محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826013662
وقتی «پاپا» دلگیر شد!
واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: آنچه از ارتباط مستقیم بین این دو چهره شاخص ادبی قرن بیست به جا مانده، مربوط میشود به ماجرایی به سال ۱۹۴۷ كه ویلیام فاكنر به دانشگاه میسی سی پی دعوت شده بود و... نگاهی به نامه نگاریهای ارنست همینگوی با ویلیام فاكنر برای ارنست همینگوی نامه نوشتن تفریح لذت بخشی بود. هم میتوانست بی پروا هر آنچه را در داستانهایش ناگفته مانده است بیان كند و هم كمیشیطنت به خرج بدهد و از لاك نویسندگی اش بیاید بیرون، غیبت كند، بد و بیراه بگوید، شتابزده قضاوت كند و تخلیه شود برای نوشتن یك داستان ماندگار دیگر. اغلب نامهها را یا صبحها مینوشت تا برای یك نوشته جدی روزانه آماده شود، یا عصرها پس از اتمام فصل یا داستانی از یك كتاب، تا خستگی اش برطرف شود. در این باره به یكی از دوستانش میگوید: «وقتی كه به نویسندگی عادت كرده ای، خیلی سخت است كه از نوشتن دست بكشی، به همین خاطر است كه مایلم با شما حرف بزنم، حتی اگر در قالب نامه و گفت وگوهای احمقانه و یك طرفه باشد.» همین طور شد كه در طول پنجاه سال، با حساب نامههایی كه مفقود شده یا به عمد یا سهو از بین رفته و با در نظر نگرفتن تلگرافهای فراوانی كه برای افراد مختلف میفرستاد، بیش از شش هزار نامه نوشت.نامههای ارنست میلر همینگوی هر قدر هم كه باشتاب، بی دقت و سریع نوشته شده باشند، دست كم به دو دلیل از اهمیت زیادی برخوردارند: اولا به قلم یكی از بزرگترین نویسندگان جهانند، نویسنده ای كه داستانهایش نمونه بارزی است از باوسواس ترین، بادقت ترین و تاثیرگذارترین آثار ادبی جهان. و در ثانی، منبع خوبی برای شناخت دقیق تر او و آگاهی از ارتباطش با دیگر افراد و به خصوص نویسندگان مطرح آن دوران به شمار میروند. ویلیام فاكنر نویسنده هم عصر همینگوی از مهمترین این چهرهها است. فاكنر تنها دو سال از همینگوی بزرگتر است و به فاصله یك سال پس از خودكشی همینگوی از دنیا رفته. هر دو آمریكایی و از شاخص ترین نویسندگان جهانند و هر دو موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شدهاند. برخلاف تفاوت آشكاری كه در سبك نویسندگی آن دو دیده میشود، آثار ادبی شان به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شده و نویسندگان بسیاری را به پیروی و تقلید از خود واداشتهاند. عبارات همینگوی ساده، كوتاه و موجزند در حالی كه جملات فاكنر بلند، توصیفی و رمزآلود است. فاكنر درباره همینگوی میگوید: «تا به حال در عمرش كلمه ای استفاده نكرده كه آدم مجبور شود به فرهنگ رجوع كند»، همینگوی هم در پاسخ میگوید: «بیچاره فاكنر، خیال میكند احساسات قوی از كلمات قلمبه سلمبه میآید.» هر دو نویسنده از دوستان شرووداندرسون بودهاند و از او تاثیر پذیرفتهاند.اندرسون به چاپ كتابهایشان كمك كرده و در نویسنده شدن هر دویشان نقش بسزایی داشته است. همینگوی به پیشنهاداندرسون به پاریس عزیمت كرد و از طریق او با گرترود استاین و ازرا پاوند آشنا شد و فاكنر هم بارها پیشرفت خود را در نویسندگی مدیوناندرسون دانسته است. همینگوی بارها از فاكنر تمجید كرده و فاكنر هم بسیاری از داستانهای او را نقد و بررسی كرده است. همینگوی در نامه ای به مالكولم كولی درباره فاكنر مینویسد: «او بیشتر از هر كسی بااستعداد است و كافی ا ست كمیهم هوشیار باشد. همان طور كه هیچ ملتی نیست كه نصفش برده و نصفش آزاده نباشد، هیچ بشری هم پیدا نمیشود كه نیمیاز نوشتههایش چرت و پرت و نیمیدرست و حسابی نباشد. اما فاكنر تمام و كمال عالی مینویسد و خیلی خوب هم كار را تمام میكند و نوشتههایش مثل فصلهای پاییز و بهار ساده و در عین حال پیچیدهاند.» آنچه از ارتباط مستقیم بین این دو چهره شاخص ادبی قرن بیست به جا مانده، مربوط میشود به ماجرایی به سال ۱۹۴۷ كه ویلیام فاكنر به دانشگاه میسی سی پی دعوت شده بود و در جلسه پرسش و پاسخی از او میپرسند كه بهترین نویسندههای معاصر را نام ببرد و او توماس ولف را در مقام اول، خودش را در مقام دوم و دوس پاسوس و همینگوی را به ترتیب در مقام سوم و چهارم مینشاند و دلیل انتخاب ارنست همینگوی را در جایگاه چهارم «شجاع نبودن» او میخواند. نیویورك هرالدتریبیون صحبتهای فاكنر را چاپ میكند، همینگوی هم آن را میبیند و میرنجد و از دوست دوران جنگش ژنرال بوك لانهام، میخواهد تا شرح رشادتهایش را در جنگ برای فاكنر بنویسد. فاكنر به محض دریافت نامه به لانهام پاسخی میدهد و عذرخواهی میكند و میگوید كه منظورش شیوه نویسندگی همینگوی بوده است و منظور دیگری نداشته و تنها گفته كه همینگوی در پیمودن مسیر تجربی ادبیات آن قدرها دل و جرات ندارد و خودش را به رسوم داستان نویسی سنتی تطبیق داده است. فاكنر رونوشتی از نامه را برای همینگوی میفرستد و همراه آن این یادداشت كوچك را هم مینویسد. به ارنست همینگوی ۲۸ ژوئن ۱۹۴۷ همینگوی عزیز به خاطر این مسئله لعنتی متاسفم. ۲۵۰ دلار گیرم میآمد و تصور هم نمیكردم كه ماجرا این قدرها رسمیباشد و جایی چاپ بشود وگرنه بیشتر دقت میكردم. خیلی از مشكلات را همین حرفهایمان به وجود میآورد و من هم با این حرف زدنهایم خودم را حسابی ضایع كرده ام. شاید این ماجرا باعث شود دیگر از این كارها نكنم. امیدوارم كه ماجرا را به خودت نگرفته باشی. اما اگر یك وقتی هم این طور است، آن را به حساب حماقتهای من بگذار. ویلیام فاكنر همینگوی پس از دریافت یادداشت به فاكنر چنین مینویسد: به ویلیام فاكنر فینكا ویجیا ۲۳ ژوئیه ۱۹۴۷ بیل عزیز خیلی خوشحالم كه از تو خبردار شدم و با هم در تماسیم. نامه ات همین امشب به دستم رسید، ازت خواهش میكنم كه تمام سوءتفاهمها را بگذاری كنار وگرنه باید بیایم سراغت تا هر چه زودتر موضوع را فیصله بدهیم. راستش اصلا هیچ سوءتفاهمی وجود ندارد. من و بوك لانهام رنجیدیم اما به محض اینكه از اصل ماجرا خبردار شدیم ناراحتی مان برطرف شد. منظورت را درباره تی ولف و دوس پاسوس میفهمم اما باز هم موافق نیستم. تنها ربطی كه موضوع با ولف دارد را در این میبینم كه اهل كارولینای شمالی ست و نه بیشتر. دوس را همیشه دوست داشته ام و به او احترام گذاشته ام و چون مشكل شنوایی دارد، نویسنده ای درجه دو میدانمش. همان كاری كه نداشتن دست چپ با مشتزن میكند، نداشتن گوش با نویسنده میكند و نتیجه این میشود كه طرف كارش ساخته است و این همان بلایی ا ست كه سر تمامی كارهای دوس آمده. ... فرق من و تو مربوط میشود به دوران كودكی ام، از همان زمانی كه وطن پرست یا سرباز مزدوری بودم كه خارج از كشور زندگی میكردم. امروز، وطنم از بین رفته. درختانش قطع شده. از آن مرغزارهایی كه زمانی نوك دراز شكار میكردیم، چیزی جز پمپ بنزین و بخشهای كوچك باقی نمانده. خارج از وطن بودم، اما كشور خوبی پیدا كردم و زبانش را هم به خوبی انگلیسی یاد گرفتم و از دستش هم دادم. خیلیها این را نمیدانند. دوس خیلی از مواقع برای گردش میآمد پیش ما. من هم یك جوری داشتم زندگی ام را میگذراندم، قرضهایم را میدادم و همیشه آماده جنگ بودم. تا جایی كه یادم است هیچ وقت جای مشخصی نداشتم و تا قبل از آن كه شكست بخوریم میجنگیدیم. این دفعه آخر با تجهیزات بیشتری جنگیدیم و ساده تر از همیشه هم بود اما بدتر از همیشه شكست خوردیم. اوضاع از الان بدتر نمیشود. تو از فیلدینگ و امثال فیلدینگ، نویسنده بهتری هستی و این را هم باید خوب بدانی و همین طور به نوشتن ادامه بدهی. نوشتههایی داری كه به نظر من بهتر از نوشتههای آنها است و باور كن كه میدانم چه دارم میگویم و كودن هم نیستم. این چرت و پرتها را نباید درباره نویسندههای زنده بخوانی. بهترین بد و بیراههایت را باید نثار آن دسته از نویسندگان مرده ای بكنی كه خوب میدانیم چه قدر و منزلتی دارند و یكی یكی حساب همه شان را برسی. چرا اول از همه با داستایفسكی در میافتی برو به جنگ تورگنیف. همان كاری را كه كردیم و تا مدتهای مدیدی صدای تیك تیك میشنیدم و فشارم ۲۰۵ روی ۱۱۵ بود البته آن طوری كه اوضاع پیش رفت، زیاد هم بد نبود. دوموپاسان را به خودت میخكوب كن تا وقتی كه آبله نگرفته بود پسر كله شقی بود و البته هنوز هم با سه ضربه خلاص نمیشود. بعدش برو سراغ استاندال و تلاشت را بكن. اگر ببری اش، ما همگی خوشحال میشویم. اما سراغ منحرفهای بیچاره روزگارمان نرو من هم اسمیازشان نمیبرم. هر دویمان میتوانیم فلوبر را كه استاد محترم و مفتخرمان است، شكست دهیم... راستش من از این بالاتر نمیتوانم بروم چون تجربه بالاتری نداشته ام و تو را هم نمیخواهم به اشتباه بیندازم. در هر حال اگر به داشتن برادری كه نویسنده هم باشد علاقه مندی مرا برادر خودت بدان و دوست دارم كه در ارتباط باشیم. پسر وسطم پت چهارماهی میشود كه بیمار است. الان هم خوب میخورد و هم خوب میخوابد اما هنوز سر حال نیامده. مرا ببخش اگر مثل خل وچلها نامه مینویسم. این پسر خیلی باهوش، پیر پاتال... و نازنین. كاپیتان چتربازمان تا به حال سه بار زخمیشده. ۶ماه زندان افتاده. ما هم سواره نظام حمله كردیم تا نجاتش بدهیم اما برای اولین بار اسیر شدیم و بعدش خلاص شدیم و عملیات هم لغو شد. پسر مریضم نقاش خوبی است، سوار ماشینی بود كه برادر كوچكش میراند، تصادف كردند و سرش آسیب دید. ببخش كه این قدر چرت و پرت میگویم. ارادتمندت. دوست دارم كه ارتباطمان ادامه داشته باشد. ارنست همینگوی همینگوی بارها تلاش میكند تا ارتباط دوستانه ای با فاكنر ایجاد كند، همانطوری كه با اسكات فیتز جرالد و خیلیهای دیگر دوست بود، اما این رابطه شكل نمیگیرد و ماجرا هم كم كم مصادف میشود با سال ۱۹۴۹و اعطای نوبل ادبیات به ویلیام فاكنر. همینگوی هم خیال میكند كه تنها رقیبش در ادبیات آن روز آمریكا خودش را گم كرده و دیگران را تحویل نمیگیرد و با آنكه عذر خواهی فاكنر را میپذیرد و این چنین دوستانه پاسخش را میدهد، اما ماجرا را تا پایان عمر فراموش نمیكند و چندین بار هم كه از دست فاكنر عصبانی میشود ماجرا را دوباره از نو پیش میكشد و در كل پس از نامه به فاكنر در سه نامه ای كه دوتای آن بههاروی بریت منتقد ادبی نیویورك تایمز و یكی هم به لیلیان روس نوشته شده، از فاكنر گله میكند. همینگوی برخلاف آن چه در نامههایش با زبان تند و شتابزده بیان میكند، بارها فاكنر را نویسنده توانایی خوانده و بسیاری از داستانهایش را ستایش كرده است و فاكنر هم همین طور و برای نمونه در پاییز ۱۹۵۲، هنگام نقد و بررسی كتاب «پیرمرد و دریا» آن را «عالی» میخواند. همینگوی میگوید: «من برای فاكنر خیلی احترام قائلم اما این دلیل نمیشود كه هر از چند گاهی سربه سرش نگذارم و باهاش شوخی نكنم.» ویلیام فاكنر ۲۰ ژوئن ۱۹۵۲ برایهاروی بریت یادداشتی مینویسد و در آن به ظاهر از همینگوی تمجید میكند و میگوید: «سالها پیش، همینگوی گفته كه نویسندهها باید هوای همدیگر را داشته باشند، همان طور كه پزشكها و وكلا و گرگها هوای هم را دارند. به نظرم در این عبارت نكته مهمتری از حقیقت یا یك نیاز وجود دارد و لااقل در مورد همینگوی، نویسندگانی كه مجبورند هوای هم را داشته باشند تا هلاك نشوند، مثل گرگهایی میمانند كه فقط تو جمع گرگند و تو تنهایی سگ.» همینگوی وقتی میفهمد فاكنر چه گفته، از خودبی خود میشود و به بریت این طور مینویسد: به هاروی بریت فینكا ویجیا ۲۷ ژوئن ۱۹۵۲ هاروی عزیز ممنون كه اظهارنظر فاكنر را برایم فرستادی. مناسبتی را كه باعث شد آن نوشته را برایش بنویسم فراموش نكرده. خوب هم یادش مانده. یك باری كه حسابی مست كرده بود كه امیدوارم این طور هم بوده باشد مستقیما گفته كه من بزدلم. تریبیون نیویورك هرالدتریبیون هم آن را برداشته و از نو چاپ كرده و من هم آن را برای سرتیپ سی تی لانهام فرمانده سابق گردان بیست و دوم پیاده نظام فرستادم. ما اوقات زیادی را بین سالهای ۱۹۴۵۱۹۴۴ با هم گذرانده ایم و از او خواستم كه برای فاكنر نامه ای بنویسد. فاكنر عذرخواهی اش را برای هردویمان فرستاد و نوشت كه من همینگوی در نویسندگی جرات تجربه یا خطر كردن را ندارم. ركوئیم برای راهبه۱ را نگاه كن تا ببینی وقتی خیلی عجیب و غریب لال میشود، چقدر خیر سرش ریسك كرده. شجاعت فردی اش را كه دیگر نگو. برای فاكنر نامه ای دوستانه نوشتم و او هم این گونه اظهارنظر كرده و گفته «مثل گرگهایی میمانند كه فقط تو جمع گرگند و تو تنهایی سگ.» حالا ببین قضیه چه بوده. البته پیشینه خوبی دارد. یك بار خیلی خوب ازم تعریف كرده كه خود تو هم آن را برایم تعریف كردی. اما این ماجرا برمیگردد به قبل از دریافت جایزه نوبل. وقتی جایی خواندم كه نوبل برده، برایش تلگراف زدم و همان طوری كه كارم را بلدم، بهش تبریك گفتم. هیچ وقت هم قدردانی نكرد. سالهای زیادی تو اروپا بردمش بالا. هر وقت كه كسی ازم میپرسید بهترین نویسنده آمریكا كیست، میگفتم فاكنر. هر وقت كه كسی از خودم میپرسید، از او میگفتم. فكر كردم حتما سر و كارش با آدمهای كپك زده افتاده و هر كاری از دستم برمیآمد كردم تا ارتباطش بهتر شود. هیچ وقت هم صدایم درنیامد كه نمیتواند ۹ اینینگ هم پیش برود، یا اینكه میدانم همیشه روزگار مشكلش چه بوده. پس فكر كرده كه من به تو نامه نوشتم و ازش خواستم كه یك لطفی بكند در حقم و هوایم را داشته باشد. آن هم من، عمرا. به گور بابام خندیدم اگه این طور باشد. سخنرانی كرده، خب آفرین. مطمئنم كه نه الان و نه هیچ روز دیگری نمیتواند دوباره چنین سخنرانی ای بكند و مطمئنم كه من خیلی بهتر و رك و راست تر از سخنرانی او میتوانم بنویسم و هیچ دوز و كلك و لفاظی هم تو كارم نباشد. هاروی، در این لحظه كم كم دارم عصبانی میشوم، پس مجبورم خیلی از بد و بیراهها را حذف كنم. نكته اینجا است كه فاكنر در آن عبارات عجیب و غریبش طوری رفتار كرده كه انگار من ازش كمك خواستم آره جان خودش و او هم آن قدر لطف داشته كه بگوید من واقعا نیازی به كمك ندارم. واقعا كه خیر سرش چه لطفی دارد. فاكنر تا موقعی كه من زنده باشم میتواند از داشتن جایزه نوبلش حال كند و مطمئن باش كه همین طور هم میشود. اما فكر اینجایش را نكرده كه من هیچ ارزشی برای چنین سازمانی قائل نیستم و وقتی هم كه جایزه را برد حسابی خوشحال شدم. برایش تلگراف زدم و گفتم كه چقدر خوشحالم اما جوابی نداد. حالا هم كه قضیه گرگها و سگ را پیش كشیده و چیزی كه باقی میماند، یعنی آن چه من به خودم میگیرم، حتما به مرگ در عصرگاه۲ هم مربوط میشود. كتابی كه تو ازش خواسته بودی كه اگر دلش میخواهد نقد كند برداشته و این مطلب را در موردش نوشته و حتی به خودش زحمت نداده كه بخواندش. در ضمن یك مطلب خیلی عجیبی هم دارد. شاید هم من خیلی زودرنجم و دارم پدرسوخته بازی درمیآورم. قبول دارم كه هر از چند گاهی این طوری هم میشوم لابد و دلم هم میسوزد برای خودم. اما واقعا چرا او نمیتواند صاف و پوست كنده بیاید بگوید كه نقد نمینویسد یا كه صلاحیتش را ندارد همان طوری كه خود من درباره كتاب اورول این كار را كردم.چرا باید به خاطر چنین مطلب مسخره ای از خودم دفاع كنم و انتظار برود كه پدرسوخته بازی هم در نیاورم او حتی تو پاراگراف دوم و سوم مطلبش، دوباره موضوع را پیش كشیده. نظرم را پرسیدی، این هم نظرم: من دیگر هیچ یك از مطالب فاكنر را نمیخوانم. او وقتی نویسنده خوبی ا ست كه خوب هم بنویسد و اگر هم بداند چگونه كتابی را تمام كند و مثل آن Honest Sugar Ray در پایان به بیچارگی نیفتد، بهتر از هر كس دیگری هم میشود. هرقت كه خوب مینویسد از خواندن داستانهایش لذت میبرم اما همیشه لجم از این درمیآید كه چرا بهتر نمینویسد. برایش آرزوی موفقیت میكنم و میدانم كه به آرزویم نیاز هم دارد اما حیف كه نقص بزرگی دارد هیچ وقت نمیتوانی از نو داستانهایش را بخوانی. اگر قرار باشد از نو بخوانی تازه میفهمیكه بار اول چگونه گولت زده. مهم نیست كه چند بار یك نوشته واقعی را میخوانی مهم این است كه نمیفهمیچگونه نوشته شده. به خاطر اینكه تو همه نوشتههای بزرگ رازی پنهان است كه هیچ وقت فاش نمیشود. همیشه هم هست. هر وقت كه از نو نوشته واقعی را بخوانی چیز جدیدی یاد میگیری و فقط این طور نیست كه بفهمیدفعه اول چگونه فریب خورده ای. بیل زمانی این مشكل را داشت. اما خیلی وقت است كه دیگر این طور نیست. نویسنده واقعی باید آنچه را كه ما از بیانش ناتوانیم با ساده ترین جمله اخباری بیان كند. خب، این هم از كلاس نقد، تمام شد. خیلی خیلی خوشحالم كه آلیس خانم بریت از كتاب خوشش آمده. قبلا هم برایت نوشته بودم كه چقدر خوشحال شدم كه تو هم خوشت آمده. امیدوارم كه كتاب گیر آدمیبیفتد كه هم خوب قضاوت كند و هم پیشداوری نكند و فقط بخواهد آن را نقد كند. اگر هم كسی این كار را نكرد، خب كتابم میماند و شانس بد من دیگر. بهترینها، همیشه ارنست پا نوشت: میدانم كه خیلی به فاكنر سخت گیرم. اما مطمئنم كه آن قدر كه به خودم سخت گیرم به او نیستم.۲۱ ژوئیه ۵۳ سالم میشود و از زمانی كه یادم میآید تلاشم این بوده كه خوب بنویسم. خیلی دوست داشتم كه این كتاب آخرم را بی آنكه ملاحظه كسی یا چیزی را بكنم و فقط به خاطر آدمهای زیادی كه میخواهند بخوانندش بنویسم تا هر چیز دیگری. لازم هم نیست كه تا خرخره بنوشم تا این حس به من دست بدهد. آنچه میخواهم الان انجام دهم این است كه همه چیز را فراموش كنم و تلاش كنم تا یكی بهتر بنویسم. لطفا حرفی از این نوشتهها با فاكنر نزن. حوصله بحث و جدل ندارم. اگر بعد از خواندن كتاب خواست كه نقدش كند كه فبها. اما اگر قرار باشد نخوانده قضاوت كند، خیلی مسخره میشود. اما حوصله جر و بحث ندارم و برایش آرزوی موفقیت میكنم و امیدوارم منطقه آنوماتوپیو۳ به درازای دریا ادامه داشته باشد. مسخره اش نمیكنمها. خودش خواسته. جدی میگویم، من در كل تو هر منطقه ای احساس خفگی میكنم، هر منطقه ای. اما لعنتی عجب كاری كردهها و امیدوارم كه همیشه شاد و راضی نگهش دارد. دیروز یكی از آن ۱۷۶ پوندیها را گرفتم واندازه یه كنده اره شده بزرگ و طویل بود. خودش هم فكرش را نمیكرد كه روزی خورده شود. الان زده ایم بیرون. مادر و پدر ماری دوباره ناخوش احوالند و میخواهیم پیش از آنكه اینجا را ترك كند، كمیباهم باشیم. ببخشید كه این همه از فاكنر حرف زدم اما مطمئن باش كه خودت تقصیر داشتی. میتوانیم فراموشش كنیم مگر اینكه وقتی كتاب را بخواند ، بخواهد چیزی بنویسد.همینگوی هر وقت كه از داستان نوشتن دست میكشید، نامه مینوشت و بسیار بذله گو و بی ملاحظه بود. درباره نامههایش میگوید: «مرا بابت نامههای احمقانه ام ببخشید... این نامهها شلخته و پر از غلط، غلوطاند و با عجله آنها را نوشته ام و قرار هم نبوده كه نثر ادبی بنویسم... هر قدر كه نویسنده خوبی باشی نامههایت به دردنخورتر میشود.» برای همین است كه به ندرت دستور زبان را رعایت میكرد و هنگام نوشتن جملات بی دقت بود و پراكنده مینوشت، انگار كه وسواسهایش در داستان نویسی آزارش میداده و به این روش خودش را رها میكرده است. میگوید: «به جای داستان، نامه نوشته ام، احساس میكردم كه دارم عیاشی میكنم و از آن لذت میبردم و امیدوارم شما هم از خواندنش همین احساس را داشته باشید.» مطالب مرتبط: ناگفته های زندگی ویکتور هوگو گزارش تصویری: نقاشیهای نویسندگان بزرگ جهان نامه های امیركبیر به ناصرالدین شاه را در گنجینه اسناد ملی ببینید زندگی «جی.دی. سلینجر» از نگاه زنهای تاثیرگذار زندگی او انتشار گنجینهای واقعی از صدای نویسندگان بزرگ قرن بیستم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 419]
صفحات پیشنهادی
از آن ایتالیاییهای نازنین!
مطالب پیشنهادی: وقتی «پاپا» دلگیر شد! گزارش تصویری: نقاشیهای نویسندگان بزرگ جهان نویسندهای با دنیای کودکانه! بورخس و تـﺄثير آن بر ادبيات داستانی معاصر ايران ...
مطالب پیشنهادی: وقتی «پاپا» دلگیر شد! گزارش تصویری: نقاشیهای نویسندگان بزرگ جهان نویسندهای با دنیای کودکانه! بورخس و تـﺄثير آن بر ادبيات داستانی معاصر ايران ...
دختر آبی گلف ایران قهرمان شد
دختر آبی گلف ایران قهرمان شد. ... سخنگوي سازمان ميراث فرهنگي منصوب شد · وقتی «پاپا» دلگیر شد! حال دیکتاتور وخیم است. . نمایش تصادفی مطالب ...
دختر آبی گلف ایران قهرمان شد. ... سخنگوي سازمان ميراث فرهنگي منصوب شد · وقتی «پاپا» دلگیر شد! حال دیکتاتور وخیم است. . نمایش تصادفی مطالب ...
تصاویری از توانمندی های معلولان
وقتی «پاپا» دلگیر شد! آموزش اسكواش در كانون اصلاح تربيت اروميه آغاز شد · ايت الله جوادي آملي:حوزه هاي علميه و دانشگاه ها بايدسرآمدوالگو باشند ...
وقتی «پاپا» دلگیر شد! آموزش اسكواش در كانون اصلاح تربيت اروميه آغاز شد · ايت الله جوادي آملي:حوزه هاي علميه و دانشگاه ها بايدسرآمدوالگو باشند ...
.com ::: 90درصد جوانان به خانوادههايشان اعتماد دارند
وقتی «پاپا» دلگیر شد! گیاهان مؤثر در سوء هاضمه · رد پای یک زن ! با نیاز های مردان آشنا شوید! دانلود انیمیشن Sammy's Adventures: The Secret Passage 2010 ...
وقتی «پاپا» دلگیر شد! گیاهان مؤثر در سوء هاضمه · رد پای یک زن ! با نیاز های مردان آشنا شوید! دانلود انیمیشن Sammy's Adventures: The Secret Passage 2010 ...
آمريكا براي احمدينژاد رواديد صادر ميكند
قرص مخفي شده در Adobe photoshop Cs3 · اسپاگتی با گوشت · وقتی «پاپا» دلگیر شد! پایان بررسی اصلاح قانون احزاب در کمیسیون ماده 10 احزاب ...
قرص مخفي شده در Adobe photoshop Cs3 · اسپاگتی با گوشت · وقتی «پاپا» دلگیر شد! پایان بررسی اصلاح قانون احزاب در کمیسیون ماده 10 احزاب ...
سبزه گره زدن(طنز)
وقتی «پاپا» دلگیر شد · رب گوجه فرنگی و نکات بهداشتی آن · نرمافزار واژهشكن فارسي طراحي شد · اوج گرفتن هجمه رسانه اي غرب عليه ايران درآستانه مذاكرات راهبردي ...
وقتی «پاپا» دلگیر شد · رب گوجه فرنگی و نکات بهداشتی آن · نرمافزار واژهشكن فارسي طراحي شد · اوج گرفتن هجمه رسانه اي غرب عليه ايران درآستانه مذاكرات راهبردي ...
نمایشگاه بزرگ قرآن كریم
پیام پاپ:این نمایشگاه و مدت زمانی که در کنار اعضاء و مسئولین سایت تبیان بودم یکی ... مخصوصاً روز قرعه کشی وقتی فهمیدم رویا استادی برنده جایزه پراید شده. ... دقایق آخر هم بسیار دلگیر بود.امیدوارم همه دوستان از ما راضی باشند و اگر زحمتی ...
پیام پاپ:این نمایشگاه و مدت زمانی که در کنار اعضاء و مسئولین سایت تبیان بودم یکی ... مخصوصاً روز قرعه کشی وقتی فهمیدم رویا استادی برنده جایزه پراید شده. ... دقایق آخر هم بسیار دلگیر بود.امیدوارم همه دوستان از ما راضی باشند و اگر زحمتی ...
چگونه کت شلوار طرح دار بپوشیم
شب شعر خورشيد رحمت در بيت قديمي امام(ره) در خمين برگزار شد ... وقتی مجلس ششمی ها پول گرفتند،"کیهان" چه نوشت؟ ادامه حیات با برگه های فال ...
شب شعر خورشيد رحمت در بيت قديمي امام(ره) در خمين برگزار شد ... وقتی مجلس ششمی ها پول گرفتند،"کیهان" چه نوشت؟ ادامه حیات با برگه های فال ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها