واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: ارزش زندگي
نقد- مهدي تهراني:
براي يكبار هم كه شده احتمالا سينما مديون ادبيات كلاسيك آمريكا نيست و شايد با ديدن فيلم «مورد عجيب بنجامين باتن» موافق عبارت بالا شويد.
اگر از علاقهمندان رمان به يادماندني گتسبي بزرگ و از دوستداران اسكات فيتزجرالد هستيد و اگر توأمان به مارك تواين فقيد و افسانهاي هم ارادت داريد، با ديدن فيلم «بنجامين باتن» حالا ديويد فينچر هم به فهرست كوتاه چند كارگردان مهم شما اضافه ميشود و هرگز او را بابت حذف و اضافات در داستان كوتاه فيتزجرالد مواخذه نخواهيد كرد؛ روندي كه مانند داستان معكوس فيلم ، واقعا وارونه است؛ جايي كه به قول گابريل گارسيا ماركز شهير «سينما از ادبيات همه چيز ميگيرد و هيچ چيز پس نميدهد.»
داستان كوتاه فيتزجرالد كه در 52صفحه در 26 سالگي او يعني در 1922 به بازار نشر رسيده، آنقدر چرخ خورد و بازار سينما و ادبيات را پر از حاشيه كرد تا به سال 2004 رسيد. پس از چندين وچند جابهجايي در سناريستها و كارگردانها و بازيگران بالاخره قرار شد (در سال2005) «ديويد فينچر» اين فيلم را بسازد. «اريك راث» (سناريست اسكاربرده فيلم شاخص فارست گامپ) از آن كتاب 52صفحهاي سناريويي 242 صفحهاي نوشت و فينچر هم از آن (با بازي برادپيت در نقش بنجامين و كيت بلا نشت در نقش ديزي) فيلمي 160 دقيقهاي روانه سينماها كرد؛ يك درام عاطفي، معمايي و فانتزي عالي كه الهام گرفته از يك كمدي (يا شايد كمدي سياه) بود. فيلم پس از درو كردن جايزههاي بسيار حالا در 13 رشته هم نامزد دريافت جوايز اسكار است.
در نيواورلئان هميشه گرم و شرجي حالا در 11نوامبر 1918 غوغايي برپاست و مردم جشن گرفتهاند. اما غوغاي مهمتر جايي خلوت از اين شهر شلوغ است؛ جايي كه خانم «كارولين باتن» يك پسر عجيب و غريب تحويل اين دنيا ميدهد و در همان لحظه هم سر زا ميرود؛ پسري كه تنها چند ساعت از عمرش ميگذرد ولي چشمانش آب مرواريد دارد، استخوانهايش پوك شده و چروكيدگي پوستش شبيه 80سالههاست.
پدر كه ديوانه شده سعي ميكند ابتدا بچه را سر به نيست كند اما ناخواسته سر از يك مكان خاص در ميآورد؛ يك آسايشگاه سالمندان. آقاي باتن، پسربچه پيرنما را روي پلهها ميگذارد و كمي بعد خانم كوئيني- اين سياه پوست جوان و دوست داشتني- او را مييابد و اين لحظه تا حداقل 6 دهه با دوستي مادرانه ادامه مييابد.
پسر بچه بزرگ ميشود و هر روز جوانتر. با دختري در آسايشگاه آشنا ميشود كه با او هم دوستي و ماندگارياش 6 دهه يا بيشتر طول ميكشد. داستان تا آگوست 2005 طول ميكشد؛ يعني همان سكانس افتتاحيه فيلم؛ جايي كه «ديزي» در حال احتضار است «مورد عجيب بنجامين باتن» را براي تنها دخترش و در واقع تنها دختر و فرزند بنجامين باتن شرح ميدهد.
