دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
طراحی سایت فروشگاهی فروشگاه آنلاین راهاندازی کسبوکار آنلاین طراحی فروشگاه اینترنتی وبسایت
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
از بلیط تا تماشا؛ همه چیز درباره جشنواره فجر 1403
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1862945750


گفتوگو با یک ملی پوش بعد از ترک اعتیاد
واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: گفتوگو با یک ملی پوش بعد از ترک اعتیاد من از دوران کودکی این پیشزمینه را داشتم. استفاده از موادمخدر، واکنش در مقابل وابستگی و نواقص شخصیتی است. از بدو تولدم زمینههای بیماری وابستگی مجازی درد و غم وجود داشت. امین جامعه (هفته نامه نیروی انتظامی): انگار میدانست برای چه موضوعی تماس گرفتهایم. وقتی به او گفتیم که میخواهیم درباره زندگی شخصیتان صحبت کنیم، بلافاصله آدرس هفتهنامه را گرفت. فردای آن روز به دفتر هفتهنامه آمد و آنقدر با شور و حرارت و با حوصله صحبت میکرد که باور نمیکردي یک روز معتاد بوده باشد. رضا رجبی، بازیکن دهه 50و60 فوتبال ایران كه سابقه حضور در استقلال را دارد ودر سال 1978 در رقابتهاي مقدماتي جامجهاني، پيراهن تيمملي را بر تن كرده، مدتی در دام اعتیاد گرفتار بود. او البته شهامتش را داشت تا بگوید معتاد است و هیچوقت از این نترسید که دیگران با انگشت نشانش دهند و بگویند این همانی است که در دام اعتیاد گرفتار شده بود. رجبی آمد و گفت که مواد مصرف میکرده و گفت که میخواهد کاری کند تا دیگران را نجات دهد. او گفت که از جهنم به بهشت رسیده و از خودمحوری به خدامحوری. او گفت که خدا را با تمام وجودش حس کرده است. او گفت که از تاریکی به نور رسیده است. جرقه اولیه گرایش شما به سمت اعتیاد چه زمانی زده شد؟ من از دوران کودکی این پیشزمینه را داشتم. استفاده از موادمخدر، واکنش در مقابل وابستگی و نواقص شخصیتی است. از بدو تولدم زمینههای بیماری وابستگی مجازی درد و غم وجود داشت. آن موقع مگر چه اتفاقی رخ داد؟ روزی را به یاد میآورم که کلاس اول دبستان بودم. همه بچهها با خوشحالی کنار مادر و پدرشان حضور داشتند، اما من چادر مادرم را رها نمیکردم. گریه میکردم و حاضر نبودم به مدرسه بروم. قبلش هم البته مشکلات دیگری وجود داشت. چه مشکلاتی؟ پدر من زندگی را باخته بود. از بالا به پایین آمده بود و مادرم سر همین قضیه کلی غصه میخورد. من از بچگی این طور بار آمده بودم که کسی را ناراحت نکنم. دوست نداشتم هیچوقت کسی از دست من ناراحت شود. وقتی میدیدم مادرم بهخاطر وضع زندگیمان دچار مشکل شده، تلاش میکردم هر کاری که از دستم برمیآید برای خوشحال شدنش انجام دهم. همیشه میخواستم نقش ناجی را بازی کنم. در واقع میخواستید کمبودهای پدر را جبران کنید؟ همینطور است. وقتی که کنار مادرم میخوابیدم و او با کوچکترین سر و صدایی بیدار میشد، من هم تا صبح خوابم نمیبرد. مدام نگران بودم که نکند برای او اتفاقی رخ دهد. همیشه این ترس در وجودم بود؛ ترس از ناراحت شدن آنها، ترس از مرگ عزیزانم، ترس از بیپولی،ترس از امنیت عاطفی، ترس از اینکه مشکلی به مشکلات مادرم اضافه کنم. همیشه دوست داشتم حرف دلم را به مادرم بزنم، اما میترسیدم که مبادا او ناراحت شود. آن هم ناشی از نداشتن شخصیت مستقل و با ثبات بود که نمیتوانستم با واقعیتها برخورد منطقی داشته باشم. این رفتار درست برخلاف آن چیزی است که نزد عموم وجود دارد. معمولاً پدر و مادرها بالای سر فرزندانشان بیدار میمانند و نه برعکس. نمیدانم، ولی من اینگونه بودم. طبق تحقیقات شخصیت یک انسان تا 5سالگی شکل میگیرد، ولی در آن زمان طوری بار آمدم که مدام از همه چیز میترسیدم. مرا از خدا میترساندند و میگفتند اگر نماز نخوانی، اگر دروغ بگویی، اگر کار خوب نکنی، این اتفاق بد برایت میافتد، خدا این کار را میکند. درحالی که شما اگر از کسی بترسید اصلاً سراغش نمیروید. تا زمانی که احساس راحتی با خدا نداشته باشید، سراغ او نخواهید رفت.مثل این است که به شما بدهکار شوم، خب طبیعی است که طرفتان نمیآیم اما اگر رابطه دوستانهیی وجود داشته باشد، این ارتباط خودبهخود بهوجود میآید. آن زمان از همه چیز میترسیدم و برای اینکه بر ترسم غلبه کنم، باید کاری انجام میدادم تا آن را خنثی کنم. شما در چطور خانوادهیی بهدنیا آمدید؟ خانواده من کاملاً مذهبی بودند. پدرم فرد مهربان و با گذشتی بود، اما در 5سالگیام رفتار بدی با من کرد که هرگز از یادم نمیرود. آن زمان یک اسکناس 5تومانی به من داد و گفت برو لباسم را تحویل بگیر. در بین راه، پول را گم کردم و دستخالی برگشتم. آن موقع مهربانی پدر، جایش را به خشم داد. آن روز کتک بدی خوردم و بعدها مجبور شدم برای اینکه کتک نخورم، دروغ بگویم. چون فکر میکردم اگر راستش را بگویم، باز هم کتک میخورم. این ناراحتی همراه شما بود تا اینکه به مدرسه رفتید... روزی که برای نخستین بار به مدرسه رفتم برای اینکه آرامم کنند قبل از اینکه کلاسبندی انجام شود یک توپ به من دادند. دیگر با این توپ انس گرفتم و آن به بخشی از زندگیام تبدیل شد. میخواستم خلأهای زندگیام را از این طریق پر کنم. موفق هم شدید؟ من دوست نداشتم در فضای خانه باشم. این موضوع در سالهای بعد که کمی بزرگتر شدم، شدت بیشتری گرفت. دلیلش هم این بود که احساس خوبی در خانه نداشتم. تصور میکردم فوتبال میتواند به نیازهای عاطفی من پاسخ بهتری بدهد اما همین که به طرف فوتبال رفتم، جای شکرش باقی است چراکه در همان زمان که نوجوان بودم و 15-14سال داشتم، خیلی از همسن و سالانم به سمت خلاف گرایش پیدا کردند. این اتفاق برای شما کمی دیرتر رخ داد، درست است؟ سال 56 و زمانی که 19ساله بودم وارد دانشگاه شدم و 2سال بعد ازدواج کردم. همه چیز خیلی خوب پیش میرفت، اما همیشه این خلأ و کمبود را در خودم احساس میکردم. حتی سال 55 که کاپیتان تیمملی جوانان بودم این احساس همراهم بود. یعنی آن زمان هم احساس خوبی نداشتید؟ من همیشه تفاوتها را میدیدم. میگفتیم چرا من نباید جای رومنیگه باشم؟ چرا در جوادیه به دنیا آمدهام؟ چرا جای فلان فوتبالیست نیستم؟ مثل آدمی بودم که جلوی مسجد نشسته و کفش پایش نیست و میگفتم چرا این همه آدم کفش دارند و من ندارم. اما دو قدم آن طرفتر آدمی را نمیدیدم که با دو عصا زیربغل میآید و اصلاً پا ندارد. هیچوقت نشد قدر آن چیزی را که دارم، بدانم. تا آن زمان مواد استفاده نمیکردید؟ نه، آن موقع پاکپاک بودم. سال 60 بود که بلایی که همیشه از آن میترسیدم، سرم آمد و پدرم فوت کرد. آن زمان برای نخستین بار مواد استفاده کردم. جریانش را توضیح میدهید؟ سال 60 در استقلال بازی میکردم. اصلیت پدرم همدانی است و او به این شهر سفر کرده بود و من هم در تهران بودم که خبر دادند پدرم فوت کرده است. دقیقاً یادم هست که شب جمعه بود. رفتم در مراسم شرکت کردم و وقتی میخواستم برگردم، یکی از بستگانمان جلوی اتوبوس آمد و گفت دستت را از شیشه بیرون بیار. او میدانست که من چقدر ناراحتم و میخواست از اندوهم کم کند. به همین خاطر چیزی در دستم قرار داد که نمیدانستم چه بود. چیز خاصی هم به شما گفت؟ فقط گفت بخور و من هم این کار را کردم. فکر میکردم با این کار میتوانم خودم را از ناراحتی نجات دهم. برای من قابل درک نبود که پدرم فوت کرده. به همینخاطر آن چیزی که به من داده بود و بعداً فهمیدم شیره است با چای حل کردم و خوردم. آن زمان چه اتفاقی رخ داد؟ در اتوبوسی که بودم شمار زیادی سرباز حضور داشتند که از کرمانشاه به همدان آمده و از آنجا عازم تهران بودند. وقتی شیره را خوردم احساس عجیبی به من دست داد. خیلی شاد شده بودم، انگار نه انگار که پدرم فوت کرده بود. با همه سربازها طوری حرف میزدم که گویی چند سال است آنها را میشناسم. آن روز احساس خوبی داشتم، اما مواد به من وام خوبی داد و بهره سختی گرفت به طوری که چند سال از بهترین سالهای عمرم را از من گرفت. بعد هم به استفاده از مواد ادامه دادید؟ به صورت مستمر نه، 5ماه بعد اتفاق تلخی رخ داد که برای بار دوم از مواد استفاده کردم. موادمخدر برای من تسکین شده بود و دردهایم را کم میکرد. به خودتان تلقین کرده بودید دیگر... به هرحال برای افرادی مثل من آخرین عشق مجازی، مصرف موادمخدر است. برای خیلیها این کمبود از طریق مواردی مثل پرخوری، نزول، قمار و... تامین میشود اما بیشتر به سمت مواد میروند. من به این باور رسیده بودم که مواد میتواند بخشی از مشکلاتم را حل کند. تا چه زمانی به صورت غیرمتوالی از مواد استفاده میکردید؟ تا سال 67 که فوتبال بازی میکردم، مثلاً میخواستم با خودرو به بندرعباس بروم، میگفتم خسته میشوم اگر یکسره بروم. آن موقع از موادی مثل شیره و تریاک استفاده میکردم یا در مراسم خاص مثل عروسی. ولی سال 67 که از فوتبال خداحافظی کردم، بیشتر به سمت مواد کشیده شدم. چون تا آن زمان فوتبال به بخشی از نیازهایم پاسخ میداد، اما وقتی فوتبال را کنار گذاشتم، کمبودهایم بیشتر شد. چه موادی مصرف میکردید؟ اول از شیره شروع کردم، بعد تریاک و بعد هم که مصرفم بالا رفت و تریاک جواب نمیداد، سراغ هرویین رفتم. وقتی شیره مصرف میکردم، با خودم میگفتم معتاد کسی است که تریاک ميکشد. وقتی تریاکی شدم، گفتم به افرادی که هرویینی هستند، معتاد میگویند و وقتی به سمت هرویین رفتم، میگفتم که من که گوشه خیابان نمیخوابم، پس مشکلی ندارم. این وضعیت تا چه زمانی ادامه داشت؟ تا سال 79. یعنی 12سال به صورت مداوم از مواد استفاده میکردید. در این مدت خانوادهتان شک نکردند؟ اوایل نه، فکر میکردند که شاید فشار زندگی باعث شده حالت من تغییر کند، اما بعد کمکم متوجه شدند. همسرم با 3دختر از من جدا شد و مادرم هم مرا از خانه بیرون کرد. زندگیام کلاً از هم پاشیده شد. چه زمانی به فکر ترک اعتیاد افتادید؟ از سال76 حسی در درونم به من میگفت که یک روز خوب میشوم. شبها آیهالکرسی میخواندم و میگفتم خدایا میشود صبح بیدار شوم و ببینم که دیگر معتاد نیستم. 3سال را اینطوری سپری کردم تا اینکه سال 79 با ترک مواد دوباره متولد شدم. قضیه ترک کردنتان چگونه بود؟ بیشتر شبیه معجزه بود. من با اعضای هیات محلهمان به مشهد رفتم. ایام شهادت امام رضا(ع) بود. آنجا خیلی گریه کردم. همزمان در تهران مادرم خواب دید البته این خواب را یک سال بعد و زمانی که خوب شدم برایم تعریف کرد. جریان خواب چه بود؟ مادرم زیاد اهل فوتبال نبود، اما خواب دیده بود که وسط زمین چمن ورزشگاه شیرودی درحالی که کاملاً خالی است، ایستاده. مادرم میگفت زانو زده بود و گریه میکرد. اطرافش دو پارچه سیاه و سفید قرار داشت و دستی از وسط زمین بیرون آمد و گفت اگر روبان مشکی ببری، پسرت به زندگی برمیگردد و او هم این کار را انجام داده بود. و شما هم به زندگی بازگشتید... فردای آن روز از مشهد برگشتم. مادرم گفت: «رضا از دست کارهای تو خسته شدهام.» او مرا آن شب از خانه بیرون انداخت و من بدون اینکه پولی داشته باشم، رفتم روی نیمکت در پارکی واقع در فلکه صادقیه. روی صندلی نشستم و ناخودآگاه خوابم برد. دقیقاً شب جمعه بود. صبح وقتی بیدار شدم، دیدم عدهیی دورم جمع شدهاند و راجع به اعتیاد صحبت میکنند. آنها چه کسانی بودند؟ افرادی که قبلاً معتاد بودند و پس از ترک، انجمنی تشکیل داده بودند. آنها هر هفته در آن پارک جلسه داشتند و معمولاً اگر فرد معتادی در آنجا بود از او میخواستند اگر تمایل دارد به جمعشان بپیوندد. به من هم پیشنهاد دادند و من پذیرفتم. و این زمینهیی شد که اعتیاد را ترک کنید؟ بله. بعد از آن مرا برای 22روز به کمپ بردند. البته بیشتر شبیه دره بود که در آن چادر زده بودند. پروسه بهبودی من در این زمان شکل گرفت. در این مدت با خانوادهتان در تماس بودید؟ روز نوزدهمی که در ترک بودم، دلم برای خانوادهام تنگ شد. به خانهمان زنگ زدم. آن روز برادرم پیش مادرم بود. تا گوشی را برداشت، نخستین جملهیی که گفتم، این بود: «من رضا هستم، یک معتاد» این جمله را مخصوصاً به زبان آوردم. چرا؟ هنوز هم این جمله را میگویم، میگویم تا یادم نرود، چه کسی بودم و چه کار میکردم. میگویم تا گذشتهام را فراموش نکنم. این صادقانهترین جملهیی بود که در طول عمرم بر زبان آوردم. از روزی که پذیرفتم معتادم و به این موضوع اقرار کردم، این عجز و ناتوانی زیربنای تسلیم شد، تسلیم در برابر این جمله آغاز حضور خدا در زندگیام بود. من آن زمان به خدا اعتماد کردم و جوابش را هم گرفتم. موضوعی که قبلاً وجود نداشت... بله و همین اتفاق مرا سخت آزار میداد. شخصیت انسان از 3 شاخصه تشکیل شده؛ کودک، والد و بالغ. من در کودکی به دلیل تاثیرات پدر و مادرم خفه شدم و به بلوغ نرسیدم. در واقع فیلتر دوم را رد نکردم. من جزو کسانی بودم که همیشه احساساتم جلوتر از عقلم حرکت میکرد چون خودمحور شده بودم که نقطه مقابل خدامحوری است. اما وقتی آن جمله را گفتم احساس میکردم که زندگیام دچار تغییر شده است. الان شما خیلی به معنویات توجه دارید، درست است؟ خداوند میگوید اگر شما چیزی را صادقانه بخواهید، تمام کائنات دست به دست هم میدهند تا به خواستهتان برسید. من صادقانه از خدا خواستم که شرایطی به وجودآید تا از دام اعتیاد نجات یابم. از خدا خواستم و او هم جواب مرا داد. من معتقدم معنویات و حضور خدا در زندگی نقش زیادی در عدم انحراف افراد دارد. من در 8سالی که اعتیاد را ترک کردهام، نشانههای خدا را دیدهام. با خدا میشود بر همه مشکلات غلبه کرد. گفته بودید که در خانوادهیی مذهبی به دنیا آمدید. در چنین خانوادهیی، خدا حتماً وجود دارد پس چرا این شرایط آن موقع برای شما وجود نداشت؟به خاطر اینکه تصویر دیگری از خدا در من بهوجود آورده بودند. هیچ وقت به او اعتماد نکردم، میترسیدم که با خدا ارتباط برقرار کنم، اما وقتی به او اعتماد کردم، جوابش را هم گرفتم. امروز به خدا ایمان آوردهام و فرمان زندگیام را دست او دادهام چون وقتی فرمان دست خودم بود، بارها به این طرف و آن طرف زدهام. قبلاً من کارگردان بودم که همه کارها را انجام میدادم اما نمایشم بد از آب درمیآمد، اما الان که 8سال از ترک کردنم میگذرد، فقط بازی میکنم و کارگردانی را به خدا سپردهام. الان از موادمخدر متنفر هستید؟ نه، چون تنفر آغاز عشق است. من یک طرف خط هستم و اعتیاد طرف دیگر. با خودم میگویم دیگر با مواد کاری ندارم. الان هر روز غسل صبر میکنم، سجده شکر بهجا میآورم، پیادهروی میکنم، با خودم خلوت میکنم و همیشه خدا را در ذهنم دارم و خودم را اینگونه از مواد جدا کردهام. درحال حاضر عضو انجمنی که گفتید، هستید؟ بله، از روزی که ترک کردهام به صورت فعال با انجمنی که چون گمنام است اسمش را نمیآورم، فعالیت میکنم. چند نفر را تاکنون نجات دادهاید؟ تعدادشان زیاد است. من به صورت مستقیم و غیرمستقیم سعی میکنم معتادان را نجات دهم. حتی یک بار با کمک سازمان تربیتبدنی در زمان مهندس مهرعلیزاده المپیادی تحت عنوان رهایی برگزار کردیم که طی آن نزدیک 1000نفر از معتادان شرکت کردند که با اطمینان میتوانم بگویم نزدیک 800نفر الان سالم سالم هستند. بعد از این کار چه احساسی دارید؟ من فکر میکنم باید لطف خدا را طوری جبران کنم و احساس میکنم که باید صادقانه خودم را در اختیار کسانی که امروز در دام اعتیاد گرفتار شدهاند، قرار بدهم. زمانی که معتاد بودم، تصور میکردم که هرگز خوب نمیشوم. این تصور نزد همه معتادان وجود دارد. من امروز به این باور رسیدهام که میتوان بدون موادمخدر هم شاد زندگی کرد و میخواهم این موضوع را به همه افراد معتاد ثابت کنم. این کار را ادامه میدهید؟ حتماً. میخواهم خودم را وقف این کار کنم. اما مشکل اینجاست که همکاری لازم دراینباره صورت نمیگیرد. من الان میتوانم به افرادی که معتاد هستند، کمک زیادی کنم. اما صداوسیما و ارگانها همکاری خوبی انجام نمیدهند. چه انتظاری از مسوولان دارید؟ اینکه شرایطی فراهم شود تا امثال من بتوانیم تجربیاتمان را در اختیار افرادی که با این مشکل مواجه هستند قرار دهیم. نیروی انتظامی، صداوسیما و... میتوانند کمکیار ما در این موضوع باشند. چند سال است که نوع نگاه نیروی انتظامی به مقوله اعتیاد تغییر کرده که جای تقدیر دارد. این روش البته باید ادامه داشته باشد. آیا کسی از همنسلان شما در فوتبال به این مشکل دچار شدند؟ بودند کسانی که در دام اعتیاد گرفتار شدند، اما اجازه بدهید نامی از آنها نبرم. درحالحاضر شرایط زندگیتان چگونه است؟ خوشبختانه کنار خانوادهام روزگار خوبی را سپری میکنم. من بعد از اینکه از همسرم جدا شدم، ازدواج مجدد کردم و الان خدا را شکر راحت هستم.راستی چه عاملی باعث شد که شما زندگی شخصیتان را بازگو کنید؟ بههرحال کسی تا آن زمان از اعتیاد شما خبر نداشت... احساس میکردم که با این کار میتوانم به یکسری از افراد کمک کنم. البته همسرم از این کار ناراحت شد ولی برایش توضیح دادم که با این کار میتوانم خیلی از افراد معتاد را نجات دهم. آنها خواسته یا ناخواسته در این دام گرفتار شده بودند. وقتی من ميتوانم به آنها کمک کنم، چرا این کار را انجام ندهم. خدا به من این توانایی و لیاقت را داده و من هم باید زکات این کار را بپردازم. و همچنان به این کار ادامه خواهید داد... من جهنم را دیدهام که شامل بدقولی، دروغگویی، بدبینی، خشم، عصبانیت و نفرت بوده و بهشت را هم میبینم که شامل دوستداشتن، درک کردن دیگران و احترام گذاشتن به آنها و با خدا بودن است. من از جهنم به بهشت رسیدهام و میخواهم این تجربه را در اختیار دیگران بگذارم. شرایط جامعه امروز را چطور میبینید؟ زمینه روی آوردن به موادمخدر همیشه وجود دارد، اما مهم این است که شرایط را به گونهیی رقم بزنیم که از این اتفاق پیشگیری شود. نوع تربیت بچهها و نقش خانوادهها خیلی مهم است. این نکتهیی است که خیلیها از آن غافل هستند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
والامنش در همان سال اول با آنجلا (همسر، همکار و همدل همه این سالهای او)، که در رشته سرامیک ... حسین والامنش دومین فرزند از جمع چهارنفره (سه پسر و یک دختر) است. ... بعد از مدت کوتاهی پدر به تهران برمیگردد و بعد از دو سال به عنوان بخشدار «خاش» به این ... معتقد بودند، آینده ای جز فقر و اعتیاد در مقابل نخواهم داشت. ..... 96 درصد مردم كارت ملي دارند ...
-