واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: جهان شعر شاعر كوتاه سرا
بالاخره خود درزي نيز در كوزه افتاد! آنچه در زير ميآيد، بررسي شعر شاعر كوتهسرا «اكبر اكسير» صاحب همين ستون «نقدينه»است. اين نقد در كتاب «تحليلي بر شعر كوتاه معاصر ايران» نيز آمده است كه مراحل چاپ را ميگذراند. اكبر اكسير با طنزي كوبنده و اجتماعي در فرانوهايش شاعري توفنده و برونگراست و به جهان بيرون ميپردازد و از بهترين شاعراني است كه كوتاه و موجز ميسرايند.
«اكبر اكسير» شاعري كاملاً منحصربهفرد، هم در ساختار دروني و هم ساختار بيروني شعر، همراه با طنزي سياه است.
مجموعههاي «در سوك سپيداران»/ 1361/ انتشارات اميركبير؛ «بفرماييد بنشينيد صندلي عزيز!»/1382/ انتشارات نيم نگاه؛ «زنبورهاي عسل ديابت گرفتهاند»/1385/ انتشارات ابتكار نو؛ و «پستهلال، سكوت دندانشكن است»/1387/ انتشارات مرواريد.
او نيز چون عمران صلاحي ـ اما در حال و هوايي ديگر ـ طنز را بسيار جدي تلقي ميكند. او شعرهايش را «آلبوم فرانو» ناميده است و از جهتي نيز حق با اوست. شعر او فارغ از وزن و موسيقي و شعر سپيد، با طنزي كاملاً مستقل و نگاهي به غايت شهري و روشنفكرانه جهان ملموس اطراف خود را هدف استهزاء قرار ميدهد:
چه با نمك شدهام
ديروز كهنههاي پدر را ميپوشيدم
امروز كهنههاي پسر!
مرا به نمكي بدهيد
و در ازاي آن يك سطل زباله بگيريد
راستي، كي پُست مدرن ميشويم؟!
(زنبورهاي عسل....، ص 8)
نگاه او به فقر ـ آن هم از زاويه طبقات به ظاهر ميانه اجتماعي كه در فقري ناپيدا دست و پا ميزنند ـ و درآميختن آن با دلمشغوليهاي روشنفكرانه و هنرمندانه، كاري بديع و طُرفه است. پافشاري شاعر در اين گونه طنز، ويژگي و شاخصه بنيادي شعر اوست. شعرهاي اكسير نوعي گزارشنويسي است.
نوعي رپرتاژ، اما شيوه دروني شده و برخورد شاعرانه او با رويدادها، اغلب مانع از سقوط شعر به ورطهي شعارنويسي و سطحينگري ميشود. گويي شاعر مدام برلبه تيغ حركت ميكند و سرانجام و در بيشتر موارد آنچه ميآفريند، به نفع شعر سامان مييابد:
ـ مواظب وسايلتون باشين
من بودم و جمشيد و يك پادگان چشم قربان!
از سلماني كه برگشتيم، سرباز شديم
در تختهاي دو طبقه
خوابهاي مشترك ديديم
يك روز كه من نبودم
ـ تختجمشيد را غارت كرده بودند.
(همان، ص 7)
در شعر بالا نبايد از نگاه تاريخي شاعر كه سربازي است سربهراه، و فاجعة تكرارشوندة هميشه تاريخ خويش غافل ماند. شعري كه از خوابگاه فكسني سربازخانه، تمام سرگذشت يك تمدن را در خود فشرده ميكند.
شعرهاي «فرانو»ي اكبر اكسير با زباني راحت، به دور از تعقيد تحميلي، گوياي نگاه شاعري است كه به شدت به زندگي روزمره و روابط اجتماعي حساس است. از اين رو شاعري است معناگرا و روشنفكر كه زبان و مضمون و ساختار شعر، دردست او وسيلهاي است براي اداي مقصود؛ و آنچه پشتوانة اين شاعر است، اعتمادبهنفس عجيبي است كه ميتواند روابط روزمرة اجتماعي را به شعر تبديل كند.
به گفتة خود شاعر توجه كنيد:
«در فرانو، كسي جاي كسي را تنگ نميكند. هركس به تعداد خود صندلي دارد! تلفنهمراه فرانو همه جا آنتن ميدهد/ همه جا دردسترس است و سيمكارتش نميسوزد. هم حافظه تاريخي دارد و هم ويبراتور قوي، با اين پيام صميمياش كه: مشترك گرامي سلام، خوش آمدي»
(بفرماييد بنشينيد....، ص 96)
و اين نيست مگر همان اعتمادبهنفس شگرفي كه شاعر از آن بهرهمند است. براي اكبر اكسير همه چيز ميتواند شعر باشد. همة كلمات جواز ورود به شعر دارند و هر ناگفتني عين شعري است كه سروده نشده است. به همين بندي كه از او نقلقول شده دقت كنيد. نثر او همان شعر اوست و شعراو از درون همين صميميت جوشان به جهان بيرون راه ميگشايد.
بيمهها، آرامش ما را ربودهاند
بانكها اعتماد ما را به مزايده گذاشتهاند
چهارراهها پر از چراغ قرمز و پليس راهنمايي است
اين روزها عاقلانه نيست به غارها برگرديم
بهتر آن است از ميدان رسالت
به پشتبامها برويم
و بشقابهايمان را
به سمت واقعيت بچرخانيم
(بايا، دوره پنجم، شماره 44، ص 87)
ميبينيم كه شعر او پر است از كلمات شهري. كلماتي كه وابسته به نظام ديوان سالاري و مدنيّتاند.
كلماتي كه بيانگر زندگي پرازدحام امروز است و با ضرباهنگ آن متناسب و همراه. به اين كلمات توجه كنيم: بيمه، بانك، مزايده، چراغ قرمز، پليس راهنمايي، و دهها كلمه ديگر كه شعرهاي اكبر اكسير را سرشار كردهاند. به بيان ديگر، كلماتي زمخت به دست شاعر بدل به شعر شدهاند:
حال به نمونههاي درخشاني از شعر اكبر اكسير توجه كنيد:
آن پرندة سنگي
نشسته در پوشال مِه
تنديس كودكي است
كه يك روز ميخواست شاعر شود
وَ سنگ شد!
(بفرمائيد بنشينيد...، ص 18)
شاعر در زيرنويس شعر بالا توضيح داده است كه «قوشداشي» نام قلهاي به شكل پرنده در ارتفاعات گردنة حيران است. اما شباهت و درستتر بگويم توارد اين شعر با يكي از تابلوهاي «رنه مگريت» (Rene Magritte) نقاش سوررئاليست بلژيكي (1967 ـ 1898) حيرتانگير است. در آن تابلوكوهستاني نشان داده شده كه قلة آن سر عقابي است و بالهاي گشودهاش كوههاي دوسو.
شير مادر، بوي ادكلن ميداد
دست پدر، بوي عرق
(گفتم بچهام، نمي فهمم)
نان بوي نفت ميداد
زندگي بوي گند
(گفتم جوانم، نميفهمم)
حالا كه بازنشسته شدهام
هر چيز بوي هر چيز ميدهد، بدهد
فقط پارك بوي گورستان
و شانة تخممرغ بوي كتاب ندهد
(زنبورهاي عسل....، ص 52)
پينوشت:
* شاعر و محقق شيرازي و مسئول مجموعه «حلقهنيلوفري» در انتشارات نويد شيراز
پنجشنبه|ا|24|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 676]