سيروسلوك رشدي وارونه
اگر ترجمه داستان كوتاه فيتزجرالد را خواندهايد (اگر اين كار اصلا شده باشد) يا با خود كتاب آشنايي داريد اصلا نترسيد؛ قرار نيست آنچه داخل كتاب هست و حتي كاراكترها عينا در فيلم هم باشند. اگر در كتاب در همان اول بسمالله خود «بنجامين» تازه متولد شده دهان باز ميكند و پدر را به چالش ميكشد و داستان زندگي و رشد وارونهاش بعدا شكل ميگيرد، در فيلم با يك «بنجامين فلسفي» و بسيار آرام طرف هستيد كه اهل مشاهده است و استنتاج؛ سخت نميگيرد و آسان اما وارونه ادامه ميدهد.
در كتاب بنجامين ابتدا مقتضيات جسمي و سپس روحي را پيدا ميكنيم و در فيلم عمدتا و از ابتدا با روحيات رو طرفيم. او آنقدر حرف حساب براي گفتن داشته كه حتي وقتي كارولين بر بالين مادرش خاطرات او را ميخواند، ديزي گاه به گاه ميگويد:« آه اين موضوع را اصلا نميدانستم.» اين را كسي ميگويد كه در اين دنيا بنجامين باتن را بيش از هركسي ميشناخته، بيش از هركسي او را آزار داده، بيش از هركسي او را تحقير كرده اما بيشتر از هركس ديگري هم عاشق راستين او بوده. سيروسلوك او در آفاق و انفس خودش شكل نميگيرد.
اگر هركسي حق چنين ورود و خروجي را داشته باشد سيروسلوك بنجامين نه با خود كه عمدتا با ديگران انجام ميگيرد؛ در فضاهاي متفاوت، با آدمهاي متفاوت و عجيبتر از او. اگر او به لحاظ رشد و نمو عجيب است و منحصربهفرد اما با ديگراني مواجه ميشود كه به لحاظ خلق و خوي انساني و غيرانساني اينگونهاند. پس بهتر است با گذار داستان او به اين آيتمها برسيم و خود را مجاب نكنيم كه قرار است چيزهاي خيلي خاصي از فيلم به مغز و دلمان بنشيند. اين كار با همذاتپنداري، آن هم از نوع ناخودآگاهش روي ميدهد.
پاسخهاي فلسفي
در يك فيلم با چندصد دوجين آدم روبهرو ميشويم. اين اشخاص كساني نيستند كه قرار باشد «بنجامين» فقط از كنارشان رد شود يا در آن آسايشگاه در كنارشان چرت بزند. او ذهنش يك پسربچه است و خواستههايش نيز اينگونه اما بابت تيپكيال ظاهرياش جايش در جمع سالخوردههاست . اين روند ميتواند روحيات او را بكشد و مغز فعال او را فلج كند. اما او اينگونه رفتار نميكند. زندگي او واقعي است و زندگي واقعياش در لحظههاي متفاوت شكل و معنا ميگيرد. او با ديزي 6ساله آشنا ميشود ( بنجامين باتن متولد 1918 است و ديزي متولد 1923) در حالي كه خود 11ساله است.
ديزي او را به عنوان شفيقترين دوستش پذيرفته و احترامي چون بابا بزرگها برايش قائل است هرچند تا مدتها حقيقت رشد وارونه و خلقت عجيبش را نميفهمد. بنجامين كه مدرسه نرفته و نميتوانسته برود با ديدن آدمها- حالا هرچقدر ارزش داشته باشنديا نداشته باشند- چيز ياد ميگيرد. او همانقدر از «مارتين» 85ساله كه 7بار صاعقه او را زده و زنده مانده ( و مدام اين جمله :«هفتبار صاعقه مرا زده ولي هنوز زندهام را تكرار ميكند) چيز ياد ميگيرد كه از كاپيتان مايك دوست داشتني. بنجامين فلسفي و آرام از روح خلقالله ياد ميگيرد و از منش داشته و نداشته آنها؛ از اين رو است كه در هيچ جمعي بدخواه ندارد. عالم و آدم بنجامين باتن را ميخواهند فارغ از تيپيكال ظاهرياش.
او در نوجواني صورتي پير و سالخورده دارد اما مغزش و عقلش چگونه است؟ روح او چگونه است؟ او با اين سير و سلوك و تغذيه روحي آيا در عين شادابي روح و روان است؟ مغزي و سير و عقلي پرتجربه دارد؟ اينها جوابهايي عملي دارند. در 1941 بنجامين به همراه كاپيتان مايك به جنگ ميرود. او در 22سالگي صورت و ظاهري حداقل 50ساله دارد. جنگ او را آبديده نميكند اگرچه براي ديگران اينگونه است. اما حضورش براي ديگران آرام بخش است. اين همان پاسخ پيري جسم ظاهري و تجربه عقل است كه ذره ذره براي بنجامين از همان نوامبر 1918 جمع شده.
اينگونه است كه بنجامين با تمركز روي تيپيكال ظاهري و رشد وارونهاش از سوي «ديويد فينچر» در هر فصل تاثيرگذار زندگياش به تماشاگر نشان داده ميشود؛ با ظاهري بسيار عيان و آشكار (صحنهاي كه در 12سالگي كارولين در استوديوي باله ديزي، اين 3نفر يعني پدر، مادر و فرزند دختر با هم رودررو ميشوند را به ياد بياوريد). اما رشد فلسفي بنجامين كه اين همه سؤال ايجاد كرده عمدتا در پس خاطراتي كه دخترش براي مادر در حال احتضار ميخواند، پاسخاش براي تماشاگران رو ميشود و تماشاگر هم آنها را پذيرفتني و حتي گاهي دوست داشتني مييابد.
راز عاقبت به خيري
كاراكتر خانم كوئيني در كتاب اصلا وجود ندارد اما در فيلم نفر سوم ماجراست. هرچه بنجامين دارد از اوست. هرگز حاضر نيست او در مقامي غير از مقام «مادر» باشد. حتي وقتي بر سر جنازه پدر حاضر است، به كوئيني يادآوري ميكند كه او مادرش است نه كارولين! اريك راث با وارد كردن اين كاراكتر به فيلمنامه و ديويد فينچر با پرداخت بينقص او و پردازش پرفرومانس كوئيني كاري كردهاند كه ماندگار ميماند.
كوئيني است كه رشد فلسفي بنجامين را باعث ميشود؛ اوست كه رشد وارونهاش را نظارت ميكند و عاقبت به خيري تمام كاراكترهاي داستان هم احتمالا سبب اصلياش وجود و حضور كوئيني است (بعد از مرگ كوئيني، صحنه آسايشگاه را به ياد بياوريد با سكوت مرگآورش؛ وقتي كوئيني مرده انگار همه مردهاند). «بنجامين باتن» راز عاقبت به خيرياش كوئيني است؛ يك دختر جوان سياهپوست اهل نيواورلئان كه در عين جواني براي همه مادري ميكند.
براي مارتين پيرمرد و اليزابت 90ساله، براي نامزدش، براي خانم آليداي 80ساله و براي يك فوج سالمند و جوان، او مادر است و طبيعي است كه وقتي با يك بچه سرراهي- حالا چه سالم و چه مانند بنجامين عجيب و غريب- روبهرو شود، آن هم در پلههاي آسايشگاهش، يكضرب او را به فرزندي ميپذيرد. كوئيني در ديالوگي دلنشين او را هديه خداوند مينامد. زيركي فينچر در ميدان دادن به كاراكتر كوئيني و خلاقيت اريك راث در به وجود آوردن اين كاراكتر و در آخر توانايي شايان تقدير «تاراگي پي هنسون» 38ساله كاراكتر اين نقش بسيار به موفقيت فيلم كمك كرده است.
يکشنبه|ا|20|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 150]