واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > میرفتاح، سیدعلی - سیدعلیمیرفتاح صحبت دیروزم تمام نشده بود، اما نه من حوصله ادامهاش را دارم، نه شما. مهم نیست که. هست؟ دادگاهی بوده که تمام شده و اعترافی بوده که گرفته شده. البته من هم شنیدهام که هنوز سر گنده زیر لحاف است و هنوز ماجراها تمام نشده. . . اما کاش تمام میشد. کاش به همینجا قناعت میکردند و بیش از این کشش نمیدادند. دیدم که بزرگان هم سفارش کردهاند که «غائلهها را تمام کنید و تصفیهها و تسویهها را از اینجا جلوتر نبرید». البته روی سخن من بیشتر به اینطرفیهاست. چه کار میخواهید بکنید؟ چیزی را که قرار است بعد از یک ماه حبس و دوری از زن و زندگیتان، با کت و بیژامه زندان و دمپایی پلاستیکی بگویید، به خدا که سزاوارتر است همین الان، کت و شلوار پوشیده و کفش به پا کرده و دوری نکشیده، بگویید. چه مرضی است که الان چیزی بگویید، یا که بنویسیدکه هم برای خودتان دردسر شود، هم برای رفقایتان و هم برای مردم، و تازه بعد از چند شب زندان و چند جلسه گفت و گو با بازجو، متنبه شوید و همهاش را پس بگیرید؟ اگر بناست بیدار شوید، عاقلانهتر نیست که همین الان چشم از خواب غفلت باز کنید و راه حقیقت را پیش بگیرید؟ برای اینکه بفهمید در چه ضلالتی گرفتار آمدهاید، باور کنید که به حبس و بازپرس و غذای محبس و این یونیفورم کذایی نیاز ندارید. بروید توی حمام خانهتان و در را روی خودتان قفل کنید و تصور کنید که در جنوبیترین، یا در شمالیترین نقطه تهران هستید. احتیاجی به قاضی نیست، کلاهتان را قاضی کنید و قال قضیه را بکنید و بگویید، یعنی با سر بلندی بگویید، آنچه را که بعداً با سرافکندگی خواهید گفت. باور کنید که همه درکتان میکنند، نمیگویم تحسینتان میکنند، اما مطمئنم که تحقیرتان نمیکنند. آنها هم مثل شما میفهمند که احتیاط شرط عقل است. هم احتیاط برای خود و خانوادهتان و هم احتیاط برای دسته گلهای مردم که ممکن است از شنیدن بعضی حرفهایتان احساسی و هیجانی شوند و به خیابان بروند و کار دست خودشان بدهند. میگیرید چه میگویم؟ این همان فرموده است که: «چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟» درک شرایط حاضر، چندان سخت نیست. شرایط سخت است، اما درکش سخت نیست. میدانید یاد چه حکایتی میافتم این روزها؟ میگویند که شخصی ادعای نبوت کرد و همه جا نشست و گفت که صاحب کرامت است و معجزه بلد است و. . . از جمله اینکه میتواند به درخت امر کند که «بیا» یا «برو». همه جمع شدند و به اتفاق مدعی به صحرا رفتند که معجزه آمدن و بازگشتن درختان را ببینند. مدعی ایستاد و به درخت امر کرد که «بیا». چهار، پنج باری گفت، اما درخت حتی تکان مختصری هم به خود نداد. مدعی اما از رو نرفت و گفت که «تواضع از بزرگان است، حالا که درخت به نزد ما نمیآید، ما به نزد درخت میرویم.» اینجا هم بحث این است که باید بزرگان تواضع کنند و از خود شجاعت نشان دهند و بگویند آنچه را که بعداً خواهند گفت. مهم نیست که اسمش تواضع است یا تنبه، مهم این است که هر چه هست از اعتراف، بهتر و مودبانهتر-و بلکه مؤثرتر- است. فرمودهاست: «خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد/ بگذر زعهد سست و سخنهای سخت خویش». حقیقتاً اگر از من بپرسیدکه به چه مصیبتی گرفتار آمدهایم به همین حکمت خواجه اشاره میکنم که، نه امروز و دیروز که عمری است سخن سخت میگوییم و عهد سست میبندیم. زندانی، سمبه پر زوری یا بازپرسی میخواهد که این سست عهدی و سخت سخنی را بر ملا کند. اگر از این طایفهایم، بهتر نیست خودمان زودتر برملا کنیم قبل از آنکه برملا کنندمان؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 511]