محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1856206538
ناصر تقوايى در گفتوگو با حيات نو:مننويسندهام نه فيلمساز و عكاس
واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: ناصر تقوايى در گفتوگو با حيات نو:مننويسندهام نه فيلمساز و عكاس
صنم مودى - هر كجا هستم، باشم. آسمان مال من است .
كاغذ بىخط را كه ديده باشى دوست دارى ناصر تقوايى را بيشتر بشناسي. دايى جان ناپلئون را كه ديده باشي. دوست دارى ناصر تقوايى را آفرين بگويي. ناخدا خورشيد را كه ديده باشى دوست دارى از ناصر تقوايى بپرسى اين همه خلاقيت چگونه؟ كارهايش در عرصه سينما كم نيست و فكرهاى نواش نيز. نياوران را بايد سربالايىهايش را بالا بروى آنقدر كه به يك ساختمان قديمى برسى در خيابان بوكان. در باز است. گالرى اعتماد. اگر حرف عكس نبود شايد براى حيات نو به سراغ تقوايى نمىرفتم. اما نمايشگاه گذاشت و قبل از افتتاح، نشست خبرى برگزار كرد و خبرنگارها آمدند او از نمايشگاهش گفت و پرسيدند كه نگاهش چه بوده و چه. اما دوست داشتيم از تقوايى بيش از اين بدانيم و البته از زبان خودش. وعدهمان شد همان گالرى اعتماد و روى يك نيمكت نشستيم. زير سقف گالرى هر كجا هستم، باشم. آسمان مال من بود. آسمان خيلى از جاهاى ايران. تقوايى ترجيح مىداد در همان سالن گفتوگو كنيم تا حواسش به ميهمانانش هم باشد. كم نبودند كسانى كه براى ديدن عكسهايش مىآمدند.قبل از آغاز سخن گفت: «اميدوارم درباره سينما صحبت نكنيد كه اصلا حوصلهاش را ندارم.» اما مگر مىشود تقوايى را از سينما جدا ديد. بالاخره گريزى هم كه شده زديم به سينما و نگاه او. تقوايى همان فيلمسازى است كه هرچيز برايش يك بار ارزش گفتن دارد. وقتى گفت ديگر تمام شده است. او اين نگاه را نه تنها در سينما كه در عكس و در ادبيات نيز دارد.
شايد اگر من قرار بود براى اين نمايشگاه نامى را انتخاب كنم، آسمان را براى آن برمىگزيدم.
اين اسم را سعدى براى من انتخاب كرد. ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند... بله. آسمان موضوع همه اين عكسهاست. اسم اين نمايشگاه قرار بود ابر باشد. يك مشكلى در كار فنى ما پيش آمد و بچهها گرفتار كار ديگرى شدند. من چندتايى عكس به نمايشگاه اضافه كردم و طبيعت متنوعترى به نمايش درآمد اما باز آسمان سوژه همه اين عكسهاست. آخر آسمان ذهن را به طرف كهكشان، ستارهشناسى و اينجور جاها مىكشاند.
ببينيد حتى در آن عكس شما؛ كه دماغه قايقها را عكاسى كردهايد، باز هم انگار اين عناصر براى پررنگتر شدن و توجه بيشتر مخاطب به آسمان در كادر قرار گرفتهاند.
حتما اينطور است. شما در آن عكس يك جور نگرانى مىبينيد. نگرانى از چيست.اگر شما اسم آن مرغها را بدانيد اين نگرانى را حدس مىزنيد. به آنها مرغ توفان مىگويند و نگرانى از آمدن توفان است. من در كارم سه مرغ توفان، سه قايق را طورى گرفتهام كه نشانى از يك مادر، پدر و بچه باشد. قايق جلويى هم مانند آشيانهاى آنها را در بر گرفته است. انگار كه از آشيانهشان سر بيرون آوردهاند. مرغ توفان براى جنوبىها مرغ مقدسى است. دريانوردها هر وقت مرغ توفان را در آسمان ببينند مىدانند كه ساحل نزديك است. مرغ توفان به عنوان عنصرى از اميد هميشه نوك قايقهايشان ساخته مىشود. هر ملتى يك چيزى براى خودش دارد. وايكينگها چيزى براى خودشان دارند يا براى چينىها سر اژدها يك چنين جايگاهى دارد.
لازم است بگويم متاسفانه شما فقط اين را در كشتىهاى رسمى ما نمىبينيد. روى تمام قايقهاى محلى اين كله وجود دارد.
در عكاسى ما آسمان جزو فضاهايى است كه عكاس روى آن تمركزى ندارد و تا جايى كه مىتوانند آن را از كادرهايشان حذف مىكنند. بعد از مدتى مىبينيم در عكاسى استفاده از آسمان شكل ديگرى پيدا مىكند، تا آنجا كه عمده كادر به آسمان تعلق دارد. خط افق نزديك پايين كادر است و در پايين يك عنصر كوچك مانند آدم يا هر چيز ديگر وجود دارد اما مىتوان گفت حتى در اين كادرها هم آسمان جزئيات قابل توجهى ندارد. اما آسمانهاى شما متفاوت است. پر از جزئيات و عنصر است و همه حرفها در اين عكسها همان آسمانهايى است كه در كادرهايتان به ثبت رساندهايد.
يك علت اصلى آن است كه به جز بحثهاى مربوط به ستارهشناسى و اينها كه شبها مورد توجه قرار مىگيرد (يكى از عكسهايش را نشان مىدهد) شايد يكى از عناصرى كه در اين عكس وجود دارد ابر است. ابر هم به سرعت بسيار ناپايدار است يعنى تا سر برگرداني، مىبينى رفت. در نتيجه كمين كردن در آن لحظه مناسبى كه شما مىخواهيد عكس خوب بگيريد حوصله، وقت و زيبايىشناسى مىخواهد. حتى در درآوردن رنگها و بستن كادرها. ضمن اينكه فقط آن بخار آب نيست كه ابر را مىسازد.
چرا؟
يك ديتيلى براى تشكيل ابر به حساب مىآيد اما همهاش نيست. (با دست به سوى يكى ديگر از عكسهايش اشاره مىكند.) اين ابرى است كه بچههاى كوير آن را مىبينند. در اينجا توفان شن اتفاق افتاده است و اين توفان مانند ابر در آسمان حركت مىكند. تفاوت اين دو پديده يعنى ابر با توفان شن در اين است كه ابر همه آسمان را فرا مىگيرد و اين توفان ابر، شن، در يك منطقهاى محدود وجود دارد. حتى اگر به عكس نزديك شويد، ذرات شن را مىبينيد. بعضى از مردم فكر مىكنند اين عكس خوب چاپ نشده و آنها همان پيكسلهاى عكس است.
به همين دليل من اين نمايشگاه را متنوعتر كار كردم. چون مىدانستم خيلى از اين مناظر را برخى نديدهاند.
براى شما آسمان چيست؟
آسمان، آسمان است همانطور كه زمين، زمين است. البته نه به لحاظ شباهتى كه به لحاظ مفهومي. مثل دريا. چند جور وسعت ما روى كره خودمان داريم! اول آسمان كه از همه وسيعتر است. دوم، درياها و اقيانوسها. سومى كوير. چهارم كوهستانها و يكى ديگر جنگلهاست. من هيچ گستره ديگرى به اين وسعت نمىشناسم. نه اينكه نباشد شما برويد به آمازون. همه گسترهاى از جنگل و درخت است يا به گيلان برويد، همين طور. شايد بعد از خزر وسيعترين گستره همين گستره سبز باشد. من اعتقاد دارم همه آدمهاى روى اين كره يكى از طبيعت اين 5 تا را دارند و
بچههاى كوهستان اخلاق ديگرى دارند بچههاى دريا اخلاق ديگرى و بچههايى كه با آسمان سروكار دارند، اخلاق ديگرى دارند. خلبانها كه كارشان مرتبط با آسمان است اخلاقهاى خود را دارند. من اينگونه مىبينم. اعتقادى به ماوراءالطبيعه ندارم. همه چيز مادى است. همه چيز از عناصرى ساخته شده. راحتتان كردم (مىخندد).
مىدانيد در كارهاى شما يك نكته براى من جالب است و آن هم اين است كه شما فضاهايى را به ثبت رساندهايد كه ديده نمىشود يا بهتر است بگويم ديده مىشود اما مورد توجه قرار نمىگيرد و وقتى به اين فضاها توجه مىشود يك شكل يا حال و هواى عجيبى پيدا مىكند.
نيما به عنوان يك شاعر بزرگ، بزرگترين مرد فرهنگى است كه تاريخ اين سرزمين به خودش ديده است. او مىگويد ما نگاه مىكنيم ولى نمىبينيم. او به عنوان يك شاعر، خودش مىديد. اگر واقعا ببينيم رانندگىمان بد است خب سعى مىكنيم ديگر بد رانندگى نكنيم. به نظر من يك عيب ديگرى مردم ما دارند و آن اين است كه هر چيز اصيلى كه مىبينند فكر مىكنند تقلبى است. اگر بشنوند كسى مىگويد نيما شاعر بزرگى است. مىگويند شعرش را از فرانسوىها گرفته است. در حالى كه با نيما يك حركت جديد و يك شعر نو زاييده شده است. شعر گذشته كدام يك از اين دو باسابقهتر است. فيلمساز ما يك فيلم خوب مىسازد، مىگويند از فلانى كارش را بلند كرده است. مىآيند همين گالري، كار ببينند مىگويند اينها فتوشاپى است. مىگويم آخر شما روى اين عكسها علائم فتوشاپ مىبينيد؟ يك چيزى ببين، بعد بگو. (باز هم مىخندد) اين ايراد ملت است. بعد ديگر اينكه در مورد همه چيز كم حوصله هستند. يك چيزى كه عجيب است اينكه سفر نمىكنند. در حالى كه در سفر با خاكشان آشنا مىشوند و مىتوانند خودشان عكس بگيرند و خلق كنند. چرا ملتى ناسيوناليسمش را از دست مىدهد. چون ديگر آب و خاكش را آنقدر كه بايد دوست ندارد. فكر مىكند همه چيز مال همسايه است. درختى را مىبرند و صداى كسى درنمىآيد. اين درخت اكسيژنى كه توليد مىكند مال تو است. قبر كوروش دارد مىرود زير آب. تمام اين كوهها را با بولدوزر از بين مىبرند و خاك ساختمانى درست مىكنند. قبر كوروش را شايد بتوان بار ديگر ساخت، اما اين كوهها را نمىشود. خدا بايد خلقتى دوباره انجام دهد تا اينها ساخته شود. كسانى كه سراغ من نمىآيند متوليان اين جزيره قشم هستند. در همه هتلهايشان پر شده از عكسهاى آمريكايى و اروپايي. خب چند تا از اين عكسها در اتاقهايشان بگذارند. نه عكسهاى من، عكسهاى ديگران را و بگذارند چهار تا ميهمانى كه مىآيد، نگويند اين جزيره كجاست بلكه ترغيب شوند آن را ببينند. مسافر كه نيامده در هتل بخورد و بخوابد و برود. آمده جايى را ببيند. آن وقت خواهند ديد اولين كسانى كه براى ديدن مىآيند همانها هستند. حالا اگر پيغام هم بدهى پيدايشان نمىشود. آقا تو مسئول اين جزيرهاي. بيا ببين. نه اينكه از من عكسى بخري. بيا ببين اصلا جزيرهات چه دارد. اين دامنگير ما شده، نه فقط در اين مورد، در مورد همه چيز. حالا اين مفهوم ماورايى كه شما مىگوييد، من اعتقادى نداشتم اما هركس كه تابلويى مىبرد، پشت اين تابلوها اتيكت مىخورد و اسم خواهد داشت. [به تابلوى ديگر اشاره مىكند] مثلا اين تابلو نام آواز پر جبرئيل دارد.
سهروردى چه ديده كه اين اسم را براى رسالهاش انتخاب كرده؟ او كه دست فرشتگان را در آسمان نديده است. او هم اهل همين سرزمين است. آيا پيغمبر است؟ ناگهان به تصويرى برخورده و چنين اسمى را انتخاب كرده. به هر حال در آن سالها چقدر اين اسم مدرن است. اتفاقا مال همين مناطق هم بوده است. اينكه چنين چيزى را ديده و اين اسم را برگزيده شايد نشان از آن است كه برخى چيزها در طبيعت تكرار شده است.
اين تكرارى كه شما مىگوييد را مىگويم حادثه.
بله. هر چيزى حادثه است. من تنها چيزى كه در آن تصوير نمىبينم دوتا ابر است. (يكى از عكسهايش را نشان مىدهد) من دو تا ستاره دنبالهدار مىبينم كه از كره زمين رد مىشوند.
يعنى تشبيه داشتيد و اگر آن را ثبت كرديد در آن لحظه به خاطر تشبيهش بوده يا نه، به خاطر زيبايى طبيعت بوده است؟
نه من تشبيه نمىبينم.
مى فرماييد ابر نمىبينم، دو تا ستاره دنبالهدار مىبينم. آيا همين دو تا ستاره دنبالهدار ديدن، ناصر تقوايى را ترغيب به ثبت مىكند؟
اين يك اتفاق قابل تصور است. همه چيز نبايد اتفاق بيفتد تا ما ببينيم. اين مىتواند روى دهد تا ما ببينيمش. خيلى ستاره دنبالهدار از روى زمين رد مىشود. يك مرتبه امكان دارد دو تا با هم رد شود. وقتى كه اين ايده ناگهان پيدا مىشود، عكاس مىداند چه چيزى را ثبت مىكند. طورى عكاسى مىكند كه ايدهاش منتقل شود. اين فضاى خالى به صورت يك فرم غيرقابل فهم درآمده و در عكس، عكاسهاى ما خيلى رويشان اثر گذاشته. برخى فقط گرافيكى ديدهاند. يك فضاى خالي. در حالى كه آن عمق آسمان است. اگر پايين پا را به تصور من كره زمين تصور كنيم، آن بالا بايد چقدر سرمان را بالا بگيريم تا عمق آسمان را عكاسى كنيم. در اين عكس شك نكنيد، بدون ترديد ابتدا خط سفيد دريا شما را جذب مىكند. بعد بالا مىرويد. هى بالاتر تا عمق آسمان. اين همان اتفاقى است كه اگر دوتا ستاره دنبالهدار رد شوند در فيزيك اتفاق مىافتد و ديده مىشود. اين گرافيك چيزى خارج از ذهن و دنياى ما نيست كه فقط با دوتا خط آن را در تابلو بياوريم. توى زندگى ما هم هست. توى عادتهايمان. كوشش مىكنيم همه چيز را خلاصه كنيم. يعنى چه؟ يعنى به جوهر يك نگاه برسيم. ثبت كردن واقعيت عين همان چيزى كه هست اسمش هنر نيست. يك گزارش واقعيت است يك چيز واقعى دارد اتفاق مىافتد. من عكاسم، دوربين دستم هست و ازش عكاسى مىكنم. آن چيزى كه باعث مىشود شكل هنرى بگيرد و تاثير بگذارد و ماندگار شود، چيزى است خارج از اين تابلو. در ادبيات اين مثال را مىزنند. سپيدى لابهلاى سطرها. تمام اين سطرها نوشته شده براى اينكه شما آن سپيدىها را ببينيد. چيزى كه مستقيما با آن روبهرو نيستم. هنر هميشه به شكل غيرمستقيم با شما حرف مىزند. براى اينكه مىخواهد به آن چيزى كه مىبينيد دامنه وسيعترى بدهيد.
پس شايد براى همين است كه ...
پشت هر واقعيتى (حرف شما را قطع مىكنم) واقعيت آن چيزى است كه ما لمس مىكنيم. جلوى چشممان است و اتفاق مىافتد و مىبينيم. يك چيزى است كه اگر شما تنها ببينيد، مىتواند توهم يا خيال باشد اما به محض اينكه ديگرى هم ببيند، دو نفر آن واقعيت است؛ اتفاق افتاده.
توى اين واقعيتى كه مىبينم، زمانى يك اثر تفكر برانگيز هنر ناميده مىشود كه شما حقيقت را در آن دريافت كنيد. حقيقت ذات اشياست. حقيقت فراواقعى نيست. حقيقت هيچ جاى دورى هم نيست. از هر چيزى به ما نزديكتر است. ذات هر چيز و كاركرد آن است. وقتى به اين ضبط نگاه مىكنيم، حقيقت اين چيست؟ صداى بنده را ضبط مىكند. با آن خورش مىخوريم؟ توى آن آب مىريزيم؟ با اين موسيقى مىشنويم؟ اگر هم موسيقى مىشنويم، يك ضميمهاى دارد. حقيقت اين استكان اين است كه ما توى آن چاى بخوريم. نوشيدنى بخوريم. اين را برنمى داريم باهاش خاك جابهجا كنيم. حقيقت به همين سادگى است. منظور از نمايش واقعيت اين است كه حقيقت را ببريم به مرزى از واقعيت كه بيننده ما، ما و شنونده ما بتواند آن حقيقت را درك كند. مثل همين سپيدى لابهلاى سطرها ولى تنها راهش اين است وگرنه مىشود مقاله، مىشود تحقيق علمي، مىشود فلسفه يا يك چيز خبري. در كار هنرى شما حقيقت را دريافت مىكنيد. خارج از متن است. آن چيزى كه مىخوانيد فىالواقع درآن وجود ندارد. شعر چگونه اتفاق مىافتد.
من فكر مىكنم شما در كارهايتان تلفيقى ايجاد كردهايد بين خبر و هنر. واقعيت و حقيقت.
شما به عنوان خبرنگار، يك خبر مىدهيد به موسسهتان. من از آن خبر حقيقت را مىفهمم. چرا اين اتفاق افتاده؟ اين يك حقيقت است. شما به عنوان يك خبرنگار واقعيت را توصيف مىكنيد. كسانى كه با اين خبر سروكار دارند، هركدام با تحليل خودشان حقيقت را پيدا مىكنند. كسى كه فعال اقتصادى است، دريافت مربوط به خودش را دارد. كسى كه در كار هنر است، دريافت ديگرى دارد. كسى كه در كار سياست است، دريافت ديگرى دارد.
بعد از اينكه كارهايتان را ديدم، با خودم گفتم، ناصر تقوايى مىگويد يادم نيست عكاسى را كى شروع كردم، همانطور كه شنا را يادم نيست. گفتم عكاسى را شايد يادش نباشد اما بارقههاى علاقه نسبت به سينما كه توى وجودش شكل گرفته حتما يادش هست. مىخواهم از شما بپرسم، عكاسى شما را به سمت سينما برد يا سينما شما را به سوى عكاسي؟
اين يك مجموعه ذهنى است. توى آن سن و سال مثل كلاس هفتم، هشتم، نهم، سرگرمى ما دوربين عكاسى بود كه قيمتش 10 تا يك تومانى بود. اصلا كارخانه كداك مجانى به مدارس مىداد تا فيلمهايش را مطرح كند، خب اين ابزار در دست ما بود. بچههاى ديگر مثلا اگر سنتور در خانهشان بود. مىرفتند سراغ ساز و اول با همان سنتور تمرين مىكردند. اما يادم مىآيد در ابتدا من به ادبيات خيلى علاقهمند بودم، چون پدرم علاقهمند بود. ما توى اين روستاهاى جنوب بوديم. پدرم همه روزنامهها و مجلات ايران را مشترك بود. حتى بعضى وقتها يك روزنامه با دو سه ماه تاخير به ما مىرسيد. چون پست نبود (مى خندد) تلويزيون نبود. راديو بيشتر سياسى بود. در نتيجه شبها بابا مىنشست براى ما داستانهاى تاريخى و داستانهاى مجلات را مىخواند و چون خيلى زيبا مىخواند من هميشه كنارش مىنشستم و چون خيلى دوستش داشتم و مرد با سوادى هم بود، اين بود كه قدرت تخيل و داستانسراييم از همان موقعها بالا رفت. دوران مدرسه انشا مىنوشتيم. هميشه بهترين نمرات انشا را مىگرفتم. ولى انشا يك چيز ديگرى است. شما را با كلمات آشنا مىكند. با وجود تمام علاقهاى كه به ادبيات داشتم در دبيرستان رياضى خواندم. چون در آن ضعيف بودم. نمىگويم لجبازى انسان با خودش. يك جورى انسان بايد خودش را آموزش بدهد.
خيلى حرف جالبى است. شما در كارهايتان هم مىآييد و موضوعاتى را مطرح مىكنيد كه آدمها در آن ضعف دارند.
ببينيد، خيلى فيلمسازها هستند يك شيوه را هميشه در كارهايشان تكرار مىكنند، چون در فيلم اولشان جواب داده است. من هرگز چنين كارى را نمىكنم. اگر كسى بيايد و گردن من را بزند كه «دايى جان ناپلئون» را دوباره بساز، من اين كار را نمىكنم چون يك بار كمدى ساختم. مىخواستم بدانم اين آدم را چطور بايد ايرانى كرد. يك بار فيلم پليسى ساختم. مىخواستم بدانم فيلم پليسى ايرانى را چطور بايد روايت كرد كه مثل فيلم پليسى آمريكايى نباشد.
اينها به بچههاى ما ايده مىدهد. اينجا جنايت اتفاق مىافتد و آنجا هم. ولى شكل جنايت در آنجا با شكل جنايت در ايران فرق مىكند. متاسفانه شما مىبينيد مافياى ما مثل فيلمهاى آمريكايى كلاه شاپو مىگذارد. و با همان ژستها بازى مىكند. اين فيلمسازها كه يك شيوه و ساختار دارند. به زودى دچار بن بست مىشوند. هيچ كدام از داستانهاى من شبيه هم نيست. يكى روانكاوانه است، يكى پليسي، يكى كمدي، ديگرى نقد اجتماعى است. يكى درون شناسي. همه اينها را يك نفر ساخته (و به خودش اشاره مىكند). چيزهايى كه مىدانيم و اعتقاد داريم يك بار مصرف است. چه گفته باشيم و چه عكسى باشد كه گرفته باشيم. آن چيزهايى كه نمىدانيم،آينده كار ما را مىسازد. مثلا يك عكس مىخواستيم، خوب از آب در نيامده سعى مىكنيم توى يك عكس ديگر در بيايد. اما آن عكسى كه خوب از آب درآمد ديگر ارتباط با آن قطع مىشود. حالا برو سراغ چيزهايى كه مىخواستى و نشده است.
يك زايش دوباره؟
يك چيز تازهتر. براى اينكه ذهنم دنياى بسيار وسيعى دارد. خيلىها به همان چيزى مىچسبند كه يك بار در آن موفق شدهاند. اينها بعد از مدتى كم مىآورند. خيلى از فيلمسازان بزرگ ما به اين مشكل دچار شدهاند. من خودم فيلمهاى سهراب را ديدم. آن فيلمهايى كه كار مىكرد مال همان طبيعت بىجان بود. مال همان داستان قصاب بود با آن كه در آلمان ساخت. مال داستانهاى بلندى كه در آلمان ساخت و روايت كرد. اتوپيا داستانى بود 5-4 ساعته كه زيبايى كارهاى سهراب را بر نمىتابيد. خب سهراب كار خودش را كرد. روى فيلمهاى ما، فوقالعاده اثر گذاشت. براى سالهاى بعد از خودش كار مىكرد. معتقديم سينماهاى مدرن آلمان را سهراب شهيد ثالث به وجود آورد. زبان حرف زدنش خيلى نو بود و ببينيد چه اسم قشنگى روى آن مىگذارد، «طبيعت بىجان». ولى من اگر آن فيلم را مىساختم ديگر سراغ فيلمىمشابه آن نمىرفتم.
در مورد عكس هم همين نظر را داريد؟
همه چيز، حتى ادبيات. به جز مجموعه داستان «تابستان همان سال» كه همه مىگويند مثل همينگوى نوشته شده، خودم چنين باورى ندارم. من از او نوشتن را ياد گرفتم. ترجمههايى كه در فارسى از آثار او شده خيلى به نثر من نزديك است. از آن نويسندگان خوبى بود كه مترجمان خوبى آثارش را ترجمه كردند مترجمانى چون گلستان، دريابندري. اما نويسندگان روسى چنين شانسى نداشتند. مگر مىشود داستايوفسكى چنين نثرى داشته باشد. اگر نثرش اينطورى بود كه داستايوفسكى نمىشد. خب اين داستانها هشت داستان است كه اولين داستانهايى كه نوشتم به هم پيوسته است. اما مجموعههاى بعدى متفاوت است. نثرش و مضمونش متفاوت است و هر كدام چيزى است براى خودش.
شايد همين نگاه شماست كه به امضايتان در كارهايتان تبديل شده است. همان ديدن چيزهايى كه خيلىها نمىبينند.
همان چيزهايى كه جامعه ما به آن بديهيات مىگويند. يك فرنگي، يك غير ايرانى مىآيند و همان بديهيات را مىبيند بعد ما مىگوييم آنها چقدر جالب ما را مىبينند؛ جامعه ما و اخلاق ما را. هنر يعنى گسترش دادن همان كشف بديهيات. اين چيزهايى كه انگار وجود ندارد يعنى ذات ما.
به نظر عكس و فيلم براى شما دو ابزار است تا همين بديهيات را ببينيد و نشان دهيد. اما آيا حقيقتا براى شما عكاسى و فيلمسازى دو رشته جدا از هم هستند.
كاملا. ببينيد اكثر عكسهاى من عمودى است. كادربندى ذات هنر است. حتى يك جمله ادبى يك كادر است. يك مفهومىرا در خودش دارد. هنر توانايى كادربندى است. اگر اين اثر در اين كادر قرار نمىگرفت ممكن بود اصلا به نظر شما قشنگ نباشد. نه به صرف يك اتفاق گرافيكي.
به لحاظ مفهومي؟
در همين مجموعه شما عكسهايى موضوعى يا مفهومىمىبينيد. مثل آن مرغها يا عكسهاى انتزاعى مىبينيد مثل آن برفها كه صرفا با زيبايىشناسى سر و كار دارد. اين انتخابها هميشه بستگى به موضوعى دارد كه سر راه شما قرار مىگيرد. فرض مىكنيم شما يك دوربين عكاسى داريد و سفرى مىكنيد. در راه مىرسيد به يك دشت گل.
از ديدن منظره لذت مىبريد. دوربين را در مىآوريد و شروع به عكس گرفتن مىكنيد. اما مىبينيد هيچ عكس خوبى از كار در نمىآيد. هى جاى خودتان و كادرتان را عوض مىكنيد. باز هم مىبينيد هيچ نتيجهاى به زيبايى دشت نمىشود. چرا؟ براى اين كه كادر را پيدا نمىكنيد. وقتى آن كادر را پيدا كنيد يكهو حقيقت گل پيدا مىشود. شما اين همه گل در تلويزيون نمىبينيد. اما يك گل زيبا ديدهايد؟
خيلى كم.
اما مگر اصلا گل زشت وجود دارد؟ براى اينكه ما توقع داريم با عكس گل يك چيزى بيشتر از آنچه چشم ما عادت دارد از گل ببينيم. دوست دارم وقتى عكس گل مىبينم، بويش را هم حس كنم.
ذات گل بو دارد، بيشتر علاقه ما به گل به همان بوى خوش آن است. اگر قرار باشد گل پرورش دهيم بيشتر به سراغ گلهايى مىرويم كه بود داشته باشند.
اصلا چه كسى گفته سينما بو ندارد؟ ما كه نمىخواهيم در سينما بو بپاشيم. هرچقدر بينندگان سينماى هنرى ما هوشمندتر باشند جامعه ما عوض مىشود.
ما اگر بخواهيم جامعهاى را عوض كنيم اول بايد سليقه آن را عوض كنيم. سليقه داشتن ربطى به مد روز بودن و آرايش داشتن و اين چيزها ندارد. سليقه داشتن در روابط اجتماعى ما نمود دارد، در خيابانهاى ما، در رانندگى ما. خلاصه آنكه ملت بافرهنگ يعنى ملت با سليقه.
خودتان را عكاس مىدانيد يا فيلمساز؟
هيچ كدام. من نويسندهام.
دوشنبه|ا|28|ا|بهمن|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات نو]
[مشاهده در: www.hayateno.ws]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 228]
-
گوناگون
پربازدیدترینها