واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: انقلاب اسلامي از ديدگاه شهيد آويني ضرورت مبارزه با استكبار جهاني
احمد رهدار
نبايد در اين حقيقت شك كرد كه دنياي جديد هيچ نسبتي با دين و در نتيجه، هيچ نسبتي با انقلاب ديني و اسلامي ما ندارد؛ "در اينكه دنياي جديد مشخصا با غايات ديني شكل نگرفته است، ترديدي نيست؛ مولوي مي گويد:
گر نبودي ميل و اميد ثمر
كي نشاندي باغبان بيخ شجر؟
پس به معني آن شجر از ميوه زاد
گر به صورت از شجر بودش ولاد
يا در جاي ديگر:
چون كه مقصود از شجر آمد ثمر
پس ثمر اول بوَد، آخر شجر
ميوه اين درخت نشان ميدهد كه اصل درخت با چه غايتي كاشته شده است. بشر امروز از اين تمدن چه برداشت كرده است؟ اگر اميد ثمر نبود، كي باغبان ريشه درخت را در خاك مينشاند؟ پس در عالم معنا درخت از ميوه زاييد شده است، اگرچه در عالمِ صورت، ميوه از درخت، زندگي گرفته است. اگر نگوييم كه دنياي جديد در تضاد با دين و دينداري تطور و تكامل يافته است، اين قدر هست كه اتخاذ اين غايت، تصرف در طبيعت به قصد تمتع هر چه بيشتر، مستلزم انصراف و روي گرداندن از غايات ديني است و اين واقعيتي است كه خواه ناخواه در ملازمه با دنياي جديد قرار دارد"(1).
اكنون سئوال اين است كه با اين دنيايي كه هيچ تناسبي با ما ندارد چگونه تعامل داشته باشيم و چه نسبتي برقرار كنيم؟ برخي معتقدند بايد از طريق گفتگو و مذاكره به تبليغ اهداف و افكار خود بپردازيم و اصل گفتگو را بهانهاي براي بقاي خود قرار دهيم. شهيد آويني قدس سره برخلاف ديدگاه اين افراد كه معتقدند از طريق مذاكره و مرابطه و گفتگو با دنياي استكباري، بايد انقلاب اسلامي را تبليغ و حفظ كرد، براين باور است كه بايد به كربلاي امام حسين (ع) اقتدا كرد و از كربلا الگو گرفت و جنگيد و در اين جنگ هم نه، به الگو و نه به سلاح دشمن نبايد تكيه كرد؛ بلكه تكيه گاه ما در اين جنگ و مبارزه، بايد به همان ايمان و توكلي باشد كه از مهمترين علل موجد اين انقلاب بوده است؛ "انقلاب اسلامي ايران نشان داد كه براي مبارزه با قدرت جهنمي استكبار، هرگز نميتوان از همان طرقي اقدام كرد كه او خود بنيان آن را نهاده است. شعار مشت و درفش، و خون و شمشير، به خوبي ميتواند از عهده بيان حقيقت برآيد و همين طور، قيام عاشورا اسوهاي است كه تنها راه پيروزي بر باطل را بر ما نمايان ميسازد. اگر جبهههاي جنگ ما بر همان سلاحهايي متكي بود كه خود ابرقدرتها ميسازند و اگر ادامه جنگ ما موكول به تهيه سلاحهاي مدرن ميشد، مطمئنا امروز، هيچ اثري از انقلاب اسلامي در جهان باقي نمانده بود و حتي يادگار آن نيز از كتابهاي تاريخ پاك شده بود. سّر پيروزي ما در جبهههاي جنگ با ابرقدرتها همين است كه ما هرگز متكي به سلاح نيستيم. اتكاي ما به ايمان خود و امدادهاي غيبي است كه ايمان ما مجاري نزول آنهاست"(2).
"انقلاب اسلامي ظرفيت ايجاد تحول در دنيا را دارد، يعني ميتواند بر مبناي فلسفه سياسي خود، نرمافزار و سختافزار جديدي را توليد كند كه راه را براي يك تمدن و توسعه جديد پيش روي بشريت قرار دهد. طبيعي است كه انقلاب اسلامي پس از پيروزي ـ در مرحله انقلاب سياسي كه بيترديد تبديل به يك انقلاب جهاني شده، بايد كارهاي ديگري را انجام دهد. همين طور كه انقلاب اسلامي در تغيير مناسبات سياسي جهان ظرفيت داشته و توانسته است كه در دوره جنگ سرد، بين دو قطب مادي را تبديل به جنگ كند و اين نگاه، فلسفه تاريخي ماست كه مواجهه تمدنها را با همديگر تعريف و تفسير ميكند و نوع برخورد آنها را تحليل ميكند، و اين برد سياسي را داشته كه در درون مرزها نماند و موازنه سياسي را تحت تأثير قرار دهد، در حوزه فرهنگ هم ظرفيت ايجاد فرهنگ جديد و ادبيات جديد را دارد و براي رسيدن به اين هدف بايد دو كا رانجام دهد. ابتدا بايد به تدوين فلسفه سياسي خود بپردازد.
اكنون كه چالش بين سازوكارهاي اجرايي برخاسته از ادبيات مدرنيته با آرمانها و ارزشهاي انقلابي ما آشكار شده، تئوريسينهاي انقلاب نبايد طرف سازوكارهاي مدرنيته را بگيرند و بر روي ارزشهاي ما كه در هر حال، سازگار با ارزشهاي مدرنيته نيستند، خط بطلان يا نسيان بكشند، بلكه ميبايست در قدم اول فلسفه سياسي خود را مدوّن كنند.
پس از تدوين فلسفه سياسي انقلاب، بايد انقلاب فرهنگي خود را بر پايه اين فلسفه سياسي قرار دهد؛ اين انقلاب فرهنگي در حوزه معارف ديني بايد به شكلي باشد كه به تكامل معرفتهاي ديني ختم شود نه بر پايه هرمنوتيك و تأويل حسّي، بلكه بايد بر پايه تعبّد به وحي باشد، و در حوزه علوم كاربردي بايد به توليد نرمافزاري جديد هماهنگ با فلسفه ديني بينجامد. انقلاب اسلامي ظرفيّت انجام اين رسالت را دارد... انقلاب ما همين طور كه در كمال ناباوري توانست به يك انقلاب سياسي عظيم و ماندگار در جامعه جهاني تبديل شود، حتما پتانسيل كافي و لازم براي ايجاد يك انقلاب فرهنگي و ايجاد نرم افزاري جديد و ادبياتي جديد را هم دارد، و اين قدمي است كه هم اكنون پيش روي انقلاب اسلامي قرار دارد و الا اگر ما اين كار را هم انجام ندهيم و بخواهيم با تكيه بر ادبيات مدرنيته به دنبال تحقق آرمانهاي اسلامي باشيم، بايد بدانيم كه اين به شكست ما منتهي خواهد شد"(3).
امروز "ما بيشتر نيازمند بازگشت به ايمان پاك روحاني، توجه به اصول ثابت اخلاقي و بخصوص دريافت ارزشهاي تربيت عرفاني در فرهنگ ديرينه خود هستيم كه ميتواند روشنايي تازه به راه تيره انسان امروز و افق افكار او بيفكند؛ خلاصه آنكه راه حل مسئله انسان امروز نه تنها از طريق عقل، بلكه از طريق عقل توأم با ايمان الهي و نه تنها بهوسيله علم، بلكه به وسيله علم توأم با وجدان انساني است، و ما ميتوانيم با فرهنگ عرفاني خود، در سپري كردن اين راه پيشگام باشيم"(4).
شهيد آويني قدس سره به اين تحول عظيم ايمان دارد؛ "عالم درگير حادثه عظيمِ تحولي است كه همه چيز را دگرگون خواهد كرد و اين تحول، خلاف اين دو قرن گذشته، نه از درون تكنولوژي كه از عمق روح مجرد انسان برخاسته است؛ استمرار اين تحول هرگز موكول به آن نيست كه تجربه تشكيل نظام حكومتيِ اسلام در ايران به توفيق كامل بينجامد؛ اين امري است كه به مرزها محدود نميمانَد و اگر رنسانس توجه بشر را از آسمان به زمين بازگردانْد، اين تحول بار ديگر بشر را متوجه آسمان خواهد كرد. اين راهي است كه انسانِ فردا خواهد پيمود و چه بخواهند و چه نخواهند، لائيسم و اومانيسم، در همه صورتهاي آن، محكوم به شكست هستند"(5)
وي معتقد است كه ما حتي نميتوانيم، از طريق ديپلماسي، اهداف خود را دنبال كنيم؛ چه اينكه "قواعد ديپلماسي براي حفظ موازنه قوا در جهاني صورت گرفته است كه آمريكا بر آن سيطره دارد؛ بنابراين، تنها آمريكاست كه اجازه دارد تا قوانين اين بازي را رعايت نكند. ديگران موظف هستند كه نه تنها تسليم اين بازي بينالمللي شوند، بلكه اصلاً به روي مبارك خويش نيز نياورند كه اين فقط يك بازي است؛ از اين لحاظ ديپلماسي به هنرپيشگي شبيه است، اگرچه به مراتب از آن دشوارتر است؛ چرا كه بر يك نمايشنامه معين و آزموده متكي نيست. بازي ديپلماسي نيز بازي مرگ است و هر كه در اين بازي بازنده شود، بايد بميرد، اما به مرگي واقعي؛ كافي نيست كه مردن را بازي كند كه در اين بازي فقط باختن است كه بازي نيست. آمريكا اجازه دارد كه قواعد بازي را رعايت نكند و وقتي هم كه چنين ميكند، باز قاعده بر اين است كه نه فقط همه خود را به نفهمي بزنند، بلكه اين خلافْ آمد را نيز به مثابه يكي از قواعد بازي توجيه كنند. وقتي اين توجيه اصل باشد، بازي ميتواند هر قاعدهاي به خود بگيرد و كسي هم حقّ اعتراض ندارد. مكر اين عالم در آنجاست كه زندگي واقعي و بازي را به يك ديگر مبدل ساخته و بنابراين، واقعيت چنين صورت پذيرفته است كه هر كه در بازي شركت نكند، ديوانه ميپندارندش و فقط به اين پندار نيز بسنده نميكنند؛ ميگيرندش و در بند غل و زنجير گرفتارش ميكنند و اين همه در چشم مردمان نيز عادلانه مينمايد. اما تا كجا بايد به اين قواعد گردن نهاد؟ شرط زنده ماندن در اين جهان آن است كه عاقلانه رفتار كني و عقل نيز تعريف خاصّ خويش را دارد: عقل يعني تسليم... و عاقل كسي است كه به وضع موجود گردن بگذارد و از خلاف آمدِ عادت اجتناب ورزد"(6)
اگر در اين دنياي اينچنين، بخواهيم عاقلانه بجنگيم، آن هم عقل به معنايي كه گذشت، نه تنها به اهداف انقلاب نخواهيم رسيد، بلكه بايد با دست خود انقلاب را تسليم رقيب و در نهايت، در اصول آرماني آن مضمحل كنيم؛ پس بايد عقل را رها كرد و دل در گرو عشق سپرد و عاشقانه جنگيد، آن گونه كه كربلاييان جنگيدند. نبايد غفلت كرد و گمان كرد كه اين جنگ، تنها در يك يا چند ساحت محدود خواهد بود؛ اين جنگ، جنگي تمام عيار در همه ساحات و وجوه است. "اين انقلاب صرفا، با وجهه سياسي تمدن غربي يعني امپرياليسم رودررو نيست؛ مَثَل اين سخن، مثل آن است كه بگوييم: ما فقط با دندان هاي غول مي جنگيم و به بقيه اعضايش كاري نداريم؛ آيا ميتوان فقط با دندان هاي غول جنگيد و با مغز آن كاري نداشت"؟(7)
* منابع و پينوشتها در دفتر روزنامه موجود است.
شنبه|ا|8|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: رسالت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 78]