محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845540821
13معجزه امام زمان با دلایل علمی
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: (واقعا نبینی تمام عمرت به فناست ) خاطرات و سلسله كرامات در مسجد مقدّس جمكران ديدار امام زمان عليه السلام بيش از آنكه به عاملى، زمانى يا مكانى بستگى داشته باشد، به عوامل روحى و معنوى وابسته است. بايد حجاب از چهره جان و ديده دل برداشته شود، تا قابليت ديدار حاصل آيد. آنكس كه دل به مهر جمال دلارايش باخته، و هواى وصال او را در جان مىپرورد، بيش از هر چيز، بايد به ترك گناه بينديشد، و به انجام واجبات و مستحبات اهتمام ورزد. چون خود آنحضرت فرمودند: (( فما يحبسنا عنهم الا ما يتصل بنا مما نكرهه و لا نؤثره منهم)). اگر نامه هاى عمل شيعيان كه هر هفته به ساحت مقدس عرضه مىشود، سنگين از بار گناهانى نبود كه ناخوشايند آن بزرگوار، و خلاف توقع و انتظار ايشان از ياورانشان است، اين دورى و جدايى به درازا نمىكشيد. گفتم كه روى خوبت، از من چرا نهان است؟ گفتا: تو خود حجابى، ورنه، رخم عيان است. با نگاهى گذرا به شرح حال كسانيكه در طى دوران غيبت كبراى مولا امام زمان عليه السلام، سعادت شرفيابى به حضور مقدسش را داشته، يا از كرامات و معجزات و عنايات خاصه آن حضرت، بهره مند گشته اند، مىتوان دريافت كه بيشترين و مهمترين عامل در حصول اين توفيق الهى براى انان، همان توجه قلبى و مواظبت هاى علمى و رعايت تقوى و استمرار بر گونه اى خاص، از عبادات خداوند و اطاعت اوليايش بوده است. با اينهمه نقش زمانهايى خاص، چون شبهاى جمعه، نيمه شعبان، نيمه رجب، و مكانهايى خاص، چون مكه مكرمه، مسجد سهله و مسجد جمكران، براى حصول ديدار قايم ال محمد(ص) و بهره مندي از عنايات و الطاف آن حضرت، نبايد ناديده گرفته شود. وقتى بناست مسجد مقدس جمكران، خانه حجة ابن الحسن عليه السلام و مهمانخانه او باشد، طبيعى است كه شرافت حضور آن حضرت را بيشتر دريابد. و بديهى است كه زائر اين مسجد، خصوصا آنگاه كه با معرفت و حضور قلب و با شوق ديدار و توسل خالصانه باشد، سعادت بهره ورى از عنايات خاصه آن حضرت را بيشتر داشته باشد. آنچه پيش رو داريد، تنها نمونه اى از اين هزاران خاطره است، هزاران خاطره اى كه اكثر آنها چه بسا در هيچ دفترى ثبت نشده، و بر هيچ زبانى تكرار نشده باشد. با اين همه، چند نمونه برگزيده ازدفتر ثبت كرامات مسجد مقدس جمكران تقديم مىگردد: لازم به توضيح است بخشي از كراماتي كه در اينجا ذكر مي شود در ارتباط مستقيم با مسجد مقدس جمكران و مابقي مربوط به مواردي است كه در اثر توسلات به وجود مقدس امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف به نتيجه مطلوب رسيده اند و بعد از بررسي موضوع و اثبات صحت آن در دفتر ثبت كرامات و خاطرات مسجد مقدس جمكران به ثبت رسيده است کرامت 1: نوع بيمارى: اعصـاب وروان بيان حكايت از زبان خانم ن - ف: متولد ملارد كرج هستم و بعد از ازدواج در سن 18سالگى به رفسنجان رفتم، الان شش سال است، كه ساكن رفسنجان مىباشم داراى 2فرزند به نامهاى محمد و مريم هستم. شروع ناراحتى و بيمارى: يك ماه قبل از ماه رمضان 1419از ناحيه گردن دچار درد شديدى شدم به دكتر مراجعه نمودم، تشخيص دكتر سينوزيت بود، دارو داد و دردم آرامتر شد، از نوزدهم ماهرمضان احساس كردم چشم من كوچكتر مىشود و هنگام صحبت صورت و لبم كج مىشد و بيمارى من از اينجا شروع شد، سپس حالتتشنج واز سرانگشتان پا شروع مىشد و از خود بى خود مىشدم، ديگرانبهتر مىدانند كه چه حالى داشتم. بعد از مراجعه به دكترهاى متخصص در تهران و رفسنجان و انجام آزمايشات و عكسبردارىهاى متفاوت سى تى اسكن ) (CT SCANو ام، ار، آى ) (M.R.Iعدهاى از پزشكان معتقد بودند شايد بيمارى من با دارو و قرص بدون جراحى مداوا شود و بعضى نظر دادند كه بعلت بزرگ شدن غده لنفاوى و نزديك شدن دو عصب چنين حالتى در من بروز مىكند و عدهاى منشاء بيمارى مرا ناشى از فشار شديد عصبى دانسته و ضرورت شوك بر روى من را تشخيص دادند. مرا به آسايشگاه بيماران روحى و روانى بردند، بودن آنجا همراه مريضهاى روانى با حالتهاى خاص برايم سخت بود. در حين مداوا، توسلات خودم را به ائمه اطهار)ع( داشتم و از آنجا كه خواهر شهيد هستم مورد عنايت قرار گرفتم علاوه بر اين كه به خودم مىگفتم در پيش خدا دارم امتحان مىشوم. البته اين حالت تشنج وسيلهاى شد كه به خدا نزديكتر شوم و لياقت اين را هم پيدا كنم كه مورد عنايت حضرت مهدى)عج( قرار بگيرم. بعد از آن كه از آسايشگاه بيماران روحى و روانى برگشتم، خيلى ناراحت بودم، همان شب خواب ديدم كه آقائى قد بلند با چهره نقاب دار و نورى به رنگ سبز، كاسهاى طلائى رنگ آوردند و فرمودن:از اين آب بخور. گفتم: احتياج به آب ندارم. فرمودند: بخور. حدود ساعت يك شب بود، بعد آقا از آن آب به صورت من پاشيد و من از خواب پريدم و فرياد زدم من شفا گرفتم من شفا گرفتم؛ مادرم را صدا زدم، همه بيدار شدند، گفتم: آقا به من قول داده كه 10روز ديگر تو را ملاقات مىكنم. بعد از آن دوباره حالم بد شد، به طورى كه امكان مسافرت با ماشين برايم نبود، مرا با هواپيما به تهران آوردند، داخل هواپيما سه دفعه حالت تشنج مرا گرفت، حالم بدتر مىشد، ولى به وعده روز دهم فكر مىكردم كه آقا حتما مرا شفا مىدهند - از تهران به كرج و از آنجا به ملارد آمدم و تشنجات در آنجا نيز شروع شد بعد از دو سه روز كه در بستر بودم يكى از شاگردهاى خانم برادرم كه سخنران جلسات مذهبى و مدير مدرسه دخترانه است، برايم خوابى ديد كه به جمكران بيايم و دقيقا شب جمعه بيستم اسفند پايان روز دهم و وعده ملاقات مىشد و خواب آن بنده خدا را رؤيائى صادقه مىدانستم. بيان حكايت از خانم ف، شين )خانم برادر شفاگرفته ساكن ملارد كرج(: بعد از اين كه از رفسنجان به ملارد آمدند به پزشكان متخصص مراجعه كرديم بعد از معاينه گفتند: سمت چپ صورتشان حالت فلج دارد و مدت درمانش حداقل شش ماه زمان مىبرد - ايشان هنگام تشنج دست و پاهايش را به اين طرف و آن طرف مىزد و هميشه پنج شش نفر همراهش بوديم. خودش را به شدت به زمين مىزد كمرش را بالا و پائين مىآورد و هر كسى يك عضو بدنش را محافظت مىكرد، خودش را جمع مىكرد بعد از اين حالت شروع بخنده مىكرد سپس گريه مىكرد و بعد از چند دقيقه آرام مىشد و بهوش مىآمد - جالب اين كه بمحض آرام شدن بفكر حجابش بود و سؤال مىكرد آيا مرد نامحرمى در كنارم بوده يا نه؟ آيا روسرى من كنار رفته بود يا نه؟ - آيا نمازم را خواندهام يا نه؟ بعد از يك ربع كه حالش بهتر مىشد با حالت خميده يا چهار دست و پا به آشپز خانه مىرفت كمكش مىكرديم وضوء مىگرفت و نمازش را مىخواند - اخيرا از ناحيه دست قدرت خيلى زيادى پيدا كرده بود و اگر مشت مىكرد و مىكوبيد مجروح مىكرد - اين چند روز اخير مىگفت: بگذاريد روز موعود برسد آقا مرا شفا مىدهد - اين حالت تشنج متعدد بود؛ ابتداء روزى پنج الى شش مرتبه و اخيرا هر نيم ساعت تكرار مىشد و زبانش بسته مىشد و حرف نمىزد و اخيرا به سختى حرف مىزد و لال بود - در يكى از شبها مىخواست حرف بزند نمىتوانست كاغذ و قلم آورديم از ما درخواست كرد نام پنج تن ائمه اطهار)ع( را ببريم تا او تكرار كند و سپس با نام امام زمان)عج( فرياد زد و شروع به گريه كرد ... دستور حركت به جمكران: من يكى از شاگردان خانم ف شين هستم؛ چند روز قبل كه ايشان را مضطرب و ناراحت ديديم، سؤال كردم چه مشكلى پيش آمده است؟ ايشان جريان بيمارى خواهر همسرشان را بيان كردند - دو هفته قبل من و عدهاى توفيق سفر به قم و جمكران را پيدا نموديم، در مسجد مقدّس جمكران به جهت شفاى اين خانم برايش دعا كرديم و در مراجعت از جمكران به عيادت بيمار رفتيم، آن شب بسيار ناراحت شدم، تصميم گرفتم مناجات كنم و شفايش را از خدا بخواهم و تا صبح متوسل بودم و تا حدود ساعت 5صبح نشستم و دعاى أمن يجيب را خواندم و امام زمان)عج( را صدا زدم و بعد از نماز صبح خوابيدم كه در خواب ديدم كه خانمى آمدند و كنار من نشستند بعد به من پيغام دادند كه پيش خانم معلممان بروم و از ايشان بخواهم كه مريضشان را براى شب جمعه حتما به جمكران بياورند، دوبار تكرار كردند و سپس از او سؤال كردم ببخشيد شما حضرت زهراء)س( هستيد؟ فرمودند: خير من از طرف پدرشان رسول اكرم هستم كه پيامها را به امتشان مىرسانم. والدين خانم ن - ف: دختر كوچك ماست با كار و تلاش و گله دارى بدنبال يك لقمه نان حلال بوديم و از خداوند ايمان و آخرت و موفقيت در انجام وظائف دينى، نماز و روزه را داريم، فرزند شهيدمان را در راه خدا تقديم كرديم ما هيئت داريم و در راه امام حسين)ع( جان و مالمان را فدا مىكنيم ما هر چه مشكلات داشتيم با توسلبه خاندان اهلبيت عصمت و طهارت)ع( بر طرف شده است. ادامه ماجرا از زبان شفا گرفته: روز پنج شنبه بيستم اسفند ماه سال گذشته يك دستگاه مينى بوس دربستى كرايه كردند و بطرف قم راه افتاديم. يك حالت خاصى، توأم با اضطراب و اميد داشتم، چند بار داخل ماشين حالت تشنج گرفتم، وارد حرم مطهر حضرت معصومه)س( شديم با توجه به اين كه اصلا نمىتوانستم راه بروم براى رفت و آمد زائرين مشكل درست مىشد، با كمك ديگران در كنار ضريح مطهر زيارتنامه را مىخواندم و با دل شكسته زمزمه مىكردم و بعد از توسل به حضرت معصومه)س( عازم مسجد مقدّس جمكران شديم، بين راه ماشين خراب شد و رفتن ما به تأخير افتاد و دو مرتبه داخل ماشين حالت تشنج گرفتم، حدود ساعت ده و نيم شب جمعه بيستم اسفند )شب جمعه موعود( به جمكران رسيديم؛ خيلى به خودم فشار آوردم و با خود مىگفتم با وضعيتى كه دارم خجالت مىكشيدم. از زمانى كه از ماشين پياده شدم تا موقعى كه داخل مسجد رسيدم با توجه به اينكه مسير كوتاه بود اما به لحاظ خشك بودن دست و پا و عدم تحرك حتى كشفهايم را به سختى پوشيدم يك طرف بدنم را برادرم و يك طرف ديگر را زن برادرم گرفته بودند و مرا دنبال خود مىكشيدند - 7سال بود كه جمكران نيامده بودم، گفتم جمكران چقدر تغيير كرده، جلوى مسجد آمديم وقتى خواستيم وارد شويم زن برادرم گفت سلام بده، همين كه دست روى سينه گذاشتم و گفتم السلام عليك يا صاحب الزمان ديگر هيچ احساسى از اين دنيا نكردم. )لازم به ذكر است برادران واحد سمعى بصرى امور فرهنگى مسجد مقدّس جمكران همزمان مشغول فيلمبردارى از سطح مسجد بودهاند و اين صحنه بطور طبيعى ضبط شده است.( بعد از اين كه سلام دادم طولى نكشيد كه ديدم همان آقائى كه 10روز قبل بخوابم آمده بود، قد بلند با نقاب سبز پا به پايم گذاشت و فرمودند خوش آمدى - راه برو، گفتم آقا به خدا پاهايم خشك شده است نمىتوانم راه بروم. دوباره فرمودند: برو، گفتم: آقا من نمىتوانم بروم، فرمود بدو - همين كه گفت بدو يك دفعه به خودم آمدم ديدم توان ديگرى دارم و پاهايم صاف شده است. گفتم زن داداش نگاه كن آقابه من فرمود خوش آمدى - آقا به من فرمود خوش آمدى - وقتى فرمودند بدو، رو به مسجد جمكران را بمن نشان داد حركت كردم و داخل مسجد شدم كه خدّام مرا گرفتند و به اطاق مخصوص بردند گفتم ببينيد بعد از دو يا سه ماه گرفتارى و سختى من مىتوانم راه بروم و حرف بزنم، بچههايم آرزو داشتند آنها را بغل كنم بغلشان كردم تمام اين مدت داخل رختخواب بودم. من فكر نمىكردم روزى خوب بشوم، مرا فردى روانى و مجنون مىدانستند، من لياقت نداشتم. ولى آقا عنايت فرمودند و مرا شفا دادند، فقط به خدا، ائمه اطهار)ع( و حضرت فاطمه زهرا)س( متوسل شدم الحمدللَّه آقا در همان لحظه ورود ما به مسجد مقدّس جمكران توجه كردند و هنوز چند دقيقهاى نگذشته بود، كه شفا گرفتم. کرامت دوم: منبع كرامت: دفتر ثبت كرامات و خاطرات مسجد مقدّس جمكران، شماره 107 مشخصات: برادر ا - م، چهل ساله، افسر جانباز نيروى انتظامى، ليسانس، ساكن قم زمان كرامت: 10/4/76 مكان كرامت: مسجد مقدّس جمكران تاريخ ثبت كرامت: 1378 اسناد و مدارك: چهار برگه استراحت پزشكى از طرف اداره كل بهدارى ناجا، گزارشات بيمارى از شوراى روانپزشكان ناجا و آزمايشان مختلف. زير نظر پزشكان متخصص: مظاهرى، جهانى، كيهانى، دلير، امامى، روح الهى، قاضى، واحد، عدل پرور، هاشمى، شجاعالدين، حياتى، دانشخواه، معدنى پور، پيامى، توسل، حشنانى. اظهار نظر پزشكى: معاينه شد و ايشان قادر به خدمت كامل مىباشند. خلاصه كرامت به نقل از شفا يافته: اينجانب مدت 92ماه سابقه در جبهه و مجروح بودن و موج گرفتگى در تاريخ 16/10/75براى معالجه به شوراى عالى ناجا مراجعه كردم و تشخيص دادند از نظر روحى افسردگى شديد دارم كه در مدت درمان از خدمت معاف بودم كه بعد از ردّ كردن پزشكان و مأيوس شدن از درمان به امام زمان عليهالسلام متوسل شدم و در صحن مقدس مسجد جمكران خواب حضرت را ديدم كه بعد از اين جريان و عنايت حضرت صاحب الزمان شفاى كامل پيدا كردم و به ادامه تحصيل و كار مشغول شدم. شرح واقعه از زبان شفا يافته: اينجانب سرگرد نيروى انتظامى و جانباز جنگ تحميلى مىباشم كه مدّت 92ماه سابقه حضور در جبهههاى حقّ عليه باطل دارم و بارها مجروح شدم، ولى سعادت شهادت را نيافتم. بر اثر جراحات و موج گرفتگى دوران جنگ، گاهى از نظر روحى دچار افسردگى مىشدم و حالت روانى پيدا مىكردم. در تاريخ16/10/75 طبق دستور اعضاء شورايعالى پزشكى اداره كل بهدارى نيروى انتظامى به خاطر پسيكونوروز شديد )افسردگى شديد( و سابقه اسارت و PTD و مجروحيّت و شيميايى، مدّت چهار ماه به بنده استراحت پزشكى دادند. ولى پس از مدّتها درمان و معالجه، پزشكان قم و شورايعالى تهران برايم عدم پاسخ به درمان تجويز نمودند و جوابم كردند. با مأيوس شدن از همه جا، تنها پناه و دواى دردم را توسل به امام زمان عليهالسلام ديدم و نذر كردم؛ دو ماه با پاى پياده از جاده قديم جمكران محضر مبارك آقا امام زمان عليهالسلام برسم. يك روز كه طبق نذرم به مسجد آمده بودم، بعد از دعا و نماز و گريه و درخواست شفا از حضرت، در صحن مسجد خوابم برد، در خواب ديدم در محلي هستم و سيدي كه در بيداري او را مي شناختم در آنجا حضور دارد و بسيار مودب در كنار فرد ديكر نشسته بود، فهميدم آن بزرگوار از ايشان مقامشان بالاتر است، يك مرتبه آن آقا رو به من كرد و مرا به نام صدا زد و حالم را پرسيد و فرمودند: سيد احمد چه مىخواهيد؟ و تكرار فرمودند: چى مىگى بابا؟ از آنجايي كه آن سيد نزد آن آقا مؤدب نشسته بودند، در عالم خواب فهميدم كه ايشان آقا امام زمان عليهالسلام است. با گريه و اشك و آه، دامن آقا را گرفتم و ماجراى ناراحتىهاى روحى و جسمى، سوزش و خارش داخل مغزم، گيجى و سر در گمى و پريشانى، حواسپرتى، موجگرفتگى منجر به يك نوع ديوانگى، و از خود بيخود شدن خود را، تعريف كردم و به شدّت گريه مىكردم و مىگفتم: آقا مگر ما صاحب نداريم؟ پس چرا خوب نمىشوم و تمام دكترها جوابم كردهاند، حتى ديگر قادر به خدمت هم نمىباشم و اصلا پزشكان معالجم صلاح نمىدانند كه من خدمت كنم، چون جنون آنى به من دست مىدهد و به هيچ وجه نمىتوانم حتى درس بخوانم، صداى سوت مىشنوم، نمىتوانم بخوابم و آسايش ندارم. آقا با ملاطفت خاصّى، دستى روى سرم كشيدند و گفتند: "آقا احمد خوب شدى، بابا برو سر كارت!" از خواب بيدار شدم، ديدم آنقدر گريه كردهام كه تمام صورتم و زمين خيس شده است. با همان حال به منزل برگشتم. مجددا همين صحنه را مفصّلتر در منزل خواب ديدم. فرداى آن روز به بيمارستان مراجعه كردم، پزشكان معالجم پس از انجام انواع آزمايشها نوشتند: "آقاى فلانى از نظر قلبى معاينه شد و معاينه و نوار قلب ايشان سالم است و قادر به خدمت كامل مىباشند". همچنين شوراى روان پزشكان اعلام كردند: "نامبرده مورد معاينه مجدد قرار گرفت. نظريه شوراى مورخ 13/5/76 مبنى بر انجام خدمت عادى، مورد تأييد است". نتيجه آزمايشات باعث تعجّب تمام پزشكان شده بود و همه به من تبريك مىگفتند و با گريه مرا به خدمت تشويق و بدرقه نمودند. از آن تاريخ به بعد سخت مشغول كار هستم و ديگر هيچگونه احساس ناراحتى ندارم، بلكه تا كنون چندين دوره كامپيوتر و دروس ديگر را پشت سر گذاشتهام. مهبط انبيا بود مسجد جمكران قم معبد اوليا بود مسجد جمكران قم بهر دواى دردها، خاصه گرفتن شفا قبله گه دعا بود مسجد جمكران قم کرامت سوم: موضوع كرامت: شفاى ديسك كمر در نيمه شعبان منبع كرامت: دفتر ثبت كرامات مسجد مقدّس جمكران، شماره 322 مشخصات: آقاى ح - ن، 60ساله، راننده، اهل قم زمان كرامت: نيمه شعبان 1378 مكان كرامت:مسجد مقدّس جمكران تاريخ ثبت كرامت: 5/9/1378 اسناد و مدارك: آزمايش خون آزمايشگاه سازمان انتقال خون، چهار نوبت آزمايش از آزمايشگاه پاستور، آزمايش MRI مركز تصوير بردارى پزشكى تماطب، زير نظر پزشكان متخصص: اعتمادى، ستوده، هدايتى، صبورى، پوراشرف. اظهار نظر پزشكى: از بين رفتن همه نشانههاى واضح ديسكوپاتى يك معجزه كاملا غير قابل انكار و واقعى است. خلاصه كرامت به نقل از شفا يافته: مدت سى سال است كه رانندهام. يك روز صبح كه از خواب بيدار شدم متوجه شدم كه زانوهاى پايم تا ران مثل چوب خشك شده است، بعد از مراجعه به دكترها و عدم نتيجه، حدود 17 - 18روز در خانه بسترى بودم و تنها به امام زمان عليهالسلام و چهارده معصوم متوسل مىشدم و بالاخره در روز نيمه شعبان به مسجد مقدّس جمكران مرا آوردند و عنايت حضرت ولى عصر عليهالسلام شامل حالم شد و از بيمارى شفا پيدا كردم. شرح واقعه از زبان شفا يافته: اينجانب مدّت سى سال است كه كارم رانندگى است. در تمام اين مدّت با ماشين سنگين در بيابانها رفت و آمد داشتهام. چند وقت پيش كه يك سرويس از بندر امام به مقصد كرج بار زدم، ساعت دو بعد از ظهر بود كه به قم رسيدم. صبح فردايش قرار شد همراه همسرم به كرج برويم و يك سرى به برادرم كه مريض بود بزنيم. صبح زود كه بيدار شدم، ديدم كه نمىتوانم از رختخواب بلند شوم، اولش فكر مىكردم لابد پاهايم خواب رفتهاند، بعد متوجه شدم كه زانوهاى پايم تا ران، مثل چوب خشك شده است. همان موقع اولين كسى را كه صدا زدم امام زمان عليهالسلام بود و گفتم: يا امام زمان عليهالسلام! بدون اينكه بخواهم، در رختخواب افتادم. بچهها اطرافم جمع شدند و گفتند: چى شده؟! چرا اين طور شدى؟! گفتم: نمىدانم چه شده... چند روزى درد مىكشيدم، به هر دكترى كه به فكرمان رسيد رفتيم، وقتى از همه جا مأيوس شديم، حدود 17 - 18روزى را در خانه بسترى بودم و تنها به امام زمان عليهالسلام و چهارده معصوم عليهمالسلام متوسل مىشدم و بالاخره بعد از مراجعه به يكى از دكترها قرار شد بعد از اين مدّت پايم را عمل جراحى كنند. چند روز بعد كه غروب شب نيمه شعبان بود، خود به خود اشكم جارى شد، به خاطر شب عيد به همسرم گفتم: بلند شو هرچه چراغ داريم، روشن كن. خودم هم رفتم، كليدهاى ايوان را روشن كردم و چهار دست و پا به رختخواب برگشتم. آن شب به امام زمان عليهالسلام عرض مىكردم: "آقا! من از اول زندگيم از شما خواستهام كه اگر قرار شد روزى بيچاره و زمينگير شوم و در خانه بنشينم، همان موقع مرگم را برسانيد. آقا! اينها مىخواهند مرا عمل كنند، اگر مصلحت مىدانى، نگذار پاى من به اطاق عمل برسد". به پسر بزرگم سفارش كردم: به همه فاميل خبر دهد كه روز جمعه در خانه جمع شوند، تا با آنها خدا حافظى كنم، چون قرار بود فردايش مرا عمل كنند. صبح دخترم آمد و با حالتى كه گلويش را بغض گرفته بود، گفت: "بابا! شب پيش كه تولد امام زمان عليهالسلام بود، خواب ديدم: دكترى آمد و مىخواست پاهاى تو را مالش دهد. يك مرتبه آقا سيدى تشريف آورد و گفت: بگذاريد من پايش را مالش دهم. بابا! به دلم افتاده كه به جمكران برويم و براى حضرت نذر كردهام كه آش بپزيم". گفتم: عزيزم، من خودم براى امام زاده سيد على نذر كردهام. گفت: نه بابا، به دلم برات شده است كه در جمكران آش درست كنيم. مبلغى دادم تا بروند وسائل لازم را تهيه كنند. خودم هم در حالى كه خوابيده بودم، كمى از سبزىهاى آش را پاك كردم. به باجناقم گفتم: مرا به حمام ببر تا با بدن پاك وارد مسجد شوم. صبح كه مىخواستم بلند شوم تا به طرف جمكران بياييم، درد پاهايم زياد شد، به گونهاى كه نمىتوانستم از رختخواب بلند شوم. خطاب به امام زمان عليهالسلام عرض كردم: "يا صاحب الزمان! من مىآيم و اگر در جمكران خوبم نكنى بر نمىگردم". بعد از اينكه ماشين تهيه كردند، به هر طريقى كه بود خودم را سوار ماشين كردم. به راننده گفتم: هرجا كه به در مسجد نزديكتر است، مرا پياده كن. وقتى از ماشين پياده شديم، خانمم تا وسط حياط مسجد، دستم را گرفته بود و مىآورد. به او گفتم: شما برويد سراغ ديگ آش و آن را آماده كنيد. وقتى وارد مسجد شدم، ديدم هيچ جايى خالى نيست و تمام مسجد، مملوّ از جمعيت نمازگزار است. با هر سختى كه بود خودم را كنار ستونى كه يك كتابخانه پر از قرآن و مهر و تسبيح در آنجا بود رساندم. همانجا روى زمين افتادم و از درد پا ناله مىزدم و مىگفتم: "يا امام زمان! پايم را از خودت مىخواهم". از خستگى و درد خوابم برد. در عالم رؤيا ديدم: كسى تكانم مىدهد و مىگويد: يك قرآن بردار و به سر و صورت و سينهات بگذار. من اطاعت امر كردم، بعد هم قرآن را زير بغلم گذاشتم. -كسانى كه در اطرافم بودند مىگفتند: آن موقع كه در خواب بودى، پاهايت را به زمين مىكوبيدى.- يكباره سراسيمه از خواب پريدم و شروع به دويدن كردم. درِ مسجد راگم كرده بودم، محكم به ديوار خوردم. وقتى در خروجى را به من نشان دادند، چنان با عجله حركت مىكردم كه چند مرتبه به زمين خوردم، اصلا احساس درد نمىكردم. بحمداللّه با توسل به امام زمان عليهالسلام، آقا پايم را شفا داد و الآن هيچگونه دردى ندارم. مصداق رمز علم الاسماء است جمكران زيرا مقام زاده زهراست جمكران دار الشفاى جمله مرضاى بىپناه مرهم گذار زخم جگرهاست جمكران دكتر توانانيا، پزشك دار الشفاء حضرت مهدى عليهالسلام در رابطه با شفاى برادر ح.ن با دكتر سعيد اعتمادى تماس حاصل نموده و نتيجه را اين چنين اعلام كردهاند: "در تاريخ 5/9/78 ساعت 25/1 با دكتر سعيد اعتمادى تماس حاصل شد و وقوع معجزه به ايشان با ابعاد پزشكى در ميان گذاشته شد و از ايشان خواستيم تا از نزديك معاينه كنند و نظريه كارشناسى را بيان فرمايند. ايشان اينگونه ابراز داشتند كه: بعد از معاينه بيمار و مشاهده ام .ار .اى (MRI) رفع علائم و از بين رفتن همه نشانه هاى واضح ديسكوپاتى، يك معجزه كاملا غير قابل انكار و واقعي است کرامت چهارم: موضوع كرامت: رفع مشكل شهريه طلاب با توسل به حضرت صاحب الزمان عليهالسلام منبع كرامت: دفتر ثبت كرامات و خاطرات مسجد مقدّس جمكران، شماره 235 زمان كرامت : دوران مرجعيت حضرت آيةاللَّه العظمى شيخ عبدالكريم حائرى مكان كرامت:مسجد مقدّس جمكران تاريخ ثبت كرامت: 11/3/78 شرح خاطره: خاطرهاى از مرحوم حجة الاسلام و المسلمين سيد على اكبر ابوترابى از جدّ مادريشان مرحوم حاج سيد محمد باقر علوى قزوينى: بعد از تشريففرمايى مرحوم آية اللّه حائرى "رضوان اللّه تعالى عليه" كه به قمآمدند، جدّ مادرى ماآقاى حاج سيد محمد باقر علوى قزوينى رحمةاللَّه از طرف ايشان به قم دعوت شدند، تا هم درس و بحثى داشته باشند و هم در مسجد عشقعلى و مسجد بالاسر حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام اقامه نماز كنند. ايشان هم طبق دعوت حاج شيخ به قم تشريف آوردند. در آن زمان مرحوم آية اللّه حائرى رحمةاللَّه مؤسس حوزه علميه قم، بابت مُهر نانى كه به طلاب محترم داده بودند به چندين مغازه نانوايى بدهكار مىشوند. حدودا چند ماهى نمىتوانند پول نانواها را بپردازند. مرحوم حاج شيخ به سه نفر از علماى قم از جمله مرحوم جدّ ما فرموده بودند: به جمكران مشرف شده و به وجود مقدّس آقا امام زمان "عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف" متوسل شويد، كه به هر حال اين مشكل مرتفع شود و ما بتوانيم حداقل، مهر نان طلاب را فراهم نماييم. مرحوم جدّ ما نقل مىكردند: ما به مسجد مشرّف شديم و چند شبى را در آنجا بسر برديم. شب سوم يا چهارم بود كه به وجود مقدس آقا امام زمان عليهالسلام متوسل شده بوديم، كه حضرت را در خواب زيارت كردم، حضرت فرمودند: "به آقا شيخ بفرماييد: به درس و بحثتان ادامه بدهيد، نگران مشكل مالى نباشيد، مرتفع مىشود". ما خوشحال به محضر مبارك مرحوم شيخ رسيديم و چند روزى طول نكشيد كه حاج شيخ، تمام بدهى خود را به نانوايان پرداختند و از آن به بعد مشكل مالى به تدريج مرتفع شد و آية اللَّه حائرى رحمةاللَّه هم تا آخر عمرشان با مشكلى كه نتوانند آن شهريه مختصر طلاب حوزه علميه قم را بپردازند مواجه نشدند. حاشا به من كه گوميش از كعبه برتر است گر كعبه نيست كعبه دلها است جمكران حاجت رواست هر كه كند رو بدان مكان چون قبلهگاه اهل تولاّ است جمكران کرامت پنجم : موضوع كرامت: شفاى بيمارى لوپوس (روماتيسم) منبع كرامت: دفتر ثبت كرامات مسجد مقدّس جمكران، شماره 294 مشخصات: خانم م - ف، 15ساله، محصل، اهل تهران زمان كرامت: 1/4/78 مكان كرامت: تهران تاريخ ثبت كرامت: 16/2/79 اسناد و مدارك: پنج برگه آزمايش از آزمايشگاه تشخيص طبى دولت، سه برگه مركز تحقيقات روماتولوژى با معاينات و آزمايشات كامل. زير نظر پزشكان مجرب آقايان و خانمها: دابشليم، غريب دوست، جمشيدى، موثقى، اكبريان، رشيديون، سليم زاده، ناجى، شهرام، شعبانى، نجفى، ابوالقاسمى. اظهار نظر پزشكى: اين نمونه جزء گوياترين و مهمترين موارد شفا است. خلاصه كرامت به نقل از شفا يافته: بيمارى من از ورم پا و چشم درد شروع شد كه بعد از آزمايشات و مراجعات مكرر به بيمارستان، فهميديم كه بيمارى من لوپوس از نوع ارتيماتوزسمتيك است و با اينكه فرد سالم بايد بين 150هزار تا 500هزار پلاكت خون داشته باشد ولى پلاكت خون من به سه هزار رسيده بود و هموگلوبين كه بايد بين 11تا 18باشد به يك تا سه رسيده بود و به حالت "كُما" بودم كه بعد از 9ماه بيمارى با توسل به امام زمان عليهالسلام و حضور در مسجد مقدّس جمكران از مرگ و بيمارى شفا پيدا كردم. شرح واقعه از زبان شفا يافته: بيمارى من از ورم پا و چشم شروع شد. بعد از مدّتها مراجعه به دكتر، آخر به من گفتند: به مرض "روماتيسمى" به نام "لوپوس" دچار شدهاى. البته اين بيمارى با حساسيّت به نور، زخم دهانى و درگيرى كليوى همراه بود كه در تاريخ 25/5/78 در بيمارستان بقية اللّه عليهالسلام مرا "بيوپسى" كردند و اطمينان حاصل كردند كه اين بيمارى "لوپوس" از نوع "ارتيماتوزسيتميك" است، كه در سه نوبت "فالس متيل پرد نيزولون" 500ميلى گرمى و "ايموران" 50ميلى و "پردنيزولون" 60ميلى گرمى قرار گرفتم. در تاريخ 5/7/78 به دستور دكتر اكبريان، فوق تخصص "روماتولوژى" تحت درمان با 1000ميلىگرم "اندوكسان" قرار گرفتم كه بعد از آن دچار تب، سرفه و زخم دهان شدم. مجبور شدم در بيمارستان شريعتى حدود يك ماه بسترى شوم. بعد از ترخيص از بيمارستان، بيمارى من بيشتر شد، به حدى كه دهان و بينى و گوشم شروع به خونريزى كرد و "پلاكت خون" پايين آمد. چون آدم سالم بايد حدود 150000الى -500000پلاكت خون" داشته باشد و "هموگلوبين" بين 11تا 18باشد، ولى "پلاكت خون" من به 3000و "هموگلوبين" مغز استخوان من به 1تا 3رسيده بود و به حالت "كُما" بودم. دوباره مرا به بخش آى .سى .يو ICU منتقل كردند و از من "عقيقه بيوپسى" به عمل آوردند و گفتند: مغز استخوان تو ديگر كار نمىكند. بعد از آزمايشات متعدد و زدن حدود 125گرم "I.V و " I.J هفتهاى دو عدد آمپول GCSFيخچالى به من تزريق مىكردند و چشمانم هم ديگر قادر به ديدن نبود، هيچكس را نمىديدم و حالت كورى به من دست داد. ما كه از نظر مالى وضع خوبى نداشتيم و پدرم كارمند است، حدود دو ميليون تومان پول دارو و دوا داديم. وقتى متوجه شدم، كه چشمهايم نمىبينند، ديگر از همه جا مأيوس شدم و منتظر مرگ بودم. يك روز به پدر و مادر عزيزم كه بيش از دو ماه بود به طور شبانه روزى بالاى سرم نشسته بودند و هر لحظه انتظار مرگ يا بهبودى مرا مىكشيدند، دكتر ابوالقاسمى گفت: فلانى ديگر هيچ اميدى براى بهبودى دخترت ندارم. با شنيدن اين حرف، همه اقوام و فاميل و دوستان، براى مرگم روز شمارى مىكردند، روزهاى آخر، همه گريه مىكردند و تنها كسى كه به من دلدارى مىداد پدر و مادرم بودند، به خصوص پدرم كه در آن لحظاتى كه با مرگ دست و پنجه نرم مىكردم، بالاى سرم مىآمد و مىگفت: دخترم توكل به خدا كن، تو خوب مىشوى. من مىگفتم: پدر جان ديگر خسته شدهام، مىخواهم بميرم و راحت شوم، شما هم اينقدر عذاب نكشيد. پدرم با چشمان اشكآلود بيرون مىرفت، نمىدانستم كجا مىرود. يك روز كه حالم خيلى بد بود مدير مدرسهام كه واقعا بايد گفت: مديرى نمونه و با ايمان و با خداست، بالاى سرم آمدند و شروع كردند حدود يك ساعت قرآن تلاوت كردند. بعد از آن رفتند و بعد از ظهر آمدند و دوباره شروع به خواندن قرآن كردند و به پدر و مادرم گفتند: تا مىتوانيد بالاى سر اين، دعاهايتان را بخوانيد. از آن روز به بعد، نه گوشم مىشنيد -چون در اثر خونريزى، گوشم كاملا كر شده بود- و نه مىديدم -چون پشت چشمانم خون جمع شده بود- و موهاى سرم همه ريخت و تمام بدنم در اثر مصرف "پردينزلون" حالت بدى پيدا كرده بود، به شكلى كه گويا تمام بدنم را با چاقو بريده بودند. يك روز دكتر بهروز نجفى، متخصص پيوند مغز و استخوان گفت: بايد از برادر يا خواهرش مغز استخوان به او تزريق شود و به پدر و مادرم گفت: 45روز بيشتر طول نمىكشد كه نتيجهاش يا مرگ است يا زندگى. پدرم گفت: چقدر خرج دارد؟ دكتر گفت: 15ميليون تومان. حدود 14ميليون تومان را افراد نيكوكار تقبّل كردند و پدرم باز مىبايست حدود دو ميليون تومان ديگر دارو مىخريد. چون پدرم حتى اين مبلغ را هم نداشت،همانجا شروع به گريه كرد. مادرم به پدرم گفت: چكار كنيم؟! پدرم گفت: خدا بزرگ است، و از دكتر چند روزى مهلت خواست. اقوام و فاميل و آشنايان هركدام مبلغى را تقبّل كردند، پول را به بيمارستان آوردند تا به پدرم بدهند، ولى پدرم قبول نكرد و گفت: پولها پيش خودتان باشد، چند روز ديگر از شما مىگيرم. وقتى فاميلها رفتند، مادرم گفت: چرا نگرفتى؟! پدرم گفت: من نمىخواهم دخترم را به بخش مغز و استخوان منتقل شود، اگر به آنجا برود، حتى يك درصد اميد به نجات او نيست چون دكتر نجفى حتى ده درصد به ما اميد نداد. خلاصه برادر و خواهرم براى آزمايش خون به خاطر پيوند " H.L.A تايپتيگ" به بيمارستان آمدند و نتيجه آزمايش را پيش دكتر نجفى بردند، ايشان بعد از بررسى گفتند: خون آنها با خون من مطابقت ندارد و نمىتوانند از اين خواهر و برادر براى من مغز استخوان پيوند بزنند. دكتر با نا اميدى تمام به پدر و مادرم گفت: ديگر هيچ كارى از دست ما ساخته نيست. مادرم گفت: پس دخترم مىميرد؟! دكتر گفت: توكل به خدا كنيد. وقتى از اطاق بيمارستان بيرون مىرفتند، مادرم خيلى گريه مىكرد و دائما خدا و ائمه عليهمالسلام را صدا مىزد، اما نمىدانم چرا پدرم اصلا گريه نمىكرد و به مادرم مىگفت: خانم به جاى گريه كردن، دعا كن! و مادرم مىگفت: چقدر دعا كنم؟ هرچه دعا مىكنم حال دخترم بدتر مىشود!! تا اينكه يك روز صبح، پدرم آمد و گفت: عزيزم من شفايت را گرفتم! آن روز من اصلا حال خوبى نداشتم، چون پلاكت خونم پائين بود، دور تختم را نرده گذاشته بودند و مىگفتند: مواظب باشيد تكان نخورد، هر لحظه امكان مرگش مىرود. مادرم به پدرم گفت: چطور شفاى او را گرفتى؟ مگر نمىبينى كه حالش خرابتر از هميشه است؟! بعد از چند دقيقه، دكتر غريب دوست، بالاى سرم آمد و حالم را پرسيد. گفتم: آقاى دكتر ديگر نه مىبينم و نه مىشنوم. مرا بغل كرد و پيشانى مرا بوسيد و گفت: تو خوب مىشوى، ناراحت نباش. مادرم گفت: دكتر، آيا اميدى به دخترم داريد؟! يا براى تسكين ما اين حرفها را مىزنيد؟ دكتر گفت: توكل به خدا كنيد، انشاء اللّه خوب مىشود. بعد براى من كه حالم خيلى خراب شده بود، چهار واحد پلاكت تزريق كردند و گفتند: او را به منزل ببريد، ولى مواظب باشيد تكان نخورد و هفتهاى يك بار آزمايش خون از او بگيريد و بياوريد. مرا به خانه آوردند و خواباندند. پدرم را صدا كردم و گفتم: بابا باز هم اميد به زنده بودن من دارى؟ پدرم با اينكه هيچ وقت پيش من گريه نمىكرد، ولى آن روز چون مىدانست من چشمانم نمىبيند راحت گريه كرد، حس مىكردم كه گريه مىكند و با همان حال گفت: دختر عزيزم من شفاى تو را از امام زمان عليهالسلام گرفتهام، چهل شب چهارشنبه نذر كردهام كه به جمكران، مسجد صاحب الزمان عليهالسلام بروم و قبل از اينكه تو را مرخص كنند به آنجا رفتم و از آقا خواستم يا تو را به من برگرداند يا بگيرد، بعد از دو، سه جلسه كه به جمكران رفتم خواب ديدم تو شفا گرفتهاى. تو خوب مىشوى، فقط همين طور كه خوابيده هستى، نماز بخوان و متوسل به امام زمان عليهالسلام شو و براى سلامتى آقا صلوات بفرست. من هم شروع كردم شبهاى چهارشنبه و جمعه نماز آقا را مىخواندم. جلسه هفتم بود كه پدرم به جمكران مىرفت، صبح چهارشنبه كه پدرم آمد، من بيدار بودم، مرا بوسيد و به او گفتم: بابا مرا بلند كن مىخواهم بيرون بروم، با اينكه تا آن روز اصلا نمىتوانستم تكان بخورم. پدرم گفت: يا امام زمان! زير بغل مرا گرفت و بلندم كرد، آرام آرام راه مىرفتم و پدرم همانطور زير بغلم را گرفته بود و مىدانستم كه گريه مىكند، البته گريهاش از خوشحالى بود. خلاصه به اميد خدا و يارى و شفاى امام زمان عليهالسلام كم كم راه مىرفتم. جلسه دوازدهم بود كه در خانه مىتوانستم راه بروم، حس كردم كه كمى مىبينم، همين طور كه در اطاق راه مىرفتم و پدرم مواظبم بود، سرم را بلند كردم تا ساعت ديوارى را ببينم، پدرم گفت: بابا جان ساعت را مىخواهى بدانى چند است؟ گفتم: بابا فكر مىكنم مىبينم، ساعت 30/11دقيقه است. پدرم خيلى خوشحال شد و شروع كرد براى سلامتى امام زمان عليهالسلام صلوات فرستادن و گفت: دخترم ديدى گفتم شفايت را از آقا گرفتم. همه خانواده براى سلامتى امام زمان عليهالسلام بلند صلوات فرستاديم. تا اينكه يك روز خانم دكتر شعبانى كه از پزشكان معالجم بود، به منزل ما زنگ زد و حالم را پرسيد، خيلى نگران حالم بود، به پدرم گفت: شغل بدى انتخاب كردهام. پدرم گفت: چرا خانم دكتر شعبانى؟! ايشان گفتند: به خاطر اينكه مىبينم كه چقدر شما براى اين دختر زحمت مىكشيد و هميشه از خدا خواستهام كه: خدايا! لااقل به خاطر اين همه بيمارى كه درمان مىكنم، اين دختر را به پدر و مادرش برگردان. بعد هم به پدر و مادرم گفت: من هم ديگر نا اميد شدهام. پدرم گفت: خانم دكتر، دخترم خوب مىشود. دكتر گفت: واقعا روحيه خوبى داريد. پدرم گفت: خانم دكتر، به امام زمان عليهالسلام توسل جستهام و شفاى دخترم را از حضرت گرفتم؟! دكتر گفت: انشاء اللّه كه شفا يافته باشد. ولى معلوم بود كه باور نمىكند. بعد از چند روز، پدرم با دكتر غريب دوست تماس گرفت و براى ويزيت من نوبت زد. درست روز چهارشنبه آخر سال 1378كه پدرم سه شنبهاش به جمكران رفته بود، صبح چهارشنبه كه از آنجا آمد مرا پيش دكتر برد. من در بغل پدرم بودم و از پلهها بالا مىرفتيم، وقتى به اطاق دكتر رسيديم، دكتر با ديدن من خوشحال شد و بعد از معاينه گفت: خيلى بهتر شده، چكار كردهايد؟! برايم يك آزمايش نوشتند و قرار شد سه هفته ديگر پيش دكتر برويم. ديگر پلاكت خون نزدم و فقط در خانه استراحت مىكردم و به نماز و عبادت مشغول بودم. مادر بزرگ و پدر بزرگم در ايام ماه محرّم چون هيئت دارند، يك گوسفند براى من نذر كردند، عمويم و پدرم هم هركدام جداگانه يك گوسفند نذر كرده بودند. كم كم بدون كمك پدرم از جا بلند مىشدم و حركت مىكردم و حدود سه تا چهار مترى را به راحتى مىديدم. وقتى آخرين آزمايش را انجام دادم، به پدرم گفتم: فكر مىكنم پلاكت خونم حدود 50000شده باشد. امّا پدرم گفت: دخترم بيش از اينهاست. پدرم بعد از اينكه جواب آزمايش را گرفت، به خانه آمد. چشمانش قرمز شده بود، معلوم بود كه خيلى گريه كرده است. گفتم: بابا! پلاكت خون چقدر شده است؟ مغز استخوان من به چه حدى رسيده است؟ پدرم گفت: عزيزم بنشين، ما هم نشستيم و گفت: وقتى از پله آزمايشگاه بالا مىرفتم، سرم را به طرف آسمان بلند كردم و دستهايم را بلند كردم و گفتم: يا امام زمان! يا پسر فاطمه! يا ابا صالح المهدى! چهل شب چهارشنبه نذر كردم كه به مسجدت بيايم، اكنون چهارده هفته است كه به آنجا رفتهام، تو را به جان مادرت زهرا، تو را به جان جدّت حسين، تو را به جان عمويت ابوالفضل العباس عليهالسلام، خودت مىدانى كه چه مىخواهم، شفاى كامل دخترم را با اين آزمايش نشان دهيد. آزمايش را گرفتم، وقتى نگاه كردم،گريهام گرفت. دكتر آزمايشگاه صدايم كرد و جريان را جويا شد. موضوع را به او گفتم. دكتر گفت: خبر خوشى برايت دارم، ما را دعا كن، پلاكت خون دخترت 140000و هموگلوبين 3/12شده است. همه از خوشحالى شروع به گريه كرديم و صلوات فرستاديم. پدرم جواب آزمايش را پيش دكتر غريب دوست برد. دكتر باديدن جواب آزمايش گفته بود: من چيزى جز اينكه بگويم يك معجزه رخ داده است نمىتوانم بگويم، خيلى عالى شده، دخترى كه پلاكت خون او با زدن چهار پاكت به 27000الى 42000بيشتر نمىرسيد، اكنون با نزول پلاكت، به 140000رسيده و هموگلوبين از صفر به 12/3رسيده است. دكتر يك آزمايش در تاريخ 1/4/79برايم نوشت. پدرم جواب آزمايش را به بيمارستان شريعتى نزد خانم دكتر موثقى و خانم دكتر ابوالقاسمى بردند و به دكتر ابوالقاسمى گفته بود: خانم دكتر اين جواب آخرين آزمايش دخترم است. وقتى دكتر جواب آزمايش را نگاه كرده بود، به پدرم نگاهى مىكند و مىگويد: جمكران مىروى؟ پدرم مىگويد: بله. دكتر مىگويد: تو را به جان دخترت، ما را هم دعا كن، اين يك معجزه است! الآن الحمد للّه حالم روز به روز، رو به بهبودى است و پدرم هر هفته شبهاى چهارشنبه به جمكران مىرود، خيلى دلم مىخواهد من هم بروم، ولى پدرم مىگويد: صبر كن، چشمانت كامل شوند و وضع مالىام خوب شود، حتما تو را به مسجد آقا مىبرم. به پدرم مىگويم: بابا با اين بدهكارى و اين حقوق كارمندى چطور مىتوانى بدهكارى حدود دو ميليون تومان را بدهى؟! او با خنده و تبسّم مىگويد: دخترم همان آقايى كه تو را به من برگرداند، همان آقا كمكم مىكند، نا اميد شيطان است. و با همين جمله كوتاه، دلم گرم مىشود و مىگويم: بابا انشاء اللّه من هم دعا مىكنم كه آقاعنايتى بفرمايد. اين بود خلاصهاى از نه ماه بيمارى لاعلاج من كه با توسل به حضرت امام زمان عليهالسلام درمان شد. دكتر توانانيا در قسمتى از اظهار نظرشان در مورد شفاى خانم م.ف مىنويسد: ضمن آنكه گزارش ايشان را وقتى مطالعه مىكردم، باطنا تحت تأثير نوشته ايشان قرار گرفتم و اصلا گذشته از مسائل طبى، گويا خودم وقايع را از نزديك مشاهده مىكردم و همه مطالب عينا رخ نموده بود و گريهام گرفت. به هر جهت اين نمونه را كه تقريبا جزء گوياترين و مهمترين موارد شفا است، و تقريبا همه چيز مستند مىباشد، ما مىتوانيم با رفع اشكالات جزئى از پرونده وى، نمونه خوب بارز و مستندى را براى علاقهمندان ارائه دهيم. حصن حصين عارفان، مسجد جمكران بود عرش برين عاشقان مسجد جمكران بود هر مسلم و شاه و گدا، اينجا شود حاجت روا كهف المراد شيعيان، مسجد جمكران بود بر دردمندان، اينجا دواست، هر مضطرى حاجت رواست كاشانه خلق جهان مسجد جمكران بود کرامت 6: موضوع كرامت: شفاى بيمارى يكى از آزادگان سرافراز بنام «على اكبر» در زمان اسارت منبع كرامت: دفتر ثبت كرامات و خاطرات مسجد مقدّس جمكران، شماره 234 مشخصات: خاطرهاى از حجةالاسلام والمسلمين حاج آقا ابوترابى (رحمةاللَّه عليه) از دوران اسارت در كشور عراق اهل قزوين، ساكن تهران زمان كرامت: اواخر سال 1360 مكان كرامت: پادگان اسراء ايرانى در عراق تاريخ ثبت كرامت: 11/3/78 خلاصه كرامت: در سال 1360 موقع خواندن نماز مغرب و عشاء در پادگان العنبر عراق تعدادى از اسيران ايرانى را وارد كردند و در بين آنان جوانى به نام على اكبر بود كه بسيار سرحال و قوى و نيرومند بود، بر اثر شكنجهها و عدم امكانات بهداشتى، و مواد غذائى ايشان بيمار شدند بطورى كه گاهى از درد سر خود را به ديوار مىزدند و آنقدر اين كار تكرار مىشد تا غش مىكردند. در اواخر ماه صفر قرار شد دهه آخر آن ماه را دوستان روزه بگيرند، در همان شب اول يكى از عزيزان با توسل به حضرت امام زمان عليهالسلام درخواست شفاى «على اكبر» را مىكنند كه در عالم رؤيا بشارت شفاى ايشان را مىدهند و روز بعد آن جوان ايرانى با عنات و توجه خاصه حضرت ولى عصر عليهالسلام شفاى كامل پيدا كرد. شرح واقعه از زبان مرحوم حاج آقا ابوترابى : حدود اواخر سال 1360در پادگان العنبر عراق، مشغول خواندن نماز مغرب و عشاء بوديم. متوجه شديم 27 - 28نفر اسير را وارد اردوگاه كردند. معمولا افرادى را كه تازه وارد اردوگاه مىكردند، بيشتر مورد ضرب و شتم و شكنجه قرار مىدادند، تا به قول خودشان زهره چشمى از آنها بگيرند. بعد از نماز به رفقا گفتم: براى اينكه به اينها روحيه بدهيم با صداى بلند سرود(اى ايران، اى مرز پر گهر...) را بخوانيم، تا اين عزيزان تازه وارد، فكر نكنند اينجا قتلگاه است و متوجه بشوند يك عده از هموطنانشان هم مثل آنها در اينجا هستند. ما مىدانستيم اگر امشب اين سرود را بخوانيم، فردا كتكش را خواهيم خورد. بعد از مشورت با برادرانمان سرود را با صداى بلند به صورت دست جمعى خوانديم. فردا هم افسر بعثى كه فرد بسيار پليدى بود، به نام سرگرد محمودى، آمد و با ما برخورد كرد، و به هرحال اين قضيه تمام شد. بين اين 27 - 28نفر اسيرى كه وارد شده بودند، يك جوان به نام على اكبر بود كه 19سال سن داشت و حدود 70 - 80كيلو وزنش مىشد و از نظر جسمى بسيار سرحال و قوى بود. اين على اكبر با آن سلامت جسميش، طولى نكشيد كه در اردوگاه مريض شد، فكر مىكنم بعد از يك سال، وزنش به زير 28كيلو رسيده بود و بسيار ضعيف و لاغر و مبتلا به دل درد شديدى شده بود. وقتى دل دردش شروع مىشد، از شدّت درد، دست و پا و حتى سرش را به زمين و در و ديوار مىكوبيد. برادرانمان دست و پايش را مىگرفتند تا خودش را به زمين نزند. در ايام اربعين امام حسين عليه السلام سال 60يا 61بود كه در اردوگاه شهر موصل عراق بوديم. تقريبا 5روزى به اربعين امام حسين عليه السلام مانده بود، ما پيشنهاد داديم كه دهه آخر صفر را كه ايام مصيبت و پر محنتى براى عزيزان آقا امام حسين عليه السلام است، چنانكه برادرانمان تمايل داشته باشند، تمام ده روز آخر ماه صفر را روزه بگيريم. البته مشروط بر اينكه آنهايى كه عوارض جسمانى دارند و روزه برايشان ضرر دارد، روزه نگيرند. در هر آسايشگاهى با دو نفر صحبت كرديم، بنا شد وقتى شب داخل آسايشگاه مىشوند، هركدام با جمعى از برادران در آن آسايشگاه -آسايشگاههاى موصل 150نفرى بود- مشورت كنند تا ببينيم دهه آخر صفر را روزه بگيريم يا نه؟ فرداى آن روز، همه آمدند و به اتفاق گفتند: تمام برادران استقبال كردند و حاضرند روزه بگيرند. باز بنده تأكيد كردم: خواهش مىكنم از آنهايى كه مريضند يا چشمشان ضعيف است روزه نگيرند. شب اربعين آقا امام حسين عليه السلام رسيد و همه عزيزان كه حدود 1400نفر بودند، بدون سحرى روزه گرفتند، اصلا اردوگاه يك حالت معنوى خاصى به خودش گرفته بود، آن هم روز اربعين امام حسين عليه السلام فكر مىكنم حدود ساعت 10 - 11صبح بود كه برادران به همديگر خبر دادند: على اكبر دل درد شديدى گرفته و دارد به خودش مىپيچد. بنده وارد سلولى كه اختصاص به برادران بيمار داشت، شدم. ديدم على اكبر با آن ضعف جسمانى و چهره رنگ پريدهاش به قدرى وضعيتش درهم كشيده شده و درد اذيّتش مىكند كه مىخواهد از درد سرش را به در و ديوار بكوبد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 661]
صفحات پیشنهادی
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست)
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست). خاطرات و سلسله كرامات در مسجد مقدّس جمكران ديدار امام زمان عليه السلام بيش از آنكه به عاملى، زمانى يا مكانى ...
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست). خاطرات و سلسله كرامات در مسجد مقدّس جمكران ديدار امام زمان عليه السلام بيش از آنكه به عاملى، زمانى يا مكانى ...
دلايل عاشق شدن از نظر علم
13معجزه امام زمان با دلایل علمی 13معجزه امام زمان با دلایل علمی. ... شود و بعضى نظر دادند كه بعلت بزرگ شدن غده لنفاوى و نزديك شدن دو عصب چنين حالتى در من بروز مىكند ...
13معجزه امام زمان با دلایل علمی 13معجزه امام زمان با دلایل علمی. ... شود و بعضى نظر دادند كه بعلت بزرگ شدن غده لنفاوى و نزديك شدن دو عصب چنين حالتى در من بروز مىكند ...
زنان با بيش از 9 ساعت نشستن در روز بيشتر دچار..
8- بيشتر بخوابيد: افراد باريک در مقايسه با افراد داراي اضافه وزن، هفته اي دو ساعت بيشتر مي خوابند. ... 13معجزه امام زمان با دلایل علمی 13معجزه امام زمان با دلایل علمی.
8- بيشتر بخوابيد: افراد باريک در مقايسه با افراد داراي اضافه وزن، هفته اي دو ساعت بيشتر مي خوابند. ... 13معجزه امام زمان با دلایل علمی 13معجزه امام زمان با دلایل علمی.
جانشین موقت بن لادن را بشناسید
جانشین موقت بن لادن را بشناسید · پرستويي هم تكذيب كرد!!! 13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست). . صفحه اول | تمام مطالب | ارتباط با ما .
جانشین موقت بن لادن را بشناسید · پرستويي هم تكذيب كرد!!! 13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست). . صفحه اول | تمام مطالب | ارتباط با ما .
برخورد با عوامل قضيه 5 ميليون تومان؟
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست) با نگاهى گذرا به شرح حال كسانيكه در طى دوران غيبت كبراى مولا امام زمان عليه السلام، .... نظريه شوراى مورخ ...
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست) با نگاهى گذرا به شرح حال كسانيكه در طى دوران غيبت كبراى مولا امام زمان عليه السلام، .... نظريه شوراى مورخ ...
تاثير دويدن در تاخير زمان مرگ
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست) خاطرات و سلسله كرامات در مسجد مقدّس جمكران ديدار امام زمان عليه السلام بيش از آنكه ... و مابقي مربوط به مواردي ...
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست) خاطرات و سلسله كرامات در مسجد مقدّس جمكران ديدار امام زمان عليه السلام بيش از آنكه ... و مابقي مربوط به مواردي ...
اولین زائر حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست) و بديهى است كه زائر اين مسجد، خصوصا آنگاه كه با معرفت و حضور قلب و با شوق ديدار و ... عجل الله تعالي ...
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست) و بديهى است كه زائر اين مسجد، خصوصا آنگاه كه با معرفت و حضور قلب و با شوق ديدار و ... عجل الله تعالي ...
ماجرای خانم ن - ف شفا یافته در جمکران
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست) خاطرات و سلسله كرامات در مسجد مقدّس جمكران ديدار امام زمان عليه السلام بيش از آنكه به عاملى، .... والدين خانم ن ...
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست) خاطرات و سلسله كرامات در مسجد مقدّس جمكران ديدار امام زمان عليه السلام بيش از آنكه به عاملى، .... والدين خانم ن ...
«عيد عارفان» و «پيوند مهر و ماه»
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست) آنكس كه دل به مهر جمال دلارايش باخته، و هواى وصال او را در جان مىپرورد، بيش از هر چيز، بايد ... شروع ناراحتى و ...
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست) آنكس كه دل به مهر جمال دلارايش باخته، و هواى وصال او را در جان مىپرورد، بيش از هر چيز، بايد ... شروع ناراحتى و ...
این چراغ به خانه و مسجد رواست!
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست) و بديهى است كه زائر اين مسجد، خصوصا آنگاه كه با معرفت و حضور قلب و با شوق ديدار و ... بعد از يك ربع كه ...
13معجزه امام زمان با دلایل علمی (نبینی تمام عمرت به فناست) و بديهى است كه زائر اين مسجد، خصوصا آنگاه كه با معرفت و حضور قلب و با شوق ديدار و ... بعد از يك ربع كه ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها