تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1838149491
زندگي به مثابه شعر
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: زندگي به مثابه شعر
اشاره: زندگي به مثابه شعر بخشي از نوشته اي است با عنوان كه چند بخش آن تا امروز تقديم علاقمندان شده است. نوشته حاضر بخش سوم تامل در اشعار و سروده هاي استاد شفيعي كدكني از منظر زندگي يابي است.
***
- روزگاري بود و ميگفتم: / كاين زمين، بيآسمان، آيا چه خواهد بود؟ / وين زمان، در زير اين هفت آسمان پرسم/ كه زمين و آسمان، بيآرمان آيا چه خواهد بود؟98
- بربسته خزانه فرعون/ در سايه بلند ابوالهول/ با دست ميتوان سود/ مرگي كه كبره بسته بر اندام زندگي/ جايي كه عمق فقر در آنجا/ كمتر ز ارتفاع بلند مناره نيست...99
در اين ميان، شعر را ميتوان توصيفي عريان از زندگي دانست كه در عناصر دروني خويش، با تحرير و تقرير آزاد و رهاي آرزو، مشتمل بر: آب و نان و آواز، ميكوشد تصويري قابل فهم و عمومي از زندگي به دست بدهد: كمترين تحريري از يك آرزو اين است/ آدمي را آب و ناني بايد و آنگاه آواز.../ كمترين تصويري از يك زندگاني: آب/ نان/ آواز... / آنچنان بر ما به نان و آب / اينجا تنگسالي شد/ كه كسي در فكر آوازي نخواهد بود/ وقتي آوازي نباشد/ شوق پروازي نخواهد بود...100 روشن است كه رهاوي ميتواند با اجمال خويش، اشارتي متمايل به تامل در عناصر زندگي و لايهها و مراتب آن محسوب شود و به لحاظ تاثيرگذاري امور ظاهري زندگي در امور غيرظاهري، مورد ارزيابي قرار بگيرد. از ديگر سو، شعرهايي كه مشتمل بر مسئله زمينند و ميتوانيم از آنها با عنوان ها ياد كنيم كه زمين و مسائل و مصائب آن را در خود نهفتهاند، نيز بيشك جدا از مسئله زندگي نميتواند مورد بررسي قرار بگيرد بلكه اگر درست دقت كنيم، خواهيم ديد سطحي وسيع و مهم از زندگي در همين مقوله و نمونههاي آن درج شده است و چه جاي كتمان كه اتفاقاً محوريترين و كليترين قضاياي زندگي در حوزه زير بنا و روبنا را در سرودههايي از نوع ميتوان يافت، آنجا كه زندگي را از دريچه زندگي سطل زباله اي در فضا مينگرد كه معلوم نيست با كدامين دمدمه خاكسترش خواهند كرد:
تا با كدام دمدمه خاكسترش كنند/ در كوره مخاصمه/ يا كام اژدها[؟]/ سطل زبالهاي است/ زمين/ در فضا/رها.101
، راز سرودههاي زميني و زمينوارهها - در واقع مرثيه انسان است و به تبع مرثيه زندگي. در واقع مرثيه انسان در رثاي زندگي و يا زمين و زندگي در زمين اگر بخواهد به گونهاي ملايم و سنجيده بيان شود، و نه با زباني خشن ونيهيليستي، بياني جز اين نخواهد داشت كه:
اين سان كه روزگار شد از مردمي تهي
و آورد روزگار بهي رو به كوتهي
گفتار انبيا و حكيمان تباه گشت
هر رسم و راه گشت به بيراهه منتهي
زاري و زاريانه انسان به عرش رفت
در آرزوي ديدن ايام فرهي
گويي خداي ما كه محيط است بر جهان
واوراست بر سراسر هستي شهنشهي
چندان به كار گسترش آسمان بود
كز زاري زمين دگرش نيست آگهي102
شعر جعبه سياه را ميتوان روايتگر جعبه سياه سقوط انسانيت در دايره زندگي و مدار حقيقت دانست.103 و چه جاي شگفت كه شاعر در شعري كه با نام عباس كيارستمي همراه است، از خداوند براي هر نگاهي كه در زمين - زير آسمان - به چيزي جز گناه و رذيلت نميانديشد، آرزوي زبوني و نفرين زيانكاري ميكند: يارب زبون باد و زيانكار، آن نگاهي كاو/ غير از گناه و فضله/ زير آسمان/ چيزي نميجويد.104
طبق مدلول شعر سرنوشت زمين نابودي و تباهي است: صدها سال پيش از ما/ زناهمواري گيتي سرود رودكي ناليد./ براي ما دگر جايي براي شكوه باقي نيست/ كه ميبينيم آن زشت غبارآلود ناهموار [= زمين] / به زودي دود آهي ميشود بزدوده/ از منظومه خورشيد.105
با قرايني كه پنهان نيست، نسلي را روايت ميكند كه اضطراب و اضطرار را با تمام وجود آزموده و تجربه كرده است. اين قطعه كه در بلاغت خويش بيمانند است، ميتواند كه يكي از فصيحترين و در عين حال ماندگارترين شعرهاي عصر و نسل در واگويه كردن اضطرابهاي زندگي، در يك برهه از زندگي تاريخي ايران باشد: چون ريگ روان/ سراسر عمر/ در تابه اضطراب بوديم/ سودا زدهاي، سراب زادي/ آسايشي ار به خواب ديديم/ يك لحظه درنگ بود و / آن هم/ در سايه چتر گردبادي!106
شعر كه بلافاصله بعد از چتر گردباد آمده است، به لحاظ مفهوم و مضمون، درست در ادامه اين قطعه قرار ميگيرد، از آن رو كه شروع آن دم آدميسوز است و استمداد از شاعر و پايان آن جستن راهي به زيبايي زندگي و زندگاني است: فسوني بخوان و بدم تا ببندد/ دم آدمي سوز اين اژدها را/ اگر شاعري/ ساحري/ ور پيمبر.../ بزن چنگ در پرده چنگ ديگر/ به راهي نوآيين، به آهنگ ديگر/ رهي سوي زيبايي زندگاني/ كزان سر زند فر و فرهنگ ديگر.107به احتمال زياد اين و همان است كه در با تعبير شاداب زندگي وارد شده است: من ماندم و برهنگي باغ وزان ميان/ بر شاخهاي بلند، يكي سرخگون انار/ ميبردمش نماز به هر روز بامداد/ كاين سرخ پرطراوت شاداب زندگي/ هر دانهاش هزار انار است و صد هزار. 108
در سرودهاي كه اسم گرفته است، آزادي به مثابه هدف زندگي طرح ميشود. گويي زندگي انسان، اصولاً براي رسيدن به آزادي است:
چنان كه ابر، گره خورده با گريستنش
چنان كه گل، همه عمرش مسخر شاديست
چنان كه هستي آتش اسير سوختن است
تمام پويه انسان به سوي آزاديست.109
دردوشعر سروده پاياني نيز حاوي زندگي بوده، داراي نكته و اشارت و مسئلهاي است از آن. چرا كه در شعر به شكلي ناهنگامگه به مسئله اشارت رفته است: پشت اين دريچههاي بسته/ بادهاي هرزه/ سنج ميزنند:/ جنگ، جنگ لشكريست بيامان/ جنگ برگ با خزان/ جنگ روشني و تيرگيست/ جنگ ابر و آسمان/ جنگ جن و جادو، از كرانهها/ و آزمون و هوش/ با شرارهها/ زبانهها/ جنگ سحر و ساحري و لشكرش/ جنگ دانش و ديد باورش./ جنگ/ جنگ مرگ و زندگيست./ پشت اين دريچههاي بسته/ بادهاي هرزه/ سنج ميزنند.110
و در كه واپسين شعر دفتر در ستايش كبوترهاست، سخن از تعويض زندگي است، با هر چيزي كه از زمره زندگي باشد: عوض ميكنم هستي خويشتن را/ نه با هر چه خواهم كه هر چه خواهي/ ... عوض ميكنم هستي خويش را با - / هر آن چيز از زمره زندگاني/ هر آن چيز كه با مرگ دشمن/ هر آن چيز روشن/ هر آن چيز جز .111
بعد از اينها همه، دفتر ستاره دنبالهدار به گونهاي خاص هستيشناسيك، بوده، در باب زندگي و اصول و مبادي آن مشتمل بر لايههايي عميق از تمركز و تفكري طولاني است و ميتواند و بل ميسزد كه تاملات هستيشناسانه يك شاعر در باب زندگي به شمار آيد. چه اين دفتر، دفتري است كه مسائل طرح شده درآن، به جز عنصر خيال و عاطفه و ديگر مولفههاي اصلي و فرعي شعري، از انديشههايي سرشار و گفتمانهايي بسيار بنيادي بهره ميبرد. حضور زندگي در ستاره دنبالهدار به گونهاي است كه در اصل ميتوان آن را نتيجه همه زندگيگوييها و زندگيانديشيهاي پيش از خودش دانست.
به عبارت ديگر: ستاره دنبالهدار به حكم اشتمال خويش به انديشههايي كاملا مبنايي و تعيينكننده، ميتواند نقطه پاياني بر گونهها و طيفهاي متعدد انديشههاي شفيعي كدكني در باب زندگي به شمار آيد. با در نظر گرفتن اين نكته، علاوه بر مواردي كه عملا و به تصريح در باب زندگي است، ميتوانيم به كليت اين دفتر به ديده بستري بنگريم كه جوهرهاي به نام زندگي در آن اصليترين عنصر است در ارتباط با عناصر ديگر، مثل خدا، هنر، انسان و ...
در يكي از شعرهاي آغازين ستاره دنبالهدار سه مسئله خدا و هنر و زندگي به ورطه انديشه گذاشته شده است؛ با عنوان سه نهان ازلي:
چيست خدا و هنر و زندگي؟
- پردهاي از آن سوي دانندگي
روزي اگر زين سر يكي شد عيان
آن دگران محو شوند از ميان
ليك چو هستي و چو ديدار نور
اين سر نهاناند، ز فرط ظهور
عمر بشر صرف در اين راه شد
ليك از اين راز كه آگاه شد؟
از دهن غار چو آمد برون
داشت همين پرسش و دارد كنون
بگذرد ار صد ره ازين كهكشان
باز از اين راز نيابد نشان
تا كه جهان است و نظام جهان
اين سر نهاناند و، نهان و نهان112
روشن است كه بحث از سه مقوله خدا و هنر و زندگي، بحثي صرفاً زندگيك نيست بلكه به موضوعي برميگردد كه فراتر از زندگي است و خود زندگي نيز از آن و در آن است: هستي به معناي مطلق كلمه.
كمتر شعري در مجموعه ستاره دنبالهدار خالي از انديشهاي عميق و بنيادين است. حفره - بعد از سه نهان ازلي - از سايهاي شبحوار و شبح مانند سخن به ميان ميآورد كه همچون سايه چتري واژگون - نه خود چتر - دوشادوش انسان راه ميرود، ميآيد و ميگريزد تا آدمي را بربايد و در نهايت فرجامي نافرجام محقق ميشود.113
به گونهاي متديك، تفسيري را از هستي به دست ميدهد كه نميتوان براي آن ارزشي وجودي و معرفتي قائل نشد: ز پستي به بالا/ ز بالا به پستي/ درختي است هستي/ درختي است هستي.114 اين تفسير در جايگاه خود، تفسيري قابل اعتنا و درخور توجه است و در انديشهها، شعرها و سرودههاي پيشين شفيعيكدكني بيزمينه نيست ولي در ستاره دنبالهدار خوش نشسته است. مجموع گفتهها و سرودههاي شفيعي كدكني درباره درخت شايان مطالعه و بررسي است. توجه و تمركز اين شاعر روي درخت گذشته از كميت، به لحاظ كيفي نيز خاص و معنادار است. چنين مينمايد كه درخت را بايد يكي از عناصر عام و در عين حال خاص شعرهاي استاد شفيعيكدكني محسوب داشت:
- باز هم در آن ميان غريبه بودم و كسي/ از حضور من خبر نداشت/ هر چه واژه داشتم نثار كردم و درخت/ لحظهاي مرا به كنه خويش ره نداد.115
- سپيده سر زد و / بشكوه باد و / ميبينم:/ منزه است گياهي كه ميزهد از خاك/ در آن زمان كه نه ابر است و نه نسيم دمان/ منزه است درختي كه ميزيد به يقين/ تمام شب را به انتظار صبحدمان.116
در شعر ، شاعر ميگويد دوست ميدارد درختي زير تازيانه كولاك و آذرخش باشد تا رام صخرهاي در معرض نوازش بارانها: ترجيح ميدهم كه درختي باشم/ در زير تازيانه كولاك و آذرخش/ با پويه شكفتن و گفتن/ تا/ رام صخره اي/ در ناز و نوازش باران/ خاموش از براي شنفتن.117 در ادامه همين مقوله از انديشه در باب جهان موج ميزند: مثل درخت پا به نوروزي/ گاهي ميتوان از سوي ديگر هم جهان را ديد/... با پرسش دشوار / آسان ميتوان ناگاه عجز آگهان را ديد/ پس ميتوان از سوي ديگر هم جهان را ديد.118
شعر از نيز درخت آميزه است، چون خطاب آن به سرو است و سير و سلوك آن: اي سرو! كه با اين صبح سري و سري داري/ از سبز به سبز اين سان در خود سفر داري...119
با اين كه بهشت فيلسوفان ارزيابي شده است و از مخاطب خواسته ميشود نگهبان بهشت شاعران باشد120، با وجود اين، شعرهاي ستاره دنبالهدار اصولاً بيش از آنكه شاعرانه باشد، فيلسوفانه است و بيش از آنكه از تخيل و عاطفه سرشار باشد، از انديشه و تامل و تفكرات اصيل و در مواردي اشراب شده است. بيانها و دريافتهايي چون: آنچه جاودانهتر جادوانهتر/ و آنچه جاودانهتر، جادوانهتر121، در عين اوج بياني، قابل محدود شدن در قواره شعر نيست بلكه داراي الهامي از نوع انديشه (=بارقه) و پرتوي از دريافتهاي عقلاني است كه جامه شعر بر تن كرده، در خيمه شعر آرميده است.
بحثهاي فراوان و مكرر و بسيار عميق ستاره دنبالهدار در باب ، مقولهاي كه بيترديد مهمترين مساله عرفان و فلسفه و جديترين مساله مشترك اين حوزه و ساحت زندگي و بنيادينترين مجهول عرصه هستيشناسي و انسانشناسي است، جاي ترديد باقي نميگذارد كه ستاره دنبالهدار را نميتوان صرفا يك دفتر شعر محسوب داشت، بلكه چنين بايد گفت كه دفتري و يا صحيفه و رسالهاي است وجودي و عميقاً متفكرانه، نه به زبان فلسفه كه به زبان شعر. در واقع شفيعي كدكني در فرجامين دفتر شعري خويش بيآنكه كوششي از نوع برهانهاي فيلسوفان به كار برد، شعرهايي با هندسهاي فلسفي و فلسفهاي شاعرانه پديد آورده است. براي اثبات اين سخن، اگر هيچ دليلي در ميان نبود جز مباحث عميق اين دفتر در باب براي اثبات و ثبوت آن كفايت ميكرد: من آن نيم كه بودم. اين لحظه ديگرم/ در خويش ميسرايم دريا و صبح را.122
تعداد شعرهايي از اين دست در ستاره دنبالهدار كم نيست و خود مشتمل بر هايي فراوان و گوناگون است. هرچند كه به حسب شاعرانگي و به حكم دفتر شعر بودن دفتر، شاعر را اصيلترين من و من واقعي ارزيابي كرده است: آن من كه مينشيند و/ آن من كه ميرود/ آن من كه ميخرامد و/ آن من كه ميرمد./ برگرد من،/ ز منها/ انبوه بيمريست:/ آن من كه ميهراسد و آن من كه ميرسد/ بسيار آزمودم و/ ديدم/ در آينه/ منها همه يكي است و گر چند لشگري است/ اما/ درين ميانه/ يكي من/ من شگفت/ آن من كه ميسرايد. مانا كه ديگريست.123
با اين كه از زيبايي شايان توجهي برخوردار است، به جهت فقدان جنبه فلسفي/ فكري، در نهايت يك حديث نفس و نوعي وجودشناسي شخصي است.124 نيز با اين كه عميقاً زيبا و شاعرانه است، از خطي فكري/ فلسفي بيبهره نيست اما روح زيباشناسانه و شاعرانه آن بسيار قوي و برجسته است: من و نسيم، دو پرسشيم/ منتشر ميان باغ/ زتند آب و ماهتاب و سايهها/ كه ميرويم و ميرويم هركران/ دمي به سوي سروها/ دمي به سوي صفه صنوبران/ درين شب درخت و سايه بر دو نيم/ تمام باغ حيرتيست/ در برابر من و نسيم/ در اين ميانه زنجره/ چگونه/ خويش ساز كرده است/ و ميسرايد از كران شب/ و با تمام حالي و جوانيش/ ميان شطري از اميد و بيم/ به جستجوي پاسخي است/ به پرسش من و نسيم.125 دو شعر منيك: و علي التحقيق در من وارگي خويش، سخني فراتر از شعر بوده، مشتمل بر گفتمانهايي عميق و دشوارياب است كه در فراسوي زيبايي و شعريت خود، ناظر به مجهولهايي تاريخي و پرسال و سابقه است كه با تمثيلهايي ملموس و بيان و تقريري شاعرانه، از سرشتي كاملاً فلسفي برخوردار است و كمترين كاهشي در نهاد ذاتي فكري بودن آنها صورت نپذيرفته است: ميتوانم [من] با دو گام اين سويتر هشتن/ بازدارم سايه ام را از شدن در رود/ ليك ذاتم را - كه شطي از درون ميسايد و حل ميكند/ (مثل نمك، در آب)/ كي توانم باز دارم از شدن/ - اي لحظهها بدرود!126
يكي از هستيشناسانهترين جستارهاي اين دفتر است، با سيري آگاهانه در اطوار دروني و بروني هستي كه در نهايت خويش، به پرسشي ناگزير از پاسخ منتهي ميشود: چشم بر هم مينهم، هستي دو سو دارد:/ نيمي از آن در من است و نيم از آن بر من/ نيمه در من، بهاراني پر از باغ است و/ آفاقي پر از باران/ نيمه برمن، زبان چاك چاك خاك و/ چشمان كوير كور تبداران/ چشم بر هم مينهم، هستي چراغانيست/ روشن اندر روشن و آفاق در اشراق/ ميگشايم چشم، ميبينم چه زهرآگين و ظلمانيست/ آنكه اين دشواره پاسخ گويد آيا كيست؟/ - در كدامين سوي بايد زيست؛/ در ظلام ظالم بر من/ يا در آن آفاق پر اشراق/ روشن در من؟127
گذشته از ربط دروني و ماهويي كه ميان و وجود دارد، در فراز اخير شاهديم كه شفيعي كدكني با طرح موضوع من و گانههاي آن را به ساحت زندگي كشيده است.
حقيقت اين است كه شفيعي كدكني در ستاره دنبالهدار، با عبور از مرزهاي شعر به كرانهاي از عقلانيت و شهود پل زده است. بيراه و بيجهت نيست و نه تصادفي كه در شعر اين دفتر حادثهاي از جنس شهود و مكاشفه قابل مشاهده است، با رنگي از فهم لحظه، رازيابي و شهود خويشتن و ايستادن ناگهان بر كران بيكران: صبح بود و آسمان/ لاجورديني روان/ ساختم در لحظه اي/ خامشي را نردبان/ بر شدم بربام راز/ خويش را ديدم به تن/ ذرهاي در كهكشان/ سهم خود را يافتم/ لحظهاي از جاودان/ وه چه وحشتناك بود/ ايستادن ناگهان/ بركران بيكران.128
به يك اعتبار شعرهايي از اين دست را نميتوان شعر محض و محض شعر محسوب داشت بلكه بايد گفت شعري است از جنس صعود به كنه انديشه. چه، بسيار سخن گفتن از هستي - اين كهنه دژ هوشربا129 - و سخن به ميان آوردن از پاسخ و پرسش به صور گوناگون و هربار به شكلي و گونهاي130 :آذرخشي است كه بر بام سراي تو سرايد/ و دهد پاسخ هر چيز كه خواهي/ چه بپرسي، چه نپرسي131 و كوشش براي تحليل و تبيين انسان و جهان: رها كن، جاي ما نيست/ ميچرخد اين تسبيح و دستي هيچ پيدا نيست132 و نيز سخن به ميان آوردن از جاري سيال جنگ درون و برون133، به لحاظ مضمون اصولاً نميتواند با چيزي غير از حكمت و انديشههاي حكمي معادل و مساوي بيايد. براين پايه، چه جاي استبعاد كه در به سرودههايي برخورد كنيم كه با تامل در لايههاي آن، آشكار سير و سلوك عقل و مساله را ميبينيم. به عنوان يك مثال روشن، شعر برگ درختان سبز داراي محتوايي جهانكاوانه و جهانشناسانه است: كه اين باغ در هستهاي بوده/ و آن هسته در هستهاي/ تا جهان بوده اين هسته/ پيوسته بوده است./ نسيمي ورق ميزند برگهاي سپيدار را/ در شعاع گل زرد...134
لحن و آوايي اگزيستانسياليستي دارد و چنان اسلوبمند است كه نميتوان آن را از ايدههاي فلسفههاي تحليلي منفك ارزيابي كرد، چرا كه در آن محوريت مطلق انسان در معنا يافتن مقولاتي چون زمان مورد تاكيد است: ميرود اين جوي، جوي جاري جويان/ سوي ابد از ازل، شتاب نهانش/ گر پركاه وجود ما ننشستي/ بر سر اين آب/ هيچ كس آگه نميشد از جريانش؟135 اما از آن رو كه شعر، شعر است و فلسفه، فلسفه و ميان اين دو، مرزي از مرزهاي پايدار و زوال ناپذير كشيده شده است، در برخي از سرودههاي ستاره دنبالهدار، زيبايي به گونهاي چشمگير برانديشه غلبه مييابد، آن سان كه آموختن در يك لطافت شاعرانه كم نظير فرو رفته است: چه شكوهي دارد/ كشف اسرار الفبا/ وقتي كودكي/ را ميخواند.136
چنين است 137 و 138 كه در عين لطيف و شاعرانه بودن، داراي رگهاي وجود شناختي و انديشاري نيز هست: بر تو نهادم زروي بيخبري گام / شبدر خرد سپيد بر لب جو بار!/ بر من گم كرد، خويش خويش، ببخشاي/ در جلو خويش، روي سطح وجودم/ بودم و شايد نه، آه/ پشت سر خويش/فاصله چندان نبود تا تو و ليكن/ آه!/ هيچ نديدم تو را/ و راه گشودم./ آه، نديدم تو را/ تورا كه بر انسان/ غرقه در اعماق بينشانه هستي/ خيره در اكنون جاودانه خويشي/ رو به سوي بيكران، روانه خويشي.139
به يك اعتبار ميتوان گفت ستاره دنبالهدار تركيب گاه هنر و فلسفه است و پيوند شعر و تفكر از يك سو و انديشه و لطافت و ريزبيني و تيزبيني از سوي ديگر، در گلهاي سپيد بي نام، با نمادها و نشانهايي چون: سطح وجود تنهايي روح، فرصت بيزمان و كرانه و شب و شك و سپاس: در اين فرصت بيزمانه و كرانه/ چكاوك چه خوش ميبرد مرگ خود را/... مرا شستوشو داد ديدارتان از شب و شك/ سپاس!/ در اين طرفه آفات هم جاودان هم گريزان شما را/سپاس اي عزيزان شما را.140 و چه جاي شگفت كه ستاره دنبالهدار در مقام پاسخ به و گفتار تاريخي و تاريخمند سليمان پيامبر برآيد كه: نگاه تازه بياور كه بنگري/ در زير آفتاب، همه چيز تازه است.141در همين معنا و مفهوم است اين سخن ژرف و شورانگيز و معنا گستر كه: تمام شعرهاي برجسته تاريخ، نمونه هايي از در افتادن و تعارض با اتوماتيزگي زبانند يعني روزمرگي زبان. .. راه هاي گريز از روزمرگي و اتوماتيزه شدن، بي نهايت است142
در اين ميان، بشكوهترين يا يكي از بشكوهترين شعرهاي حاصل آمده از تركيب هنر و فلسفه يا انديشه، به احتمال زياد شعر است؛ روايت و گزارش شهودي از همآميختگي انسان و طبيعت و فرو رفتن ذهن در لايهاي از طبيعت و حيات و جانداري به ظاهر خرد چون مورچه و كشف ساحت معنايي يك حركت وجودي:... خيل مورچگان/ روي نردهها/ در سوگ جامههاي سيه/ در صفي طويل/ روز مرا، هنوز مرا/ چون جنازهاي/ بر دوش خود نهاده و خاموش ميبرند.143
و نيز كشف ساحت معنايي در ميان گروهي ديگر از جانداران به ظاهر كوچك، همچون گنجشكها: ببين گنجشك شنگ صبحگاهي/ سكوت بيشه را چون ميزند رنگ/ درين شبگير، اين نقاش آواز/ چه رنگين پردهها سازد زآهنگ/... چو ميداند كه سهم او زهستي/ نباشد غير آفاق سرودش.144
اما از هرچه بگذريم، سخن زندگي خوشتر است: در ستاره دنبالهدار، زندگي علاوه بر ساختار و حجم كمي، به لحاظ كيفي به گونهاي متفاوتتر طرح شده است كه براساس آنچه پيشتر نيز اشاره كرديم، به احتمال زياد اين قابليت را دارد كه جديترين و عميقترين ديدگاههاي شفيعي كدكني در باب زندگي در مفهوم جامع كلمه به شمار آيد. از اين رو، زبده و خلص ديدگاههاي اين شخصيت را ميتوان در باب زندگي در اين دفتر يافت كه به جهت پيرنگ هستي شناسانه و تاملات وجودي، به صورتي كاملاً عميق و معنادار و معناكاوانه طرح شده است. شعر با آغاز و پايان آشكارا متفاوت خود و طرح اين پرسش ناگفته مانده كه: در عين نو و نوين بودن خود، نشاني نيز از اين تواند بود كه در فرهنگ و تمدن و مليت و نظام فكري ما هرگز اسلوبي براي انديشه در باب زندگي طراحي نشده است. از اين روست كه درس زندگي، متروكترين درس است. درسي كه از چارچوب اسم خويش تجاوز نكرده است: جملههاي ساده نسيم و آب و جويبار/ فعل لازم نفس كشيدن گياه/ اسم جامد ستاره، سنگ/ اشتقاق برگ از درخت و آنچه زين قبل سوالهاست؛/ در بر اديب دهرو مكتب حقايقش / بيش و كم شنيدهايم و خواندهايم/نكتههايي آشناست. /ليك هيچكس به ما نگفت/ مرجع ضمير زندگي كجاست؟145
مفهوم اين سرود عميق، چيزي جز اين نيست كه بسياري كسان همه چيز را ميآموزند و ميآموزانند، جز زندگي و درس آن. و به راستي و درستي روشن نيست كه درس زندگي را در كجا و در پيشگاه كدام درس آموز بايد آموخت و آيا زندگي از كجا به كجاست؟ در همين راستا، شعر پرسشي بنيادين به شمار است كه ميان مرگ و زندگي در جستجوي حقيقت برآمده است: تا كدامين را تو ميخواهي/ زين درختستان بارو برگ؟/ مرگ را جستن براي زندگي / يا آنك/ زندگي كردن براي مرگ.146نيازي به توضيح و تفصيل نيست كه اين پرسش، دربر دارنده پرسشهايي ديگر در باب زندگي است و در همه صور و حالات مترتب و متفرع بر آن، مسئله آن يكي از جديترين مسائل زندگي است و آن غايت زندگي است و غرضي كه ميتوان برايش در مقام زندگي و بودن در نظر گرفت. در اين ميان با تسميه كنايه آلود خود، پرده برانداز ترديدي است كه در قالب استفهام ظاهر ميشود:
پشت اين ابرها، ميتوان گفت
آسمان است و آن كهكشانها
پشت آن كهكشانها، جهانيست
بيكران فارغ از اين نشانها
باز در بينشانها توان گفت
هستي گسترانيده باقيست
كس نداند و ليكن همين جا
پشت اين واژه چيست؟147
شعر اگر هم پاسخي به پرسش ماهوي و ساختارين و بنيادمند زندگي نباشد، اين هست كه اختيار و انتخاب زندگي است، با ابهامهايي كه دارد: گيرم از زبان برگ در زماني كه به خاك غلطيد/ از تگرگ سحرگاهي/ آن برگ/ زير لب/ تند/ با باد ميگفت:/ زنده بادا/ زندگاني! / مرگ بر مرگ/ مرگ بر مرگ.148
سرودهاي ديگر از سرودههاي زندگي است كه در واقع برملا كننده وصفي از اوصاف آن است و آن اين كه: قرار زندگي از بيقراري است: ذرات كاينات/ به ديد ژرف بين/ هر يك گشود، پيش نگاه تو دفتري/ گويد: / قرار زندگي/ از بيقراري است/ چون بوسهاي و/ زمزمهاي كه كبوتري...149 چه حاجت به بيان اين حقيقت كه دريافت چنين مفهوم و مضموني در باب زندگي، جز با انديشههايي طولاني حاصل نميآيد و جايگاه آن در شناساندن زندگي بيترديد ساختاري و اساسي است.
شايان توجه است كه دكتر شفيعي كدكني در مقدمه ٍ پس از بيان اصل تضاد در انديشه مولانا، مي نويسد: اصل ديگري كه در نتيجه همين اصل تضاد يعني تفسير ديالكتيكي وجود، در جهان بيني مولانا قابل ملاحظه است، اصل بي قراري هستي است؛ اصل بي قراري هستي و پويايي كائنات، يا به اصطلاح قدما است كه سابقه آن در فلسفه هراكليت - در يونان قديم - ديده مي شود و در فلسفه اسلامي، بيشتر اشاعره بدان اعتقاد دارند . گويا نخستين كسي كه در فرهنگ اسلامي، از اين اصل بي قراري هستي سخن گفته، نظام معتزلي (متوفي به سال 231، به روايت ابن شاكر ) است كه همه چيز را سيال مي دانسته است . در شعر عرفاني، عطار نخستين كسي است كه به اين اصل توجهي ژرف داشته و از آن به تفصيل سخن گفته است. پس از او، در ميان متفكران اسلامي مولانا بهترين مفسر اين اصل - يعني اصل بي قراري كائنات - است، چنانكه در اين غزل مي خوانيم:
روز نو و شام نو، باغ نو و دام نو
هر نفس انديشه نو ، نو خوشي و نو غناست...
مولانا با زبان شعر در غزليات شمس و در مثنوي و محيي الدين ابن عربي با اصطلاحات عرفاني ( در فص شعيبي فصوص الحكم و مواردي از فتوحات مكيه) و صدرالدين شيرازي (با استدلال هاي منطق ارسطويي) در كتاب معروف خود به به نام اسفار، بهتر از ديگران اين اصل را مورد نظر قرار داده اند و هر كدام با نگاهي متفاوت . اگر خواننده اي ميان مجموعه حرف هاي اينان مقايسه اي كند، مي بيند كه تصاوير شعر مولانا براي ارائه اين معنا از اصطلاحات و استدلال هاي آن دو بزرگ ديگر، رساتر و پذيرفتني تر است و فضل تقدم در اين راه، از آن عطار است.150
جمله بي قراري ات از طلب قرار توست
طالب بي قرار شو تا كه قرار آيدت151
در اين ميان شعري كه از زندگي به مثابه يك شعر پرده برميدارد، شعري است به نام اين شعر با صريحترين الفاظ و گوياترين عبارات و تعابير، التقا و در هم تنيدگي دو مقوله شعر و زندگي را فرياد ميكند، تا در اين ختام بتوان گفت: از نظر دكتر محمدرضا شفيعي كدكني شعر، شعر است و زندگي، زندگي ولي هر دو مشروط بر هم و به مثابه هم: زندگي به مثابه شعر و شعر به مثابه زندگي:پس در كجاست شعر/اگر نيست/آنجا كه زندگيست. پس در كجاست شعر/ اگر نيست/ مشتي كلام زنده كه جان دارد/و آدمي/ در زندگي نياز بدان دارد...152
پينوشتها:
98. همان/329
99. همان/.331 اين شعر آنگونه كه از قيد قاهره و از متن شعر بر ميآيد، در مصر و در شهر قاهره و در فضاي آن شهر سروده شده است.
100. همان/335
101. هزاره دوم آهوي كوهي/ 336
102. همان/343 و 342
103. همان/345 و344
104. همان/383، از شعر: كبوترهاي من
105. همان/364
106. همان/357
107. همان/359
108. همان/374
109. همان/423
110. همان/388 و 387
111. همان/391 و 389
112. همان/399 و 398
113. همان/401 و 400
114. همان/407
115 آيينهاي براي صدا/498
116. هزاره دوم آهوي كوهي/292
117. آيينهاي براي صداها/426
118. هزاره دوم آهوي كوهي/462
119. همان/469 و 468
120. همان/416
121. همان/409
122. آيينهاي براي صداها/166
123. هزاره دوم آهوي كوهي/411 و 410
124. همان/417
125. همان/428 و 427
126. همان/425
127. همان/430 و 429
128. همان/435 و 434
129. همان/436
130. بنگريد به: شعر پرسش/418
131. همان/438
132. همان/440
133. همان/442
134. همان/444
135. همان/455
136. همان/471
137. همان/473 و 472
138. همان/ 474
139. همان/475 و 474
140. همان/479
141. همان/480
142.غزليات شمس تبريز،ج1/76
143.هزاره دوم آهوي كوهي/482
144. همان/487 و 486
145. همان/403 و 402
146. همان/418
147. همان/460
148. همان/463
149. همان/465
150. غزليات شمس تبريز، ج1 / 52 -50
151.ديوان كبير ج 1/ 195
152.هزاره دوم آهوي كوهي/484 و 483
پنجشنبه|ا|15|ا|اسفند|ا|1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 198]
-
گوناگون
پربازدیدترینها