واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: هر بار كسالت و كهولت استاد، مانع شد و ما بینصیب از حتا یادی مختصر از او! با كمال تأسف، با خبر شدیم، این هنرمند هشتادوهشت ساله هنرهای ایرانی... اگر تعدد فنون و تجمع فندها در یك نفر ویژگی سیاق قدمایی هنر باشد، بیاغراق بیوك احمری از آخرین بازماندگان این سنت بود. بارها مترصد آن بودیم كه گفتوگویی، هر چند كوتاه، با وی داشته باشیم، اما هر بار كسالت و كهولت استاد، مانع شد و ما بینصیب از حتا یادی مختصر از او! با كمال تأسف، با خبر شدیم، این هنرمند هشتادوهشت ساله هنرهای ایرانی، دوشنبه 4 آذرماه 1387، دار فانی را وداع كرده است. بیوك احمری 21فروردین 1299، در تبریز متولد شد. او، دوره هنرستان را در همان شهر، زیر نظر رسام ارژنگی و طاهر خوشنویس (در دوران مدیریت هركرمر- هنرمند آلمانی)، به پایان رساند. در سال 1321، در بیستودوسالگی، برای همیشه به تهران مهاجرت كرد و به آموزش هنر، در نخستین آتلیهاش، در چهار راه عزیزخان، پرداخت. در سال 1324، به استخدام وزارت كشاورزی درآمد. در اواخر دهه 20، با امضای شیوا فرزین، كاریكاتورهایی را در مطبوعات به چاپ رساند. انتشار این كاریكاتورها، كه غالباً مضمونی سیاسی داشتند، از 1328 آغاز شد و با فشار پلیسی بر مطبوعات، در سال 1332، خاتمه یافت. در همان زمان آثارش به عنوان یك طراح گرافیك، در نشریات (سپید و سیاه، امید ایران، فردوسی چلنگر و بابا شمل) به چاپ رسید. اما، مهمتر از پیشگامیاش در گرافیك و كاریكاتور و البته چاپ سیلك اسكرین، تواناییهای چندگانهاش در طراحی فرش و گلیم، نقاشی پشت شیشه، تذهیب، تشعیر و جلدسازی و دیگر هنرهای ایرانی بود. علاوه بر این، تبحر كمنظیری در مرمت آثار قدمایی داشت. احتمالاً بسیاری از افراد نام احمری و ستایش از دستان چیرهدستش را از آیدین آغداشلو شنیدهاند. او در كتاب «از خوشیها و حسرتها» درباره وی، چنین مینویسد: «سال 1343 بود كه به حضور استادم رسیدم. از لایقترین نقاشیهای آبرنگ و گواش بعد از سالهای 30 بود- و هنوز هم هست. هیچ چیزی نبود كه در نقاشی نداند یا نتواند. از نقاشی غربی تا مینیاتور، تذهیب تا خوشنویسی. من هم سعی كردم، همانطور باشم... و تا آخر عمر مدیون و مرهون این تنها استاد حقیقی خودم خواهم بود.»گفتوگوی كوتاه حاضر، یك روز پس از درگذشت استاد بیوك احمری، با آیدین آغداشلو صورت گرفته است. استاد مسلم و بیبدیلشما در كتاب از خوشیها و حسرتها از بیوك احمری به عنوان استاد حقیقیتان یاد كردهاید. چه ویژگی را در او و آثارش شاخص میدانستید؟من خودم را شاگرد او میدانستم و هنوز هم میدانم. بیغلو در تمام شیوههای نقاشی، استاد مسلم و بیبدیلی بود، و در همه هنرهایی كه به جلدسازی، تشعیر و كتابسازی مرتبط بود، به اندازه متخصصترین فنشناسان، شناخت داشت. در این فرصت كوتاه، فقط میتوانم به این موضوع اشاره كنم: جامعیت او در هنرهای مختلف برایم الگو شد. این كه هنرهای ایرانی را به زیروبم میشناخت، از او چهره متمایزی ساخته بود. به شیوههای مختلف طرح میزد و، خصوصاً، در شیوه زند و قاجاری تبحری به یادماندنی داشت. در سی سال آخر عمر علاقهاش به هنر قاجار تشدید شد و به این زمینه از هنرش، بیش از دیگر توانمندیهایش، پرداخت. هنرآموختهكدام یك از استادان زمانهاش بود؟همان طور كه گفتم، چون تواناییهایش محدود به یك حوزه نبود، بنابراین، نمیشود گفت كه استادانش، به طور دقیق، چه كسانی بودند! میدانم در حوزه گرافیك خودآموخته بود; در مورد نقاشی میدانیم نقاشانی كه در دوران رضاشاه كار میكردند، هیچ كدام تواناییهای احمری را نداشتند. او با این نقاشان آشنایی كاملی داشت و قطعاً نقاشی را با رسام ارژنگی و میرمصور آغاز كرده بود و بعدها به استقلال در شیوه خودش رسیده بود. در عین این كه به صواب بر هنرهای سنتی احاطه داشت. با نقاشی غربی هم آشنا بود; كارهای متفاوتی كرد، كاریكاتور كشید، گرافیكش مورد علاقه مردم بود و خلاصه این كه آثار احمری در دوره او تعیینكننده بودند. بعد از همكاری با بهرامی، با مرحوم محمد تجویدی شراكت كرد و كلیشوگراف را به وجود آوردند و، در حقیقت، قرار بود، مؤسسه بزرگی باشد، در رقابت با آتلیه پارس و چاپ گوتنبرگ- كه در مالكیت بهرامی بود. ولی این مؤسسه پا نگرفت و منحل شد. بعدها دوباره به دعوت بهرامی به گوتنبرگ رفت. آنجا چاپخانه عظیمی بود، در چهارراه مخبرالدوله كه آتلیه گرافیك كاملی هم داشت و آقای احمری تا بعد از دهه 40 آنجا ماند. در این فاصله، ی كی دو سالی هم با شراكت رضا قلیزاده و علیاصغر معصومی و من، آتلیه آرم را در كوچه برلن اداره كردیم. ولی بعد از این كمكم از این شغل كناره گرفت. در مورد كاریكاتورهایش باید بگویم: هرچند سنش به مشروطه نمیرسید، ولی بارها شنیده بودم كه از روتر و شلینگ و آثارشان در روزنامه ملانصرالدین حرف میزد و خود را شاگرد نادیده این دو هنرمند و این روزنامه آزادیخواه میدانست. خودتان از چه زمانی با احمری آشنا شدید؟اواخر دهه 30 با احمری آشنا شدم. آن زمان رئیس آتلیه گرافیك، محمد بهرامی، بود. من، ممیز، احصایی و یكی دو نفر به عنوان گرافیستهای جوان زیر نظر او در این آتلیه كار میكردیم. همانطور كه گفتم، بعدها احمری آنجا نماند و مؤسسات دیگری را راهاندازی كرد یا در شكلگیریشان مشاركت كرد. ولی هر جا میرفت، به او سرمیزدم. استاد بزرگی بود كه نمیشد، در محضرش نبود و نماند. با وجود این همه تلاش چرا احمری مهجور ماند و خیلی شناخته شده نبود؟همه استادان نسل او مهجور ماندند! از زمان میرزاآقا امامی تاكنون،حفره عظیمی (از 1300 تا 1340) در فرهنگ معاصر به وجود آمد و هنرمندان بزرگی از بافندگی، زریبافی، نقاشی و جلدسازی و دیگر هنرها ناشناخته ماندند. تنها بعضیمثل حسین بهزاد و چند نفر دیگر، در همین اواخر، مثل محمود فرشچیان، كه به تبلیغ خود پرداختند، از این فراموشماندگی در امان ماندند! ارژنگی و پتگر- ها، میرزاآقا امامی و آنهایی كه از تبلیغ در مورد خود كناره گرفتند، همگی مثل احمری ناشناخته باقی ماندند. احمری شخصاً منزوی بود و دوست نمیداشت، خلاف میلش با دیگرانی كه نمیپسندید، قاطی شود. برای همین، هر چه سنش بالاتر رفت، گوشهگیرتر شد. این اواخر، شاید حوصلهاش سررفت از این كه با جماعتی همراه باشد. چند سالی را هم به مرمت كتابهای خطی در كتابخانه آیتالله مرعشی مشغول بود و بسیاری از نسخهها را احیا كرد. در مورد نسخههای قدیمی و مرمت آنها هم كارشناس صاحباعتبار و كمنظیری بود. تا فراموش نكردهام بگویم: در این حوزه تخصصی هم خدمات شایانی كرد و شاگردانی را تربیت نمود و، به نظر من، بهترین شاگردش در شعوروشناخت و مرمت نسخههای تاریخی مجید ف دائیان است كه از استادان فروتن روزگار ما به حساب میآید. درباره آثار خطی استاد احمری چه نظری دارید؟از دهه 40 به خوشنویسی علاقهمند شد و به دلیل همكاری با رضا مافی از او تعلیم خط گرفت و به دلیل استعداد غریبی كه در هنرهای ایرانی داشت، خیلی زود به استادی تمام در شیوههای خاص رسید. اهمیت آزمون خط برایش این بود كه به شیوهای بنویسد كه با میرزاغلامرضا مشتبه شود. در آخرین دیداری كه با او داشتم، با این كه چندمدتی بود كه كسی را به یاد نمیآورد، اسم من را چندین بار تكرار كرد و در زمانی كه در محضرش بودم، در فضای بالای سرش، لامونون (لون) مینوشت، انگار كه مسائل اطراف برایش عمده نبود. امروز كه به آثارش نگاهی میاندازم، میبینم مثل هر هنرمندی، بیش از آنچه باقی گذاشت، تأثیرگذار بود و به جریانی نپیوست و مجموع سعی و كوشش اطرافیان مشهور به نظرش، پیش پا افتاده میآمد. انسان مغروری بود، تا آنجا كه گمان میكردی متكبر است، ولی، در عین حال، متواضع بود و مهرورزی میكرد، و این ظاهر منزوی، خشك و كنارهگیرش بود كه دیگران را به اشتباه میانداخت. با كمال تأسف باید گفت: فرهنگ ما یكی از توانمندترین استادانش را از دست داد و طبق معمول شاگردانش شاید میبایست میراثش را حفظ كنند، ولی مشكل میدانم قدرت اجرایی و دیگرقابلیتهای كمنظیرش را بشود، در یك نفر سراغ كرد. تهیه شده توسط: مجله تندیس /culture اختصاصی مطالب مرتبط: این هنرمند، نامی جز آیدین آغداشلو ندارد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 587]