واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دستنوشته هایی از جنس نوجوانی"برای او که دیر کرده است!" " خسته شدم از این همه شلوغی و این همه سروصدا. باز هم به میان مردمان میآیم و به صداها گوش میدهم. شاید صدایت را بشنوم یا ببینمت! هر روز به دنبال تو میگردم و زمزمه میكنم: «برایم سخت است كه خلق را ببینم و تو از نظرم پنهان باشی و هیچ صدایی از تو به گوشم نرسد.»فرازی از دعای ندبه محمّدطه اسفندیاریـ قم
" طلوع كن! بودنم را با بودنت تازه كن. من با تو به ستارهها میرسم." مهسا قاسمینژادـ صومعهسرا
تا كی مانند پرندههای آشیانه گم كرده در جستجوی تو باشیم؟ به انتظار آمدنت پنجرهای رو به آینههای سبز باز كردهام و هر صبح و شب در پشت این پنجره به جادّه چشم دوختهام تا بیایی. نرجس شهبازیـ قم
مادرم میگوید: «همه چیز دیر و زود دارد امّا سوخت و سوز ندارد!» امّا نه، آمدن تو نه، دیر و زود كه دارد هیچ، سوخت و سوز هم دارد. باور نمیكنی؟ بیا و ببین آتش دوریات چگونه دلِ ما را سوزانده است! نفیسه فروغیرادـ مشهد
ای كاش در عالم واقعی هم شهر آرزوها وجود داشت! آنوقت آنقدر آرزو میكردم كه حد نداشت. اصلاً ای كاش خودم شهردار شهر آرزوها بودم! ای كاش میشد هر موقع از سال، هر فصلی كه دوست داشتم میآمد! مثلاً هروقت از گرمای تابستان خسته میشدم و آرزو میكردم زمستان باشد، زمستان میشد. ای كاش میشد آینده هرجور كه آدم دوست دارد همانجور بشود! كاش میشد یك رمان ماندگار خلق كنم؛ یك رمانی كه تا ابد خواننده داشته باشد و نام مرا بر سر زبانها بیندازد! كاش میشد مادربزرگم زنده شود، بیاید پیشم و دوتایی با هم زندگی كنیم! او مثل بچگی، سر مرا روی زانوهایش بگذارد، موهایم را نوازش كند و با من حرف بزند. كاش هر چه زودتر روز قیامت میرسید و من زودتر از نتیجهی كار خودم باخبر میشدم! كاش یك هواپیمای شخصی داشتم و هر كجا كه میخواستم پرواز میكردم! اصلاً هواپیما كه هیچی، كاشكی لااقل یك ماشین داشتم! كاش دوستانِ یكرنگ و مهربان زیادی داشتم كه همیشه به دیدنم میآمدند! كاش میشد پدر و مادر و نزدیكانم تا همیشه زنده میماندند و در كنارم بودند! همیشه نگران از دست دادن آنها هستم. كاش میشد همیشه در حال نوشتن و خواندن بودم و هیچ كاری مرا از خواندن و نوشتن غافل نمیكرد! ای كاش یك كلبه در كنار دریا داشتم با پنجرهای باز به سمت امواج! ای كاش میشد درون آدمها را خیلی راحت بخوانم و آنها را خیلی بیشتر از این كه میشناسم بشناسم! دوست دارم هیچوقت برای هیچ چیز نگران نباشم. دوست دارم لحظههایم پر از شادی و نشاط باشد. خیلی دوست دارم در یك رشتهی رزمی كمربند مشكی داشته باشم. دوست دارم تمام شاهكارهای ادبی جهان را بخوانم. دوست دارم تمام فیلمهای خوب دنیا را ببینم . دوست دارم با همهی آدمهای دوستداشتنی دنیا دیدار كنم.ای کاش زودتر تو را می دیدم.زودتر می آمدی که خیلی دیر نشود... - ای كاش... با اندکی تغییر.محمدرضا رضایی- قم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 303]