تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند،‌ انتظار فرج و گشایش است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833611822




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گاهي آسمان از زمين ستاره مي‌چيند


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: گاهي آسمان از زمين ستاره مي‌چيند خبرگزاري فارس: چه كسي بود كه مي‌گفت هميشه از آسمان باران و نور مي‌بارد گاهي خاكياني كه بر فرش خاك پا مي‌گذارند آنچنان تلألويي دارند كه آسمانيان نيز با تمام نورانيتشان به اين پرتو غبطه خورده و ستاره خود را از زمين مي‌چينند. به گزارش خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا»، جنگ كه شروع شد آسماني‌ها به گوهرهايي كه بر روي زمين در حال درخشش بودن غبطه مي‌خوردند و به همين خاطر آنها را از روي زمين برچيدند و به آسمان بردند و آرام آرام زمين بر اثر خاموش شدن ستاره‌هاي باغ عشق به دشت خاموشي تبديل شد كه ديگر در تاريكي آن به آساني نمي‌شد الماسي پيدا كرد تا از همنشيني با آن مسير دريايي شدن را به راحتي پيدا كرد. درست است كه آسماني‌ها رفتند و ما زميني‌ها را تنها گذاشتند، درست است كه پيدا كردن راهبري كه بتوان به آن تكيه كرد تا مسير عشق را در پرتو او به سلامت طي كرد مشكل است و درست است كه پيدا كردن عاشقان دلسوخته‌ به ندرت پيدا مي‌شود ولي همه اينها در يك طرف اين ماجراي پر هياهو قرار دارد. طرف ديگر اين ماجرا كه بسيار غم انگيز‌تر از بُعد اول آن است، عوض شدن ما زميني‌هاست، تغيير بينش ما دنيا طلبان است كه زرق و برق دنيا چنان حجابي در برابر چشمانمان ايجاد كرده است كه ديگر نمي‌توانيم چشمان خود را در پي عاشق دلسوخته‌اي روانه كنيم و با خود مي‌پنداريم كه ديگر نمي‌توان گوهر درخشاني را يافت كه در پرتو نورش تجلي عشق را مشاهده كرد. ولي اين‌گونه نيست، اگر كمي به خود بياييم و از روزگاري كه جز تزوير و ريا چيز ديگري برايمان به ارمغان نياورده است فارغ شويم خواهيم پيدا كرد مردي را كه آسماني‌ها سه گوهرش را براي خود انتخاب كردند و او را دلتنگ فرزندانش گذاشتند ولي او كه مي‌داند شهيد زنده است، با وجود قلب رنج كشيده‌اش همچون دماوند محكم و استوار ايستاده است تا بياموزد به من و تو كه چگونه مي‌توان راه آسمان را پيمود. سيد مصطفي همان گوهر ناياب روزگار ماست كه اگر باز حجاب دنيا نگذارد كه چشم‌هايمان را باز كنيم و مانند گذشته مسير تركستان را ادامه دهيم او نيز از كنار ما پر خواهد كشيد و به فرزندانش خواهد پيوست. منزلش در زمان جنگ آشيانه‌اي بود كه بسيجي‌هاي محله خيابان شهيد مطهري قبل از اعزام اذن ورود به ديار عشق را از آنجا طلب مي‌كردند و از آنجا مسير آرزوهايشان را مي‌پيمودند. شب بود و مهتاب در سرماي پاييز جلوه خاصي پيدا كرده بود، براي رسيدن به خانه اين پير درد كشيده بايد از كوچه شهيد احمديان گذر كني، قدم كه در كوچه گذاشتي بايد چند قدمي راه بروي تا به منزلي كه محل رفت و آمد ملائك است برسي. بعد از پيمودن چند قدم، به در منزل سيد مصطفي مير علي‌اكبري مي‌رسي و قرار است وارد دنيايي جديد شوي، وارد خانه مي‌شوي و قدم در راهرويي مي‌گذاري كه روزي شهدا از آنجا قدم در مسير عشق ‌گذاشتند. فضاي عجيبي در همين ابتدا بر وجودت حكم‌فرما مي‌شود و گويي تو نيز پرواز كردن را در حال آموزش هستي، بعد از عبور از راهروي خانه به يك اتاقي كه حكم پذيرايي را دارد مي‌رسي؛ در و ديوارهاي اتاق مزين به عكس شهدا و دلدادگان راه عشق است، فضاي خانه انسان را به ياد دو كوهه و حسينيه حاج همت مي‌اندازد. دست و پايت توان خود را از دست داده‌اند و ديگر نمي‌خواهي از اينجا بيرون بروي، گويا دلبستگي قديمي به اين خانه داشته‌اي. اين تازه ابتداي داستان است، حالا نوبت اين است كه به سراغ آن مرد عاشق بروي ولي نيازي نيست كه سراغش را از كسي بگيري زيرا آن چنان تلألويي دارد كه تو را به سوي خود مي‌كشاند و تو نيز انگار هزار سال است كه او را مي‌شناسي. در كنارش كه مي‌نشيني آرامش عجيبي در وجودت به جريان مي‌افتد و از همنشيني با مردي كه تمام سرمايه‌هاي خود را براي آسايش من و امثال من هزينه كرده است و از اين خسران لحظه‌اي خم به ابرو نياورده است، احساس غرور مي‌كني. جذبه فراوانش زبان را بند مي‌آورد و تنها كاري كه از دستت برمي‌آيد سكوت است تا از صداي صوتش بي‌بهره نماني، وقتي كه صحبت مي‌كرد دلت راضي نمي‌شد كه كلامش به پايان رسد و آرزو مي‌كردي كه اين لحظات به كندي بگذرد. حرف‌هايش از دل بود، مي‌گفت «تا زماني كه ما فرهنگ درستي نداشته باشيم، آموزش و پرورش و حوزه سالمي نداشته باشيم نمي‌توانيم به دنبال الهي شدن حركت كنيم». ناراضي بود، از دست آدم‌هايي كه سوختن پروانه‌ها را ديدند و پرپر شدن گل‌ها را با چشمان خود نگريستن و از شكسته شدن كمر مادري كه عكس فرزند شهيدش را ديده بود با خبر بودند ولي بي‌تفاوت از كنار اين مسائل عبور مي‌كرد؛ ناراضي بود و از آدم‌هايي كه در لباس پيامبر، اعمال شيطاني انجام مي‌دهند گلايه مي‌كرد. مي‌خواهي كه رفع زحمت كني ولي نمي‌تواني با دلت كنار بيايي كه چنين فضايي را ترك كني و دوباره قدم در فضايي بگذاري كه در تاريكي آن بايد مواظب باشي كه اسير گودال‌هاي خطرناكش نشوي، درست است كه راضي كردن دل كار سختي بود ولي رفتني بايد مي‌رفت، خلاصه دلت را راضي مي‌كني كه دست‌هاي گرم پيرمرد را به نشانه وفاداري به فرزندانش بفشاري و با او و در و ديوار خانه‌اش خداحافظي كني. در هنگام رفتن قدم‌هايت را شمرده‌تر برمي‌داري تا از اين لحظات كوتاه حداكثر استفاده راببري، به دم در كه مي‌رسي با عاشق دلسوخته‌اي كه درس زندگي را نه با كلام بلكه با نگاهش درس مي‌دهد خداحافظي مي‌كني و دوباره در كوچه‌هاي بي‌نشان عاشقي قدم مي‌گذاري، نگاه پيرمرد هنوز بدرقه راه است ولي هر چه كه دورتر مي‌شوي از اثرش كاسته مي‌شود و تو آنقدر دور مي‌شوي كه ديگر اثري از آن آشيانه رويايي در اين سرداب وحشتناك ديده نمي‌شود. نگاه آن مرد داشت مي‌گفت كه شهيد زنده است و ناظر بر اعمال و رفتار ما و ما چگونه با جرات در برابر كساني كه تمام آسايش و امنيتمان را به آنها بدهكار هستيم طلبكارانه رفتار مي‌كنيم. انگار بود و نبود شهدا تفاوتي نداشته است و حركت آنها تاثيري در زندگي ما ايجاد نمي‌كرد، اگر اين جريان به روند خود ادامه دهد چه آينده وحشتناكي در انتظار ما خواهد بود و چه اتفاقي خواهد افتاد. گزارش از روح‌الله متقي مجد انتهاي پيام/ر




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 298]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن