واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: خورشيد كاروان، روايتي ديگر از حديث سرزمين عشق و لاله هاي پرپر
غم انگيزترين غروب عالم از راه رسيده است، سرانجام سر امام حسين (ع) و ياران باوفايش به دست جلادان به نيزه شد، ديگر ناله اي از خيمه ها برنمي خيزد و كودكي به دنبال آب و دست نوازش پدر نمي گردد.
اينجا كربلاست، زميني كه تا ابد رنگ خون گرفته و پاك نخواهد شد، سرخي آسمانش هيچ گاه روي روشني را نخواهد ديد، خيمه هاي آتش زده و دشتي از گل هاي پرپر.
كاروان اسراي كربلا به راه مي افتد، گام در راهي كه ادامه راه حسين (ع) و مسير راه تشيع است، خسته و داغديده، محزون از اين همه ظلم و ستم، در دل سياه شب تنها صداي سم اسبان و ناله هاي كودكان و نعره ماموران ابن زياد به گوش مي رسد.
در سياهي شب راهب نصراني مشغول دعا و نيايش است، پطروس (فرزندش) در پى يافتن حقيقت و آنچه در كتاب مقدس آمده ، راهى كوفه است، او معتقد است كه "ايلياى" مقدس همان حضرت على (ع) و "شبر"و "شبير"همان امام حسن(ع) و امام حسين(ع) هستند كه نام آنها به كرات در كتاب مقدس آمده است.
راهب نصرانى چنين چيزى را باور ندارد، قصد دارد مانع فرزند شود، اما .. فرزند تصميم خود را گرفته است، راهب عاقبت به سخنان پسرش ايمان آورده و اينگونه اعتراف مي كند: "اى مسيح مقدس! اين سخنان گوش را مى آزارد ولى سخت بر دل مى نشيند."
در اين هنگام صداي شيهه اسبان و فرياد سربازان سكوت بيابان را مي شكند، كاروان به دير نزديك مي شود، آري اين كاروان اسراي كربلاست، ماموران ابن زياد پيروز و سرشار از غروري وصف ناشدني، سر بريده امام حسين (ع) را به عنوان پيش كش به دربار يزيد مي برند.
شمر و سربازان به دير وارد مي شوند، به جستجو و كنكاش مي پردازند، گويي حرص و طمع آنان سيري ناپذير است، ناگاه در آنجا سنگ نوشته اي را مي بينند كه بر روي آن نوشته شده: "آنان كه در قتل حسين بن علي (ع) دست داشتند از شفاعت جدش در روز قيامت محروم مي شوند و ..."
در اين هنگام راهب از راه مي رسد، ناگاه با شمشيرهاي از نيام بيرون آمده روبرو مي شود، "اين كلمات چيست كه بر روي سنگ نوشته شده؟"
شمر و عمالش قصد دارند تا پيرمرد را به قتل برسانند چرا كه مى پندارند او از فراريان جنگ است، اما راهب مى گويد كه هيچ اطلاعى از مضمون حك شده بر سنگ ندارد و تنها از پدرانش شنيده كه از 500 سال پيش، آن كتيبه در دير بوده است؛ يعنى درست 440 سال قبل از بعثت پيامبر اكرم(ص).
راهب نصرانى متحير از وجود اين سپاه و كاروان در دل سياه شب، توجهش به سمت كودكاني جلب مي شود كه دلشكسته و خسته، با نگاه هاي خود خونخواري و ستم ماموران ابن زياد را فرياد مي زنند.
كودكان با درخواست راهب به دير وارد مي شوند، راهب قصد دارد تا براي آنان نان و آبي بياورد، ناگاه كودكي در مقابل شمر مي ايستد و با صداي حزن انگيز فرياد مي زند: "ما صدقه قبول نمي كنيم"، راهب سرگشته تر مي شود، "به راستي اينان كيستند؟"
بچه ها با پاهاى زخمى و كبود، خسته و تشنه گوشه اى از حال مى روند و يزيديان در گوشه اى ديگر به خوردن شراب مشغول مى شوند و به هيچ وجه به سخنان راهب مبني بر اينكه آنجا مكان مقدسي است و نبايد فعل حرام در آن جارى شود، توجهي ندارند.
اما آوردن جعبه اي سبز رنگ به درون دير، راهب را كنجكاو مي كند، راهب با آگاه شدن از اينكه درون جعبه سر با ارزشي است، پنهانى در صندوق را مى گشايد و فرياد برمي آورد كه "به خدا قسم اين سر عيسى مسيح است." اما پاسخ مى شنود كه اين سر "حسين بن على" است كه از دين خارج شده و آنها او را كشته اند و مى خواهند سر نافرمانش را نزد يزيد بن معاويه ببرند و جايزه بگيرند!
راهب با خواهش و التماس بسيار و دادن تمام سرمايه پدرانش به آنان، يك شب سر را نزد خود نگاه مى دارد و مى گويد: "اگر مسيح فرزندى مى داشت ما او را در چشم خود جاى مى داديم."
در اين هنگام سپاهيان يزيد، حرص و طمع خود در گودال قتلگاه را به ياد مي آورند كه چگونه به خاطر برق جواهر، انگشت امام حسين(ع) را در گودال بريدند تا انگشتر را بيرون بكشند و چگونه گوش هاى دختركانش را پاره كردند تا گوشواره هايش را بربايند.
در خلوت شب آن هنگام كه سپاهيان به خواب رفته اند، راهب در حالي كه به جعبه نگاه مي كند و حاله اي از نور سبز رنگ آن جعبه را احاطه كرده است، مي نگرد كه چگونه فرشته هاى سپيدپوش با حركات فرم و رقص نور، بالاى سر امام حسين(ع) به حركت درمي آيند و بر آن سجده كرده و زيارتش مى كنند.
راهب در صندوق را مى گشايد و نور سبزى از آن بيرون مى تراود. مرد نصرانى كه از اين همه عزت و احترام در تعجب است، دهانش به شگفتى گشوده مى شود: "چه باشكوهى اى سر، چه عظمتى دارى، تلالو چهره نورانيت تاريكى ساليان اين دير را زدوده است."
وى كه قصد دارد سر را با گلاب بشويد، هيجان زده عقب مى كشد و مى گويد، لبها تكان مى خورند و از رگهاى گلو خون تازه بيرون مي آيد. سر با راهب سخن مى گويد و او از هوش مى رود. سپس نوبت حضرت رقيه (س) و ديگر كودكان است كه با پدر سخن بگويند.
حضرت رقيه (س) با لباني لرزان كه دل هر بيننده را به درد مي آورد اينگونه فرياد مي زند كه اي پدر آن هنگام كه بر روي نيزه سري را ديدم ابتدا بسيار ترسيدم اما خوب كه نگاه كردم ديدم اين سر توست و ...
در اين هنگام صداي نوحه فضا را آكنده مي سازد و حزن و اندوه به بالاترين حد خود مي رسد، راهب نيز در گوشه اي حيران و سرگشته از صحنه هايي كه ديده و سري در حالي كه غرق در خون است اما گويي چيزي با خود زمزمه مي كند.
صبح فرا مي رسد، كاروان اندوه به راه مي افتد تا هر چه زودتر سپاهيان ظالم و ماموران ابن زياد، فتح شكوهمندانه خود را در دربار يزيد جشن بگيرند و چه غافلند اينان كه نمي دانند همانا لذت يك جشن و ثروت اندوزي را با چه بهاي سنگيني خواهند پرداخت.
و اين است خورشيد كارواني كه پس از عاشورا همچنان درخشان و تابان در دل سياهي و ظلم به پيش مي رود تا حقانيت اهل بيت (ع) و امام حسين (ع) و يارانش را به اثبات برساند، خورشيدي كه تا ابد خواهد تابيد تا آنگاه كه خورشيد دوازدهم طلوع كند و انتقام مظلوميت شهداي به خون غلطيده دشت كربلا و كاروان اسراي كربلا را بگيرد.
اين داستان نمايش "خورشيد كاروان" است كه به مناسبت فرارسيدن اربعين حسيني ، رحلت حضرت رسول (ص) و شهادت امام حسن مجتبي (ع)، از 26 بهمن در مركز فرهنگي و هنري انقلاب اسلامي ( مجموعه برج آزادي ) به روي صحنه رفته و تا هشتم اسفندماه ادامه دارد.
اين نمايش به كارگرداني "محمود فرهنگ " از سال 1376 تاكنون 767 بار روي صحنه رفته است و امسال نيز در هجدهمين سال اجراي خود، هر روز از ساعت 18 و 30 دقيقه پذيراي عموم است.
در اين نمايش بازيگراني همچون " انوشيروان ارجمند "، "كرامت رودساز "، فرهاد بشارتي "،" اسدالله بابايي " ، "سعيد ذهني "و " مهدي اميني " و ... به ايفاي نقش مي پردازند.
نمايش خورشيد كاروان با مشاركت بنياد رودكي و معاونت امور هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در برج آزادي اجرا مي شود.
داستان خورشيد كاروان را "مهدي متوسلي" بازنويسي و آن را به صورت نمايشنامه تنظيم كرده است و از 18 سال پيش به صورت نمايش آييني در شهرهاي مختلف كشور اجرا مي شود .
يکشنبه|ا|4|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 85]