واضح آرشیو وب فارسی:ايران دیپلماسی: پوست اندازي سياست و قدرت در جهان عرب
محمد فرازمند، كارشناس مسائل خاورميانه در گفتاري براي ديپلماسي ايراني مهمترين و تأثيرگزارترين حوادث جهان در سال 2011 را خيزشهاي اعراب در خاورميانه مي داند و به تحليل ويژگيها و تاثيرات آن مي پردازد.
مهمترين و تأثيرگزارترين حوادث جهان در سال 2011 بيترديد خيزشهاي اعراب در خاورميانه بوده است. سقوط پيدرپي 4 ديكتاتور مادامالعمر در تونس، مصر، ليبي و يمن و اعتراضات كم نظير خياباني مردم در اكثر كشورهاي عربي، پديده غيرمترقبهاي بود كه حتي در ماههاي پاياني سال 2010 هيچ ناظر و تحليلگر بينالمللي انتظار آن را نداشت.
براستي چرا تحولاتي بدين گستردگي از دايره انتظارات و پيشبينيهاي سياسي ديپلماتها و محققين و اساتيد امور بينالملل مغفول ماند؟ اين تحولات چه سرنوشتي براي مردم خاورميانه به ارمغان خواهد آورد؟ مختصات جديد خاورميانه در نظام بينالملل چگونه خواهد بود؟ آيا بهار اعراب موج چهارم دموكراسي درجهان است؟ بيمها و اميدهاي اعراب براي زيستن تحت لواي حكومتهايي صالح و پاك دست تا چه ميزان واقعي است؟
پديده خيزشهاي سال 2011 عربي را يك پديده تازه و ناتمام (Unfolded)مينامند چرا كه هنوز براي بسياري از سؤالات و ابهامات، از جمله سؤالات فوقالذكر، پاسخ مشخصي وجود ندارد. حتي در نامگذاري اين پديده اختلاف نظر زيادي وجود دارد. انقلاب، خيزش، بيداري اسلامي يا انساني، بهار عربي، خشم و... نام هايي هستند كه براين پديده نهاده شده و اين تعدد نامگذاري به نوبه خود نشان از عدم اجماع در شناخت منشاء و ماهيت اين تحولات دارد. با وجود همه آراء متبايني كه در اين زمينه وجود دارد، شايد بتوان در بين سطور ادبيات توليد شده درباره اين پديده و در رفتار تودههاي عرب مشتركاتي را براي درك اين تحول و ريشهها و نتايج آن تبين كرد.
1.غيرمنتظربودن خيزشهاي عربي
غافلگيري جهان در برابر سرعت اين تحولات امر پوشيدهاي نيست. معروف است كه وزير خارجه آمريكا، خانم هيلاري كلينتون، قبل از 11 فوريه روز كنارهگيري حسني مبارك، ظرف كمتر از يك هفته سه بار موضع ديپلماتيك كشورش را درباره مصر تغيير داد. آمريكاييها در برابر تجمع مردم و مطالبات آنها در ميدان تحرير قاهره از درخواست اصلاحات توسط مبارك آغاز كردند و نهايتاً خروج وي را از قدرت خواستار شدند. اين در حالي بود كه آقاي اوباما با شعار تغيير به سراغ خاورميانه آمده بود، اما سقف تغيير مطلوب رئيسجمهور آمريكا بسيار كوتاهتر از تحولات سال 2011 بود. آمريكايي ها در خاورميانه حداكثر خواستار اصلاحاتي در نظامهاي گذشته بودند. در مصر و ليبي جانشيني جمال مبارك و سيفالاسلام قذافي را فرصتي براي اصلاحات ميدانستند، در مناقشه اعراب و اسرائيل نااميدانه طرح تشكيل دو دولت را پيگيري ميكردند، در بحرين به انجام انتخابات مهنسي شده حكومت و مشاركت حداقلي اپوزيسيون در پارلمان دلخوش بودند، ملكعبدالله سعودي را بخاطر تأسيس يك دانشگاه مختلط و راهاندازي گفتگوهاي ملي در داخل و گفتگوي اديان درخارج مورد تشويق قرار ميدادند و او را اصلاحطلب ميخواندند وعراق را نقطه آغاز دموكراسي در جهان عرب ميپنداشتند. اما پس از سال 2011 اميدها به جمالمبارك و سيفالاسلام برباد رفت. ملكعبدالله اصلاحطلب؛ فرمانده جبهه ضدانقلابهاي عربي شد. تشكيل پادشاهي مشروطه در بحرين به كف مطالبات مردم تبديل، و از همه مهمتر دموكراسي عراق ديگر الهام بخش اعراب نبود. همه اين وقايع بريك حقيقت غيرقابل انكار تأكيد ميورزد و آن حقيقت غيرمنتظره بودن خيزشهاي عربي و نتايج آن است.
2. رشد باور به قدرت مردم و مبارزه مسالمتآميز
اعراب سال 2011 يكصدا در خيابانهاي ناآرام عربي چند شعار را بيش از ساير شعارها تكرار كردند" الشعب يريد اسقاط النظام " و "سلميه" دو شعار محوري خيزش هاي عربي هستند. يعني مردم سقوط نظام را ميخواهند، آنهم از خلال روشهاي مسالمتآميز. تأكيد بر مطالبات مردم آنهم از راه مسالمتآميز پديده تازهاي در ادبيات سياسي عربي است كه نمونه آن را در تاريخ سياسي مردم اين منطقه و حتي در انديشههاي تاريخ انديشه سياسي عربي نميتوان ديد. تاريخ انديشه سياسي عربي مملو از ادبيات سلطاني بوده و خواسته مردم هيچگاه نه مشروعيت سياسي داشته و نه مشروعيت ايدئولوژيك. تغييرات در جها ن عرب همواره از بالا بوده و "الحق لمن غلب" باوري مستحكم در تفكر سياسي عربي بوده است. نظامهاي سنتي جهان عرب برآمده از جنگهاي اول و دوم جهاني با مداخله خارجي و يا كودتاهاي اخلاف عليه اسلاف شكل گرفته بود. در تمامي تاريخ سياسي عربي حتي يك نمونه را نميتوان نشان داد كه حكومتي برپايه خواست و نظر مردم شكل گرفته باشد. تنها دموكراسي معاصر عربي دموكراسي طائفي و توافقي در لبنان بوده كه آنهم بيشتر از آنكه برپايه رقابت سياسي احزاب استوار باشد بر تقسيم توافقي قدرت بين طوائف سهگانه اين كشور بنا نهاده شده بود. همچنين تاريخ به ياد نميآورد كه اعراب در منازعات و مبارزات سياسي تا اين حد به روشهاي مسالمتآميز تأكيد كرده باشند. تبلور باور به اين روش را در خيزشهاي 2011 دريمن ميتوان مشاهده كرد. جائي كه سرانه اسلحه توزيع شده در جامعه سه قبضه سلاح است. اما مردم يمن در برابر خشونت رژيم عليعبدالله صالح و اصرار وي براي تبديل انقلاب به يك جنگ مسلحانه داخلي، باز هم بر شعار "سلميه" اصرار كردند و نهايتاً نيز او را وادار به ترك قدرت نمودند. باور به نقش مردم در شكلگيري نظامهاي سياسي و تأكيد بر روشهاي مبارزه مسالمتجويانه و دموكراسيخواهي و دفاع از حقوق مدني و فردي يك دگرديسي مهم در باورها ومفاهيم مشاركت سياسي در سطح نخبگان و مردم مي باشد. اين تحول را بايد مرهون انقلاب رسانهاي و افزايش آزادي بيان در دو دهه گذشته در بين اعراب دانست.
