تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 6 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شوخى مى‏كردند ولى جز حقّ چيزى نمى‏گفتند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845233399




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

افول خورشيد


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: افول خورشيد


مدينه حال و هواي غريبي دارد. چندي است كه شهر پيامبر(ص)، مونس اشك و آه شده است و خاطره خنده و تبسم را از ياد برده است. از آن هنگام كه كاروان بزرگ حج، از زيارت خانه خدا باز گشته‏اند، هر لحظه سيماي ملكوتي پيامبر(ص) افروخته‏تر مي‏شود و سرو بلندش، پس از يك عمر تلاش و پيكار، خميده‏تر مي‏گردد. گويا در همين روزها پيك الهي براي او پيام آورده است كه‌اي محمد:

«تو مي‏ميري، ديگر مردمان نيز مي‏ميرند.(زمر 30)

در حالي كه دست بر شانه علي(ع) دارد، راهي «قبرستان بقيع» مي‏شود، تا در واپسين لحظات، براي اسيران خاك، طلبِ آمرزش كند. با قدمهايي شمرده، وارد «بقيع» مي‏شود. با نگاهي مهربان يك يك قبرها را از نظر مي‏گذراند و برايشان «فاتحه» مي‏خواند. سپس غرق در افكاري آشفته، ابروانش در هم گره مي‏خورد و با نگراني مي‏گويد:

ـ فتنه‏ها، همچون پاره‏هاي شب تيره، پيش مي‏آيند، در حالي كه پيوسته و متراكمند.

نگاهي به علي(ع) مي‏افكند و مي‏فرمايد:

ـ كليد گنجهاي دنيا و آخرت را به من پيشنهاد كرده‏اند و مرا ميان آن و ملاقات پروردگار مخير ساخته‏اند. اما من ديدار با خدا را برگزيدم.(1)

علي(ع) پريشان مي‏شود؛ چرا كه دريافته است، پيامبر(ص) آخرين لحظات حيات را تجربه مي‏كند. اما اين پيامهاي آسماني براي پيامبر(ص)، نويد پايان رنجهاست. بيست و اندي سال، تلاش و پيكار و وقايع تلخ و شيرين آن، از برابر ديدگانش رژه مي‏روند. به ياد مي‏آورد كه چگونه بر سرش خار و خاشاك مي‏ريختند و پاي نبوتش را با كينه‏هاي ديرينه مي‏خليدند. دوران تلخ شِعب ابي‏طالب و ناله‏هاي جانگداز «سميه» و «بلال»، در زير خروارها عداوت و دشمني، از خاطرش محو نمي‏شود. اما اينك، در آن سوي آسمانها، پيامبران و اولياء، صف در صف، انتظار مقدمش را مي‏كشند و ملايك به يُمن ورودش بهشت را آذين بسته‏اند. فرشتگان ديدگان ملتمس خود را فرش راه او كرده‏اند و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، چشم از زمين بر نمي‏دارند.

اما در پس تمامي شاديها، غمي جانكاه در وجود پيامبر(ص) شعله مي‏كشد و بر چهره‏اش هاله‏اي از اندوه نشانده است. گويا در اين دنيا، دل در گرو دلبندي دارد، كه نمي‏تواند بدون او از اين كره خاكي دل بر كند. دلبندي كه حاصل عمر اوست و تمامي رنجهاي نبوت را در دامان پر مهر و عطوفت او تحمل كرده است. گاه كه سرماي تلخ و گزنده كفار، قلبش را مي‏آزارد، تنها حرارت دلرباي اين شاهكار عالم هستي، شكوفه‏هاي اميد را در قلبش مي‏پروراند و در جهان پر از تعفن و لجنزار كفر و شرك، تنها بوي بهشت را از او استشمام كرده است و در ميان تمامي خاكيان، تنها او و چند تن ديگر از افلاكيان را مشاهده كرده است. چگونه مي‏تواند به عرش پرواز كند، اما پاره تن خود را در فرش، بي‏هيچ تكيه‏گاهي، يكه و تنها رها كند. گردباد حوادث را مي‏بيند، كه پس از او فاطمه‏اش(س) را در بر مي‏گيرند و گُل وجودش را در تندباد ظلم و تعدّي پرپر مي‏كنند.

از سوي ديگر، فاطمه چگونه بي‏پدر، در اين ظلمتكده خواهد ماند. او كه چشمان مهربانش با وجود پيامبر(ص)، پيوندي ناگسستني يافته است، چگونه مي‏تواند پس از اين، بر خاك سرد و تيره مرقد پدر بنگرد. دل زهرا(س) با قلب پيامبر(ص) مي‏تپد و روح و روان فاطمه(س) آميخته‏اي از روح مقدس پيامبر(ص) است. اگر پيامبر(ص) بميرد، فاطمه(س) هم مي‏ميرد.

چندي پيش پيامبر(ص) به فاطمه(س) فرمود:

ـ دخترم! هر سال جبرئيل تمامي قرآن را يك‏بار براي من مي‏خواند؛ اما امسال دو مرتبه آن را خواند.

فاطمه(س) نگران و مضطرب پرسيد:

ـ پدر؛ معني اين كار چيست؟!

ـ دختر عزيزم؛ گويا امسال، آخرين سال زندگي من است.(2)

از آن هنگام، ديگر گل لبخندي بر گلزار چهره فاطمه(س) نشكفت و آن چهره بشاش و زيبا به چهره‏اي افسرده و غمگين بدل شده است.

رفته رفته نشانه‏هاي مرگ، يك يك بر چهره پيامبر خدا(ص) نقش مي‏بندد و تب بر سراسر وجودش خيمه مي‏زند؛ تا آنجا كه ديگر توان راه رفتن ندارد. روزها در حالي كه در بستر آرميده است، خيل مهاجر و انصار مي‏آيند و خاموش شدن آخرين شعله‏هاي حيات پيامبر(ص) را ناباورانه نظاره مي‏كنند. ديده‏هاي نگران مهاجر و انصار با در خانه پيامبر(ص) گره خورده است و هر لحظه كه در بر روي پاشنه مي‏چرخد، نفس در سينه‏ها، حبس مي‏شود، كه شايد نفس پيامبر(ص) نيز در سينه حبس شده باشد.

در يكي از روزها كه بسياري از بزرگان مهاجر و انصار گرد رسول خدا(ص) حلقه زده‏اند و بر چهره آرام و بي‏حركت او مي‏نگرند، ناگهان چينهايي بر سيماي حضرت(ص) نقش مي‏بندد. گويا در اعماق ذهنش، فكري همچون آهن مذاب در حال جوشش است، به‏گونه‏اي كه در اين لحظه‏ها، نيز پيامبر(ص) را رها نمي‏كند. پيامبر(ص) به زحمت، چشمان تب‏دارش را مي‏گشايد. فكر آينده امتش ـ كه سالها براي هدايتشان خون دل خورده است ـ سَكَرات مرگ را از يادش برده است. دانه‏هاي شفاف اشك بر گونه‏هايش مي‏غلطد. دل مهاجر و انصار، همچون دريايي طوفان‏زده، متلاطم است. به راستي چه چيزي موجب شده است، كه پيامبر(ص) در آخرين لحظات، اين‏گونه خويش را به تعب وا دارد؟ پيامبر(ص) تمام نيروي خود را در زبان جمع كرده مي‏گويد:

ـ براي من كاغذ و قلمي بياوريد، تا برايتان چيزي بنويسم، كه پس از من هرگز گمراه نشويد!

نگاهها در هم گره مي‏خورد و هر كس مي‏كوشد تفكرات ديگران را بخواند. بعضي كه هنوز شعله‏هاي عشق به پيامبر(ص) در وجودشان شعله مي‏كشد فرياد مي‏زنند:

ـ چرا درنگ مي‏كنيد؟! پيامبر خدا در پي هدايت ماست؛ قلم و كاغذي بياوريد تا بنويسد!

اما برخي ديگر كه از ديرباز، مرگ پيامبر(ص) را انتظار مي‏كشيدند، و كينه‏هايي كهنه از دوران جاهليت، قلبهايشان را فرا گرفته است؛ فرياد زدند:

ـ پيامبر بيمار است؛ اين سخن او نيز از بيماريش مي‏باشد.(3)

آنان به خوبي مي‏دانستند كه پيامبر(ص) با نوشتن، تمامي آرزوهاي شوم آنان را نقش بر آب خواهد كرد. اما چگونه ممكن بود، پيامبري كه در طول عمرش كلمه‏اي نابجا بر زبان نرانده است، پيرامون چنين مسأله مهمي، نابجا سخن گويد. كه خداوند نيز در مورد او مي‏فرمايد:

«و ما ينطق عن الهوي، ان هو الاّ وحي يوحي» (النجم3)

پيامبر(ص) دريافت، كه نطفه ابرهاي تيره و تار، بسته شده است و اين گذر زمان است كه در تنور حوادث مي‏دمد. رنگ پيامبر(ص) دگرگون شد و موجي از غم، سراسر وجودش را فرا گرفت. پس از آن همه تلاش و جانفشاني‌هاي بي‏شمار براي پيامبر(ص) بسيار دشوار بود كه ببينند دنيا آنچنان قلب برخي از ياران را سياه كرده است، كه حتي در كنار بستر تب‏آلودش نيز دست از نزاع بر نمي‏دارند.

پيامبر سخت رنجيده شد و در حالي كه سردرد امانش را بريده بود فرمود:

ـ برويد. سزاوار نيست كه در حضور پيامبري بي‏شرمانه به نزاع بپردازيد.

و سپس خاموش شد. اطرافيان پيامبر(ص)، در حالي كه سرها را پايين انداخته بودند، حجره پيامبر(ص) را ترك كردند و اينك پيامبر بود و فاطمه و يار همدم و مهربانش علي(ع) و فرزندانش. اندوه بر تمامي چهره‏ها نشسته بود و فضايي رنج‏آور را آفريده بود. حسن(ع) و حسين(ع) در حالي كه قدمهاي پيامبر را مي‏بوسيدند، اشك مي‏ريختند. فاطمه(س) نيز در كنار بالين پدر اشك مي‏ريزد. پرده‏هايي از اشك، دنياي اطراف پيامبر(ص) را نيز لرزان مي‏كند. به پيامبر(ص) گفتند: «چرا گريه مي‏كنيد؟» فرمود:

ـ براي خاندان و فرزندانم مي‏گريم و بر آنچه از بدكاران امتم به آنها مي‏رسد. گويي دخترم فاطمه را مي‏بينم كه بعد از من به وي ظلم مي‏شود و هر چه فرياد مي‏كند «پدر»؛ هيچ كس به فرياد او نمي‏رسد.

فاطمه(س) همچون ابر بهار مي‏گريد. دستهاي لرزان پيامبر(ص) آهسته بالا مي‏آيد و اشك از ديدگان فاطمه(س) زدوده مي‏گويد:

ـ فاطمه‏جان گريه مكن!

فاطمه(س) غرق در ماتم و اندوه پاسخ مي‏دهد:

ـ من از محنتهايي كه پس از تو بر من مي‏رسد نمي‏گريم، بلكه دوري تو برايم طاقت‏فرساست.

پيامبر(ص) نگاهي به چهره دخترش مي‏افكند و به او اشاره‏اي مي‏كند. فاطمه(س) بر روي چهره پدر خم مي‏شود و پس از لحظاتي لبخندي شيرين بر لبانش مي‏نشيند. بعدها كه از فاطمه(س) علت لبخندش را پرسيدند گفت: پيامبر آهسته به من فرمود:

ـ فاطمه‏جان؛ تو اولين كسي هستي كه به من ملحق مي‏شوي.(4)

علي(ع) سر پيامبر(ص) را به دامن مي‏گيرد و فاطمه(س) مات و مبهوت، عروج غمبار پيامبر(ص) را نظاره مي‏كند. بار ديگر پيامبر(ص) چشمهايش را مي‏گشايد و دست لرزانش را به سوي فاطمه(س) دراز كرده، دست دخترش را به سينه مي‏چسباند. دست علي(ع) نيز در دست ديگر پيامبر(ص) است. مي‏خواهد سخن بگويد، اما اشك امانش نمي‏دهد. گريه آنچنان شديد است كه بدن پيامبر(ص) مي‏لرزد و عقده‏هايي كه در گلوها مانده است به يك‏باره مي‏تركد.

فاطمه(س) كه عنان از دست داده است، با صدايي لرزان مي‏گويد:

ـ ‌اي پدر؛ گريه‏ات قلبم را پاره‏پاره كرد و جگرم را سوزاند.‌اي امين پروردگار؛‌اي فرستاده خدا؛ پس از تو چه بر سر فرزندانت خواهد آمد و چه كسي علي(ع) را در راه دين، ياري خواهد كرد؟!

پيامبر(ص) دست فاطمه(س) را آرام در دست علي(ع) مي‏نهد و مي‏فرمايد:

ـ‌ اي ابالحسن؛ زهرا امانت خدا و پيامبر است. امانت خدا و پيامبر را خوب نگاهداري كن!

ـ‌ اي علي؛ به خدا قسم زهرا سرور زنان بهشت است.

ـ‌ اي علي؛ سوگند به خدا، من هنگامي به اين مقام رسيدم، كه آنچه براي خود خواسته بودم، براي او نيز درخواست كردم.

ـ علي؛ به جان فاطمه، خواسته‏هايش را برآور؛ چرا كه گفته او، گفته جبرئيل است.

ـ علي‏جان؛ من از كسي خشنودم كه فاطمه از او خشنود باشد، كه خشنودي او، خشنودي خدا و ملايكه است.

ـ برادرم علي؛ واي بر كسي كه دخترم را بيازارد! واي بر آن كس كه حق او را به ناحق از او بگيرد و واي بر آن كس كه حرمت او را پاس ندارد!فاطمه(س) در آغوش پيامبر(ص) بود و علي(ع) سر پيامبر(ص) را بر دامان نهاده بود. فضاي حجره دگرگون بود و بوي بال ملايك همه جا را پر كرده بود. گويي قدسيان هم‏آوا و يك نفس پيامبر(ص) را مي‏خواندند. بار ديگر پيامبر(ص) لب گشود و با صدايي كه از عمق جانش بر مي‏خاست، فرمود:

ـ نفرين خدا بر كسي كه بر آنان ستم كند.

نفسهاي پيامبر(ص) به شماره افتادند. سكوتي تلخ حجره را فرا گرفت و تاريخ مي‏رفت تا تلخ‏ترين لحظات خود را تجربه كند. چشمان پيامبر(ص) از حركت ايستادند و به گوشه‏اي خيره شدند و ناگهان لبهاي مبارك پيامبر(ص) تكاني خورد كه: «لا، بل الرفيق الا علي»....... پيامبر درگذشت.

پي نوشت:

1ـ برخي سيره‏نويسان اهل سنت مي‏گويند: پيامبر(ص) به همراه غلام خود، ابومويهبه به بقيع رفت. مثل ابن‏اثير در كتاب الكامل في‏التاريخ، ج2، ص318‏

‏2ـ كشف‏الغمه، ابي‏الحسن اربلي، ج2، ص8، انتشارات كتابفروشي اسلاميه‏

‏3ـ صحيح بخاري، كتاب علم، ج1، ص22 و ج2، ص14. صحيح مسلم، ج2، ص14. مسند احمد، ج1، ص325. طبقات كبري، ابن‏سعد، ج2، ص244‏

‏4ـ كشف‏الغمه، ابي‏الحسن اربلي، ج2، ص8، انتشارات كتابفروشي اسلاميه‏





پنجشنبه|ا|8|ا|اسفند|ا|1387





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 310]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن