واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاين: جامعهشناسي تاريخي چيست؟
كد خبر:4183
زمان انتشار:دوشنبه 5 اسفند 1387 - 09:14:12
Print نسخه چاپي
انديشه - گزارش سخنراني ابراهيم توفيق در نشست «چيستي جامعهشناسي تاريخي» در گروه جامعهشناسي تاريخي انجمن جامعهشناسي ايران
بهناز خسروي، ساغر كوهستاني: گروه علمي- تخصصي جامعهشناسي تاريخي كه كمتر از يك سال از آغاز فعاليت آن در انجمن جامعهشناسي ايران ميگذرد، در يكي از نشستهاي خود در سال تحصيلي جديد كه در تاريخ دوازدهم آذرماه سال 87 برگزار شد، موضوع «چيستي جامعهشناسي تاريخي» را به بحث گذاشت. در اين نشست، ابراهيم توفيق مدرس جامعهشناسي در دانشگاه علامه طباطبايي سخنراني كرد و در خلال بحث خود به نقد و بررسي نظريه «استبداد ايراني» كاتوزيان پرداخت. آنچه در پي ميآيد گزارش سخنراني توفيق در اين جلسعه است كه به تاييد خود وي نيز رسيده است:
ابراهيم توفيق در آغاز سخنان خود، با اشاره به بحثهايي كه پيش از اين در اين زمينه داشته، گفت: اگر بخواهيم به صورت كلاسيك وارد بحث جامعهشناسي تاريخي بشويم، بايد ابتدا اجزاء آن، يعني جامعه شناسي و تاريخ، و سپس نسبت ميان آنها را به بحث بگذاريم تا از اين رهگذر، جايگاه جامعهشناسي تاريخي نيز روشن شود. با وجود اين تأكيد، توفيق بحث درباره جامعهشناسي تاريخي در ايران را با بررسي نظريهپردازي كاتوزيان در اين حوزه شروع كرد و علت پرداختن به اين موضوع را اقبالي ذكر كرد كه نسبت به نظريه او با عنوان «استبداد ايراني»، وجود دارد. توفيق گفت: با بررسي نظريه كاتوزيان امكاني دوگانه به وجود ميآيد؛ از سويي ميتوان به طور مشخص، وارد بحث جامعهشناسي تاريخي ايران، يا بهتر بگوييم جامعهشناسي تاريخي درباره ايران، شد و از ديگر سو، ميتوان به اين مهم پرداخت كه شكلگيري جامعهشناسي تاريخي و البته، به معنايي عموميتر جامعهشناسي، در ايران، منوط به در گذشتن از اين نوع جامعهشناسي تاريخي است.
وي افزود: نظريه همايون كاتوزيان بر اصل «تداوم تاريخي» استوار است و او بر همين مبنا، فرضيه بازتوليد متناوب استبداد را در طول تاريخ مطرح ميكند و معتقد است كه حتي «گسست» ناشي از رويارويي با دوران مدرن، تاثيري بر اين فرآيند نميگذارد و استبداد، اين بار خود را در صورت «شبهمدرنيستي» بازتوليد ميكند. در واقع ميتوان گفت كه پرسش كاتوزيان درباره تاريخ ايران، نسبت به زمان حال و در تبيين آن، شكل گرفته و به عنوان مثال، به دوره هخامنشيان يا صفويان ربطي ندارد و اين ويژگي عمومي جامعهشناسي تاريخي است كه با دغدغه فهم و تبيين زمان حال، از تاريخ پرسش ميكند.
توفيق ادامه داد: بنابر ديدگاه كاتوزيان، در جامعهاي مانند ايران، از آنجا كه بر خلاف اروپا، مالكيت خصوصي شكل نگرفته، جامعه مدني، شبكه نهادهاي اجتماعي و طبقات به معناي كلاسيك يا همان اروپايي، هيچكدام به وجود نيامدهاند. پراكندگي جوامع روستايي، ناشي از وضعيت اقليمي ايران، نيز همواره اين امكان را به وجود آورده كه حاكمان، بي آنكه كوچكترين نقشي در فرآيند توليد داشته باشند، با اتكا به قدرت نظامي، مازاد توليد روستاها را از آن خود ساخته و بقاء حاكميتشان را با استفاده از اين منبع، تضمين كنند. در واقع، استثمار روستائيان و ديگر گروههاي اجتماعي مبتني بر مناسبات طبقاتي نبوده، بلكه از تضاد «دولت و ملت» نتيجه ميگيرد. كاتوزيان قدرت سياسي برخاسته از چنين مناسباتي را خودكامه و استبدادي مينامد. بر همين مبنا هم نتيجه ميگيرد كه شورشهاي منجر به سرنگوني يك استبداد نيز به استبداد ديگري انجاميدهاند.
سخنران اين نشست همچنين خاطرنشان كرد: از نگاه كاتوزيان، تنها در انقلاب مشروطه است كه با طرح مسأله دولت قانون، نظام استبدادي به پرسش كشيده ميشود. اما شكست آن، زمينه را براي بازسازي استبداد در هيأتي شبهمدرنيستي مهيا ميسازد. به ويژه با دسترسي به درآمد نفت، استبداد شبهمدرنيستي موفق ميشود تا همان تضاد ديرين دولت و ملت را احيا كند. در واقع، به تعبيري ميتوان گفت كه ما اكنون نيز در وضعيت قبل از مشروطه بوده و با وجود ظواهر مدرن، همچنان در دوران پيشامدرن بسر ميبريم.
توفيق سپس با طرح اين پرسش كه «مسأله جامعهشناسي تاريخ چيست؟» بحث خود را پي گرفت و در اين زمينه تأكيد كرد كه با وجود آنكه همه پرسشها به مسائل و مشغوليات زمان حال و اكنون معطوف ميشوند، براي پاسخگويي به آنها، بايد رابطه با گذشته را در نظر گرفت. به تعبير ديگر، براي ما وقايعي در تاريخ معنادار هستند كه نسبتي با زمان حال داشته باشند؛ چنانكه بررسي رابطه ملت و حكومت همواره براي ما مهم بوده و در اين خصوص از تاريخ پاسخ ميخواهيم. در واقع، در يك معناي غايتشناسانه، تاريخ، فرآيندها و مسيري كه طي شده تا ما به وضع فعلي برسيم، را روشن ميسازد. به همين دليل، ميتوان گفت كه در جامعهشناسي تاريخي، ما به دنبال تاريخنگاري نبوده؛ بلكه در پي سر نخهايي از گذشته، براي شناخت زمان حال هستيم. بنابراين در مفاهيمي كه ميسازيم، وجوه معيني از گذشته اهميت دارد و براي رسيدن به پاسخ پرسش از زمان حال، وجوهي از گذشته برجسته ميشود. به بيان ديگر، در حالي كه تاريخنگاران ادعا ميكنند كه به امور بيهمتا و تكرار ناپذير ميپردازند؛ جامعهشناسان در مقابل، به دنبال قواعد تكرار شونده هستند و ميخواهند رابطه ميان امور را پيدا كنند. در نتيجه، آنها ميانگيني از واقعيتهاي بيهمتا را دنبال ميكنند تا منطق قواعد عام حاكم بر تاريخ را نشان دهند.
وي همچنين تصريح كرد: اگر كاتوزيان ميگويد وضعيت اكنون استبدادي است، يادآور ميشود كه اين اتفاق بعد از زمان مشروطه رخ نداده و ريشه و عمق تاريخي دارد. بنابر عقيده او، قاعده عام از دل تاريخ يك كشور بيرون ميآيد و اين قاعده عام، منطق عام حاكم بر تاريخ را، كه همان توليد و بازتوليد استبداد باشد، امكانپذير كرده است. به تعبير ديگر، علوم اجتماعي عليرغم اينكه در صدد دستيابي به قواعد رفتار عام انساني هستند، خارج از متن تاريخي و فرهنگي قابليت طرح ندارند. به همين دليل، ما نميتوانيم وضعيت اجتماعي را مثل آب در آزمايشگاه كه هميشه در صد درجه جوش ميآيد، به آزمايش بگذاريم. گزارهها در علوم اجتماعي وضعيت خاصي دارند. با اين حال، من معتقدم كه جامعهشناسي كاتوزيان جامعهشناسي مورد استفاده براي ما نيست. زيرا او در متن آكادميك معيني در جامعهشناسي تاريخي، درباره ايران تأمل ميكند و اين متن، بر اساس منطقي شرقشناسانه، از تقابلي ذاتگرايانه ميان شرق و غرب، در حركت است.
توفيق خاطرنشان كرد: بر اساس ديدگاه شرقشناسانه، تنها غرب داراي تاريخ است و پويايي حاكم بر تاريخ، تطوري را امكانپذير ساخته كه در آخرين مرحله خود، به جامعه مدرن سرمايهداري ميانجامد. در حالي كه ما در شرق، و از جمله در ايران، با تكرار مداوم گذشته روبرو هستيم. اگر تغييري هم صورت ميگيرد، در ظاهر است. در اينجا، گسستهايي كه پيامد شكلگيري دوران مدرن و جهاني شدن آن از حداقل دويست سال پيش بدينسو هستند، تغييري در ذات اين جوامع به وجود نميآورند. جامعهشناسي تاريخي كاتوزيان، جامعهشناسي تاريخي ايران نيست، بلكه جامعه شناسي تاريخي شرقشناسانهاي است درباره ايران كه «تاريخ» ايران را همچون «ديگري» تاريخ غرب باز ميسازد. اين در حالي است كه گذشته از اينكه چه قضاوتي درباره وضع حال ايران داريم، نميتوانيم ناديده بگيريم كه ما از حداقل صد سال پيش، در همان وضعيتي بسر ميبريم كه همه كشورها و مناطق جهان؛ يعني وضعيتي كه در آن، به قول ماركس، «هر آنچه سخت و استوار است، دود مي شود و به هوا مي رود.» بديهي است كه چنين وضعيتي را نميتوان بر اساس اصل تداوم تاريخي بررسي كرد.
توفيق ادامه داد: در جامعهشناسي كلاسيك، دوركيم، ماركس، وبر و ديگران، همه در تلاشاند تا به اين پرسش پاسخ دهند كه جامعه مدرن، با توجه به گسستها و فروپاشيهاي پياپي، چگونه امكانپذير است. در واقع ميتوان گفت كه جامعهشناسي به طور كلي، از دل اين پرسش بيرون آمده است. حال، اين پرسش در ذات خود، پرسشي تاريخي است؛ زيرا ناظر بر پرسش از وضعيتهاي پيشيني است كه امكان تداوم نداشته و زمينهساز گسستي بودهاند كه وضعيت بعدي از ميان آن برخاسته است و اگر از اين منظر بنگريم، جامعهشناسي، جز جامعهشناسي تاريخي نميتواند باشد.
توفيق در بخش ديگري از سخنان خود، به تاريخ جامعهشناسي تاريخي پرداخت. وي به دهه 1980 اشاره كرد كه در پي بحران جامعهشناسي ساختي- كاركردي و نظريههاي مدرنيزاسيون، جامعهشناسي تاريخي با اقبال جديدي روبرو شد. او گفت: از اين پس، موج سوم جامعهشناسي تاريخي شكل گرفت كه به يك معنا، بازگشت به موج اول جامعهشناسي تاريخي است كه از اوايل قرن بيستم در آلمان به وجود آمده و وبر مهمترين نماينده آن بود. موج دوم جامعهشناسي تاريخي، پس از جنگ جهاني دوم شكل گرفت و تحت تأثير روح زمانه، يعني دوراني كه گذار كشورهاي تازه رها شده از قيد استعمار به جوامع مدرن در مركز توجه قرار داشت، به مطالعه تاريخي اين كشورها مشغول شد. اين موج، از سويي تفاوت ماهوي ميان اين كشورها و كشورهاي غرب را برجسته ميساخت تا نشان دهد كه تاريخ آنها به خودي خود، راهي به سوي مدرنيته نداشته و از ديگر سو، زمينه را براي نظريهپردازان مدرنيزاسيون آماده ميكرد تا مشخص كنند كه با اين حال، چگونه اين كشورها ميتوانند دوران گذار به جامعه مدرن را موفقيتآميز پشت سر گذارند.
وي تأكيد كرد: جنس طرح پرسش كاتوزيان به يك معنا، موج دومي است. در واقع، در يك معناي كلي، پرسش كاتوزيان، پرسشي شرقشناسانه است كه تفاوت ذاتي شرق و غرب را به همراه پيشينه تاريخي آنها در نظر ميگيرد. همانطور كه گفتيم، بر اصل تداوم تاريخي استوار است و توانايي پردازش مفهومي از گسست ندارد. اما موج سوم، همچون موج اول، مسأله گسست را در مركز توجه قرار ميدهد. وبر در بررسي چگونگي شكلگيري جامعه سرمايهداري مدرن، نشان ميدهد كه هيچ منطق پيشيني بر آن حاكم نيست؛ گذشتهاي پيش از تاريخ سرمايهداري نبوده و جامعه مدرن حاصل گسستهايي است كه منطقي پيشيني بر آنها حاكم نميشود. بديهي است كه او «پيش تاريخ» اين گسست را بررسي ميكند اما آن را يكي از مسيرهاي ممكن در فرآيند شدن تاريخي ميداند كه ما با توجه به وضع حال، برجسته ميكنيم. همين رويكرد است كه در موج سوم، دوباره احيا ميشود. به ويژه با توجه به شكست مدرنيزاسيون در اغلب كشورهاي در حال توسعه و نشان دادن اينكه تاريخ مدرنيزاسيون، تاريخي متكثر بوده و انتهاي آن قابل پيشبيني نيست.
ابراهيم توفيق در بخش پاياني سخنان خود، تصريح كرد: من معتقدم در حوزه علوم اجتماعي بايد تغييرات جدي صورت پذيرد. در شرايط فعلي، ما شاهد تكامل نظريههاي زيادي هستيم. در واقع، نظرات پسااستعماري و بسياري نظرات ديگر پساساختارگرايانه، تحولي جدي در علوم اجتماعي ايجاد كردهاند. نظريههايي مانند نظريات مطرح در جامعهشناسي تاريخي آمريكا كه اعتقاد به سرنوشت محتوم تاريخ را رد ميكنند، باعث ميشوند تقابل ذاتگرايانه شرق- غرب رنگ باخته و امكانات جديدي براي جامعهشناسي تاريخي به وجود آيد. اين ديدگاه از همان نگاه وبري سرچشمه ميگيرد كه در آن، منطق پيشيني تاريخي پس زده ميشود و اين فهم ايجاد ميشود كه براي شناخت وضعيت حال، ميتوانيم پيشينههاي تاريخي را مورد مطالعه قرار دهيم. اما نكته مهم اين است كه تكرار شوندگي وجود ندارد و سرنوشت محتومي در كار نخواهد بود. اين در حالي است كه كساني مانند كاتوزيان، تاريخ ما را طوري تفسير ميكنند كه گويي در برهوت رخ داده و در آن اتفاقي نميافتد، جز استبداد. اما با اين وجود، بايد اذعان داشت كه ما در حال حاضر اصولاً جامعهشناسي تاريخي نداريم، حتي از جنس جامعهشناسي تاريخي كاتوزيان كه من نقدهاي زيادي را نسبت به آن وارد ميدانم.
كد خبر:4183
تاريخ درج خبر:دوشنبه 5 اسفند 1387 - 09:14:12
Print نسخه چاپي
دوشنبه|ا|5|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاين]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]