تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس از مكّه بر گردد و تصميم داشته باشد كه سال بعد هم به حجّ برود، بر عمرش افزو...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820291176




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مبانى نظرى سيره سياسى - حكومتى پيامبر اعظم(ص)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: مبانى نظرى سيره سياسى - حكومتى پيامبر اعظم(ص)
خبرگزاري فارس:سيره سياسى - حكومتى پيامبر(ص)سيره امامت بود نه پادشاهى و اظهار حقايق اسلام از سوى او به صورت دعوت به كليات و مجملات؛ و در بيان احكام، تدريجى بودن را در پيش گرفت تا با مردم همراهى و ارفاق كند. ايشان در دعوت و ارشاد و اجرا نيز مراتب دعوت گفتارى و دعوت انكارى و جهاد را رعايت مى‏كرد.


براى تحليل سيره سياسى - حكومتى پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله نخست هدف ارسال رسل بررسى شده است. در انديشه قرآنى علامه طباطبايى، اين بحث از انسان‏شناسى آغاز و به معرفت‏شناسى و فلسفه اجتماعى - سياسى و سپس فلسفه وحى و نبوت مى‏انجامد. ويژگى‏هاى انسان و علوم و ادراكات او به گونه‏اى است كه به شناخت حقايق هستى و بهره‏گيرى از ديگر موجودات در طى طريق و حركت استكمالى منجر مى‏شود، از جمله به زندگى اجتماعى منزلى و مدنى و استخدام و بهره‏گيرى از ديگر انسان‏ها و اجتماع انسانى. از آنجا كه پايه زندگى اجتماعى - سياسى انسان، استخدام و رفع نيازهاى وجودى خود بود تا در هر جا و هر زمان كه امكان فراهم مى‏آورد استخدام و بهره‏گيرى به صورت يك طرفه اعمال مى‏گرديد و اگر اين استخدام يك طرفه ادامه مى‏يافت بذر شرك و بت پرستى بود. خداى سبحان پيامبران را برانگيخت تا با تربيت انسان و ارائه قانون اجتماعى، زندگى اجتماعى انسان را سامان عادلانه بخشند. دين الهى و انسانى، كه براى آزاد سازى انسان و فراهم آوردن بستر حركت استكمالى او آمده است، بايد ويژگى‏هايى داشته باشد؛ از جمله اختصاص ندادن دريافت معارف و حقايق دينى به عده اندكى از مردم. سيره پيامبر عظيم‏الشأن‏صلى الله عليه وآله اسلام نيز چنين بود كه دين را بر عام و خاص عرضه كرد. سيره سياسى - حكومتى پيامبرصلى الله عليه وآله سيره امامت بود نه پادشاهى و اظهار حقايق اسلام از سوى او به صورت دعوت به كليات و مجملات؛ و در بيان احكام، تدريجى بودن را در پيش گرفت تا با مردم همراهى و ارفاق كند. ايشان در دعوت و ارشاد و اجرا نيز مراتب دعوت گفتارى و دعوت انكارى و جهاد را رعايت مى‏كرد.
واژه‏هاى كليدى: مبانى نظرى، سيره سياسى، مدينة النبى، حكومت، زندگى اجتماعى، علامه طباطبايى.
مقدمه‏
در اين مقاله براى پژوهش در «مبانى سيره سياسى پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله» از منظر و ساختار انديشه قرآنى علامه طباطبايى اعلى الله مقامه بهره مى‏گيريم. نگارنده در جاهاى ديگر(2) تا حدودى در تبيين انديشه علامه طباطبايى كوشيده‏ام؛ از همين رو در بر شمارى و تحليل «مبانى نظرى» به اشاره و آوردن اصول مباحث بسنده شده است.
در بررسى «مبانى سيره سياسى پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله» پژوهش‏ها و منابع ديگرى(3) نيز از جهت نظم و چگونگى مباحث، مورد توجه قرار گرفته كه در اين مقاله به آنها استناد نشده است.
در تدوين مقاله تلاش بر اين بود كه از مبانى نظرى آغاز و به مبانى عملى بيانجامد و چه در مبانى نظرى و چه در مبانى عملى اصولى چون انسان و ويژگى‏هاى او، حيات اجتماعى و مقتضيات آن، توحيد الهى و مساوات اجتماعى، عمل پيامبران الهى‏عليه السلام، و پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله و بدن عمل(4) مورد توجه باشد و در ضمن تبيين توحيد و ايمان، چگونگى شرك و كفر نيز معلوم و قابل تشخيص باشد.(5)

1. مبانى نظرى‏
الف) انسان‏
با تدبر در آيات قرآن به دست مى‏آيد كه اين نسلِ انسان را خداى تعالى از زمين آفريد(6) و اين نوع را آميخته از بدن و روح خلق كرد(7) و در اين نوع، شعور و قوه ادراك و فكر نهاد(8) و براى اين نوع سنخ وجودى اختيار كرد كه ارتباط با هر چيز را مى‏پذيرد و مى‏تواند از هر چيز سود برد.(9) اين دو، يعنى قوه ادراك و رابطه تسخير با ديگر موجودات علوم و ادراكات اعتبارى (و يا علوم عملى) را براى ورود به مرحله تصرف در اشيا و موجودات خارجى براى سود بردن و حفظ وجود و بقاى انسان نتيجه داد.(10) خداى سبحان اين علوم و ادراكات اعتبارى و يا علوم عملى را به انسان الهام كرد تا او را براى ورود به مرحله عمل و تصرف در جهان هستى آماده سازد.
درخصوص انسان خداى تعالى فرمود: «و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقويها»(11) كه افاده مى‏كند فجور و تقوا با الهام فطرى الهى براى انسان معلومند.(12)

ب) اجتماع‏
از جمله اين علوم و ادراكات اعتبارى، تصديق انسان به اين است كه واجب است به خدمت گرفتن [=استخدام‏] هر آنچه به خدمت گرفتن [=استخدام ]آن در طريق كمال ممكن است و به اين‏گونه انسان تصرف در ماده و نبات و حيوان و حتى همنوعان خود را آغاز مى‏كند.(13) اما از آن‏جا كه ساير همنوعان او نيز همانند او در پى استخدام و بهره‏گيرى از ديگران هستند، با آنان مصالحه مى‏كند و رضا مى‏دهد آن مقدار كه از آنان سود مى‏برد، آنان نيز از او سود برند. اين حكم به وجوب اتخاذ مدينه و اجتماع تعاونى است كه حكم به لزوم استقرار اجتماع است به گونه‏اى كه هر ذى حقى به حق خود برسد و نسبت‏ها و روابط متعادل گردد و اين همان عدل اجتماعى است.(14)
حكم به اجتماع مدنى و عدل اجتماعى از استخدام و اضطرار ناشى شده است و براى همين هرگاه انسانى بر ديگرى قدرت يابد حكم اجتماع تعاونى و حكم عدل اجتماعى ضعيف مى‏شود و قوى آن را در حق ضعيف رعايت نمى‏كند.(15) اگر عدل اجتماعى اقتضاى اولى طبع انسانى بود بايد غالب بر اجتماعات و شئون اجتماعى عدالت و تشريك مساعى و رعايت تساوى باشد، حال آن‏كه خلاف آن مشاهده مى‏شود.(16)
قريحه استخدام و بهره‏گيرى در انسان به ضميمه تفاوت ميان افراد از نظر خلقت و منطقه زندگى وعادات و اخلاق، به تفاوت از نظر قوت و ضعف مى‏انجامد كه به اختلاف و انحراف از عدل اجتماعى منتهى شده و هرج و مرج و هلاك انسان و فناى فطرت و بطلان سعادت را در پى خواهد داشت.(17)
با تأمل در حال نوع انسان آشكار مى‏شود كه اولين اجتماعى كه ظهور كرد اجتماع منزلى با ازدواج بود، زيرا عامل طبيعى ازدواج، يعنى دستگاه‏هاى تناسلى، قوى‏ترين عوامل اجتماع و نياز انسان به همنوع است. سپس ويژگى به خدمت گرفتن [=استخدام‏] در سطح اجتماع انسانى ظاهر شد و انسان غير خود، از جمله انسان ديگر را، با گستردن سلطه خود و تحميل اراده خود بر او در راه رفع نيازهاى خود واسطه قرار داد و اين ويژگى به صورت رياست بروز كرد؛ مانند رياست منزل، رياست عشيره، رياست قبيله و رياست امت. به‏طور طبيعى آن كسى از ميان عده‏اى پيش مى‏افتاد كه قوى‏ترين و شجاع‏ترين آنها بود و در مراحل بعد شجاع‏ترين و مال و اولاد دارترين و در مراحل بعدى داناترين به فنون حكومت و سياست، و اين سبب ابتدايى ظهور بت پرستى و استوارى آن تا امروز بوده است.(18)

ج) پيامبران‏
مردم بعد از حضرت آدم‏عليه السلام به صورت امت واحده و با سادگى زندگى مى‏كردند و بر فطرت انسانى بودند تا اين‏كه روح استكبارى در ميان آنان ظاهر شد و به برترى جويى تدريجى برخى بر ديگران و ارباب گرفتن ديگران آنان را، انجاميد. اين همان بذر اصلى بود كه اگر مى‏روييد و مى‏باليد جز بت پرستى و اختلاف شديد ميان طبقات اجتماعى و بهره‏گيرى قوى از ضعيف و بنده گرفتن او و پيدايش دعواها و اختلافات در ميان مردم، ميوه‏اى نمى‏داد.(19)
ظهور اختلاف نياز به تشريع را پديد مى‏آورد و تشريع جعل قوانين كلى است كه عمل به آنها رفع اختلاف و رساندن هر ذى حقى به حق خود را در پى دارد.(20)
راه امروزين براى قوانين اجتماعى دو گونه است:
اول، اجبار اجتماع به پيروى از قوانين موضوعه تا مردم در حق حيات شريك بوده و در حقوق يكسان باشند، و هر فردى به كمال زندگى شايسته خود نايل گردد، با الغاى معارف دينى از توحيد و اخلاق؛
دوم، اجبار اجتماع به پيروى از قوانين همراه با تربيت اخلاقى مناسب و احترام به قوانين با الغاى معارف دينى در تربيت اجتماعى.(21)
مَثَل مردم در سلوك اين دو راه مانند قافله‏اى با مقصدى دوردست و توشه و لوازم راه كافى است. با توقف اين قافله در يكى از منازل راه، به اندك زمانى اختلاف، از قتل و ضرب و بى‏ناموسى و دزدى و غصب و مانند اينها در مى‏گيرد. پس اجتماع و مشورت مى‏كنند تا راهى براى حفظ جان و مال خود بيابند. يكى مى‏گويد: به اشتراك از اين كالاها بهره‏مند شويد و بهره‏مندى به حسب وزن اجتماعى باشد، و تنها همين منزل است و هر كه تخلف كند بايد سياست شود. ديگرى مى‏گويد: قانونى براى رفع اختلاف وضع كنيد بر همان اساس كه آفريده شده‏ايد و با رحمت و عطوفت و شهامت و فضيلت رفتار كنيد و در بهره‏مندى از كالاهاى موجود شراكت كنيد و تنها شماييد و همين منزل. اما هر دو خطا مى‏كنند و از اين‏كه قافله در حال سفر به مقصدى دور دست است غفلت دارند. سومى از اين ميان به درستى مى‏گويد: از اين كالاها به كفايت اين شب بهره گيريد و از آن براى راه پيش رو، و آنچه در وطن و مقصدتان نياز است، توشه برگيريد.
از همين رو خداى سبحان شرايع و قوانين را براساس توحيد، اعتقاد و اخلاق و افعال، وضع كرد و به عبارت ديگر تشريع را براساس تعليم مردم و آگاهاندن آنان به حقيقت امرشان از مبدأ و معاد و... وضع كرد.(22)
در آيه شريفه(23) خداى تعالى به ما خبر مى‏دهد كه اختلاف در معاش و امور حيات، اول بار با دين رفع شد و اگر قوانين غيردينى نيز در كار است به تقليد از دين گرفته شده است.(24)
همچنين در آيه شريفه خداى تعالى از «بعثت» پيامبران ياد كرده است، زيرا تعبير به بعثت كه به معناى برخاستن از خواب و ماندن است با حال اولى انسان كه حال خمود و سكوت است مناسب است؛ بعلاوه بعثت و انزال كتاب، بيان حق براى مردم و آگاهاندن آنان به حقيقت امر وجود و حياتشان است و خبر دادن به آنان كه مخلوقان خدايند و سالك سوى خدا و براى روزى بزرگ بر مى‏خيزند و اكنون در منزلى از منازل سير هستند كه حقيقتى جز بازى و غرور ندارد پس واجب است كه اين زندگى و افعال و لوازم آن را رعايت كنند و به ياد داشته باشند كه از كجايند و در كجايند و به سوى كجايند.(25)

د) دين انسانى‏
علامه طباطبايى در تحليلى مقايسه‏اى ميان آموزه‏هاى قرآن كريم و آموزه‏هاى برخى كتاب‏هاى اديان ديگر مى‏گويد محتواى «اوپانيشاد»،(26) كه از كتاب‏هاى دينى است، با نظر عميق، حقايقى عالى است كه آحادى از اهل ولاية الله كشف كرده‏اند و به برخى از شاگردان خود با رمز و مثل خبر داده‏اند و اين حقايق عالى، براى دين كه سنت حيات و زندگى جامعه و عموم مردم است، اساس قرار گرفت، در حالى كه اين معارف دقيق را تنها آحادى از اهل معرفت مى‏توانند دريابند؛ زيرا از سطح حس و خيال، كه بهره عموم مردم از ادراك است، بالاتر و ادراك آن حقايق، براى عقل‏هاى بدون تمرين و ممارست در معارف دشوار است.
به عنوان ضابطه و معيار بايد به اين نكات توجه داشت كه: 1. اختصاص حقايق به اندكى از مردم و محروم داشتن اكثر مردم از آن حقايق، اول محذور براى يك دين انسانى است؛ زيرا فطرت، انسان‏ها را بر اجتماع مدنى داشته است و جدا شدن برخى از ديگران در دين كه سنت حيات و زندگى است الغاى سنت فطرت و روش خلقت است. بنابراين حقايق دينى بايد به طور يكسان بر همه مردم عرضه گردد و از اين جهت نبايد ميان مردم فرقى گذارده شود.
2. بعلاوه، اين اختصاصْ ترك طريق عقل است كه از راه‏هاى سه‏گانه وحى و كشف و عقل، و عمومى‏ترين و مهم‏ترين آنها از نظر حيات دنيوى انسانى، مى‏باشد؛ زيرا وحى بهره اهل عصمت از پيامبران بزرگوار است و كشف تنها روزى آحادى از اهل اخلاص و يقين مى‏گردد و مردم حتى اهل وحى و كشف احتياج ضرورى به استفاده از حجت عقلى در همه شئون حيات دنيوى دارند و از آن بي‏نياز نيستند و اهمال طريق عقل، تقليد اجبارى را بر همه شئون يك جامعه زنده، از اعتقادات و اخلاق و اعمال، مسلط مى‏گرداند و اين مايه سقوط انسانيت است. بنابراين حقايق دينى بايد برخلاف عقل نباشد تا تقليد اجبارى و تسلط گروهى از مردم بر گروهى ديگر و ادعاى انحصار فهم حقايق را براى خود داشتن و سقوط انسانيت به تبعيض و تقليد و بندگى پيش نيايد.(27)
3. علاوه بر اين اختصاص مذكور نفوذ دادن سنت استعباد در جامعه انسانى است و تجارب تاريخى طولانى اجتماعاتى كه در دين بت پرستى زيست كرده‏اند يا سنت استعباد و ارباب گرفتن غير خدا در ميان آنان جارى بوده به اين امر گواهى مى‏دهد(28) كه اختصاص دادن گروهى از مردم و تبعيض گذاردن ميان آنان و ديگران، به استعباد و بنده ساختن ديگران منجر مى‏گردد.
اسلام اين مفاسد سه‏گانه را اصلاح كرد و معارف عالى را در قالب بيان ساده ريخت تا فهم‏هاى ساده و عقل‏هاى عادى بتوانند آن را هضم كنند و اين روش است كه حال عامه را اصلاح مى‏كند. اين روش را مى‏توان در سيره پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله مشاهده كرد، و بدين ترتيب:
1. اسلام، دين را به طور يكسان بر عامه و خاصه عرضه كرد.
2. عقل سليم را به كار گرفت و اين موهبت الهى را مهمل نگذاشت.(29) توجه به اين نكته لازم است كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «به ما پيامبران دستور داده شده است كه با مردم به اندازه عقل آنان سخن گوييم»(30) بدين ترتيب پيامبرصلى الله عليه وآله نه تنها عقل مردم را محترم شمرده و مورد گفتگو قرار داد بلكه حدود و اندازه آن را نيز به رسميت شناخته و رعايت كرد و از ارائه مطالب غامض و غيرقابل هضم به عقل‏هاى مردم اجتناب كرد و حقايق عالى را نيز متناسب فهم و درك و پذيرش عقل مردم بر آنان عرضه كرد و اين سيره پيامبرصلى الله عليه وآله به حيات و بارورى و جوشندگى و زايايى عقل انجاميد. در همين راستا مولى على‏عليه السلام در توصيف كاركردهاى پيامبران مى‏فرمايد: «پيامبران‏عليه السلام توانايى‏هاى دفن شده عقل‏ها را برانگيختند و تحريك كردند و به منصه ظهور رساندند».(31) خداى تعالى در هيچ آيه‏اى از قرآن بندگانش را امر نكرده است كه كوركورانه و با چشم بسته و بدون علم و آگاهى به او يا به چيزى كه از جانب اوست ايمان بياورند يا راهى را بروند، حتى براى شرايع و احكامى كه براى بندگانش قرار داده و عقل راهى به ملاكات آنها به صورت تفصيلى ندارد، نيز دليل و حجت آورده است چنان‏كه مى‏فرمايد: «ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر...».(32) و «كتب عليكم الصيام... لعلكم تتقون».(33)
3. همچنين اسلام طبقات مختلف جامعه انسانى را، تا آنجا كه مي‏شود، به هم نزديك ساخت بدون اينكه طبقه‏اى را بهره‏مند و طبقه ديگر را محروم سازد و يا يكى را بر ديگر پيشتر اندازد. خداى تعالى مى‏فرمايد: «ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون».(34) و «يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم».(35) براساس همين تعاليم الهى، بناى سيره پيامبرصلى الله عليه وآله بر توحيد بود و آن حضرت‏صلى الله عليه وآله مردم را در اجراى احكام و حدود يكسان مى‏داشت و ميان طبقات جامعه، حاكم و محكوم، رئيس و مرئوس، خادم و مخدوم، غنى و فقير، مرد و زن، و... تقارب و نزديكى ايجاد مى‏كرد؛ زيرا كرامت و فخر و برترى براى كسى نيست مگر كرامت تقوا، و حساب و داورى از آن خداست. آن حضرت‏صلى الله عليه وآله مانند يكى از مردم زندگى مى‏كرد و از آنان، در خوردن و نوشيدن و پوشيدن و نشستن و راه رفتن و غير اينها، جدا نبود.(36) بدين ترتيب در عمل و رفتار مساوات و توحيد و يگانگى را آموزش مى‏داد.

2. مبانى عملى‏
الف) سيره پيامبران‏عليه السلام و پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله‏
علامه طباطبايى در ذيل آيات 116 تا 120 سوره مائده «گفتارى در معناى ادب» دارند كه در آن از ادب الهى پيامبران و رسولان و نيز اخلاق فردى و اجتماعى و سيره سياسى آنان بحث مى‏كند. ترتيب بحث بدين گونه است:
1. ادب، ساختار نيكويى است كه شايسته است فعل دينى يا عقيدتى آنچنان واقع شود، مانند آداب دعا و آداب ملاقات با دوستان؛ به تعبير ديگر ادب ظرافت فعل است. ادب يا ساختار نيكوى افعال اختيارى، به حسب معناى لغوى عبارت است از موافقت و همراهى غرض و هدف حيات و زندگى. ديدگاه‏هاى جوامع ا نسانى در اين غرض و هدف اصلى حيات و زندگى متفاوت نيست لكن به حسب مصاديق و نمونه‏هاى تحقق اين غرض و هدف، اختلاف شديدى در ميان جوامع انسانى پديد مى‏آيد.(37)
2. اخلاق، ملكات راسخ و ويژگى‏هاى نفوذ يافته روحى است و آداب، ساختارهاى نيكوى اعمال صادره از صفات مختلف نفس انسان است. بنابراين آداب از نتايج اخلاق است و اخلاق از مقتضيات ويژه اجتماع، بر حسب غايت خاص آن. در نتيجه غايت مطلوب حيات انسان و اجتماع ادب در اعمال را مشخص مى‏سازد.(38)
3. از آن‏جا كه ادب از هدف و غايت مطلوب حيات انسانى پيروى مى‏كند، ادب الهى - كه خداى سبحان آنچنان پيامبران و رسولانش را ادب كرد - ساختار نيكوى اعمال دينى است كه غرض و غايت دين، كه همان عبوديت است، را باز مى‏نماياند. غايت كلى اسلام، توحيد خداى سبحان در دو مرحله اعتقاد و عمل (عبوديت) است. بدين ترتيب توحيد در باطن و ظاهر انسان سريان يابد و عبوديت محض در گفتار و اعمال و ديگر جنبه‏هاى وجودى او ظهور كند. پس ادب الهى، يا ادب پيامبرى، ساختار توحيد در فعل است.(39)
4. اسلوب آموزش‏هاى دينى و به‏ويژه اسلوب آموزش دين اسلام چنين است كه: 1) علوم عملى در ضمن عمل القاء مى‏گردد؛ 2) حتى القاى حقايق علمى نيز با عمل همراه است، از همين رو شارع اسلام در آموزش مؤمنان از كليات عملى و قوانين كلى شروع نكرد بلكه با عمل آغازيد و عمل را با گفتار و بيان همراه كرد(40) 3) از شرايط تربيت صالح اين است كه معلم و مربى خود به آنچه براى متعلم وصف مى‏كند متصف باشد. از همين رو كلام الهى مشتمل بر حكايت فصل‏هايى از ادب الهى است كه در اعمال پيامبران و رسولان متجلى است. خداى تعالى پس از ياد كردن قصه ابراهيم در توحيد، و در گفتار و رفتار با قوم خود، و ياد كردن شمارى از پيامبران مى‏فرمايد: «... اولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده» (41) در اين آيه خداى تعالى ياد مى‏كند كه پيامبران را با هدايت الهى به توحيد گرامى داشته است و حكم توحيد(42) در اعمال آنان سريان و قرار يافت. همچنين خداى تعالى پيامبرصلى الله عليه وآله خود را با امر به اقتدا به هدايت پيامبران گذشته ادب آموخت و اقتدا ناظر به عمل است يعنى اين‏كه پيامبر اعمال صالحه توحيدى آنان را، كه به تأديب عملى الهى صادر شده است، برگزيند و به طور خلاصه «فبهداهم اقتده» تأديب الهى اجمالى و عملى براى پيامبرصلى الله عليه وآله است به ادب توحيد كه در اعمال پيامبران منبسط است.(43)
تفسيرى كه علامه طباطبايى در اين‏جا از توحيد در اخلاق و اعمال ارائه مي‏دهد بسيار مهم و توجه برانگيز است؛ اگر توحيد بخواهد در سطح اخلاق يا اعمال متجلى گردد به اين صورت خاص در خواهد آمد و اگر اين صورت از اخلاق يا اعمال را بخواهيم به گونه انتزاعى و در سطح اعتقاد متجلى سازيم همان اعتقاد به توحيد را باز نماياند. چنانكه مولى على‏عليه السلام در نامه به مالك اشتر مى‏فرمايد: «من شنيدم پيامبر خداصلى الله عليه وآله بارها مى‏گفت: هيچگاه امتى، كه در آن امت حق ضعيف بدون كمترين لكنت از قوى ستانده نشود، پاك نمى‏گردد».(44) يعنى «قدوس» كه از صفات الهى است و به معناى نهايت پاكى و طهارت است چنانچه بخواهد در جامعه‏اى تحقق يابد به اين صورت خواهد بود كه حق ضعيف بدون هيچ لكنتى از قوى ستانده شود يعنى نه تنها از نظر عينى هيچ‏گونه مانع نهادى يا ساختارى در اين امر موجود نباشد بلكه از نظر ذهنى نيز هيچ مانعى وجود نداشته باشد و ذهنيت آحاد جامعه به‏گونه‏اى باشد كه اين امر را يك امر عادى و متعارف تلقى كنند و اين ذهنيت بدون فراهم آمدن نهادها و ساختارهاى مناسب در جامعه و روالمندى ستاندن حق ضعيف از قوى و يكسان انگارى طبقات اجتماعى و آحاد مردم پديد نخواهد آمد.
همچنين علامه طباطبايى در تربيت از سه ضابطه و معيار مهم ياد مى‏كند: يكى اين‏كه تربيت بايد به صورت عملى انجام گيرد، زيرا به حس نزديك‏تر است. در اين گونه تربيت، آموزش دهنده مى‏گويد آن‏طور كه من عمل مي‏كنم عمل كن نه آن‏طور كه مى‏گويم. دوم اين‏كه آموزش‏هاى علمى و نظرى و اعتقادى نيز بايد به صورت عملى باشد تا قابل انتقال به آموزش گيرندگان باشد. علامه طباطبايى در جاى ديگر از ارائه آموزش‏هاى دقيق توحيدى و عرفانى به قالب‏هاى همه فهم مردمى و استفاده از امثال سخن مى‏گويد؛(45) سوم اين كه آموزش دهنده به آموزش‏هاى خود عمل كند و در عمل تجلى و تحقق و به كار برنده آموزش‏هاى خود باشد يعنى مى‏گويد آنطور عمل كن كه من عمل مى‏كنم نه اين‏كه بگويد آنطور عمل كن كه من مى‏گويم و خود عمل نمى‏كنم. از ضابطه سوم در روايات فراوان ياد شده است امام على‏عليه السلام مى‏فرمايد: «آن‏كه خود را براى مردم امام قرار مى‏دهد بايد از تعليم خودش بيآغازد و بايد تأديب او با سيره و رفتار قبل از تأديب با زبان باشد...».(46) در روايات وارد شده است كه: «آن كس كه بدون عمل، ديگران را به حق و خير فرا خواند مانند كسى است كه بدون كمان، تير پرتاب كند و از قدرت كمان در اين تيراندازى محروم باشد».(47)
5. آيه كريمه: «ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنة الله فى الذين خلوا من قبل و كان امر الله قدراً مقدوراً الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احداً الا الله و كفى بالله حسيباً».(48) تأديب عام الهى براى پيامبران و سنت جارى الهى در ميان آنان است تا در آنچه از زندگى براى آنان قرار داده شده به زحمت نيفتند و در هيچ كارى دچار تكلّف نشوند، زيرا آنان بر فطرت‏اند و فطرت راه نمى‏برد مگر به آنچه خداى تعالى فطرت را براى رسيدن به آن تجهيز كرده است. خداى تعالى از پيامبرصلى الله عليه وآله چنين حكايت مى‏كند كه: «و ما أنا من المتكلفين».(49) بنابراين پيامبرصلى الله عليه وآله در مشى و رفتار خود دچار تكلّف نمى‏گرديد؛ زيرا مى‏دانست كه هدف الهى از خلقت تحقق مى‏يابد و او تنها رسالت خود را به انجام مي‏رساند و متكفل نتيجه نمى‏باشد. خداى تعالى اين ادب عام را به ادب اجتماعى مى‏پيوندد. ادب اجتماعى پيامبران چنين بود كه خداى تعالى براى آنان ياد كرد كه مردم پيامبران خدا و مردمان مخاطب آنان، امت واحده‏اند و جز رب واحد ندارند، پس بر تقواى الهى اجتماع كنند و اختلافات گروهى را كنار گذارند. با تحقق ادب فردى و اجتماعى جامعه واحد بشرى پديد مي‏آيد كه از اختلاف مصون است و رب واحد را عبادت مى‏كند و در آن آحاد جامعه بر ادب الهي‏اند و از پليدى‏هاى افعال و بدى‏هاى اعمال تقوا مى‏كنند و به فلاح و سعادت نايل مى‏آيند.(50) ادب فردى و اجتماعى را مي‏توان در اين دو كريمه يافت: ادب فردى: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه ان لا اله الا الله الا انا فاعبدون»(51) ادب اجتماعى: «و قالوا ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشى فى الاسواق لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا او يلقى اليه كنز او يكون له جنة يأكل منها.. . و ما ارسلنا قبلك من المرسلين الا انهم ليأكلون الطعام و يمشون فى الاسواق»(52) در اين آيه خداى تعالى از ادب اجتماعى پيامبران چنين ياد كرد كه سيره همه انبياء كه همان ادب الهى آنان است، اختلاط با مردم و دور افكندن مانع و حجاب و اختصاص و تفاوت از ميان مردم است كه اين همه بر خلاف فطرت است.(53)
6. ادب پيامبران در روى‏آورى به سوى خداى سبحان و خواندن او(54) از جمله كريمه 286 بقره است كه از ايمان پيامبرصلى الله عليه وآله به قرآن كريم، اصول معارف و احكام الهى، حكايت مى‏كند و مؤمنان از امت او را نيز به او ملحق مى‏گرداند: «آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون كل آمن...». دعاى ياد شده در آيه كريمه مشتمل است بر ادب بندگى در تمسك پى در پى به دامان ربوبى و اعتراف به مملوكيت و ولايت الهى و وقوف در جايگاه ذلت و مسكنت عبوديت در برابر خداى عزيز. در قرآن كريم تأديبات الهى و تعليمات عالى براى پيامبرصلى الله عليه وآله به صورت گونه‏هاى ثنا و مسئلت الهى وجود دارد(55) كه به تمامى ادب الهى رسول را، كه امت را نيز به آن مى‏خواند،(56) در بر دارد.
7. رعايت ادب ربوبى از سوى پيامبران در گفت‏وگو با قوم خود نيز باب واسعى است كه از يك سو ادب ثناى الهى را در بر دارد و از سوى ديگر تبليغ عملى است كه از تبليغ قولى و گفتارى در اثر بخشى كمتر نيست. اين‏گونه ادب انبيا مبتنى بر مراقبه و حضور عبودى است؛ در دو آيه: «اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا»(57) و «و اذا أسر النبى الى بعض ازواجه... فلما نبأها به قالت من انباك هذا قال نبانى العليم الخبير»(58) شدت امر و هول و فزع در روز خوف، پيامبر را از ياد اين‏كه خدا با اوست باز نداشت و نفس شريفش به آنچه تهديدش مى‏كرد جذب نشد و همچنين در رازگويى با برخى از زوجاتش در خلوت، ادب الهى را رعايت كرد.(59)
8. ادب پيامبران با مردم در معاشرت و گفتگو با كافران و مؤمنان؛ از اين قرار است كه در برابر انواع ناسزاها و تهمت‏ها و اهانت‏ها پيامبران با پيروى از تعاليم الهى با گفتار صواب و منطق نيكو و ليّن پاسخ گفته‏اند: «اذهبا الى فرعون انه طغى، فقولا له قولاً لينا لعله يتذكر او يخشى».(60) «و اما تعرضن عنهم ابتغاء رحمة من ربك ترجوها فقل لهم قولاً ميسورا».(61) از آن‏جا كه بعثت نبوى بر هدايت به سوى حق و بيان و يارى حق بنا شده، پس پيامبران بايد دعوت خود را با «حق» تجهيز كنند و «باطل» را به كلى دور افكنند و از دام‏هاى گمراهى، هرچه باشد، بپرهيزند، چه موافق رضاى مردم باشد يا خشم آنان را برانگيزد، پذيرش مردم را در پى داشته باشد يا كراهت آنان را. دعوت به سوى حق با «باطل»، و لو در طريق حق، جمع نمي‏شود و حقى كه «باطل» سوى آن هدايت كند و آن را نتيجه دهد از همه جهات حق نيست. از همين روى خداى تعالى فرمود: «و ما كنت متخذ المضلين عضداً»(62) و نيز فرمود: «و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئاً قليلاً، اذن لاذقناك ضعف الحياة و ضعف المماة ثم لا تجد لك علينا نصيراً».(63)
از ادب پيامبران در معاشرت با مردم و سيره آنان احترام ضعيفان و اقويا به يكسان است و نيز زيادتى و مبالغه در حقِ اهل علم و تقوا، زيرا پيامبران اساس كار خود را بر عبوديت الهى و تربيت نفس انسانى بنا نهاده‏اند كه نتيجه آن يكسانى حكم درباره غنى و فقير و صغير و كبير و مرد و زن و مولا و عبد و حاكم و محكوم و امير و مأمور و سلطان و رعيت است. خداى تعالى مى‏فرمايد: «ان اكرمكم عند الله اتقيكم».(64) درباب احترام فقيران به مانند اغنيا و ادب با ضعيفان به مانند اغنيا بلكه اختصاص فقيران به زيادتى شفقت و رأفت و رحمت است؛ خداى تعالى در تأديب پيامبرش‏صلى الله عليه وآله مى‏فرمايد:
و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحياة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا.(65)
«.... و اخفض جناحك للمؤمنين و قل انى انا نذير مبين»(66)
خداى تعالى پيامبرش‏صلى الله عليه وآله را به مردم چنين مى‏شناساند: «لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم».(67)«و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين و رحمة للذين آمنوا منكم».(68)«و انك لعلى خلق عظيم»(69) همه اين ويژگى‏هاى وجود مبارك پيامبرصلى الله عليه وآله در اين آيه جمع شده است: «و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين».(70)
ب) سيره پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله در دعوت به اسلام‏
وضع جامعه انسانى در عهد جاهليت چنين بود كه مردم با سر در باطل و فساد فرو رفته بودند و فساد و ظلم در همه شئون زندگى آنان سلطه داشت. اسلام مى‏خواست حق را بر آنان حكومت بخشد و قلوب مردم را از پليدى‏هاى شرك پاك گرداند و اعمال آنان را تزكيه و جامعه آنان را اصلاح كند، و اين دو در مقابل هم بودند. در چنين موقعيتى آيا لازم بود كه دين توحيد و حق، دل برخى از آنان را به دست بياورد و با همراهى آنان باقى اهل باطل را اصلاح كند و سپس با آنانى كه اصلاح شده بودند گروه نخست را اصلاح كند تا بدين ترتيب حق، به هرگونه و به هر وسيله‏اى كه ممكن شد، پديدار گردد؟ خواست سياست باطل، سلطه و سيطره به هر قيمت و هر وسيله‏اى است اما دعوت حق تنها «حق» را مى‏خواهد و اگر با باطل به حق برسد امضا و انفاذ باطل است و «دعوت حق» به «دعوت باطل» تغيير ماهيت خواهد داد. اين اجتناب از مقدمات و وسايل باطل در سيره رسول خداصلى الله عليه وآله و آل طاهرين اوعليه السلام آشكار است. خدايش او را چنين امر كرد؛ از همين رو هرگاه كافران براى كشاندن پيامبرصلى الله عليه وآله به سازشكارى، و لو به مقدار اندك، در امر دين به نزد او مي‏آمدند قرآن بر همين حقيقت ياد شده نازل مى‏گرديد؛ خداى تعالى مى‏فرمايد: قل يا ايها الكافرون لا اعبد ماتعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد و لا انا عابد ما عبدتم و لا انتم عابدون ما اعبد لكم دينكم ولى دين»(71) و با تهديد مى‏فرمايد: «و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئاً قليلاً اذن لاذقناك ضعف الحياة و ضعف الممات».(72)
اگر پيامبرصلى الله عليه وآله در رفتار اجتماعى و سياسى و دعوت به اسلام از روش‏هاى معمول در جهان سياست استفاده نمى‏كرد، پس مشى و رفتار و سيره سياسى او در دعوت به اسلام چگونه بود؟ از آن‏جا كه حق نبايد با باطل آميخته گردد خداى سبحان به هنگام دشوارى دعوت اسلامى، پيامبرصلى الله عليه وآله را به «رفق و مدارا و تدريج» در دعوت اسلامى امر كرد. اين «رفق و مدارا و تدريج» از سه جهت در دعوت اسلامى منظور گرديد: 1.از جهت محتواى دعوت، 2. از جهت دعوت‏شوندگان، 3. از جهت مراتب دعوت.(73)
اول، «رفق و مدارا و تدريج» در معارف و قوانين شرعى كه شئون جامعه انسانى را اصلاح مى‏كند و ريشه‏هاى فساد را قطع مى‏كند. مى‏دانيم كه از كارهاى دشوار، دگرگون ساختن عقايد مردم است به‏ويژه اگر به اخلاق و اعمالى آويخته باشند و عادت عمومى بر آن استقرار يافته و قرن‏ها بر آن گذشته باشد، به‏خصوص اگر دعوت دينى همه شئون زندگى را در همه حركات و سكنات انسان در ظاهر و باطن در همه زمان‏ها و همه اشخاص و افراد و جوامع بدون استثنا در بر گيرد، چنان‏كه دعوت اسلامى چنين است؛ اين امرى است كه تصور آن فكر را مدهوش مى‏سازد و محال عادى به شمار مى‏آيد. دشوارى اين امر در اعمال بيشتر است تا در اعتقادات، زيرا انس و عادت انسان با عمل بيشتر و پيشتر و محسوس‏تر است و براى شهوات و هواهاى او خواسته‏تر؛ از همين رو نخست دعوت به «گروهى از اعتقادات حق» پديدار شد و قوانين و شرايع الهى «با تدريج» و «حكم به حكم» آمد تا طبع مردم از دعوت اسلام سركشى نكند و نفوس آنان متزلزل نگردد. اين مطلب با تدبر در تفاوت آيات قرآنى مكى و مدنى در القاى معارف الهى و قوانين شرعى به دست مى‏آيد. آيات مكى به كلياتى اجمالى فرا مى‏خواند و آيات مدنى، آن كليات اجمالى، در اعتقادات و احكام را به تفصيل بيان مى‏كند. خداى تعالى فرمايد:
كلا ان للانسان ليطغى ان راه استغنى ان الى ربك الرجعى ارأيت الذى ينهى عبدا اذا صلى ارأيت ان كان على الهدى او امر بالتقوى ارأيت ان كذب و تولى الم يعلم بأن الله يرى.(74)
در اين آيات، كه در اول رسالت نازل شد، اجمال امر تقوا و عبادت است. همچنين آيات مدنى نيز از چنين تدريجى برخوردار است و تدبر در آيات حرمت خمر اين موضوع را مى‏رساند. خداى تعالى در دو آيه مكى فرمود: «و من ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقاً حسناً».(75) كه اشاره دارد خمر، رزق حسن نيست، سپس فرمود: «قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم».(76) كه اثم را حرام كرد، اما بيان نكرد كه شرب خمر اثم است. سپس در دو آيه مدنى فرمود: «يسألونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعها».(77) در آيه بيان شد كه شرب خمر از مصاديق «اثم» است كه در آيه اعراف حرام شد و همچنان زبان آيه زبان «رفق و خيرخواهى» است تا اين‏كه فرمود: «يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوا لعلكم تفلحون انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدكم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون».(78) با اين آيه روند تدريجى تحريم شرب خمر خاتمه يافت. در همه اين دست موارد، از روى ارفاق و آسانى پذيرش، دعوت اسلامى در اظهار و اجراى احكام به تدريج انجام گرفت. بايد توجه داشت كه سلوك از اجمال به تفصيل و تدريج در القاى احكام از باب ارفاق و تربيت و رعايت مصلحت بود كه غير از مداهنه و سازشكارى است.(79)
دوم سلوك تدريجى از جهت انتخاب دعوت‏شوندگان و رعايت ترتيب در آنان. روشن است كه پيامبرصلى الله عليه وآله به سوى همه انسان‏ها برانگيخته شد و رسالت او خاص گروه يا مكان يا زمانى نبود. در قرآن كريم آمده است: «قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعاً».(80) «و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ».(81)، «و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين».(82) و «و انه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه».(83) اما از نظر حكمت لازم بود كه دعوت با بعضى انسان‏ها شروع شود و اين بعضى هم قوم رسول خداصلى الله عليه وآله باشند. سپس با استوارى دين در ميان آنان، ديگران را نيز در بر گيرد. خداى تعالى مى‏فرمايد: «و انذر عشيرتك الاقربين».(84) سپس خداى سبحان امر كرد كه دعوت را به قوم خود توسعه دهد: «و كذلك اوحينا اليك قرآناً عربياً لتنذر ام القرى و من حولها.»(85) پس از آن خداى سبحان امر به توسعه دعوت به همگان كرد.(86)
سوم، رعايت مراتب از نظر دعوت و ارشاد و اجرا، يعنى دعوت به گفتار و دعوت سلبى (مقاومت منفى و صلح‏آميز) و جهاد.(87) دعوت به گفتار از تمامى قرآن استفاده مى‏شود و خداى سبحان پيامبرصلى الله عليه وآله را به رعايت كرامت‏هاى انسانى و اخلاق حسنه دستور داد؛ چنان‏كه مى‏فرمايد: «و اخفض جناحك للمؤمنين».(88) و «و لا تستوى الحسنة و لا السيئة ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كأنه ولى حميم».(89) و پيامبرصلى الله عليه وآله را امر كرد كه همه فنون بيان، از حكمت و موعظه و مجادله، را به حسب اختلاف فهم‏ها و استعدادهاى اشخاص به كار گيرد: «ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن».(90)
و اما دعوت سلبى (و مقاومت منفى و صلح‏آميز) عبارت است از كناره گيرى مؤمنان از دين و اعمال كافران و شكل‏گيرى جامعه اسلامى، تا با دين غير توحيدى ديگران و اعمال غيرمسلمانان از گناهان و ديگر رذايل اخلاقى - مگر به مقدار ضرورت حيات - در نيآميزند.(91) خداى تعالى مى‏فرمايد: «لكم دينكم و لى دين».(92) «... و لا تركنوا الى الذين ظلموا...».(93) و «... لنا اعمالنا و لكم اعمالكم...».(94)، «يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياء. .. لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين...».(95)
درباره جهاد، به‏طور خلاصه، بايد دانست كه اسلام و دين توحيد براساس فطرت بنا شده كه راهبر اصلاح حيات انسانى است.(96) پس استوار داشتن اسلام و تحفظ بر آن از مهم‏ترين حقوق مشروع انسانى است.(97) و دفاع از اين حق فطرى مشروع، حق فطرى ديگرى است(98) و برپايى دين توحيد و حيات آن منوط به دفاع است.(99) خداى تعالى جهاد و قتال را حيات بخش مؤمنان خوانده است: «يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم».(100) معناى آن اين است كه قتال، چه به عنوان دفاع از مسلمانان و اسلام و چه به عنوان قتال ابتدايى، همه‏اش در حقيقت دفاع از حق انسانيت و حيات آن است. در شرك به خداى سبحان هلاك انسانيت و مرگ فطرت است و قتال، كه دفاع از حق انسانيت است، بازگرداندن حيات به انسانيت و فطرت است.(101)
اين مراتب سه‏گانه، دعوت با گفتار و دعوت سلبى (مقاومت منفى و صلح‏آميز) و جهاد، از مزاياى دين اسلام و افتخارات آن است و لحاظ مرتبه اول، براى دو مرتبه بعدى، و مرتبه دوم، در مرتبه سوم لازم است و از سيره پيامبرصلى الله عليه وآله دعوت و موعظه قبل از شروع در جنگ‏ها بوده است چنانكه خداى سبحان امر فرمود: «فان تولوا فقل آذنتكم على سواء».(102) در اين آيه كريمه اعلان دعوت الهى به يكسان متوجه همگان شده است حتى آن كسانى كه از دعوت الهى رو برگردانده‏اند و با پيامبرصلى الله عليه وآله به مخالفت برخاسته‏اند.
بنابراين سيره اجتماعى - سياسى پيامبرصلى الله عليه وآله در دعوت به اسلام و پيروزى و موفقيت آن بزرگوار داير مدار رعايت «رفق و مدارا و تدريج» بود و اين اصل در اظهار حقايق دينى، از اعتقادات و احكام شرعى، و در انتخاب مخاطبان و دعوت‏شوندگان رعايت مى‏گرديد و حتى چگونگى و مراحل دعوت نيز بر همين اساس شكل مى‏گرفت و از دعوت گفتارى آغاز و به مقاومت منفى و در پايان و در صورت تأثير نبخشيدن دو مرحله نخست، به دفاع و جهاد مى‏انجاميد چنان‏كه مولى على‏عليه السلام مى‏فرمايد: «آخرين دوا داغ كردن و به كار بردن خشونت است»(103) و به كار بردن آخرين دوا در اولين مرحله برخلاف سيره سياسى و حكومتى نبوى‏صلى الله عليه وآله و علوى‏عليه السلام است و بيگانه با روح اسلام و دعوت اسلامى است.

ج) سيره سياسى و حكومتى پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله‏
سيره رسول خداصلى الله عليه وآله سنت امامت بود نه پادشاهى و امپراطورى. و نيز حفاظت احكام از تغيير و همچنين تولى حكومت در غير احكام الهى، از حوادث وقت و محل (و مقتضيات زمان و مكان) با شورا بود.(104) توضيح اين‏كه احكام جزئى متعلق به حوادث جارى كه در طول زمان پديد مى‏آيند و تغيير سريع دارند مانند احكام مالى و انتظامى، كه متعلق به موضوع دفاع است، و راه‏هاى تسهيل ارتباطات و مواصلات و انتظامات درون شهرى و مانند اينها، به اختيار والى و متصدى امر حكومت است. والى امر مى‏تواند در امور و شئون داخلى و خارجى جامعه از جنگ و صلح، مالى و غيرمالى، كه در آن صلاح حال جامعه باشد بعد از مشاوره با مسلمانان تصميم بگيرد؛ چنان‏كه خداى تعالى مى‏فرمايد: «و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله»(105) همه اينها در امور عامه است و اين احكام و تصميم‏هاى جزئى با تغيير مصالح و اسباب تغيير مى‏كند و به غير از احكام الهى است كه كتاب و سنت در بردارند و نسخ نمى‏گردند.(106)

نتيجه‏گيرى‏
مقاله با برشمارى مبانى نظرى سيره سياسى پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله آغاز گرديد و نخست «انسان» و ويژگى‏هاى او مورد بررسى قرار گرفت. از ويژگى‏هاى انسان نياز و استخدام بود كه به اجتماع منتهى مى‏شد و از آن رو كه بنياد اجتماع بر استخدام بود اجتماع انسانى به استكبار و استعباد و اختلاف انجاميد كه بذر اصلى بت پرستى و شرك است. پيامبران براى رفع اختلاف از اجتماعى انسانى و مبارزه با شرك و بت پرستى و اظهار توحيد و برقرارى مساوات و وحدت اجتماعى برخاستند. از همين رو دين انسانى كه براى انسان‏ها عرضه مى‏گردد بايد همه مردم را مخاطب قرار دهد و عقل را مهمل ندارد تا تقليد اجبارى بر جامعه مسلط نشود و به سقوط انسانيت نينجامد و بايد با تبعيض و استعباد مبارزه نمايد. در اسلام و سيره پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله اين هر سه معيار را مى‏توان ديد: دين بر همه مردم عرضه شد و عقل سليم مخاطب قرار گرفت و تا آن‏جا كه مى‏شد تقارب طبقات اجتماعى در پيش گرفته شد و به طور كلى سيره پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله بر توحيد و مساوات و يگانگى بود.
در پى مبانى نظرى، مبانى عملى سيره پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله در سه قسمت بررسى گرديد: اول، ادب و سيره پيامبران الهى به‏طور كلى و سيره پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله. چنان‏كه در مبانى نظرى ديديم، در مبانى عملى نيز اين توحيد است كه در اعمال و رفتار و ادب و اخلاق پيامبران الهى‏عليه السلام و پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله تجلى دارد. اسلوب اسلام و بنياد سيره پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله بر آموزش عملى و همراه ساختن حقايق علمى با عمل است و به‏ويژه معلم و مربى، خود، بايد به آموزه‏هاى خود متصف باشد. ادب پيامبران الهى‏عليه السلام و سيره پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله از جمله چنين بود: ادب فردى و اجتماعى مترتب بر توحيد الهى و يگانگى اجتماعى، بركنارى از حرج و تكلف در دعوت دينى، ايمان به اصول معارف و احكام الهى، ادب الهى در ثناى حق تعالى و مسئلت از او، ادب ربوبى در گفت و گو با مردم، گفتار صواب و منطق نيكو و ليّن با مردم، در سطح مردم و عقل آنان سخن گفتن، به كارگيرى ابزار و وسايل حق و اجتناب از ابزار و مقدمات باطل، احترام يكسان به طبقات اجتماع و مردم و مبالغه در حق اهل علم و تقوا و اختصاص فقيران به زيادتى شفقت و رأفت. به طور خلاصه پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله رحمت الهى براى عالميان بود. دوم، تبيين و تحليل سيره پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله در دعوت به اسلام است كه داير مدار «رفق و مدارا و تدريج» در سه جهت محتواى دعوت، دعوت شوندگان و مراتب دعوت است. سوم، سيره سياسى و حكومتى پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله كه با توجه به مباحث «انسان» و «اجتماع»، سيره پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله امامت بود و نه استبداد و پادشاهى، و در امور حكومتى براساس صلاح جامعه و پس از مشاوره با مسلمانان تصميم مى‏گرفت و عمل مى‏كرد.

پى‏نوشت‏ها
1) دانش آموخته حوزه علميه قم و دانشجوى دكترى علوم سياسى دانشگاه باقرالعلوم‏عليه السلام.
2) ر . ك: احمدرضا يزدانى مقدم، «ادراكات اعتبارى، مصلحت و سكولاريزاسيون»، در نشريه فرهنگ انديشه، ش‏13، بهار1384. همو، «ادراكات اعتبارى و انديشه سياسى علامه طباطبايى»، نشريه پگاه، ش‏195، آبان 1385. همو، «آغاز و انجام تاريخ» با نگاه به انديشه فلسفى قرآنى علامه طباطبايى، نشريه پگاه، ش‏196، آذر1385.
3) ر . ك: مصطفى دلشاد تهرانى، سيره نبوى (منطق عملى) ج‏1. سيره فردى ج‏2. سيره اجتماعى ج‏3. سيره مديريتى، چاپ اول، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان چاپ و انتشارات، 1372 و 1373. محمدرضا حكيمى، محمد حكيمى، على حكيمى، الحياة، ج‏2، چاپ سوم، تهران: جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1360، الباب الخامس، الباب السابع، الباب التاسع و الباب العاشر. عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن، ج‏8،9، سيره رسول اكرم‏9 در قرآن، چاپ دوم، قم: مركز نشر اسراء، 1379.
4) با الهام از فرمايش مولى على‏عليه السلام در نقل فرمايش پيامبر اعظم‏صلى الله عليه وآله: و قد قال الرسول الصادق صلى الله عليه و آله : «ان الله يحب العبد و يبغض عمله و يحب العمل و يبغض بدنه»: ر.ك نهج البلاغه المعجم [به كوشش محمد دشتى و كاظم محمدى ]خطبه 154، ص‏53.
5) عن ابى عبدالله‏عليه السلام قال: «ان بنى امية اطلقوا للناس تعليم الايمان و لم يطلقوا تعليم الشرك لكى اذا حملوهم عليه لم يعرفوه». ر.ك: اصول كافى، ثقه الاسلام كلينى، سيد هاشم رسولى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اهل بيت عليهم‏السلام، ج‏4، ص‏143.
6) ر.ك: علامه سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج‏2، (قم: جماعة المدرسين فى الحوزة العلمية بقم، بى‏تا) ص‏112.
7) ر.ك: همان، ص‏113.
8) ر.ك: همان.
9) ر.ك: همان، ص‏114.
10) ر.ك: همان، ص 114-116.
11) شمس (91) آيه 8 .
12) ر.ك: همان.
13) ر.ك: همان، ص 116-117.
14) ر.ك: همان، ص‏117؛ و نيز همان، ج‏5، ص‏159.
15) و اين از آيات الهى استفاده مى‏شود: «انه كان ظلوماً جهولاً»، احزاب (33) آيه 72؛ «ان الانسان خلق هلوعاً» معارج (70) آيه 19؛ «ان الانسان لظلوم كفار»، ابراهيم (14) آيه 34؛ «ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى» ، علق (96) آيه 7.
16) ر.ك: همان، ج‏2، ص 117-118.
17) ر.ك: همان، ص‏118.
18) همان، ج‏4، ص 92-93 و 102.
19) همان، ج‏10، ص‏248.
20) ر.ك: همان، ج‏2، ص‏118.
21) ر.ك: همان، ص 118-119.
22) ر.ك: همان، ص 119-120، 151.
23) آيه كريمه 213 سوره بقره: «كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جاءتهم البينات بغيا بينهم فهدى الله الذين امنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم».
24) ر.ك: همان، ص‏122.
25) ر.ك: همان، ص‏127.
26) اوپانيشاد» از كتاب‏هاى دينى هندوهاست. اوپانيشادها قسمت آخر «وداها» هستند. به همين علت آنها را «ودانتا» يا پايان ودا خوانده‏اند. اوپانيشادها مغز و هسته تعليمات ودائى به شمار مى‏آيد. در اين كتاب، مركز ثقل، حقيقت باطن انسان و اسرار درون است. اوپانيشاد از سه جزء «اوپا» )upa( نزديك، «نى» )ni(پا�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 190]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن