از پيروزي انقلاب، روحانيان به پذيرش مسئوليتهاي كليدي در امور حكومت اقدام نمودهاند.
حال اين سوال مطرح ميشود كه آيا بين سيره نظري امام و واقعيتهاي موجود، تعارض وجود دارد؟ جواب اين پرسش منفي است و در توضيح پاسخ بايد گفت كه امامخميني همواره بر استقلال روحانيت و در نياميختن آن با دولت پاي ميفشردهاند. نظر شهيد مطهري مؤيد اين ادعا و پاسخگوي اشكال ايراد شده است. ايشان پس از پيروزي انقلاب درباره امام اظهار كرد: «ايشان معتقدند كه روحانيت بايد مستقل و به صورت مردمي، مانند هميشه باقي بماند و آميخته با دولت نشود. ايشان با اين كه روحانيت به طور كلي وابسته به دولت شود، آنچنانكه روحانيت اهل تسنن هست، به شدت مخالفاند، ولو در دوره حكومت اسلامي، و نيز با اين كه روحانيين بيايند جزء دولت شوند و پستهاي دولتي را رسماً اشغال بكنند، مخالفاند. اين كارهايي كه بالفعل كميتهها دارند كه در راس كميتهها غالبا روحانيين قرار گرفتهاند يك امر اضطراري و اجباري است؛ البته اين به معني تحريم نيست به معني پيشنهاد است. ممكن است يك وقتي ضرورت ايجاب بكند كه فرد [روحاني] معين، چون كس ديگري نيست، يك پست دولتي را اشغال كند، و ديگر نميگوييم چون بر روحانيين تحريم شده نبايد چنين بشود؛ مثلا پُست آموزش پرورش را در نظر ميگيريم.»[46]
امام(ره) ترجيح ميداد كه وظيفه روحانيت در مراقبت و نظارت فعال خلاصه شود و در مورد رئيسجمهور و نخستوزير شدن آنها ميفرمود كه «صلاحشان هم نيست كه اينها بشوند»؛[47] همچنانكه روحانيت را نه منسوب به دولت و نه خارج از آن ميدانستند. ايشان در ديماه 1358 در اينباره اينگونه تصريح كرد: «اينكه شما سوال كرديد كه آيا روحاني ميخواهد به دولت منضم بشود يا چي؟ نه نميخواهد دولت باشد، اما خارج از دولت نيست، نه دولت است، نه خارج از دولت. دولت نيست؛ يعني نميخواهد برود در كاخ نخستوزيري بنشيند و كارهاي نخستوزير را بكند؛ غير دولت نيست، براي اينكه نخستوزير، اگر پايش را كنار بگذارد، اين جلويش را ميگيرد؛ ميتواند بگيرد، بنابراين نقش دارد و نقش ندارد.»[48]
پس از تجربه تلخ روي كار آمدن دولت موقت و دوران حكومت بنيصدر و آسيبهايي كه در اين ميان به انقلاب اسلامي وارد گرديد، بنا به پيشنهاد و درخواست ياران امام و پذيرش عمومي و تاييد مردم، امامخميني به حسب اضطرار و به خاطر ضرورت و اولويت حفظ نظام، با رياست روحانيان در مناصب كليدي نظام، موافقت نمود، هرچند كه ايشان تا آخر حياتشان از ترجيح نظري خود در اينباره عدول نكرد.
با اين توضيحات مشخص ميگردد كه موضع امام در مورد جايگاه روحانيت در حكومت اسلامي و چگونگي ارتباط آن با نهاد دولت روشن و ثابت بوده است و تعارض و دوگانگي در آن به چشم نميخورد.
شايان ذكر است كه اعتقاد امام به وظيفه «نظارت عاليه و فعال روحانيت»، و تمايل نداشتن به مداخله اين نهاد عظيم و حساس در حكومت، به معناي تمايز و فاصلهگذاري بين دين و سياست و به حاشيه راندن روحانيت و حذف آنها از خدمات كليدي دولتي نبوده و نيست، بلكه اينگونه استنباط ميشود كه ديدگاه ايشان ناظر بر اين بود كه روحانيت اصليترين دستگاه صيانت اسلام و ملجأ همه مردم است و به عنوان مثال اگر اين قشر به باند و جناحهاي سياسي خاصي وارد شود، عموميت خود را از دست ميدهد و چه بسا اسلامي بودن آن نيز تا حدي دچار خدشه شود. از سويي روحانيت اصيل، شاخص اسلامي بودن هر نظام اسلامي است و بد�
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 291]
-
گوناگون
پربازدیدترینها