3.نفي استبداد
گرچه در ميراث انديشه سياسي ضد استبدادي در ميان اعراب، نگارش كتاب طبايع الاستبداد توسط عبدالرحمن كواكبي به اواخر قرن نوزدهم بازميگردد كه در آن خلق و خوي ناپسند استبداد را بر ملا كرد و راه نجات را در مشروطه كردن قدرت مطلقه حاكم دانست، اما مبارزات اعراب تا قبل از سال 2011 سراسر عليه سلطه بيگانگان بوده ونه مستبدان داخلي. در اوايل قرن نوزدهم اين مبارزات عليه حاكمان عثماني شكل گرفت و در اواسط قرن بيستم خيابانهاي عربي عليه استعمار غرب به خروش آمدند. در سراسر دو قرن گذشته دغدغه اعراب و مبارزان سياسي قطع يد از بيگانه بوده است. به سبب همين تمركز بر بيگانهستيزي و اولويت استقلال از بيگانه بر رهايي از مستبد خودي، همواره نتيجه انقلابها و خيزشهاي مردم برآمدن حكومتهايي بوده كه خود پس از طي دوره شورانقلابي و حماسه به ديكتاتوريهاي مخوف تبديل شدند. مبارك و قذافي خود را انقلابي و مبارز ميدانستند و تا آخرين لحظه، مبارزات خود عليه بيگانگان را به رخ مردم ميكشيدند. غافل از آنكه سياست، نقد روز است و مردم حال و روز كنوني خود را در آينه حكومت چند دههاي مدعياني كه زماني انقلابي بودند جستجو ميكنند و آنها را مسبب بدبختيهاي خود ميدانند. طبايع الاستبداد بيش از يك قرن پيش نگاشته شد اما گويي اعراب در سال 2011 خواندن آن را شروع كردهاند.
4. خيابانهاي سكولار و اسلامگرايي صندوقهاي رأي
اين روزها در مصر جوانان 6 آوريل و سايرگروههاي مدني شكلگرفته از خلال شبكههاي اجتماعي مجازي با پديده غيرقابل انتظاري روبرو شدهاند. درحاليكه در ماههاي ژانويه و فوريه در گردهماييهاي ميداني تحرير پرچم هيچ حزب اسلامگرايي بالا نرفت و شعارها همه مدني و فرا ايدئولوژيك بود اما حاصل صفهاي طولاني در مقابل حوزههاي رأيگيري در مصر آراي 60 درصدي اسلامگراها بود. اگر چه پيشبيني ميشد كه اخوانالمسلمين بيش از ساير احزاب در انتخابات توفيق داشته باشد اما رأي 20 تا 25 درصدي به سلفيها اوج غافلگيري انتخاباتي مصر بود.
سلفيها در ماههاي ژانويه و فوريه حضورمحسوسي در تجمعات اعتراضي نداشته، به لحاظ ايدئولوژيك نيز به اين نوع مبارزه اعتقاد ندارند ودموكراسي را مقصد و مطلوب خويش نميدانند. لذا جاي تعجب ندارد كه جواناني كه تا چند ماه قبل خود را قهرمان انقلاب مصر ميدانستنند، اكنون خويش را مغبون بازي سياست ميدانند. اما اين يك روي سكه است. روي ديگر سكه آن است كه اسلامگرايان سال 2011 نيز تفاوتهاي جوهري با اسلامگرايان قبل از سال 2011 دارند. نگاهي به سخنان راشدالغنوشي، رهبر حزب النهضه تونس، كه 40 درصد آراء مردم را پشتسر دارد، نشان ميدهد كه اسلامگرايي اخواني در حال پوست انداختن و ارائه تعريف جديدي از مشاركت و مسئوليت سياسي است. سخنان الغنوشي در حمايت از حقوق فردي و مدني و عدم دخالت حكومت در شؤونات فردي زندگي مردم و آزادي فعاليتهاي مرتبط با توريسم و تأكيد براينكه شريعت فقط اجراي حدود و پرداختن به ظاهر جامعه نيست، فاصله چنداني با اعتقادات يك عرب مسلمان سكولار ندارد. به همين دليل است كه در تونس 3 حزب ميانهرو، يكي اسلامگرا، دومي ليبرال و سومي چپگرا توانستند به راحتي براي تشكيل يك اتئلاف توافق كنند. در مصرام القراي اسلامگرايي نيز اخوان المسلمين تصميم گرفت ميراث ايدئولوژيك خود را به ميدان سياست وارد نكند. لذا با تأسيس حزب "آزادي و عدالت" و تعريف يك اساسانامه غيرايدئولوژيك براي اين حزب، وارد مبارزات انتخاباتي شد.
چرا اسلامگراها در ماههاي ژانويه و فوريه در مصر و تونس پرچم خود را بالا نبردند و با اين وجود 40تا 60 درصد آراء صندوقها را تصاحب كردند؟ خود آنها پاسخ ميدهند كه در مرحله آغازين انقلاب براي عدم تحريك قدرتهاي بزرگ و به خاطرفضاي اسلام هراسي دهههاي اخير در سطح بينالمللي، ضرورتي نميديدند تا شعارهاي خود رامطرح و تحت لواي حزب و تجمعات جداگانه به خيابانها بيايند. بهرحال نتايج انتخابات در سه كشور عربي، تونس، مصر و مغرب نشان داد كه حدود نيمي ازمردم از اسلامگرايان حمايت ميكنند و شانس آنها براي تشكيل دولت بيش از ساير احزاب است. در مغرب و تونس عملاً اين معنا تحقق يافته است. آيا دوره جديد در جهان عرب را بايد عصر اسلامگرايي ناميد؟
ظاهراً اينگونه است اما دو نكته را بايد مدنظر داشت؛ نخست آنكه رويكرد اخواني كه گرايش محوري اسلامگرايي در آغاز دهه دوم قرن بيستويكم ميباشد، تفاوتهاي قابل تأملي با اسلامگرايي دهه هاي گذشته در خاورميانه دارد. اسلامگرايي اخواني در صدد باز تعريف نقش شريعت در سياست و حكومت است. در اين باز تعريف، عناصر جديدي همچون تأكيد بر حقوق مدني، آزاديهاي سياسي و اجتماعي، اعتقاد به دموكراسي و پلوراليزم سياسي بيش از گذشته ديده ميشود. نكته دوم آن است كه اسلامگرايان از خلال يك فرايند دموكراتيك روي كار ميآيند. اين فرايند هيچ نقش تضمين شدهاي را براي احزاب و گرايشهاي مختلف سياسي به ارمغان نخواهد آورد. همه چيز در گرو كارنامه مديريت سياسي، اقتصادي و فرهنگي احزاب برنده است. دموكراسي نردباني است كه نمي توان پس از پيروزي آن را از ميان برد و براي مدتي طولاني به قدرت چسبيد. مأموريت سخت اسلام گرايان در سالهاي آينده خارج كردن كشور از شرايط بحراني سياسي و اقتصادي كنوني و ارائه يك كارنامه قابل قبول به مردمي است كه راه اعتراض را فراگرفتهاند. اسلامگرايان عرب الگوي عدالت و توسعه تركيه را به عنوان سرمشق خود معرفي ميكنند. اما آيا آنها نيز همچون همتايان ترك خود موفق خواهند شد رفاه و توسعه و كرامت و عزت براي مردم خود به ارمغان بياورند؟ هنوز زود است در اين باره قضاوت كنيم.
عليرغم همه بيم و اميدهايي كه راجع به آينده دموكراسي در جهان عرب وجود دارد اما ميتوان ادعا كرد كه جهان عرب پس از سال 2011 وارد مرحله جديدي شده است و شرايط به گذشته باز نخواهد گشت و مفاهيمي همچون استبداد ستيزي، دموكراسي طلبي، مطالبه حقوق مدني و تمايل به آشتي دادن تجددطلبي و سنتگرايي وارد فرهنگ سياسي اعراب شده است و از اين پس حاكمان عرب بايد به مردم پاسخگو باشند و براي استمرار حاكيت خود به افكار عمومي توجه بسيار بيشتري از گذشته داشته باشند و ورود با قدرت بازيگري جديد به نام مردم را به عرصه مشاركت سياسي برسميت بشناسند.هم چنين تجربه و منطق حكم مي كند كه حكومتهاي مردم سالار و دمكراتيك در عرصه سياست خارجي بيش از حكومتهاي اقتدارگرا و وابسته به خارج، ميل به استقلال و ثبات و حفظ عزت داشته باشند.
شنبه|ا|10|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايران دیپلماسی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 218]