تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):زراعت در زمين هموار مى رويد، نه بر سنگ سخت و چنين است كه حكمت، در دل هاى متواضع...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826052749




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

برنامه جذاب خونه مادر بزرگه چگونه ساخته شد؟!


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: ...تو همین گیر و واگیر برومند با چهره عجیبی آشنا شد، ننه حلیمه، پیرزن قابله‌ای که توی یک ده نزدیک انزلی زندگی می‌کرد و کلی توانایی و...   جان قربان؟! الان 22 سالی از ساخت کلبه می‌گذرد، کلبه ای که دیوارهایش سفید بود. ستون و در و پنجره ای چوبی داشت و دور حیاطش پر از نرده چوبی بود. روی ایوان کلبه یکی دو تخته فرش انداخته بودند و به دیوارش 2 تا مخده تکیه داده بودند تا مادر بزرگه وقتی که سبزی پاک می‌کند به آنها تکیه بدهد. خونه مادر بزرگه همین کلبه چوبی بود.   جمعه‌ها حول و حوش ساعت 11 صبح همه می‌توانستند از شبکه 2 مادر بزرگه و خانه اش را ببینند. مادر بزرگه و اهل و عیالش را، مخمل و مهمان‌هایی که آمدند و خانه اش ماندند. آقا حنایی و گل باقالی خانم. همراه جوجه‌هایشان، نوک سیاه و نوک طلا و یک مدت بعد هم نبات، مهمان‌های ثابت مادر بزرگه بودند. قصه مادر بزرگه را از روی داستان «مهمان ناخوانده» ساختند، همان قصه معروف تلویزیون که حیوانات به خانه پیرزنی می‌آمدند و می‌گفتند «من که جیک و جیک می‌کنم برات بذارم برم» و آخر سر همه سر پیرزن بدبخت خراب می‌شدند. تلویزیون اول سفارش مهمان ناخوانده را داده بود اما برومند فکر می‌کرد که این داستان دیگر خیلی تکراری شده. تو همین گیر و واگیر برومند با چهره عجیبی آشنا شد، ننه حلیمه، پیرزن قابله ای که توی یک ده نزدیک انزلی زندگی می‌کرد و کلی توانایی و صورتی جذاب داشت. ننه حلیمه شد مادربزرگه کار جدید برومند، با همان اخلاق. به همه می‌گفت: «ننه قربان، ننه قربان» توی خانه اش کلی حیوان داشت که با همه‌شان حرف می‌زد. حالا دیگر ایده قصه در آمده بود. برومند با کامبیز صمیمی ‌مفخم رفتند خانه ننه حلیمه و از او عکس گرفتند و عروسکش را ساختند. بعد‌ها ننه حلیمه عکس عروسکش را زده بود به دیوار خانه اش و به همه می‌گفت: «این منم.» ننه حلیمه ؛ تا همین 8- 7 سال پیش هم زنده بود. عروسک‌ها را یک تیم قوی ساختند. عادل بزدوده مخمل را ساخت. مریم سعادت رنگش کرد و حتی عبدالله اسکندری هم نظر داد. رحیم دوستی و مرضیه محبوب هم توی ساختن بقیه عروسک‌ها کمک کردند. کامبیز صمیمی‌ مفخم دکور و صحنه را ساخت. عروسک‌ها و  صحنه خونه مادر بزرگه عالی بودند. شعر «هزار تا قصه داره» را هم هنگامه مفید و مرضیه برومند با هم گفتند. یک بیت این، یک بیت آن. موسیقی اش را بهرام دهقان بار ساخت که آن موقع تازه 20 سالش شده بود و خونه مادر بزرگه اولین تجربه اش محسوب می‌شد. خونه مادر بزرگه که زمان موشک باران ساخته شد وقتی که همه تهران خالی شده بود عوامل فیلم مانده بودند و مونتاژ می‌کردند، شاید به خاطر همین است که خونه مادر بزرگه این قدر به دل همه نشسته، چون همه با دلشان کار کرده بودند. شخصیت‌ها:مادر بزرگه: هنگامه مفید به جای مادر بزرگه حرف می‌زد. خیلی آرام و شمرده. مادر بزرگه رئیس خانه بود. با همه مهربان بود اما هیچ کس را زیادی پر رو نمی‌کرد و به همه یک جور می‌رسید. خیلی سعی کرد مخمل را سر عقل بیاورد تا این قدر تو کار خانواده آقا حنایی نگذارد. هر کس را می‌خواست صدا کند می‌گفت: «جان قربان» مخمل: بامزه ترین شخصیت سریال با آن پیراهن نارنجی و جلیقه قهوه ای که سنجاق قفلی داشت. خیلی گربه بود! همه اش توی ایوان چرت می‌زد و از تنبلی توی کار کردن، جان مادر بزرگه را به لبش می‌رساند. چشم دیدن خانواده آقا حنایی را نداشت. فکر می‌کرد زیرابش را پیش مادر بزرگه می‌زنند. هر کاری می‌کرد تا مادر بزرگه پرتشان کند بیرون. اما نبات که به دنیا آمد مخمل عاشقش شد، باهاش بازی می‌کرد و مواظبش بود. یک بار که نبات تب کرد، مخمل تا صبح گریه کرد. به جای مخمل بهرام شاه محمد لو حرف می‌زد، همان آقای حکایتی. آقا حنایی و گل باقالی خانوم: مرغ و خروس مادر بزرگه بودند. چون شنیده بودند مادر بزرگه مهمان نواز است یک شب با نوک سیاه و نوک طلا، - جوجه‌هایشان – آمدند خانه مادر بزرگه و ماندگار شدند. کمی ‌بعد، صاحب یک جوجه کوچولوی دیگر شدند به اسم نبات. معتمد آریا هم به جای گل باقالی خانوم حرف می‌زد هم به جای نبات. البته نبات حرف درست و حسابی‌ای نمی‌زد، همه اش جیک جیک می‌کرد و گل باقالی خانوم هم اشکش دم مشکش بود. رضا بابک به جای آقا حنایی حرف می‌زد که مثل خیلی از بابا‌ها نمونه یک مرد خانواده دوست و زحمتکش بود. نوک سیاه و نوک طلا: «آقا مخمل، آقا مخمل، می‌یای بریم قایم جوجک بازی کنیم؟!» نوک سیاه همین جوری حرف می‌زد، جوجه شیطان و سر به هوای خانواده بود که یک لحظه هم از خواهر ناز نازی‌اش، نوک طلا، جدا نمی‌شد. دائم پا می‌گذاشت روی دم مخمل و حرصش می‌داد. مخمل همه حرصش از خانواده آقا حنایی را سر جوجه‌ها خالی می‌کرد. آزاده پور مختار جای نوک سیاه حرف می‌زد. دور گردن نوک طلا خز زرد بود و پیراهن قرمز گلدار می‌پوشید. مریم سعادت به جایش حرف می‌زد. مراد: پسر مودب و لوس همسایه بود، می‌آمد کمک مادر بزرگه و با مخمل و بقیه اهل خانه خیلی دوست بود. به جای مراد، راضیه برومند – مادر لیلی رشیدی – و خواهر مرضیه برومند حرف می‌زد. آقای حلزون: بعد از یک باران شدید، مادر بزرگه صدای آواز می‌شنود: «به به عجب هوایی، چه آفتاب زیبایی...» این آواز را آقای حلزون می‌خواند، حلزونی که روی لاکش، شیروانی و پنجره چوبی داشت و خیلی مهربان بود. صدای حلزون را هنوز می‌توانید در سریال «بی گناهان» بشنوید، مسعود کرامتی یا همان آب زیر کاه. هاپوکومار و صاحب: توی سری دوم به خونه مادر بزرگه اضافه شدند. ‌هاپوکومار زخمی ‌و گم شده بود و چون هندی بود، مثل آدمیزاد حرف نمی‌زد. مدتی مهمان مادر بزرگه بود تا صاحب بیاید و پیدایش کند. مخمل از او می‌ترسید و فکر می‌کرد می‌آید و او را می‌خورد. به جای ‌هاپو کومار، هرمز هدایت حرف می‌زد، همان بابای هستی در «میوه ممنوعه» که از دست طلبکارها جیم زده بود.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 614]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن