واضح آرشیو وب فارسی:ايران: تحول علوم انساني، خط مقدم جنگ نرم
ادامه از همين صفحه - در پي تحولات جهاني، اين علوم به واسطه خلق سلاح مهمي به نام «ادبيات موضوعي» و تكثير آن در جهان و وصل كردن آن به زنجيره اقتصاد، توانستهاند خود را از زادگاهشان به ساير نقاط دنيا سرازير كنند. به تعبيري، جهان شكل گرفته با تفكرات غير وحياني، تفكرات خودش را به ما ميفروشد و ما با دست خود با ترجمه صرف آثار مكتوب آنها و با پشتيباني آتش تبليغاتي و رسانهاي آنها، تنها تبديل به بلندگوهايي براي بيان تفكرات خلق شده در آنها ميشويم. البته نميتوان نفي كرد كه علمشناسي و مطالعه آثار علمي براي حفظ تفكرات اصيل خود و حتي توسعه آنها در جهان لازم است. امروز اگر بتوانيم در خط مقدم جنگ نرم فعال ظاهر شويم، فرصت براي تمدنسازي و تغيير جهان به جهان زيستن انساني و الهي فراهم خواهد شد. از اين منظر ذكر نكات زير خالي از لطف نخواهد بود:
- تحول علوم انساني، صرفاً به معناي نقد علوم انساني غربي و غيربومي نيست. نقد، قدم اول اين راه است، بايد از نقد گذشت و مرحله مهندسي جديد اين علوم را آغاز نماييم. در اين مرحله اين علوم دانشي براي جامعه فراهم ميآورد كه نظامسازي و جريانسازي اجتماعي از جمله آثار آن خواهد بود. نقد اين امكان را فراهم ميكند كه نقاط كور، ويروسهاي فكري و انديشهاي، ساختارهاي غلط و ارزشهاي نادرست پذيرفته شده را شناسايي كنيم و پس از آن بايد اقدام به پاكسازي اين موارد نمود.
- تحول علوم انساني يك اقدام نرم است، بنابراين سرعت عمل و ضربتي اقدام كردن، يكي از آفات اين تحول ميباشد. بازگرداندن علم به مسير صحيح آن براي بوميسازي، احتياج به تغيير ساختارهاي فكري و اجتماعي دارد و بايددر نظر داشت كه علم در عين اينكه تحولات اجتماعي را سازمان ميدهد، از تحولات اجتماعي نيز متأثر است. اين تأثير و تأثر بايد با ظرافت و دقت مديريت شود.
- در افق تحول علوم انساني، نظامسازي قرار دارد. اين موضوع باعث ميشود تا به ارتباط دانشگاه به مسائل و مشكلات واقعي در كشور با نگاه جهاني دقت شود. علوم انساني، جدا از فضاهايي كه درآنها علم به ماهو علم مهم است و به دنبال انديشهسازي براي بشر است و صرف خلق دانش و انديشه مدنظر است و جهانبيني بشر را ترسيم ميكند، بايد جهانساز باشد. جهان پيراموني بايد در مسير ارزشهاي واقعي تغيير كند و اين تغييرات بايد احتياجات حقيقي بشر (دنيا و آخرت) را تأمين كند و مسير تكاملي انسان در آن ديده شود. در جهاني كه پيچيدگيهاي آن زياد است و وسعت ارتباطات غيرحضوري افراد جامعه، فرصتهاي كمتري را براي ارتباطات سنتي فراهم ميكند، نظامسازي و ساختارسازي امكان مديريت اين تغييرات را به ما ميدهد. نظامهاي حقوقي، اقتصادي، مديريتي، نهادي، سياسي و... بايد براساس دانش بومي و در محور آن دانش علوم انساني بومي صورت پذيرد. اين موضوع ناظر به اين امر است كه علوم انساني زماني بومي تلقي ميشود كه نظامساز باشد و اين نظامها نيز مسئلهشناسي و حل مسائل بومي را با خود همراه داشته باشد.
- بوميسازي علوم انساني بايد جهانگرا باشد. جهانگرايي و بوميگرايي دو تفكر رقيب نيستند، بلكه بايد دو تفكر مكمل باشند. جهانگرايي يا جهاني شدن با جهانيسازي متفاوت است. تفكري كه جهانگراست، ميتواند خود را براي رويارويي با جهان آماده كند. تفكر جهانگرايي، زيست را در پهنه جهاني ميبيند و سعادت و تكامل بشريت برايش مهم است. اين تفكر، نميخواهد جهان را با خود همسان كند، ولي ميخواهد جهان را با خود همراه و همفكر كند. اين تفكر به دنبال سلطه جهاني از راه سيطره فكري نيست بلكه به دنبال رفع موانع تفكر و آزادي انديشه و ايمان به خدا در جهان است.
بوميسازي علم يعني آن كه دانش و معرفت و ابزارسازي و نظامسازيها از منشأ وحياني و انديشههاي فردي تغذيه شود و جهانگرايي به معناي ميوه دادن اين دانش براي خود و ديگران است. بايدسعي كرد تا عطر خوش و رايحه دلانگيز دانش بومي، در تمام نقاط جهان استشمام شود. اگر فقر در اين سرزمين رو به زوال ميرود، بايد در انديشه حل مشكل فقرا و ضعفاي جهان بود. اگر استقلال فكري و سياسي در اينجا حاصل شده است، تمام جهان بايد از اين نعمت برخوردار باشند. جهانگرايي باعث حضور فعال ما در زيست جهاني خواهد بود.
- بايد دقت داشت كه پائينترين سطح كه در زندگي بشر احساس ميشود، ابزارسازي است. علوم انساني در گذر از نظامسازي بايد به ابزارسازي برسد. به طور مثال وقتي از مديريت اسلامي سخن ميگوييم، صرف مشخص كردن ابعاد و مباني اين حوزه كفايت نميكند، زماني مي توان گفت در حوزه دانش مديريتي به دانش اسلامي و بومي رسيدهايم كه براي رفع مشكلات در موضوع اداره سازمانها و روابط ميان نهادي، ابزارهايي تخصصي شده فراهم آوريم. اين نگرش در مقابل انديشهاي است كه گمان ميكند ابزارهاي ساخته شده در جهان، از مباني انديشهاي و فكري زادگاهشان فاصله دارند و به عنوان اجسام بي روح و منفعل عمل ميكنند. در حالي كه نبايد از اين موضوع غفلت كرد كه ابزارها، حامل تفكرات و انديشهها هستند. درخصوص مثال مديريت اسلامي، ميتوان به مفهوم «رقابت» كه در اكثر متون مديريت بازرگاني از آن به عنوان يك ارزش پايهاي و بدون نقد بحث ميشود، ياد كرد. تمام روشها و تكنيكهايي هم كه در اين رشته دنبال ميشود، به نوعي اين مفهوم را با خود همراه دارند. اين در حالي است كه «رقابت» گاهي ميتواند مفهومي غيرانساني و غيرديني باشد و حتي زمينهساز شكلگيري نظامهاي توسعه دهنده فقر و فردگرايي مفرط در رشد انسان باشد.
پنجشنبه|ا|6|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 208]