واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: سيري در زندگي و انديشه فيلسوف آلماني سنگيني فلسفه هگل
محسن خادمي
دانشجوي كارشناسي ارشد فلسفه علم
"گئورگ فريدريش هگل" در 27 اوت 1770، در «اشتوتگارت» آلمان به دنيا آمد. پدر او از مأمورين پايين رتبه اداره ماليه حكومت وورتمبرگ بود. هگل نيز با اخلاق و عادات صبورانه و منظم اين مأمورين اداري تربيت يافت.در جواني محصلي سخت و كوشا بود.از تمام كتابهاي مهمي كه مي خواند تحليل كاملي به عمل مي آورد و قطعات مفصلي را از آنها رو نويسي مي كرد.وي از دوران كودكي مطالعات فراواني در زمينه ادبيات، روزنامهها و مقاله هاي فلسفي به انجام رساند و در اين راه از حمايت و تشويق مادرش - كه سهم فراواني در پرورش فكري او داشت - برخوردار گرديد. نيز مطالعه او در ادبيات يوناني موجب شد كه سخت شيفته تمدن يوناني گردد و اين معني در او تا آخر عمر باقي ماند. اطلاعات وسيع او در جميع معارف بشري در خور تحسين است . دوران كودكي وي مصادف با شروع چرخش ها و تغييرات اساسي در وضعيت سياسي اروپا بود. برخي از اين تحولات مهم عبارت از اينها بودند: انقلاب فرانسه، اشغال آلمان از سوي ناپلئون و بازگشت آلمان به دوران سابق و احياي نظم اشرافي در اين كشور تحت رهبري پروس. هگل شيفته آثار «اسپينوزا»، «كانت»، «روسو» و «گوته» بود. او تحصيلات ديني خود را در مدرسه مذهبي پروتستان ادامه داد؛ جايي كه با فيلسوف آينده، «فردريش شلينگ» و شاعر هم عصر خود، «فردريش هولدرلين»، همكلاس و دوست شد. اين سه نفر در توجه به انقلاب فرانسه و نقد فلسفه كانت، از حمايت يكديگر برخوردار بودند.هگل هنگامي كه فقط 18 سال داشت دوره سه ساله الهيات در شهر توبينگن آلمان را شروع كرد و سپس دوره دو ساله فلسفه را به اتمام رساند.در سال 1793(در 23سالگي)از توبينگن به اخذ دانشنامه نايل شد.در اين دانشنامه نوشته شده بود كه وي داراي صفات و سجاياي نيك است و در كلام و زبان شناسي تحصيلات خوبي دارد ولي در فلسفه چندان مهارت و استعداد ندارد.هگل در آن سالها فقير بود و نان خود را از راه تعليم بهدست مي آورد. در سال 1799پدر او از دنيا رفت و وي مبلغي در حدود 1500فلورن به ارث برد. اين مبلغ او را غني ساخت و ديگر خود را نيازمند تدريس نمي ديد.او نامه اي به دوست خود شلينگ نوشت و از او در انتخاب شهري كه غذاي ساده و كتاب فراوان داشته باشد مصلحت خواست.شلينگ "شهر ينا" را توصيه كرد.هگل به سال 1801 به آنجا رفت و در سال 1803مدرس دانشگاه آنجا گرديد.تا 1806در اين شهر بود تا آنكه پيروزي ناپلئون بر پروس اين شهر كوچك دارالعلم را به وحشت و اضطراب انداخت.سربازان فرانسوي به خانه هگل حمله بردند و او راه فرار در پيش گرفت.سپس مدتي دچار تنگدستي شد.تا آنجا كه گوته به كِنبل نوشت تا به او قرض دهد تا بتواند بر مشكلات خود فايق آيد.هگل تقريبا با لحن تلخي به كنبل نوشت:
" من اين جمله كتاب مقدس را راهنماي خود قرار داده ام كه مي گويد: نخست در دنبال غذا و لباس خود باش، ملكوت آسمان به سوي تو خواهد آمد.صحت اين كلام را من تجربه دريافته ام". مناعت طبع هگل در عبارت فوق به خوبي روشن است.
هگل در سال 1812رئيس مدرسه متوسطه نورنبرگ گرديد.در همين سالها (1816-1812) وي كتاب "منطق" خود را نوشت كه تمام آلمان را به جهت صعوبت فهم و اِغلاق آن متحير ساخت و موجب شد كه به استادي فلسفه در دانشگاه هايدلبرگ برسد.در هايدلبرگ به سال 1817كتاب عظيم خود را به نام "دايرة المعارف علوم فلسفي"نوشت و در سايه آن در سال 1818به استادي دانشگاه برلين رسيد.از اين تاريخ تا آخر زندگي خود پادشاه بلامنازع فلسفه بود. روزي يك فرانسوي از وي خواست كه فلسفه خود را در يك جمله خلاصه كند .هگل ترجيح داد كه جواب او را در ده جلد بدهد.به طور كلي او در دوران زندگي خود تنها چهار كتاب منتشر ساخت و تعدادي مقاله نيز به چاپ رساند.
كتابهاي مهم او عبارتند از:
1- پديدارشناسي روح (يا پديدارشناسي ذهن)
2 - علم منطق 3 - دايرةالمعارف علوم فلسفي4 - مباني فلسفه حقوق هگل
در روزهاي پاياني عمر خود هوش و حواسش را از دست داد ، چنانكه روزي فقط با يك لنگه كفش به اتاق تدريس وارد شد و لنگه كفش ديگر را در ميان گل و لاي جاي گذاشته بود.هنگامي كه مرض وبا در سال 1831به برلين سرايت كرد،جسم ناتوان او دچار اين مرض گرديد و پس از يك روز بيماري، در سن 61 سالگي ناگهان به آرامي در خواب از اين جهان رفت.
فلسفه هگل: هگل را ميتوان آخرين فيلسوف مكتب ايدئاليسم تاريخ فلسفه غرب دانست. صعوبت و سنگيني فلسفه هگل بر كسي پوشيده نيست. يكي از اموري كه سبب شده است كه فلسفه هگل به دشواري فهميده شود اين است كه شامل و جامع همه فلسفه هاي پيشين است[از پارمنيدوس گرفته تا كانت] و ناظر بر آنهاست.البته نه اينكه از هر كس چيزي گرفته و مرقعي از برچيده هاي خود ساخته باشد چه در آن صورت فهمش دشوار نمي بود بلكه به اين معنا كه دريافتهاي حكماي پيشين را در بوته فكر خود گداخته و ورزيده و معجون خاصي ساخته كه بسيار درهم و پيچيده است.نيز آنچه مايه مزيد اشكال مي شود اين است كه در تعبير مطالب و اختيار اصطلاحات هم استقلال به خرج داده و مقيد نشده است كه هر لفظ را به معني اي كه پيشينيان استعمال كرده اند بهكار ببرد،گذشته از اينكه خوش بيان هم نيست.
هگل مي گويد حقيقت و خود هستي به جز عقل يا علم چيزي نيست و همه عالم مظاهر او و در درون او و حالات او و مخلوق او هستند. آنچه در فلسفه هگل، فلسفه روح خوانده مي شود تاريخ انسانيت است يعني سرگذشت سيري كه نفس انسان مي كند براي اينكه عقل به معرفت خود يعني شناخت كل حقيقتِ وجود و به عالم اختيار برسد و در واقع كل فلسفه هگل همين سرگذشت روح يا عقل است.
او معتقد است موجودي به نام روانِ(ايدۀ) مطلق وجود دارد كه همچون توماري در حال بازشدن است و با باز شدنش تاريخ آدميان رقم ميخورد. ما نميدانيم در تاريخ چه طرحي پياده ميشود و چه تصويري ترسيم ميشود امّا رفته رفته با كارهايي كه ميكنيم يعني كارهايي كه بدانها گماشته ميشويم، آن طرح و تصوير إعمال ميشود و تحقّق پيدا ميكند به اين دليل است كه او فلسفه تاريخ خود را «عقل در تاريخ» نامگذاري كرده است. به عقيده او، تاريخ عبارت است از حركت يك موجود به نام "ايده" كه راه افتاده است و كارهايي را به دست آدميان صورت ميدهد و طرحي را پي ميافكند و تحقّق ميبخشد.ما آدميان، قهرمانان، كارگزاران، پهلوانان و دانشمندان، همه در حقيقت بازيگراني هستيم كه آن ايده، ما را به بازي واداشته است.گويي در واقع تمام كارهاي آدميان در استخدام آن "روح مطلق" است و اين روح مطلق در ارتفاعي بالاتر، ما را وادار به انجام كاري مي كند كه خود مي خواهد.همچون كاسبي كه ظاهراً بهر خود مي كوشد ولي در سطحي والاتر، اصلاحِ امور و چرخۀ طبيعت را به عهده دارد.و اين همان كاري است كه آن روح مطلق با كاسب مي كند:
همچنين هر كاسبي اندر دكان
بهر خود كوشد نه اصلاح جهان
ليك اصلاحِ جهان در كار او
مضمر است و او نبيند اي عمو
لذا در حقيقت، پراكندگياي كه ما در رفتار آدميان ميبينيم و تنوع عظيمي كه در تاريخ هست و حوادثِ به ظاهر متزاحم و متعارضي كه در آن وجود دارد، تحت ظلّ وحدت بخشِ يك طرح فلسفي در تاريخ، متحّد ميشوند و دست به دست هم ميدهند و مثل يك نقاشي مينياتور، اجزاي مختلف خود را پيدا ميكنند. اين سخن هگل است و آن چنان كه ميدانيم نظري است كه ما نيز بين عارفانمان تقريباً داشتهايم. مترجم كتاب عقل در تاريخ، مرحوم حميد عنايت، بيتي از مثنوي مولوي را بر بالاي ديباچه اين كتاب نوشته و حقيقتاً بهترين انتخابي است كه صورت داده است:
اين جهان يك فكرت است از عقل كُل
عقل چون شاه است و صورتها رُسُل
اين انديشۀ مولوي همان انديشۀ هگلي است و بلكه انديشۀ هگلي همان انديشۀ مولوي است. چون
همان طور كه ميدانيم هگل انديشههاي مولوي را مطالعه ميكرده است و با آثار و آراي او كاملاً آشنا بوده است. هگل در چند اثر خود به مولانا به عنوان نمايندۀ تفكر اسلامي استناد كرده و به وي شأن تاريخي خاصي بخشيده است .يكي از مهمترين آراي مولوي نيز همين است كه :"اين جهان يك فكرت است از عقل كل" يعني تصور ما بايد اين باشد كه خداوند كه عقل كّل است، فكري ميكند و فكر او در خارج تجسّم مي يابد و اين تجسّم همان تاريخ بشر است. هگل نيز در مقالاتش نظر خود را اين چنين بيان كرده است :" انديشه خداوند به صورت جهان باز شده است ".هگل معتقد است كه نزاع و شر امور منفي ناشي از خيال نيستند بلكه اموري كاملاً واقعي هستند و در نظر حكمت پله هاي خير و تكامل
مي باشند. چون تنازع، قانون پيشرفت است؛ صفات و سجايا در معركه هرج و مرج و اغتشاشِ عالم تكميل و تكوين
مي شوند و شخص فقط از راه رنج و مسئوليت و اضطرار به اوج علوِّ خود مي رسد.تاريخ يك سير عقلاني است كه در آن هر قومي پس از قوم ديگر و هر نابغه اي پس از نابغه ديگر آلت دست "مطلق" بوده اند. جمله معروف هگل اين بود كه "تاريخ كشتارگاه اراده هاي فردي انسانهاست". نوابغ مانند ديگران سنگي بر اين بنا اضافه مي كند تا روزي كه طاق بنا محكم بر روي خود استوار گردد،وآنكه آخر از همه خواهد آمد و كمال بنا را خواهد ديد خوشبخت خواهد بود.
منابع:
سير حكمت در اروپا؛ محمدعلي فروغي ؛ انتشارات هرمس؛ چاپ دوم.
عقل در تاريخ؛ هگل؛ مترجم حميد عنايت؛انتشارات علمي دانشگاه آريامهر؛تهران 1336
تاريخ فلسفه ويل دورانت؛ انتشارات انقلاب اسلامي؛1370
فلسفه تاريخ؛ دكتر عبدالكريم سروش؛1359
يکشنبه|ا|9|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: رسالت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 381]