تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 2 بهمن 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):ثروت فراوان، دشمن مؤمنان و پيشواى منافقان است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1855812879




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نقد كتاب/«نورالدين پسر ايران» و زخم‌هاي شيرين جنگ


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: نقد كتاب/«نورالدين پسر ايران» و زخم‌هاي شيرين جنگ
«نورالدين پسر ايران» و زخم‌هاي شيرين جنگ
كسي كه در فضا و حال و هواي جبهه تنفس كرده باشد و زخم جنگ را بر تن داشته باشد، نمي‌تواند دروغ بگويد يا ريا كند و ادا و اصول دربياورد؛ هرچند كه سال‌ها از آن حال و هوا گذشته باشد. چرا كه جنگ و ايستادن زير آتش جاي دروغ و دغل نيست و كتاب «نورالدين پسر ايران» خاطراتي ناب از يك رزمنده ناب است.

خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب: اگر بگوييم «نورالدين پسر ايران» خاطرات يك جانباز 70 درصد است، درست است. اگر بگوييم خاطرات كسي است كه حدود 80 ماه جبهه بوده است، درست است. اگر بگوييم خاطرات كسي است كه هم جنگ در كردستان و هم نبرد در خوزستان را تجربه كرده، درست است. اگر بگوييم خاطرات كسي است كه در بيشتر عمليات‌ها حضور داشته، درست است و اگر بگوييم خاطرات كسي است كه جاي سالم در بدنش نيست و حتي پشت گوشش هم مزه تركش را چشيده، باز هم درست است.

بله همه اين‌ها هست، اما چنانكه خودش در آخرين صفحه كتاب (ص 632) مي‌گويد «نورالدين پسر ايران» خاطرات كسي است كه هشت سال در «متن جنگ زندگي كرده است» و براي چه اين‌ها را بازگفته است؟ براي آنكه «ياد آن لحظه‌هاي بي‌نظير براي هميشه زنده بماند» و اگر تو هم مي‌خواهي اين هشت سال را در متن جنگ زندگي كني و بداني - نه مثل نورالدين كه ديده - آن لحظه‌هاي بي نظير چيست، بايد كتاب را بخواني.

«... داد زدم: نزن. و گلوله را بغل كردم تا از مسير آتش عقبه بردارم، اما فندرسكي كه دستش را روي گوشش گذاشته بود، با فشار زانويش توپ را شليك كرد... شليك توپ همان و به هوا رفتن من همان! سرعت و فشار آتش عقبه مرا مثل توپ سبكي به هوا پرتاب كرد... هيچ چيز از آن ثانيه‌هاي عجيب به ياد ندارم... فقط يادم هست محكم به زمين افتادم. در حالي كه گردنم لاي پاهايم گير كرده بود! بوي عجيبي دماغم را پُر كرده بود. مخلوطي از بوي گوشت سوخته، باروت، خون و خاك... به تدريج صداي فرياد فندرسكي و ديگران هم به گوشم رسيد. گريه مي‌كردند، داد مي‌زدند... من تلاش مي‌كردم سرم را از بين پاهايم خارج كنم ولي نمي‌شد... من احساس مي‌كردم مثل يك توپ گرد شده‌ام و اصلاً تحمل آن وضع را نداشتم. ناله مي‌كردم: گردنم را بكشيد بيرون... اما اين كار دقايقي طول كشيد. وقتي سرم از آن حالت فشار خارج شد، ديدم همه گوشت‌هاي تنم دارند مي‌ريزند. هيچ لباسي بر تنم نمانده بود حتي نارنجك‌ها و خشاب‌هايي كه به كمرم داشتم ناپديد و شايد پودر شده بودند. بچه‌ها به سر و صورت شان مي‌زدند و گريه مي‌كردند. من از لحظاتي قبل شهادتين مي‌گفتم اما هيچ ناله‌اي از من بلند نبود. از بچگي همين طور بودم». ( ص 86)

اين صحنه گيرا و طنز صحنه اولين بار زخمي شدن نورالدين است. در كتاب از اين صحنه‌ها زياد خواهيد خواند. اين را آوردم تا بگويم در سراسر كتاب طنز و ملاحت پنهاني وجود دارد به گونه‌اي كه تا آخر كتاب لبخند از لب‌هاي مباركتان دور نمي‌شود. در همين صحنه نورالدين به شدت زخمي مي‌شود؛ طوري كه دو ماه در بيمارستان مي‌خوابد، اما شما موقع خواندن آن به جاي اينكه آخ بگوييد، لبخند مي‌زنيد. امكان ندارد شما دو سه صفحه بخوانيد و با يك صحنه يا يك اتفاق و حتي جملات و عبارات طنز كه لبخندي مليح بر لب هايتان مي‌نشاند، برخورد نكنيد. اين طنز پنهان يكي از نقاط قوت كتاب است كه آن را خواندني‌تر و جذابتر مي‌كند. براي نمونه فقط كافي است صفحات 43، 150، 160، 165، 188، 209، 344، 375، 470 و ... را كه البته خيلي زياد است، بخوانيد.

فكر مي‌كردم اين كندي و عقب بودن صدا و سيما از اتفاقات و واقعيات جامعه مال امروز است، اما نورالدين موارد متعددي ذكر مي‌كند كه نشان مي‌دهد اين مشكل صدا و سيماي ما مربوط به امروز و ديروز نيست و سابقه طولاني دارد.

اين بيماري مزمن در زمان جنگ هم دامنگير صدا و سيما بوده است:

- گاهي افراد خانواده و فاميل مي‌پرسيدند در جبهه چه كارهايي مي‌كنيم و من وقتي از چند و چون عمليات مي‌گفتم، ناباورانه نگاهم مي‌كردند. مثلاً وقتي از شب دوم بدر و حجم آتش دشمن مي‌گفتم، با حيرت و ترديد مي‌پرسيدند: پس چرا تو چيزيت نشد؟ آن وقت دوباره دلم براي جبهه له له مي‌زد. جايي كه آنقدر به خدا نزديك بوديم كه با رگ و پوستمان مي‌فهميديم اگر خدا بخواهد، ما را ابراهيم‌وار از آتش بيرون مي‌آورد! هر وقت چنين گفتگوهايي پيش مي‌آمد، عجيب احساس غربت مي‌كردم. فكر مي‌كردم مردم شهر واقعاً شناخت خوبي از چيزي كه در جبهه مي‌گذرد، ندارند. اغلب فكر مي‌كردند ما لذت زندگي و خانواده خوب و آسوده،‌ بدن سالم و رفاه را نمي‌دانيم. نمي‌دانيم مي‌شود در خانه ماند و روي فرش و تشك و دور از سر و صداي انفجار خوابيد. درك نمي‌كردند زندگي در جبهه طعم ديگري دارد و... (ص 333)

- ...آن روزها برنامه‌اي بين بچه‌هاي جبهه بود كه به اسم اصغر قصاب مطرح شده بود چون حرف‌هاي او اين جريان را ايجاد كرد؛ هر كس برمي‌گردد حداقل سه نفر با خودش به جبهه بياورد. بچه‌ها روي اين قضيه زياد كار مي‌كردند. از آنجا كه تبليغات تلويزيون مستقيم نبود گاهي واقعيات جبهه درست منعكس نمي‌شد. (ص 190)

- ما به دليل عدم دسترسي به اطلاعات ماهواره‌اي نمي‌توانستيم موقعيت منطقه را نشان بدهيم. برنامه‌هاي تلويزيوني هم ضعيف بودند و هيچ وقت فيلمبرداري جامعي انجام نمي‌شد تا كار بچه‌ها را خوب نشان بدهد. خلاصه كساني كه در شهر بودند درك درستي از جبهه نداشتند و با اين گفتگو ها شرايط را كمي بهتر مي‌فهميدند. (ص 573)

نكته جالب ديگر اين كه نورالدين در چندين جاي كتاب (از جمله صفحات 177، 258، 293، 522، 531) مي‌گويد كه از تلويزيون يا از تبليغات لشكر آمدند فيلمبرداري كردند و رفتند. هنوز هم اين سئوال را از اين نهادها داريم كه اين فيلم ها كه سند جنگ‌اند، كجا هستند؟ آيا اين فيلم‌ها از بين رفته‌اند؟ چرا تلويزيون بعد از اين همه سال اين فيلم‌ها را نمايش نمي‌دهد؟ و چرا اين سازمان‌ها و نهادها اسناد جنگ را حبس كرده و منتشر نمي‌كنند؟

* يكي از نكات زيباي كتاب اين است كه خيلي مواقع نورالدين حادثه يا خاطره يا شرايط سختي را كامل در چند پاراگراف يا در يكي دو صفحه توضيح مي‌دهد به آخر كه مي‌رسد جمله كوتاهي يا عبارتي را مي‌آورد كه كل ماجرا را به زيباترين شكل بيان مي‌كند. اگر توضيح آن حادثه يا آن خاطره در ياد خواننده نماند، اما آن جمله كوتاه و زيبا حتما به ياد مي‌ماند. فكر مي‌كنم اين جمله و عبارت زيبا از ذوق ادبي نورالدين نيست؛ از اين است كه او آن شرايط را با چشم خود ديده و با پوست و گوشت خود آن را لمس كرده است و اين جمله از عمق وجودش برمي آيد بنابراين بر دل مي‌نشيند.

مثلاً: - «و باز پدرم گفت: اوغول! هميشه كه جبهه اولماز!
مگه چي شده؟
آخه تو كه رفتي اونجا موندي. خدمت سربازي 24 ماهه. اونوقت تو چهار ساله كه اونجايي!
گفتم: بله! تا جنگ هست منم هستم. در اين مورد با من هيچي نگيد غير از اين هر چي بفرماييد قبوله ...تازه اين خدمت نيست كه يه چيز ديگه اس!» (ص 234)

- درباره شرايط و آموزش‌هاي سخت قبل از عمليات بدر مي‌گويد: «وقتي مي‌شنيديم قرار است اين بلم‌ها را چنان مهار كنيم كه كيلومترها در دل دشمن پارو بزنيم و با همين بلم‌ها به خط دشمن بزنيم و شايد از روي همين بلم‌ها مجبور به درگيري شويم، از تعجب مي‌خنديديم كه : مگر مي‌شود؟

... اين ها را مي‌گفتم اما با ديدن حال و روز بچه‌ها به خودم نهيب مي‌زدم كه مي‌شود. اين بسيجي‌ها مي‌توانند!» (ص 245)

- درباره نبرد سخت بدر و شهادت بچه‌ها مي‌گويد: «هنوز خون بچه‌هايي كه طي دو شب گذشته شهيد شده بودند، هر طرف روي زمين ديده مي‌شد. لحظه‌هاي عجيبي بود لحظه‌هاي مواجهه با بقاياي بدن يك شهيد يا خون دلمه بسته‌اش...» (ص 294)

- بعد از اينكه بيش از 80 صفحه درباره عمليات بدر توضيح مي‌دهد، در آخر مي‌گويد: «... با چنان حال و روزي از عمليات بدر جدا شديم و به شهر برگشتيم. از عملياتي كه براي لشكر عاشورا كربلايي ديگر بود... و داغ شهداي بدر مگر خوب شدني بود؟» (ص 323)

- درباره لو رفتن عمليات كربلاي چهار و قتل و عام بچه‌ها در شب عمليات مي‌آورد: «... در دلم غوغايي بود ، هنوز وارد اروند نشده بوديم كه ناگهان صدايي از آب بلند شد؛ دشمن از آتش بارهايي استفاده كرد كه اول روي آب را تا سطح 50 تا 60 متر گاز مي‌پوشاند و بعد مي سوخت و مي‌سوزاند! غواصاني كه به ستون در آب حركت مي‌كردند در يك لحظه زير آتش تيربار دشمن لت و پار شدند. هنگامه‌اي بود كه خدا مي‌داند و بس!...به نظرم آن ساعات آب اروند به رنگ خون شده بود» (ص 541)

و در آخر اين بخش با جمله كوتاهي همه چيز را بيان مي‌كند: «زخم كربلاي چهار خيلي زجرم مي‌داد.» (ص 549)

- با اينكه نورالدين به خاطر زخم‌هايش به اصل عمليات كربلاي 5 نرسيده و دو روز بعد براي جواب دادن به پاتك‌هاي دشمن به خط رفته است اما با توصيف اين پاتك‌هاي سخت دشمن مي‌گويد: «با خودم فكر مي‌كردم اگر شلمچه روزي به حرف بيايد، از شجاعت و شهادت مظلومانه بچه‌ها چه‌ها كه نخواهد گفت...»(ص 570)

- و خاطره اي از ديدار مسئولان شهري از جبهه: «يادم هست يكبار وقتي در گردان امام حسين بودم عده‌اي از مسئولان براي بازديد آمده بودند. روزهاي قبل از عمليات «يا مهدي» در كارخانه نمك بود. بين آنها از مسئولان استانداري، فرمانداري و شهرداران مناطق هم بودند... غذا را كه خورديم صحبت از مشكلات پيش آمد. بچه ها از اوضاع شهر و مسئولان انتقاد كردند... ديگري ادامه داد: چطور مي‌شه كه اين رزمنده‌ها با فرمان امام و فرماندهانشان جنگ را اداره مي‌كنند ولي شما در شهري كه دور از جنگ است نمي‌توانيد شهر و اداره‌تان را درست كنترل كنيد؟ در آن جمع من هم به شوخي گفتم: ما در جنگ شهرها وارديم. انشاء‌الله اگه روزي جنگ تمام شد اين آر.پي. جي‌ها و تيربارها برمي‌گردند به شهر و هر اداره‌اي را كه مردم از اون‌ها ناراضي‌ان، مي‌زنن! يكي از آنها جوابي به من داد كه سال‌ها بعد از جنگ مي‌بينم واقعيت را گفته. او گفت: شما بعد از جنگ كه برگشتيد به شهر، بعضي از مسئولان عده‌اي از شما رو به عنوان محافظ ميون خودشون مي‌يارن و كارشونو مي‌كنن. اون وقت ديگه نمي‌تونيد حتي آر.پي. جي بزنيد.(ص 579)

- شايد به همين خاطر است نورالدين در جاي ديگري مي‌گويد ما در شهر كلاه سرمان مي‌رود: «چقدر اين پشت با آن جلو با هم فرق داشتند! ما سالها بود در منطقه جنگي زندگي مي‌كرديم و در زندگي شهري چنان ناشي بوديم كه زود سرمان كلاه مي‌رفت» (ص 429)

- درباره يكي از اعزام‌هاي بچه‌هاي لشكر عاشورا به غرب مي‌گويد: «از تبريز حدود 20 نفر از روحانيون و مسئولان براي بدرقه ما آمده بودند كه اي كاش براي بدرقه نمي‌آمدند بلكه همراه بچه‌ها راهي مي‌شدند براي عمليات! آن روز يادم هست امام جمعه تبريز و استاندار و عده‌اي از دادستاني و جاهاي ديگر آمده بودند.» (ص 588) براي آنها كه بايد بگيرند چه جمله‌اي بهتر از اين مي‌تواند لُب مطلب را ادا كند.

- و در صفحات آخر كتاب همه درد دلش را خلاصه مي‌كند: «خبر بيماري و بعد رحلت امام در چهارده خرداد 1368 بدترين اتفاقي بود كه مي‌توانست رخ دهد. من شرايط روحي سختي را مي‌گذراندم. خدايا! كدام درد سختتر بود؟ درد فراق ياران شهيدمان؟ درد اين تن رنجور كه بايد در شهر هزار رنگ تاب مي‌آورد؟ و حالا درد وداع با امام كه از جان و دل و خالصانه دوستش داشتيم و حاضر بوديم عمرمان را فداي سلامتي و زندگي امام كنيم.

در طول جنگ بارها اسمم براي رفتن به سوريه و مكه درآمده بود... عده‌اي رفتند و بعضي مثل من نرفتند. مي‌ترسيدم بروم و از عمليات جا بمانم... در طول جنگ فقط يكي دو بار با لشكر به مشهد رفتم اما هيچكدام از اينها ناراحتم نمي‌كرد. چيزي كه مرا مي‌سوزاند اين بود كه بارها اسمم براي ديدار امام درآمده بود اما نرفته بودم! هر بار حرف ديدار امام پيش مي‌آمد، خجالت مي‌كشيدم بروم پيش امام. فكر مي‌كردم چه كرده‌ام كه بروم مقابل امام بايستم. همه آن ديدارها را با همين دليل ساده كه براي دلم بود از دست داده بودم و حالا...» (ص 627)

از اين موارد در خاطرات نورالدين زياد است كه موقع خواندن كتاب حسابي به دل مي‌نشيند و حتي آدم را منقلب مي‌كند.

فصل «وقتي اشك كم مي‌آورد» تلخترين فصل كتاب است و البته فصل افشاگري نورالدين هم هست. افشاگري درباره آنهايي كه:

- يكي از روزهاي گرم تيرماه برادرزنم هراسان آمد و گفت: ايران قطعنامه را قبول كرده!
چي داري مي‌گي؟
عصباني شده بودم. قسم خورد كه با گوش‌هايم شنيدم. باورم نمي‌شد...آمدم خانه ديدم بله راديو و تلويزيون دارند خبرش را مي‌دهند. نشستم و پيام امام را ميان اشك و خون دل شنيدم. وقتي امام از نوشيدن جام زهر گفت چنان ناراحت شده و گريستم كه طعم تلخ آن تا لحظه مرگ از يادم نمي‌رود. به هم ريخته بودم. فكر مي‌كردم نيروهايي كه از جبهه رو برگردانده بودند و يا كساني كه در پشت جبهه بودند با بي‌تفاوتي‌شان و مهمتر از همه، بعضي مسئولين عافيت طلب، كار را به جايي رساندند كه امام اين پيام را داد و قطعنامه را قبول كرد. آن روزها هر كس با من حرف مي‌زد، مي‌ديد چقدر عصباني‌ام. وقتي بعضي بچه‌هاي پايگاه را مي‌ديدم آتش به جانم مي‌افتاد؛ كساني كه مسئول و نيروي پايگاه بودند و از آغاز جنگ براي رفتن به جبهه، امروز و فردا مي‌كردند، حالا جنگ داشت تمام مي‌شد و اينها هنوز به جبهه نرفته بودند.
شما چه جور نيرويي هستيد؟ چرا نشستيد؟ چرا فقط دست‌هاي تان را به هم مي‌ماليد؟ كي با نشستن كار حل شده كه حالا حل شود... بياييد برويم...
جوابشان آماده بود، مي‌گفتند: ما هم يك نيرو هستيم مثل بقيه،...»

و يا درباره گرفتن كارت پايان خدمتش مي‌گويد: «ديگر همه چيز تمام شده بود... پيگير تسويه حسابم شدم... چند بار به كميسيون پزشكي ارتش رفتم اما هر بار دست خالي برگشتم تا اينكه يك روز خودم را به اتاق دكتر رساندم و گفتم كه مرا براي خدمت نوشته‌اند. با تعجب نگاهم كرد و گفت: كي نوشته؟ پرونده را ديد و فهميد خودش نوشته! به مقر ژاندارمري معرفي شدم. اتفاقاً يكي از نيروهايي كه در كردستان با هم بوديم به اسم يونس آنجا گروهبان بود، مرا شناخت و تحويلم گرفت. گفتند: سه ماه غيبت داري، بايد شما را به پليس قضايي معرفي كنيم! آنجا دادگاه تشكيل مي‌دهند و مي‌نويسند اين برادر در جبهه بوده،‌ نامه را براي ما مي‌آوري و ما كارت شما را تحويل مي‌دهيم. مسئول پليس قضايي روحاني بود، ‌يك نگاهي به نامه كرد، يك نگاه به من و پرسيد: اين مدت كجا بودي؟ چرا غيبت كردي؟
ـ اون موقع من در بدر بودم. زخمي هم بودم.
ـ كي به تو گفته بود به جبهه بروي؟
ناراحت شدم. گفتم: من به دستور امام رفتم جبهه! با وقاحت گفت: خب،‌ امام بيايد جواب بدهد!
خيلي سوختم! هنوز امام بود و اينها اينطوري مي‌كردند! گفتم: گناه من هر چي هست بنويسيد يا زندان برم يا جريمه بدم!
گفت: 6 ماه زندان داري! براي هر يك ماه غيبت،‌ دو ماه زندان!
با عصبانيت گفتم: عيبي نداره! ادامه داد: چون پسر خوبي هستي از زندان مي‌گذريم. دو هزار تومان برايت جريمه مي‌نويسيم! نوشت و برگشتم. پولي نداشتم...»

وقتي در ادامه نحوه جبهه رفتن اين روحاني مسئول قضايي را مي‌آورد، شما هم تا عمق وجودتان مي‌سوزيد: «... و بالاخره تسويه‌ام را در تاريخ 25 مهر 67 نوشتند،‌ تا آن تاريخ سه ماه مرخصي داشتم كه استفاده نكرده بودم به اين ترتيب 77 ماه حضور من در صحنه‌هاي تلخ و شيرين جنگ تمام شد.
به شهر برگشتم، ‌شهري كه در آن غريبه بودم. نمي دانستم چه كنم؟ كجا بروم؟ هيچ جا براي من نبود! در خانه مي‌نشستم و فكر مي‌كردم. امير شهيد شده بود. صادق شهيد شده بود... عزيزانم همه با شهادت رفته بودند. از فكر و خيال داشتم خفه مي‌شدم.
حالا روزي رسيده بود كه هيچ فكرش را نمي‌كردم. اين كه جنگ تمام شده باشد و ما مانده باشيم.» (ص 613 - 622)

نورالدين فرزند آذربايجان است و در كتاب همه ويژگي‌هاي «فرزند آذربايجان بودن» متجلي است؛ ويژگي‌هايي چون صفا و صميميت، صداقت و صراحت، سادگي و بي‌تكلفي‌، سر نترس داشتن و حتي قُدي و بي كلّگي تركي. به عبارت ديگر روح خطه آذربايجان در اين كتاب به خوبي جاري است و اگر كسي مي‌خواهد روحيات مردم اين خطه را به ويژه در دوره دفاع مقدس بداند، حتماً بايد اين كتاب را بخواند.

تا به حال كتاب‌هايي درباره لشكر عاشورا و كلاً شهدا و رزمندگان خطه آذربايجان منتشر شده است، اما كتاب «نورالدين پسر ايران» چيز ديگري است. فكر مي‌كنم اگر اين كتاب منتشر نمي‌شد، يك قطعه بسيار مهم از دفاع مقدس ما گم بود و اگر هيچ كتاب ديگري درباره شهدا و رزمندگان آذربايجان منتشر نشود، همين يك كتاب كافي است تا نقش و روح خطه آذربايجان در دفاع مقدس را نشان دهد.

نورالدين در خاطراتش همه چيز را مي‌گويد؛ هيچ چيز را پنهان نمي‌كند و ذره‌اي اغراق يا خودستايي در اين كتاب نيست؛ اگر در گزينش سپاه رد مي‌شود (ص 27)، اگر اولين بار مزه ترس را در كردستان مي‌چشد (صفحات 78 و 79)، اگر از حلاليت طلبيدن بچه‌ها خوشش نمي‌آيد و آن را لوس بازي مي‌داند (ص 114)، اگر خيلي مي‌خورد (ص 134)، اگر پوتين‌هاي ارتشي‌ها را پاتك مي‌زند (ص 170)، اگر آجيل‌هاي گروهان را مي‌دزدد (ص 207)، اگر با ارتشي‌ها اختلاف دارند و گاه دعوا مي‌كنند (صفحات 209 و 216)، اگر مثل بقيه نماز شب نمي‌خواند (ص 245)، اگر نماز صبحش به خاطر خستگي و خواب قضا مي‌شود (ص 309)، اگر امضاء جعل مي‌كند و مهمات بيشتر مي‌گيرد (ص 363)، اگر بچه‌هاي سيگاري لشكر در فاو دنبال سيگار مي‌گردند (ص 392)، اگر گوني بار چهار روحاني مي‌كند (ص 470)، اگر بچه‌ها مشغول نماز شب خواندن هستند و او عسل‌ها را كش مي‌رود و مي‌خورد (ص 532) و در كنار اينها اگر در عمليات چنان زخمي مي‌شود كه تغيير چهره مي‌دهد (ص 223)، اگر در لحظه به لحظه كربلاي بدر حضور دارد (ص 257 و 258)، اگر عراقي‌ها سخت مقاومت مي‌كنند (ص 304)، اگر داغ بدر را بر دل دارد (ص 322)، اگر كنار كارخانه نمك و در عمليات «يا مهدي» مي‌گويد «آن روزها رابطه‌ام با خدا عجيب و لطيف شده بود» (ص 438)، اگر شاهد مظلوميت و ايثار بچه‌هاي زخمي افتاده در آب و نمك است (ص 449)،‌ اگر گاهي هم نماز شب مي‌خواند (ص 484)، اگر برخي بچه‌ها شب عمليات مي‌ترسند و برمي‌گردند و يا اگر فرمانده دسته‌شان ترسو است و جلو نمي‌رود (ص 403 و 505 و 532 )، اگر معلماني را مي‌بيند كه از ترس خط نمي‌روند (ص 560)، اگر بچه‌هاي پايگاه‌شان تا آخر جنگ، جبهه نمي‌روند (ص 613) و اگر جگرش از وقاحت روحاني پليس قضايي در اهانت به امام مي‌سوزد (ص 618) اينها و صدها اتفاق و حادثه تلخ و شيرين ديگر را در كنار هم، همه را مي‌آورد. و همين‌ها است كه كتاب «نورالدين پسر ايران» را خواندني و از آن مهم تر باورپذير كرده است. آدم وقتي اين كتاب را مي‌خواند با خودش مي‌گويد: جنگ يعني اين.

توفيق شد بعد از مدتي - حدود هفت هشت ماه - دوباره يك كتاب خاطرات جبهه و جنگ بخوانم. يك صفا، صميميت، صداقت و بي‌ريايي خاصي در اين كتاب‌ها موج مي‌زند كه آدم حظ مي‌كند. روح و قلب آدم را جلا مي‌دهد و روشن مي‌كند. ذره‌اي دروغ در اين كتاب نيست. اصلاً بگذار اينطور بگويم يعني خودم اينطور فكر مي‌كنم كه كسي كه در فضا و حال و هواي جبهه تنفس كرده باشد و زخم جنگ را بر تن داشته باشد، نمي‌تواند دروغ بگويد يا ريا كند و ادا و اصول دربياورد هر چند كه سال‌ها از آن حال و هوا گذشته باشد؛ چرا كه جنگ و ايستادن زير آتش جاي دروغ و دغل نيست. كتاب «نورالدين پسر ايران» خاطراتي ناب از يك رزمنده ناب است.

كتاب «نورالدين پسر ايران» خاطرات پسري 16 ساله و روستايي است كه مثل خيلي از رزمنده‌هاي نوجوان به زور و زحمت، رضايت همه را براي اعزام به جبهه جلب مي‌كند. گردآورنده اين كتاب 698 صفحه‌اي «معصومه سپهري» بوده و چندي پيش از سوي انتشارات سوره مهر در قطع وزيري و با جلد گالينگور منتشر و با حضور حجت‌الاسلام سيدمهدي خاموشي، رئيس سازمان تبليغات اسلامي و تني چند از سرداران و فرماندهان دفاع مقدس رونمايي شد.

----------------------------------

«علي نورآبادي»

خبرنگار حوزه ادبيات و فرهنگ راديو و از فعالان حوزه كتاب و نشر

© 2003 Mehr News Agency .

يکشنبه|ا|25|ا|دي|ا|1390





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 168]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن