واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: نسبت توليد علم و احياى تمدن اسلامي
حسن رحيم پور ازغدي
توليد علم و فرهنگ سازي و تمدن سازي رابطه تنگاتنگي با يكديگر داشته به گونه اي كه در هيچ تمدني در طول تاريخ اين سه جلوه علم، فرهنگ و تمدن را نمي توان از يكديگر تفكيك نمود. از طرفي تمدن ها دفعي و خلق الساعه پديدار نمي شوند و در طول زمان و در بستر طبيعي پيدايش خود، بوجود مي آيند. مطلب حاضر در مقام تبيين ماهيت تمدن غرب از منظر ديني و غيرديني است كه اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
زمينه پيدايش فرهنگ ها و تمدن ها
همه مسيرهاي بزرگ تاريخ از جمله تمدن سازي و توليد علم با گام هاي كوچك اما پي گير و مهندسي شده طي شدند، بنابراين به ذهن بعضي از دوستان نيايد كه حرف زدن چه فايده اي دارد. چقدر حرف مي زنيم، شعار مي دهيم، نه! همه تحولات بزرگ تاريخ ابتدا يك جرقه فكري بودند در ذهن افراد معدودي؛ يعني ابتدا كساني پيدا شدند كه به آن مسائل فكر كنند، بعد كساني پيدا شدند كه راجع به آنها گفت وگو بكنند و حرف بزنند، در مراحل بعد كساني پيدا شدند كه طرح هاي عملي براي پيشبرد آن، ايده بدهند و كساني پيدا شدند كه آن را مديريت و مهندسي كرده و به پيش ببرند.
تمدن ها و فرهنگ هاي بزرگ تاريخ و بناهاي عظيم بشري اين گونه ساخته شده اند، هيچ كدام خلق الساعه و با صرف آرزو به وجود نيامدند، بنابراين هرچه بيشتر در مورد اين مسئله گفت وگو بشود و حرف بزنيم و سؤال و جواب كنيم، ارزشش را دارد به شرط اينكه جلسه ها و بحث ها هدايت شده و مهندسي شده باشد و مبدأ و مقصد آن نسبتاً معلوم باشد و در طول هم پيش برود.
تمدن ها در طول تاريخ، هيچ كدام در عرض يكي دو دهه يا نيم قرن يا حتي يك قرن به وجود نيامدند. علاوه بر ذخيره هاي تاريخي كه داشتند. شايد دو سه قرن طول كشيده تا اينها شكل گرفتند. شايد سريع ترين تولد يك تمدن را بتوان تمدن صدر اسلام دانست. به گفته بعضي از مستشرقان سرعت تكوين و گسترش آن، تقريباً با فتوحات نظامي مسلمانان هماهنگ بود. يعني بسيار سريع، ظرف پنجاه سال پايه هاي نظامي و سياسي آن بنا نهاده شد و ظرف دو سه قرن يك تمدن عظيم به وجود آمد كه قطب و مركز اصلي علم قدرت و ثروت در دنيا شد و قطب هاي امپراتوري روم و ايران را منهدم كرد. البته به آن تمدن هم انتقاداتي وارد است. در هر صورت بايد به اين نكته توجه كرد كه واحد زمان در تمدن سازي و توليد علم كمتر از يك دهه نيست.
نه به اين معني كه پس تا ده سال ديگر بي كار بنشينيم، نه، اگر همين ده سال منظم كار بكنيد، بعد از هر دهه اي ممكن است كه بعضي از اين گل ها شكوفه بدهند.
سؤال هاي بنيادين
من فقط چند سؤال مطرح مي كنم و خواهش مي كنم كه اگر دوستان آن را مفيد مي دانند راجع به اين چهار سؤال بينديشند.
1- اولين سؤال اين است كه تمدن حاكم بر دنياي فعلي، ديني است يا غير ديني؟ يعني راجع به تمدن حاكمي كه الان از آن تعبير به تمدن غرب مي كنند، بحث و گفت وگو شود. پيشنهاد مي كنم در بعضي از كميسيون ها يا كارگاه هاي آموزشي، اين موضوع و مسئله بحث شود من اگر اجمالا بخواهم به اين سؤال پاسخ بدهم، اين است كه اين تمدن، بنيان هاي مسيحي و ديني دارد، حتي سوابق اسلامي هم دارد. خالصاً غيرديني نيست و من معتقدم هيچ امر انساني تاريخي اجتماعي نداريم كه خالصاً و صددرصد غيرديني باشد. بنابراين نمي توان گفت كه اين تمدن صددرصد غيرديني است. اما در عين حال نمي توان گفت كه اين تمدن آن طوري كه مدنظر ماست، ديني است. لااقل به طور تئوريك صريحاً مي گويند كه شاخصه هاي اصلي اين تمدن، دنيا محوري و سكولاريسم است.
به چه معنا غيرديني است؟ به اين معنا كه در حوزه نظر، دين را منبع معرفت و معرفت بخش نمي دانند و در حوزه عمل و مديريت اجتماعي هم، دين را منبع مشروعيت و حتي حاكميت نمي دانند. ما فكر مي كنيم آن جامعه و تمدني، ديني است كه دين را در حوزه نظر، منبع معرفت و در حوزه مديريت اجتماعي، منبع مشروعيت و حق حاكميت بداند. اگرچه معتقدم كه تمدن فعلي غرب، صددرصد غيرديني و ضدديني نيست اما در عين حال، به اين معنا كه گفتيم ديني نيست. چون در اين تمدن، دين فعلا شبيه يك سليقه شخصي است مثل رنگ لباس و انتخاب شغل و امثال آن است. يعني مخصوص به حريم فرد و در عرض ساير سرگرمي ها و علايق فردي است.
در حوزه نظر مي گويند كه علم ذاتاً سكولار است.
در غرب و در اروپا، وقتي مي گفتند علمي، منظورشان سكولار بوده است. علمي ديدن جامعه و اقتصاد و همه چيز به مفهوم غيرمسيحي ديدن و سكولار ديدن آن بود. لذا در غرب، علوم انساني و علوم اجتماعي نمي توانست پسوند ديني داشته باشد. اين اتفاقي است كه در غرب روي داده است.
علوم اجتماعي و انساني سكولار، يعني علوم اجتماعي و انساني كه بر مبناي انسان شناسي غيرديني بنا شده اند.
منظورشان از علمي هم به خصوص تجربه محوري بود كه بنياد نظري تجربه محوري در اواخر قرن بيست و الان در خود غرب هم زير سؤال است. يك دوره اي در قرن هفده و هجده ميلادي، صحبت از تأويل گزاره هاي مسيحي شد. يك دوره اي، صحبت از تكذيب و رد كامل گزاره هاي ديني شد، در دو دوره اي ديگر صحبت از اين شد كه گزاره هاي ديني، بي معني هستند و اصلا پوچ بودن مقدم بر غلط بودن است، اينها اصلا معني ندارند كه تا ما بگوييم درست هستند يا غلط و در دوره هاي اخير، كه الان بيشتر مطرح است، اين است كه گزاره هاي ديني اگرچه درست است كه حجت و معرفت بخش نيستند ولي اعتقاد به گزاره هاي ديني مي توانند يك مفهوم اجتماعي يا كاركرد اجتماعي داشته باشند. مي توانند الهام بخش علم باشند، فوايد فردي و اجتماعي داشته باشند، بدون اينكه خود گزاره هاي ديني، اين حقانيت را داشته باشند. اينها سه چهار مرحله اي بوده است كه راجع به دين و گزاره هاي ديني و نسبتش با علم و معرفت در غرب طي شده است و الان حداكثر امتيازي كه به اين مي دهند، اين است كه اين ممكن است الهام بخش گزاره هاي علمي باشد نه بيشتر. مثل نظريه جزء لايتجزي كه يك گزاره فلسفي و حكمي و به نظر آقايان غيرعلمي بود. همان نظريه اتميزم كه در قرن 18 و 19 الهام بخش شد و با الهام از آن در فيزيك و شيمي، نظريات تجربي علمي درآمد مثل نظريه جنبش گازها و از اين قبيل، ولي نهايتاً در حوزه معرفت، علم را ذاتاً سكولار دانستن و علمي بودن به مفهوم غيرديني بودن ترجمه شد، اما در فرهنگ اسلام چنين تضادي وجود ندارد. در حوزه جامعه سازي و عمل و تمدن سازي هم به اين جنبه رسيدند كه مديريت و حكومت ذاتاً سكولار است و اصلا امكان ديني شدن و ديني بودن ندارد. يعني حكومت از نظر آنها، ديني و غيرديني ندارد. بنابراين معناي جامعه ديني و حكومت ديني زير سؤال رفت.
نه غربي به مفهوم تاريخي و نژادي و نه غربي به مفهوم فرهنگي. بسياري از آنچه كه از غرب آمده است، غربي به اين معنا كه در غرب توليد شده باشد و محصول غرب باشد، نيست.
علوم اجتماعي و انساني سكولار، يعني علوم اجتماعي و انساني كه بر مبناي انسان شناسي غيرديني بنا شده اند. در دوره اي گفتند كه اينها، علم محض است و علوم اجتماعي به شريعت جديد تبديل شدند و جايگزين شريعت، احكام، اخلاق و حقوق شدند و همه چيز به اين صورت تفسير و غيرديني شد. ولي در فرهنگ اسلامي ما، اين دو مشكل را نداريم. در فرهنگ اسلامي نه علم، ذاتاً سكولار است و نه حكومت و مديريت. در حوزه نظر و عمل. ما به عقل و تجربه احترام مي گذاريم و وقتي كه مي گوييم علمي را اسلامي و ديني بكنيم يا زماني كه صحبت از اسلامي كردن مديريت، دولت و حكومت مي شود، منظورمان اين است كه اسلامي كردن به معناي تعطيل عقل يا تعطيل تجربه بشري نيست. اسلامي سازي به معناي غيرعلمي، غيرعقلاني شدن و غيرتجربي شدن نيست. برخلاف غرب، كه ديني بودن در نقطه مقابل علمي بودن يا عقلي بودن يا تجربي بودن بود، اينها فايده گرا بودند. در فرهنگ اسلامي، ديني بودن شامل عقلي بودن، علمي بودن، تجربي بودن و فايده مند بودن است. منتها عقل و تجربه بشري هم در مسير اهداف و ارزش هاي اسلامي قرار مي گيرد.
2- سؤال ديگر اين است كه آيا هرچه كه از غرب آمده است، غربي است؟ جواب من، منفي است.
نه غربي به مفهوم تاريخي و نژادي و نه غربي به مفهوم فرهنگي. بسياري از آنچه كه از غرب آمده است، غربي به اين معنا كه در غرب توليد شده باشد و محصول غرب باشد، نيست. بسياري از اينها ريشه اسلامي و شرقي دارد. شما تاريخ تمدن اسلام و غرب و مراودات اينها را در چند قرن گذشته تا قبل از دو سه قرن اخير، خصوصاً تا قرن 16 ميلادي ملاحظه بفرماييد تا حرف بنده را تصديق نماييد. به مفهوم فرهنگي هم من معتقد نيستم هرچه كه از غرب آمده است، غيرديني و سكولار است. ما بايد با ملاك هاي ديني كه شامل عقل و نقل است تفكيك بكنيم آنچه كه از غرب يا شرق مي آيد به چه معنا، ديني و به چه معنا غيرديني است. شايد بسياري از آنچه كه از غرب يا شرق آمده با دين منافات نداشته باشد، يعني نمي توان به آن غربي به معناي سكولار گفت.
1. سؤال بعدي اين است كه تمدن غربي به چه معنا ديني است يا به طور خاص، اسلامي است؟ ديني و اسلامي بودن تمدن يا علوم، در درجه اول به مبادي معرفتي آنها مربوط است، دوم به غايات علمي يا هدفي كه از آنها تعقيب مي شود، مربوط مي شود. سوم به ارزش هاي حاكم بر آن تمدن چه ارزش هاي اخلاقي و چه ارزش هاي رفتاري و حقوقي. در اين محورهاست كه تفاوت تمدن ها مشخص مي شود.
سه|ا|شنبه|ا|13|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 230]