واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: لکنت زبان برای مردی که از همه جهات دیگر توانایی و لیاقت خود را به اثبات رسانده مانعی میشود در راه پادشاهی! تا جایی که درد چه باید کرد خواب از سر پادشاه پدر میرباید چرا که اکنون پادشاه از آسمان به زمین آمده.... دربـاره نـطـق پـادشـاهفرصتی پیش آمد که فیلم نطق پادشاه را ببینم.... داستان پادشاهی که در جریان یک جنگ جهانی، درگیر جنگی خصوصی است با لکنت زبان خویش!.. آن هم زمانی که گفتار پادشاه اهمیتی ملی و حتی بینالمللی پیدا کرده است و وقتی که با کمک یک گفتار درمانگر بر لکنت خود غلبه میکند کلام روان او چیزی نیست جز اعلام جنگی جهانی!داستان این اختلال تکلم و درمان آن برای حقیر که نه زبانشناسم و نه فیلمشناس و نه حتی گفتاردرمانگر بلکه به هر حال به جهت طبابت یومیه سروکاری با اختلالات تکلم دارم، البته جالب و در نوع خود بسیار آموزنده است اما اهمیت و آموزههای آن از مسایل حرفهای بسیار فراتر میرود. میتوان از نکاتی شروع کرد که به تاریخ و منشأ تصورات پزشکی اشاره دارند. تصوراتی که گاهی در یک برهه تاریخی با تصورات در برهه تاریخی دیگر به شدت در تضاد قرار میگیرند. لکنت زبان برای مردی که از همه جهات دیگر توانایی و لیاقت خود را به اثبات رسانده مانعی میشود در راه پادشاهی! تا جایی که درد چه باید کرد خواب از سر پادشاه پدر میرباید چرا که اکنون پادشاه از آسمان به زمین آمده دوربینهای سینما و میکروفونهای رادیو او را به شدت زمینی کردهاند و او اکنون نیازمند طنازی صوتی در هر خانهای است که رادیویی داشته باشد و بعد از پادشاهی نیز ملت بر او ترحم میکنند که «خدا به داد شاه برسد» و در همان زمان شخصیت بیبندوبار برادر بزرگتر- اختلالی که البته نمیتوان آن را دید یا شنید- هیچ نگرانی به بار نمیآورد. لکنت زبان جدا نقیصهای است اما نه تا آن حد که نهایتا مانع پادشاه شدن بیمار باشد چیزی در ناخودآگاه جمع این اختلال را تا آن حد جدی نمیگیرد. اما اگر چه این ذهنیت منفی تا امروز هم در مورد مبتلایان به لکنتزبان باقیمانده اما پیش از آن اینگونه نبود. دکتر ساموئل جانسون، ادیب بسیار معروف و واضع لغتنامه انگلیسی «تیک»هایی بسیار شدیدتر در تمام اندامش داشت ولی کسی در آن زمان بر دیوارهای لندن نمینوشت «خدا به داد دکتر جانسون برسد»همینگونه است روشهای درمانی لکنت زبان پسر پادشاه در نگاه امروزی ما! از فرمان ملوکانه پدر تاجدار که «حرف بزن!» که یادآور شلاق زدن خشایارشا بر دریاست و البته نتیجهای معکوس به بار میآورد تا دستورات طبیب – لابد آکادمیک- دربار که دستور افراط در مصرف سیگار میدهد یا دهان شاهزاده را پر از گوی میکند تا اشاره به تغییر قهرآمیز چپدستی شاهزاده در کودکی. آموزه همه اینها برای طبیب جوان ریشخند تصورات کهن نیست بلکه مطلق نپنداشتن تصورات امروزی است. تردید در نسبی بودن آن چیزی است که امروزه علم مینامیم. چیزی که باران دوران ممکن است آن را با خود ببرد و باد آینده تصورات دیگری بیاورد. شاید طبیب موفق آن است که بالاخره باعث شد شاه سخنرانی اعلام جنگ را به پایان ببرد. با به حساب آوردن عقل سلیم و تجربه استفاده از آن، موفق شد لکنت زبان پادشاه را بهرغم آن همه اطلاعات علمی! و پیشفرضهای ذهنی موجود مداوا کند. آری کم نیست مواردی که دانش ما حجابی میشود در برابر آنچه که عقل سلیم به روشنی میتوانست ببیند. اما غلبه بر پیشفرضهای مسلط تنها وجه آموزنده این طبیب موفق نیست. او توانست نوعی اقتدار علمی را بر پادشاه کشور به عنوان بیمار اعمال کند. این وظیفه دشواری است که بسیاری از ما طبیبان نه تنها در برابر بزرگان عرصه سیاست و فرهنگ از اعمال آن قاصریم بلکه در شرایط آسانتر در برابر افراد تحصیلکرده، آنها که سفارش شدهاند، دوستشان داریم یا به آنها احترام میگذاریم یا نوعی رودربایستی بین ما هست، نمیتوانیم اقتدار لازم را اعمال کنیم. در نتیجه گاهی مجبور به معاینه در اماکن غیراستاندارد، نسخهنویسی در راهرو یا توصیههای درمانی در میهمانی میشویم. رفتاری که نهایتا به ضرر بیمار تمام خواهد شد. بیماران نهایتا منطق اقتدار و حتی سرسختیای را که به نفع آنها اعمال میشود درک میکنند و قدر خواهند دانست. مشروط بر اینکه این اقتدار تنها و تنها در جهت تسهیل درمان بیمار باشد نه در جهت ارضای برخی نقایص شخصیتی طبیب. همانگونه که جرج پنجم پس از چند بار لجبازی و عصبانیت نهایتا دریافت. بد نیست به خاطر بسپاریم که طبیب جرج پنجم هم حاضر نشد مکان ایدهآل گفتاردرمانی خود- آن مطب رنگورو رفته - را ترک کند و به قصر پادشاه برود! بدیهی است که یک معاینه و یک اقدام پزشکی نه یک گفتوگوی ساده در حد یک درددل دوستانه بلکه یک اقدام علمی دقیق است که هر نکته آن ضوابط خاصی را شامل میشود. ضوابطی که اگر در این کار یعنی درمان بیماران نقشی نداشتند اساسا وضع نمیشدند. گذشته از این اشارات طبی اما فیلم مانند یک اثر هنری کامل منظومهای است از مشابهتها و مغایرتهایی پرمعنا که در کنار هم کلیتی به شدت پرمعنا وتفکربرانگیز میآفرینند.شاهزاده اگرچه الکن است اما در تلاش سختکوشانه خود برای تکلم چیزی جز حفظ منافع ملی کشور را در نظر ندارد اما برادر بزرگتر اگرچه به روانی صحبت میکند و در تمسخر برادر چیزی از عوام کم ندارد اما میرود تا منافع ملی را به شدت به خطر اندازد و آن رقیب بزرگتر – هیتلر – با آن زبان روان و آتشین میرود تا گدازههای آتشین را بر جان جهان بیندازد. از سوی دیگر جنگ خصوصی پادشاه زمانی پایان میگیرد که جنگ جهانی درگرفته است و انگلستان در صلح زبان در کام فرو برده و حالا که جنگ آغاز شده زبان به سخن گشوده و چه کسی بهتر از آن که ابتدا در مبارزه با خود به پیروزی رسیده است. پادشاه که نمادی است از دوران گذشته با داراییای به ارث رسیده از خون، برای درمان لکنت زبان خود دست به دامان «پرزیدنت» انجمن گفتاردرمانان انگلستان شده. چرا که گفتاردرمانان انگلستان شاه ندارند. پرزیدنت آنها هم نه براساس خون بلکه براساس خصوصیات فردی و با رأی مستقیم گفتاردرمانان انگلستان انتخاب میشود. دوران پادشاه گذشته، او نیز خود محتاج پرزیدنتهای دوران جدید است. پرزیدنتهای جدید برخلاف پادشاهان قدیم تنها وجه خاصی از اقتدار را با تعریفی مشخص دارا هستند؛ اقتدارهایی به شدت واقعی و موردنیاز که اقتدار سیاسی تنها یک جنبه آن است. حالا آن که زمانی مالکالرقاب همهچیز ملک و ملت بود چارهای ندارد جز اینکه در اتاق انتظار رنگورورفتهای در آن سوی شهر بنشیند.طبیب هم که در برابر پادشاه چون موجودی دانا و مقتدر رخ مینماید خود مانند یک انسان دارای نقطهضعف است. او هم هنرپیشه ناکامی است که در کار هنر جز تمسخر نشنیده و زنذلیلی است که در برابر پادشاه انگلستان هم بیشتر از همسرش میهراسد و از این رو به شدت انسانی و باورپذیر است مانند پادشاهی که چیزی اسطورهای او را به آسمانها پیوند میدهد اما به واسطه همین لکنتزبان است که این تصویر متعالی خشی انسانی برمیدارد زمینی، امروزی و دوستداشتنی میشود! اما برای ما که شاهد داستانها و سریالهای وطنی هستیم نکات دیگری هم هست. صناعت داستان و سناریو میتواند به ظرافت چنان کشش و جاذبهای بیافریند که داستان را از استفاده ابزاری و بیهوده از سکته و سیسییو و در یک کلام پزشکی بینیاز کند. استفادهای که سوءتفاهمات بیشمار را در ذهن مردم در ارتباط با علت بیماریها میپراکند. حین یک مشاجره یک نفر سکته میکند یعنی هم درد قفسهسینه میگیرد و هم یک طرف بدنش فلج میشود و نهایتا در سیسییو بستری میشود. حال آنکه اساسا استرس هیچ ارتباطی با سکته مغزی ندارد و باعث سکته مغزی نمیشود. سکته یا مغزی است و باعث فلج میشود یا قلبی که باعث درد قفسه سینه میشود و سکته مغزی را در سیسییو بستری نمیکنند. در عوض یک بیماری جزیی مانند لکنتزبان میتواند موضوع داستانی هیجانانگیز شود که نه تنها ساعاتی لذتبخش فراهم آورد بلکه بسیاری سوءتفاهمات تاریخی را نیز روشن کند و با ابزاری بسیار کارا تصورات پزشکی و اجتماعی مردم را در برخی زمینهها متحول کند. تمام آنچه که در مورد لکنتزبان در فیلم مطرح میشود از اجرای علایم تا علت و درمان، همه و همه دارای دقت علمی هستند. بیتردید مشاوران متخصص و روزآمدی سناریو را یاری دادهاند. برخلاف سناریونویسهای ما که خود درجا بیماری و درمان اختراع میکنند.اما نکته آخر در مورد نام فیلم هم باید گفت سخنرانی پادشاه ترجمه دقیقی نیست چرا که کلمه «اسپیچ» گاهی به معنای گفتار و گاهی به معنای سخنرانی استفاده میشود. «نطق» ترجمه مناسبتری به نظر میرسد چرا که نطق هم گاهی به معنای گفتار و گاهی به معنای سخنرانی استفاده میشود و در اینجا هم داستان در عین حال هم در نطق باز کردن و هم سخنرانی کردن پادشاه مطرح است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 592]