تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر جوان مؤمنى كه در جوانى قرآن تلاوت كند، قرآن با گوشت و خونش مى آميزد و خداوند ع...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816424410




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پایان پروسه‌های عاشقانه و عارفانه نقاش


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: پسری كه در آستانه شصت‌سالگی، شب و روز خانه‌نشین بود، بدون ‌تشكیل خانواده‌ای، تنهای تنها، با عالمی بغض و غصه پنهان و آشكار، با اعتراض به همه چیز و همه كس...  مرگ احمد صنعتیزنده‌یاد سیدعلی‌اكبر صنعتی- سید جلیل‌القدر- میان محمد، احمد و محمود- سه پسر خود- احمد را به دلیل نوآوری‌ها و لطافت تابلوهایش،‌ پنهان از چشم او، می‌ستود و، حتا، گاهی تابلوی آبرنگ احمد را، در غیاب وی، نقدی سرشار از تحسین می‌كرد.اما چرا پنهان از چشم احمد؟ آقا سیدعلی‌اكبر، بر خلا‌ف دو پسر دیگرش، كه راه و طریقت هنری او را دنبال می‌كردند، همین نوآوری را دلیل بی‌قراری‌ها و ناآرامی‌های احمد می‌دانست؛ پسری كه در آستانه شصت‌سالگی، شب و روز خانه‌نشین بود، بدون ‌تشكیل خانواده‌ای، تنهای تنها، با عالمی بغض و غصه پنهان و آشكار، با اعتراض به همه چیز و همه كس، حتا با والا‌پدری مثالِ استاد با جلا‌ل سیدعلی‌اكبر صنعتی! همیشه وقتی او را می‌دیدم، كتابی در دست داشت و گوشه اتاق نشسته بود به خواندن. چه با دقت می‌خواند و چه خوب تجزیه ‌تحلیل می‌كرد رمان‌هایی را كه خوانده و شعرهایی را كه زمزمه كرده بود!كافی بود، مخالف رأی او سخنی بر زبان آورید؛ همچو پلنگی عاصی به فریاد می‌آمد و تا تو را قانع نمی‌كرد اشتباه برداشت ‌كرده‌ای رهایت نمی‌كرد. خدایش بیامرزد آقا سیدعلی‌اكبر را كه همیشه با اشارت‌های چشم و ابرو جمع یا من را به سكون و آرامش و قبول می‌خواند.راستی این همه عصیان ریشه در كدامین واقعه داشت؟ استادم، ولی‌نعمت و مقتدای زندگی‌ام، آن شهید مجسمه‌ساز و نقاش بی‌رقیب، ‌آقا سیدعلی‌اكبر، روزی از سر آزردگی دهان وا كرد به فاش‌گویی:“از كودكی روانی آشفته داشت؛ هر راه راست را كج می‌پیمود؛ اهل پذیرفتن هیچ پند و اندرزی هم نبود. از مدرسه گریزان، ‌از خانه فراری، از آرامش و سكون بیزار؛ اما تا دلت بخواهد هوشمند و صاحب ذوق. سخت‌است آدمی مثل احمد، همه عمر زیر سلطه نقش و رنگ‌های پدری مثل من باشد، اما هرگز یك نقش مشابه از تابلوهای مرا نكشیده باشد. حیف از استعداد این پسر نیست كه با عصیان عمری مونس بوده است؟ من همیشه تابلوهایش را نمادی از شعری عاشقانه، غزلی، قصیده‌ای عارفانه دیده‌ام كه با گل‌واژه‌های رنگ‌های گوناگون سروده. در تابلوهای احمد، معماری سنتی به چنان جلا‌ل و شكوه و زیبایی چشمگیری می‌رسد كه، آدم فكر می‌كند، عالمی به حسرت زندگی در همچو خانه‌ها و كومه‌ها و كوچه‌‌ پس ‌كوچه‌هایی، حیران مانده و خواهد ماند. احمد، همیشه دست‌هایش پر از نور است؛ ‌تا دلت بخواهد، مرید آفتاب است و تك‌درختان تنها. در رنگ، كیمیاگر است. گاهی، حتا، منِ كمترین از رنگ‌هایش الهام می‌گیرم. افسوس كه نه او قدرشناس من و برادرهایش بود و نه ما مجال قدرشناسی از او را می‌یابیم. تا می‌آیی بگویی، باباجان، بیشتر كار كن، چه قدر دادوفریاد، چه قدر درگیر شدن با اهل خانه؛ ه مه را دشمن خودش می‌پندارد و حتا تشویق مرا به حساب شكوه و گلا‌یه از خودش می‌گذارد. احمد است دیگر؛ باید با خوب و بد او ساخت و سوخت!” بعد از ظهری آقای زرین‌فر- داماد سیدعلی‌اكبر، شوهر اشرف خانم، دختر اول خانواده- زنگ می‌زند: “احمد را از دست دادیم، ما تا بود احمد را نشناختیم، به هنرش بی‌اعتنایی كردیم، مدام اهل خانوار سربه‌سرش گذاشتند. احمد بلوری بود كه شكست! یعنی غریبانه چشم از این دنیا بست.”چه قدر از شنیدن این خبر منقلب شدم. به آنی چهره مغموم و چشمان گریان استاد از دنیا رفته‌ام، در خیال و اندیشه‌ام زنده شد. راستی اگر استادم بود، داغ مرگ پسر چه آتشی بر دلش می‌زد. گلا‌یه‌ها به كنار؛ سید بزرگوار و شریف، پسرش را، احمد صنعتی را، قبول داشت،‌ پاره تنش بود. اصلا‌ً چرا پسر! چرا بهانه پاره تن بودن! احمد از قبیله نقاشانی بود كه در مكتب سید، پرورش یافته بود و در اعتلا‌ی مكتب آقا سیدعلی‌اكبر، خوش درخشیده بود. راستی هنوز هم در حیرتم، احمد طغیان زده، احمد همیشه در جوش‌وخروش چه طور دست به قلم‌موی نقاشی می‌برد و رنگ بر بوم و كاغذ می‌نشاند! نقاشی‌هایش عالمی می‌شد از آرامش و سكون؛ آن دشت‌های سرسبز، آن خانه‌های كاهگلی روستایی، مردان تنهای رهگذر در كوچه‌باغ‌های زیبا، جویبارهای همیشه روان. چیزی مثال رؤیایی شیرین،‌خوابی سرشار از رنگ‌ونقش. گاهی به حق فكر می‌كنم، ملكه هنر، چه طور با احمد سر سازش و دوستی و مونسی داشته است! میان اهل خانوار، مریم، خواهر همیشه دلواپس و رفیق احمد - كه گمان می كنم باید خیلی وجدان آسوده‌ای داشته باشد- میان آن همه جاروجنجال، اول‌ مشتری تابلوهای برادر بود. تا احساس می‌كرد، احمد نیازمند پول‌وپله‌ای است، خود را به او می‌رساند و تابلوهایش را می‌خرید. ساعت‌ها با او به گپ‌وگفت‌وگو سرگرم می‌شد. تابلوهایش را ستایش می‌كرد. احمد را تشویق می‌كرد. این را هم بگویم: نقش دلسوزانه مریم، دلیل نامهربانی دیگر اعضای خانواده نبود؛ لا‌بد خود را مسؤول‌تر از دیگران باور داشت. می‌توانم بگویم كارهای احمد را دوست ‌داشت، و این دوست داشتن، واسطه‌ای میان خواهر و برادر شده بود كه یكی نقاش و دیگری طالب اثر نقاش شود. این آخری‌ها، وقتی سراغ احمد صنعتی را از مریم گرفتم، شادمانه گفت: “دستش را گرفتم و او را به ده‌تخته- از روستاهای فشم- بردم، اتاقی برایش كرایه كرده‌ام و سوگندش داده‌ام، فقط نقاشی كند و نگران خریدار هم نباشد؛ من خودم طالب و مشتری هستم. خدا را شكر آرام گرفته و سرش گرم نقاشی است.” مهربان‌خواهر، مریم، لا‌بد از درد تنهایی برادر نقاش و ... غافل شده بود. من این چند سطر را به احترام استادم آقا سیدعلی‌اكبر و به یاد احمد صنعتی نوشتم. ایمان دارم اگر پدر زنده بود و شاهد مرگ فرزند، بی‌تردید من را فرمان می‌داد كه راجع به احمد قلمی بزنم؛ هرچند از ته دل خودم را موظف می‌دانم كه از احمد یاد كنم و تنها احترام پدر را بهانه این یادمان مختصر نكنم.احمد صنعتی نقاشی بود صاحب اندیشه‌ای والا‌، قلمی توانا، خلا‌قیتی به حق ستودنی و ماندگار. مرگ- شاید بهتر است بنویسم جوانمرگ شدن- تنها پسر خانه‌‌نشین استادم، ضایعه‌ای است برای نقاشی معاصر. احمد كه همیشه با رنج زندگی كرد. قانع زندگی كرد. خروش و عصیان‌هایش هم برای بی‌پاسخ ماندن این پرسش مكرر او بود. پس من چی؟ من كی باید، مثل همه، خانه و زندگی، عهدوعیال اختیار كنم؟ پرسشی كه هیچ كس پاسخی برای آن نمی‌یافت.این را هم اضافه كنم كه هم استادم و هم مادر احمد- عیال استاد- هرگز از یاری و همكاری با او دریغی نداشتند. استاد مواجب ماهیانه‌اش را مرتب می‌پرداخت و مادر با كمترین اشارت احمد، یارویاورش می‌شد در تأمین هزینه‌های رفت‌وآمدهای نقاشی بی‌قرار. اشرف‌خانم، بعد از تلفن شوهرش آقای زرین‌فر، با گریه می‌گفت: “یكی بیاید مادرم را آرام كند، مانع از گریه مادرم شود. بگوید، مادر، با گریه كه احمد زنده‌ نمی‌شود. ای كاش در زنده بودنش، یك بار برای دل احمد، رودرروی او گریه كرده بودی، مونس غم‌هایش شده بودی.”اشرف‌ خانم گریه می‌كرد كه تلفن قطع شد.     تهیه شده توسط: مجله تندیس /culture اختصاصی  




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 329]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن