واضح آرشیو وب فارسی:حيات: مقاومت در زندان رژيم شاهنشاهي(25) به ياد شهداي دوران انقلاب فارس
تهران - حيات
شهيد محمد يوسف خضري
شهيد محمد يوسف خضري در 1328 در فسا متولد شد. دست تقدير، محمد يوسف را چون دسته گلي خوش بو به خانواده و مردمش تقديم كرد تا در عنفوان جواني، گشاينده باب شهادت در فسا باشد او در هنگام درس و تحصيل، كمك كار پدر بود و تلاش مي كرد تا جوهر وجودي خويش را در اين عرصه محك بزند.
مسجد، كانون بسيار پر ظرفيتي بود كه محمد يوسف توانست به وسيله آن با محيط اجتماعي و ظلم مضاعف و بيدادي كه بر مردمش مي رفت آشنا شود و ماهيت رژيم شاه و قدرت هاي سلطه جو را به خوبي بشناسد.
عضويت در ارتش و قبولي در دوره آزمون خلباني ارتش با روح ظلم ستيزي و تربيت مذهبي وي سازگاري نداشت به همين دليل خيلي سريع به فسا بازگشت.
محمد يوسف با شناختي كه از محيط اجتماعي و رفتار مشتي خائن شهوت زده در قدرت و حكومت شاهنشاهي داشت، بي درنگ به خيل جوانان و مردم انقلابي فسا پيوست و جز كساني شد كه سلسله جنيان راهپيمايي بودند.
دستگاه جهنمي ساواك كه به تلاش هاي شبانه روزي محمد يوسف در توزيع اعلاميه هاي امام و راه اندازي دسته ها و گروه هاي تظاهر كننده پي برده بود، دست به كار شد تا فعاليت هاي انقلابي وي را متوقف كند اما به اين كار موفق نشد تا اينكه در يكي از شب هاي سرد و سياه ستم شاهي در دي ماه سال 57 در حالي كه از مسجد به طرف خانه رهسپار بود، به طرزي ناجوانمردانه هدف تيرعده اي خود فروخته و مزدور قرار گرفت و به عنوان نخستين شهيد فسا به ديار آفتابي شهيدان عاشورايي پرواز كرد.
شهادت محمد يوسف خضري، فسا را اعتباري دوباره بخشيد و آوازه شهادتش حتي مردم استهبان و تي ريز را سوگوار ساخت او از جام خضر، آب حيات نوشيده بود.
شهيد ستار خرم مهارلويي
روستاي مهارلو از توابع شيراز، كودكي را به مردمانش هديه داد كه در بزرگي افتخارآفرين و حماسه ساز شد. ستار ده ساله بود كه سايه پدر از سرش برفت و پس از چندي نيز از نگاه مهربان مادر محروم و سرپرستي اش به برادر بزرگترش رسيد.
دوران تحصيلات ابتدايي را پشت سر گذاشت اما فقر و تنگدستي ، او را از ادامه تحصيل محروم ساخت و به ناچار براي يافتن شغل به شيراز رفت.
وي در دوران خدمت سربازي، با انقلاب اسلامي و شخصيت امام آشنا گرديد و همه توان خود را به كار گرفت تا بتواند اعلاميه هاي امام را توزيع كند.
پس از سربازي، در يك نانوايي مشغول به كار شد اما علاقه اش به مردم سبب شد تا بخشي از درآمد خود را به مستمندان ببخشد.
ستار روز 22 بهمن 57 ، از برادرش خواست كه به جاي او در نانوايي كار كند تا خود بتواند به درياي خروشان مردم تظاهر كننده در جلو شهرداري بپيوندد.
شهيد ستار خرم در آن روز با همه وجود خويش با رژيم طاغوت جنگيد گاهي با بمب هاي دستي به طرف سفاكان شاه حمله مي برد و زماني نيز در انتقال مجروحان به بيمارستان قامت بر مي افراشت و عاقبت نيز بر سر اين جهاد بي امان، جان فداگشت و قامتش با گلوله اي آتشين به خاك افتاد. انتقال به بيمارستان و معالجات موثر نبود و سرانجام به ديار آفتابي شهيدان رهسپار شد.
شهيد رضا دشت بشي
تولد شهيد رضا دشت بشي را در «قريه پودنك شيراز» ذكر كرده اند او كه در خانواده اي فقير اما آزاده و دين باور پرورش يافته بود از كودكي طعم تلخ يتيمي را چشيد و سايه پدر و نگاه مهربان مادر را از دست داد و برادرش سرپرستي او را به عهده گرفت.
رضا كه به وضعيت وخيم اقتصادي برادر پي برده بود به خود اجازه نداد تا برادر را در ضيق معيشت بگذارد. بنابراين بي درنگ در همان دوران كودك به كار و تلاش روي آورد و خويشتن را از درس و تحصيل محروم ساخت.
آتش انقلاب اسلامي از حنجره عاشورايي روح الله، شعله مي كشيد و آزادگان را مجذوب خود مي كرد. رضا را نيز كه سخت به امام و اسلام دلبسته بود به خويش فراخواند.
او نوارهاي سخنراني امام (ره) را با تحمل مشقت و رنج تهيه مي كرد و پس از گوش كردن به آن به ديگران مي سپرد تا آنان نيز از سخنان امام بهره مند شوند. خبر بازگشت خورشيد تبعيدي و خطبه خوان 15 خرداد به ايران اسلامي، رضا را با شوقي وصف ناپذير به تهران كشاند جمال و جلال امام خميني (ره) هزار توي دل رضا را منور ساخته و او در بازگشت به شيراز، تصميم گرفت همه وجود خود را براي مبارزه با رژيم شاه، وقف امام و اسلام كند.
روز 22 بهمن 57، كربلاي رضا شد او در آن روز با ديگر همرزمان انقلابي خود در جلو شهرباني حماسه ها آفريد تا سرانجام شليك تيري، پايش را هدف گرفت و روانه بيمارستانش كرد. دربيمارستان، وقتي به هوش آمد پرسيد، از پيروزي انقلاب اسلامي چه خبر؟ وقتي شنيد انقلاب اسلامي عام تاب شده، آرامشي ملكوتي، سراپاي وجودش را در برگرفت شهيد رضا دشت بشي پس از سه روز بستري شدن در بيمارستان، كربلايي شد و به روي امام حسين لبخند زد و به فرشتگان اجازه داد تا روحش را به ملكوت اعلي ببرند.
شهيد رحمت الله دهقان
بيضا فارس با آن طراوت روستايي چشم به راه تولد يكي از فرزندانش بود. چند سالي از به دنيا آمدن رحمت الله نگذشته بود كه به خاطر سياست هاي استعماري شاه در بخش كشاورزي، روستاها را از طراوت و رونق انداخت و رحمت الله مجبور شد به همراه خانواده جلاي مولد كرده به شيراز هجرت كند.
در شيراز به عنوان شاگرد مكانيكي در تعميرگاهي مشغول به كار شد تا بتواند معاش خانواده اش را تامين كند. او كه با اوج گيري امواج سهمگين انقلاب اسلامي، استاد كار ماهري شده بود، تصميم به ازدواج گرفت و در سال 57 در سن شانزده سالگي همسر اختيار كرد.
راهمپيمايي ها با آن صفوف متحد و تجلي خشم مردم در قالب شعارهاي كربلايي، رحمت الله را مجذوب خود كرد و او كه همه عشقش امام و اسلام بود در همه تظاهرات شركتي فعال داشت.
روز 22 بهمن 57، وقتي كه رحمت الله و هزاران انقلابي به خروش آمده در جلو شهرباني با عمال شاه به نبردي بي امان دست زده بودند، زوزه تيري آتشين، پيكرش را به دست شقايق تبديل كرد و او را به كربلاييان متصل ساخت.
مادر بزرگوارش، خواب عجيبي را كه در روزهاي آخر زيارت مكه معظمه ديده روايت كرده و بيان مي كند: كه رحمت الله در عالم خواب، دست و پايم را بوسيد و گفت: من براي دو كار آمده ام، نخست اين كه مرام به خاطر نافرماني از دستوراتت در هنگام شركت در تظاهرات شكل گيري انقلاب اسلامي عذرخواهي كرده و دوم اين كه ايام سفر حج به سر رسيده به بدرقه تان آمده ام. صبح كه از خواب برخاستم درد شديدي را در پاهاي خود احساس كردم. به روحاني كاروان مراجعه كردم و شرح ماوقع را گفتم. او در جواب گفت: مگر او را نبخشيده اي؟ گفتم: او را خيلي وقت است كه عفو كرده ام.
شهيد ماندني دست داده
شهيد ماندني دست داده در ديار مردمان آفتابي و خونگرم كازرون در سال 1334 به دنيا آمد. ماندني دست داده در كودكي سايه پدر از سرش برفت. وي مدتي را به تحصيل پرداخت اما وجود عواملي چون فقر و كمك كردن به اقتصاد خانواده، او را از سر كلاس درس به عرصه تلاش و كار كشانيد.
شهيد ماندني دست داده با مشاهده بي عدالتي ها، فساد و بي بند و باري و اسلام ستيزي از ناحيه سردمداران رژيم شاه، از ادامه خدمت سربازي منصرف شده و پس از گذشت چند روز از خدمتش در سربازخانه ، به كازرون بازگشت.
با شدت يافتن ابعاد مبارزات مردمي و اقيانوسي شدن راهپيمايي ها، به مردمش متصل گشت و با توزيع اعلاميه هاي امام (ره) و شركت در تظاهرات، مبارزه اي خستگي ناپذير را آغاز كرد.
يك روز بعد از شهادت لاله به خون خفته كازرون (شهيد محسن پور)، ماندني پيراهن خونين وي را بالاي دست برده و مردم را به ايستادگي و مقاومت در برابر دژخيمان تشويق كرد . مزدوران براي شكستن اين مقاومت، حلقه محاصره را تنگ تر كرده و به طرف مردم عزادار، تيراندازي كردند. آنها نخستين گلوله آتشين خود را كه نشانه خصومت اهريمنانه شان بود به طرف ماندني شليك كردند و او را به شهادت رساندند غافل از اين كه خون سرخ شهيد ماندني دست داده ها جرئومه ستم شاهي را به زباله دان تاريخ افكند و نظام مقدس جمهوري اسلامي را بنيان نهاد.
پايان پيام
يکشنبه|ا|20|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 444]