محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855899342
نويسنده:ناصر پورپيراربررسي تحريف تاريخ ايران بهوسيله يهود
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده:ناصر پورپيراربررسي تحريف تاريخ ايران بهوسيله يهود
خبرگزاري فارس: ايران واقعي داراي يك تمدن كهن هفت هزار سالة بسيار پيشرفته و انباشته از آثار كهن هنري و صنعتي است؛ ولي در اسناد تاريخي موجود، تمدن ايراني از دوهزار و پانصد سال پيش و از ظهور كورش و سلسلة هخامنشي آغاز و تعريف ميشود .
مقدمه
اصولاً تاريخنويسي در ايران بهعنوان كنكاشي در پيشينة اقوام اين كشور، پديدهاي جديد است؛ بهعبارت ديگر تاريخ نگارياي كه به جستوجوي مسائل پيش از اسلام و در واقع خاستگاه تمدني ايراني ميپردازد، از صد سال اخير آغاز شده و از ويژگيهاي آن، ملي نبودن آن است؛ يعني در صد سال اخير تاريخنگار خودي بهچشم نميخوردو سلسلهاي از مطالب مشاهده ميشود كه از سوي روسها، انگليسها، آلمانيها يا فرانسويها بهعنوان تاريخ براي ما فرستاده شده است و ما خود دربارة اين مطالب كنكاشي نكرده و هيچگونه تحقيقات ملي دربارة درستي و نادرستي مطالب انجام ندادهايم.
پيشتر در قرنهاي سوم، چهارم، پنجم … هجري نيز مورخان اسلامي، مطالبي دربارة ايرانيان و تاريخپيش از اسلام و نيز تاريخ زمان خود بيان كردهاند؛ ولي آنچه به تاريخ پيش از اسلام بازميگردد و در كتابهاي مورخان اسلامي مضبوط و منثور است، قابل تعمق ميباشد و جالب اينكه آقاياني كه معتقدند در دانشگاههاي اروپايي و امريكايي تحقيقات نوين علمي براي ما كردهاند، بيشتر استنادهايشان بههمان نوشتههايي است كه مورخان اسلامي هزارة پيش انجام دادهاند؛ در نتيجه ميتوان گفت كه اين تاريخنويسي اخير، ارزشي برتر از نوشتههاي مورخان اسلامي هزاره پيش ندارد.
منبع تاريخي ديگري نيز در اختيار داريم كه از قرن چهارم هجري باقي مانده و آن، "شاهنامهفردوسي" است كه بها دادن به اين كتاب بهعنوان منبع تاريخ، چندان درست نيست؛ زيرا اين كتاب بياني شاعرانه دربارة موضوعهايي است كه هيچ استناد تاريخي بههمراه ندارد و بيان مطالبي است كه دست كم به دوهزار سال پيش از نگارشش باز ميگردد و گفتوگوي يك شاعر دربارة مسائل دوهزار سال پيش از زمان خود، آنهم بدون ارائة سند، از نظر مورخ جز قصهگويي ارزيابي نميشود.
با مطالعة كامل اسناد موجود دربارة تاريخ ايران، اعم از اسناد مورخان و جغرافيدانان اسلامي در هزارة پيش و كتابهايي كه در سدة اخير نوشته شده است، همچنين با بازديد از موزههاي جهاني و داخلي، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه دادهها و دانستههاي موجود بيانگر هويت واقعي ايرانيان نيست.
بهاين ترتيب، ضرورت بازنگري اينگونه اسناد، منابع و اطلاعات از مبرمترين وظائف روشن فكري ايران شمرده ميشود؛ زيرا اين تاريخهاي ارسالي ـــ چنانكه پيدا است ـــ پيامدهاي بسيار تخريب كنندهاي در ذهن روشنفكري و حتي عوام اين سرزمين پديد آورده است.
ايران واقعي داراي يك تمدن كهن هفت هزار سالة بسيار پيشرفته و انباشته از آثار كهن هنري و صنعتي است؛ ولي در اسناد تاريخي موجود، تمدن ايراني از دوهزار و پانصد سال پيش و از ظهور كورش و سلسلة هخامنشي آغاز و تعريف ميشود و در خلال آن مدعي ميشوند كه ظهور هخامنشيان با اهداي آزادي، نيكانديشي و حقوق بشر براي ايرانيان و حتي جهانيان، برابر است و بهطور غيرمستقيم القاء ميكنند كه ايرانيان و مردم شرق ميانه پيش از ظهور كورش، وحشي، نادان، متجاوز و از اين قبيل بودهاند. درحاليكه يافتههاي موجود باستانشناسي در موزههاي جهان، خلاف اين را ثابت ميكند. كشف پاسخ اين پرسش ميتواند يكي از بزرگترين محركهاي بازبيني بنيان تاريخي ايران شود.
در ايران كهن پيش از هخامنشيان، حضور دهها ملت و تمدن پيشرفته را شاهديم كه دولتهاي اين واحدهاي ملي ـــ چنانكه يافتهها نشان ميدهد ـــ پيرو شكوه و جلال افراطي نبوده و همچون امپراتوري هخامنشي، ساختار مركزيت نظامي نداشتهاند، تاريخ از ستيزههاي دراز مدت و سراسري بين آنها نشاني نميآورد و بيشتر منازعات باستاني در ايران كهن در محدودة برخورد تمدنهاي حاشية غربي ايران با تمدنهاي آشور، سومر و بابل و بينالنهرين فرض ميشود. بدينترتيب در آغاز هزارة نخست پيش از ميلاد، تركيب قومي وملي مردم ايران ـــ كه هنوز برقرار است ـــ 2500 سال پس از استقرارهاي نخستين و دستكم 500 سال پيش از ظهور هخامنشيان كامل ميشود كه از ديرهنگام، تركيب صلح و همزيستي بوده است. كه به احتمال بسيار در صورت ادامة رشد تاريخي و منظم خود تركيب قدرتمندي از اتحاد ملتهاي همجوار، در محدودة جغرافيايي معيني پديد ميآوردند كه رشد طبيعي و بيتنش آنها، تمدن مستقلي را بنيان ميگذارد؛ و براساس روند دوهزار سالة پيش از هخامنشيان، منطبق با امكانات طبيعي ملي و قومي و احكام جغرافيايي متحول ميشد و اگر اين مدنيت و در مجموع مدنيت بينالنهرين باستان ـــ كه فرهنگ و تمدن جهان به آن مديون است ـــ بهدست هخامنشيان برچيده نميشد، اين تمدن كه 5000 سال پيش، قوانين اجتماعي را مدون كرده بود، بيشك در رشد بعدي خود، فلسفه، حكمت و علوم را نيز پايهريزي، ميكرد و خرد بشري به مبناي غرب منتقل نميشد.
بهسادگي ولي با استحكام ميتوان اثبات كرد كه درپي ظهور و تسلط سلسلة غير ايراني هخامنشي بر ايران كهن دهها تمدن و تجمع در ايران و شرق ميانه نسلكشي كامل شدهاند و رشد ملي در اين سرزمين و منطقه متوقف شده است. كنكاشي مختصر در تاريخ 1200 سالة ايران پيش از حملة اعراب گواهي ميدهد كه در سراسر آن دوران، هيچ اثري از حضور انديشه و عمل ملي در حوزههاي اقتصاد، سياست و فرهنگ ديده نميشود. مردم ايران كهن، اين دوران دراز را در اختفاي عمومي بهسر بردهاند و چنين است كه ايرانيان تا سدة دوم پس از حملة اعراب از معرفي حتي يك چهرة جهاني در تمامي ردههاي حكمت باستان عاجز ميمانند و اسناد فرهنگي جهان حتي يك برگ مكتوب را، كه از سوي ايرانيان به فرهنگ بشري افزوده باشد، نميشناسد.
آشكار است كه ايرانيان پس از حضور هخامنشيان تا قرنهاي نخستين هجري به سبب گستردگي و عمق ضربة سهمگين وارد آمده و فقدان فضاي مناسب براي ارائه انديشه، به عرصة تأليف، حكمت و خرد بومي و ملي وارد نشدهاند. در هيچ زماني از اين دوران طولاني، نشاني از همكاري اقوام كهن ايران با حكومت مركزي ديده نميشود و متجاوزان غير ايراني تا ظهور اسلام، جز تضعيف و تخريب تواناييهاي اقوام ديرين ايران كهن، نقشي ايفا نكردهاند. بيگانگي در بين ملل مغلوب ايران كهن و امپراتوريهاي مسلط تا بدان حد بوده است كه اقوام ايراني در تمام اين دوران طولاني حتي به تقابل و تدافع ملي در برابر مهاجمان برنخاستهاند و كار دفاع از سرزمين غصب شده برعهدة حكومت مركزي بوده است و اين پديدهاي است كه در تاريخ پس از اسلام تكرار نميشود.
مغولان بهرغم اعمال بيشترين خشونت و خونريزي در سراسر مسير خود، بارها با مقاومت ملي، مردمي و حتي فردي روبهرو بودهاند؛ درحاليكه اعراب با نيرو و تجربة ناچيز نظامي، بدون برخورد با مقاومت ملي از سراسر ايران گذشتهاند. تنها پس از اسلام و با فروپاشي نظام سلطههاي بيگانه است كه ملل پامال شده و مغلوب ايران كهن، بار ديگر جان ميگيرند و در كمتر از سه سده در عرصههاي گوناگون سياست، ادب، اقتصاد و علوم، نامآوراني به فرهنگ جهان عرضه ميكنند.
از هخامنشيان، پيش از حضور در تاريخ بهعنوان بنيانگذاران يك امپراتوري، هيچ نشانة فرهنگي و قومي بهدست نيامده است. آنها ديني ندارند، خانه و معبدي نساختهاند و هيچ دست ساختة هنري حتي در حد توليد يك سفال ساده از آنان نيافتهايم. اين مطلب در عين حال كه شگفتي برانگيز است، ولي براي قومي كه پيوسته در حاشيه تمدن زيسته و به تبعيت فرهنگي ناگزير بوده است، چندان غير ممكن نميآيد؛ تا آنجا كه اين قوم حتي پس از تسلط بر ديگر تمدنهاي بينالنهرين و ايران نيز به علت عدم سابقه و سنت گذشته، قادر به معرفي هيچ نقش و نشانة قومي مستقل نيست و علائم اقتدار بعدي آنان در معماري، خط و يا تداركات زيستي و ادوات نظامي و ظروف مصرفي از هنر و فرهنگ اقوام مغلوب اقتباس شده است.
حضور و ظهور و صعود هخامنشيان در مقام بانيان يك امپراتوري، بدون مقدمة قبلي انجام ميشود و ما نظرية مشخص و قابل پذيرشي در علل بر آمدن آنها در منطقهاي كه مالامال از قدرتهاي قديم است، در دست نداريم و بهطور كلي دربارة هخامنشيان، هيچ سند ملي كهن وجود ندارد و اسناد تاريخي جهان تا يك سده پيش در معرفي آنان خاموشاند.
با تمام اين تفاسير، در بازخواني تاريخ ايران و هويت ايرانيان و پيشينة بوميان ساكن اين سرزمين، نكتهاي بيش از هرچيز توجه هر خردمندي را ـــ كه تعصب قومي و ملي را بر تحقيق جدي برتر نميدارد ـــ جلب نظر ميكند. از سويي مورخان اروپايي براي معرفي پيشينة ايرانيان به هر سند دست چندمي متوسل ميشوند و از ديگر سو، باستانشناسي جهاني مصرانه ميكوشد كه تمدن ايران كهن در لايههاي خاك باقي بماند و با جستوجوي پيگير و منظم در همدان، پاسارگاد، تختجمشيد و شوش ميكوشند كه آغاز تمدن ايران را به آغاز امپراتوري هخامنشيان منتقل كنند؛ همچنين تلاش ميكنند تا فرهنگ ملي ما را به يك سلسله باورهاي بياساس بيالايند و هويت واقعي ايران و ايراني را تا حد تصاوير سر ستونهاي تختجمشيد، نقشهاي قالي و دانههاي پسته به سقوط بكشانند. اين كوشش هدفمند خاورشناسان يهودي تبار همچون "گيرشمن" گلدزيهر، واندنبرگ، هرتسفلد. اشميت، آستروناخ … و نسخه بدلهاي ايراني آنها از اينرو است كه تاريخ گستردهترين تجاوز جهان را با تاريخ اصلي سرزمين غرورانگيز ايران كهن مبادله كنند و بهخوبي آشكار است كه تدارك اين زيادهگوييهاي اجباري در مخفي نگهداشتن تمدن ايران كهن، ايجاد پردة دودي است تا قوم يهود را در پس آن پنهان كنند.
نگارندگان تاريخايران علاقه نداشتهاند كه ديرينشناسي تاريخي و هويت هخامنشيان را جدي بگيرند و چون اسناد تاريخي كه به دوران مورد نظر اشاره دارد بسيار ناچيز است، اين بررسي به تعقيب متون متعدد نياز ندارد و در بررسي پيدايش اين امپراطوري با تنوع ديدگاهها روبهرو نيستيم.
تقريباً تمامي مورخان ناچار هخامنشيان را با عنوان كلي " مهاجران ايراني" معرفي كرده از مسيرهاي گوناگون به نجد ايران راندهاند؛ اما چگونه ميتوان قومي را پيش از حضور در ايران ايراني ناميد؟
ر. "گيرشمن" گروه مهاجران نخستين را كه به گفتة خودش، هزار سال پيش از هخامنشيان به اين سرزمين وارد شده و تمدنهاي بومي ايران را پايه ريختهاند، ايراني خطاب نميكند؛ اما مهاجمان گروه دوم از جمله هخامنشيان بعدي را ايراني ميخواند. "مرحوم پيرنيا" زمان و سمت و سوي مشخصي براي ورود آرياييان سرشار از تمدن كه از سرزمين رويايي بهشت آسا، ولي نامعلوم خويش گريختهاند و در ورود به ايران كنوني خود را با ديوها يعني ساكنان پست و بيتمدن ايران كهن مواجه ميبينند! نميشناسد.
در مجموع هيچ اتفاق نظري دربارة مسير ورود اين مهاجران وجود ندارد. "گيرشمن" قفقاز و ماوراءالنهر را مسير ورود آنان ميداند و ديگران اين مهاجران را از غرب درياي خزر، شرق درياي خزر، آسياي ميانه و مركزي ، سرزمينهاي مياني افغانستان يا حتي از هند بدين سو گسيل كردهاند. ناآشكاري مبدا اين كوچ سبب شده است كه بيشتر تاريخ ايران نويسان بهطور عمده از ورود به اين فصل طفره روند.
با اين همه و از آنجا كه منظور ما پيگيري موضوع هخامنشيان است، مجموع نظريهها و نشانههاي برشمرده كه به تفصيل در كتاب "دوازده قرن سكوت" آورده شده است، آشكار ميكند كه بوميان ايران كهن، بازماندة گسترش يافتة نخستين تجمعهاي پارينه و نوسنگي بودهاند و هخامنشيان را بايد تنها قوم مهاجر از استپهاي مياني روسيه بدانيم كه زمان ظهور نخستين نشانههاي حضور آنها در اين سرزمين، سراسر خطه و نجد ايران، در اشغال ديگر تمركزهاي ديرينهتر انساني با توليد و تمدن و فرهنگي متعالي بوده است.
با توجه به گسترة كوششها دربارة منزه جلوه دادن تاريخ باستان ما از هخامنشيان تا ظهور اسلام و تبديل آن به دوران افتخارات ملي با طرح مطالب مبهم و اسرارگونه به اتكاي آثار مورخان دانشگاههاي امريكايي و اروپايي وابسته به كليسا و كنيسه پرسشي مطرح ميشود كه كدام كورش واقعي است؛ كورشي كه در تورات وجود دارد يا كورشي كه يهوديان در كتابهاي تاريخي براي ما تأليف كردهاند. همانگونه كه در تاريخ آشكار است، نميتوان مدعي دو كورش و دو بابل و بينالنهرين تخريب شده بود، هرچند كه در وضع كنوني شاهد حضور تاريخي و عملياتي دو كورش جداگانهايم: يكي آنكه از اشكناز حمله ميكند (تورات) و ديگري از فارس در ايران.
براي پاسخ به اين پرسش ابتدا لازم است كه دربرابر تمامي تلقينات خاورشناسان ترديد كنيم و بازگفتههاي آنان دربارة شرق ميانه تا 50 سال پيش را تابعي از سياست استعماري اروپا بدانيم.
فرض مورخان همچون "گيرشمن" "شاپور شهبازي" و … پيوسته اين بوده است كه كورش بنابر آزاد منشي خود، يهود را از اسارت بابل رهانده است. در اينجا فرض ديگري را نيز ميتوان مطرح كرد كه سركردگان يهود، كه پس از حلمه بختالنصر به اورشليم در منطقه ما پراكنده و آواره بودهاند، با حمايت مادي و عقلي از ماهيت قدرتطلب، بدون هويت، بيفرهنگ و خونريز سران يك قبيله سرگردان و غيربومي استفاده كرده و آنها را تا مرتبة بنيانگذاران يك امپراتوري بالا كشيدهاند تا اسيران و ثروت يهود را از بابل آزاد كنند و با نابودي تمدن بينالنهرين خردمند و تمدن در حال توسعة ايران كهن، امنيت بلامعارض مردم و معابد خود را تضمين كرده باشند؛ البته اين منطق دفاعي يهود، جاي سرزنش ندارد؛ تنها آنچه را كه يهود با تاريخنگاريهاي نادرست و باستان پژوهيهاي هدفدار در دو سدة اخير براي انتقال تمدن ايران به آغاز هخامنشيان با اهداف سياسي ناپاك انجام داده است، يهود را شايستة سرزنش بسيار ميكند كه با بازسازي غرضآلود تاريخ شرق ميانه، نه فقط مانع نزديكي مردم ايران و بينالنهرين كنوني بوده است، بلكه با دامنزدن بر ناسيوناليسمي مطلقاً، بي ريشه و حكايتوار در ايران، سبب بزرگانگاريهاي ملي بيمنطقي شدهاند كه به ضديت با عرب و اسلام انجاميده و حاصل آن شكافي هراسآور بين روشنفكران و تودههاي مردم ما است كه در شرايط كنوني پر ناشدني مينمايد.
جهت اثبات اين فرض، ناگزير متن تورات كه در دسترس است، بر تفسيرهاي مورخان ديگر برتري دارد ـــ تا يكي دو سدة اخير، هيچ كس كورش را نميشناسد؛ اما در تورات، آشكارا تمام حركاتش توضيح داده شده است ـــ البته نه بهعنوان نخستين كتاب نخستين دين آسماني، بلكه بهعنوان يك سند تاريخي با اين تذكر و توجه كه برخلاف قرآن كه سراسر وحي آسماني و سخن الاهي است و تنها مخاطب آن، رسول خدا(ص) بوده است، تورات ذيلي است كه برجستهترين رسولان، پيروان و اعضاي نخستين حوزههاي دين يهود بر سخنان موسي(ع) آوردهاند كه جز پارههايي كوتاه، ادعاي وحي آسماني نميتواند داشته باشد؛ بنابراين طبيعي است ذيلهايي كه بر اين كتاب نوشته شده است، تاريخ معيني نداشته باشد و رجوع به تورات را در صورتي ميتوان يك حكم قابل اعتنا دانست كه ديگر قرينههاي آشكار و قابل ردگيري با آن همخواني داشته باشد؛ از اينرو و از بخت مساعد ميتوان گفت كه بيشتر اشارات تورات به هخامنشيان با ساير نمودارها، نقلها و ديگر اسناد تاريخي در اينباره منطبق و همخوان است.
اكنون راز اعجاب عمومي مورخان در بر آمدن كورش از هيچ را، آنهم در منطقهاي كه در قبضة نخستين و مقتدرترين اقوام جهان است، بايد در سه سده ناآراميهاي متوالي در ميان قوم و در سرزمين يهود جستوجو كرد.
تاريخ يهود نشان داده است كه هرگاه آنها متمركز شدهاند، به آزار همسايگان خود پرداختهاند. نمونة امروزي كه در پنجاه سال اخير شاهد آن بودهايم، اين كه اينها توانايي ارائة سيستمي براي همزيستي را ندارند و داراي انديشههاي تجاوزكارانه هستند، زيرا با توجه به مندرجات تورات، تصور مي كنند كه جهان به آنها بخشيده شده است و آنها خود را مجاز ميدانند تا به هر وسيلهاي به اهداف خود دستيابند.
تاريخ يهود، دوراني درخشانتر از سلطنت داود و سليمان به ياد ندارد؛ همچنين دوران داود را با يورش يهوديان به فلسطينيان و ديگر اقوام همسايه برابر ميداند. و شايد اين تنها برگ تاريخ كهن يهود است كه به نظاميگري پيروان موسي اشاره ميكند؛ از اينرو صهيونيسم كنوني را شايد بتوان بهنوعي "داووديسم" نيز خواند.
در آغاز هزارة اول پيش از ميلاد، با مرگ سليمان فرزند داود ـــ كه در دوران وي وحدت سياسي اسباط به علت وفور نعمت در نهايت استحكام بود ـــ تشنج و چند دستگي يهود سبب جدايي اسباط به دو گروه عمدة "يهودا" و "اسرائيل" ميشود. ثروت فراوان يهود و دو دستگي عميق قومي، دشمنان آنها را به غارت و تار و مار مردم يهود ترغيب كرد. آخرين ضربه را مردم يهود از "نبوكدنصر" پادشاه بابل دريافت كردند كه به پراكندگي كامل اسباط، تسليم اورشليم و خرابي خانة خدا در بيتالمقدس انجاميد. نبوكدنصر، ثروت معابد را به بابل كشاند و گروه زيادي از صاحب منصبان، ثروتمندان، هنرمندان، و …. را به اسارت بابل برد. آن گروه از يهوديان كه توانايي داشتند، به شرق ـــ كه مأمن مطمئنتري بود ـــ گريختند. ردپا و نامهاي يهودي در شهرهايي مانند: استرآباد (گرگان)، دره موسي در انتهاي آبعلي و ... در تاريخ و جغرافياي ايران باقي مانده كه حاصل اين كوچ اجباري بوده است. اينان بسيار ثروتمند بودهاند، با سرماية خود، بر بازار و مردم مسلط ميشدند و قدرتهاي محلي را به خود نيازمند ميكردند. دراينباره تاريخ، اسناد معتبر فراواني از حضور و نفوذ يهوديان در دربار و در اقتصاد مردم شرقميانه و حتي در بابل ذخيره كرده است.
بدين ترتيب سراسر ايران از عيلام، تا افغانستان و خراسان وماوراء قفقاز و حواشي جنوب درياي خزر در قبضة اقتصادي يهوديان قرار داشت كه آرزويشان بازگشت به ارض موعود و تجديد بناي خانة خدا بود. در كتاب "ارميا" نهايت نفرتي كه يهوديان از بابليان دارند، ميتواند توضيحگر طرحهايي باشد كه يهوديان براي انتقامجويي از بابل كشيدهاند. ارميا با اطمينان و دقت از تداركات اولية حمله به بابل و از رسيدن روز مكافات بابل سخن ميگويد كه ميتوان او را از طراحان و سازمان دهندگان نجات يهود دانست. در تورات با مژدهها و وعدههاي بسياري دربارة فرا رسيدن روز موعود روبهرو هستيم.
بهخوبي آشكار است كه يهود در آن دوران، مشغول فراهم آوردن نيرويي براي حمله به بابل بوده است؛ از اينرو خردمندان يهود با گشودن چشموگوش خود در جستن منجي، بر ذخيرههاي خود ميافزودند تا روز موعود با هزينه كردن آن، انتقام يهود را از بابل و بينالنهرين بستانند.
تورات آشكارا و مكرر مينويسد كه يهود، قومي را از شمال برانگيخته يا در واقع اجير كرده است تا بابل را ويران كند و از آنجا كه يافتههاي تاريخي، ما را با نام، هستي و هويت كورش فقط در بابل آشنا ميكند و پيش از آن، هيچ ردي از او نيافتهايم و ويران كنندة ديگري نيز براي بابل جز كورش نمي شناسيم، ميتوان پذيرفت كه يهود، اين قوم نيرومند شمالي سنگدل را يكسره از استپهاي مياني روسيه به پاكسازي شرق ميانه و آزاد كردن اسيران و ثروت خود مأمور كرده است و پس از تسلط بر بينالنهرين و تصرف امكانات امپراتوريهاي كهن كنارههاي دجله و فرات است كه با همكاري و تداركات يهود به ايران ميتازد.
اگر زمان نابودي مردم سرزمين سوختة سيستان، نابودي تمدنهاي تابناك جنوب درياي خزر، بهويژه مارليك، تمدنهاي درخشان البرز مركزي، سيلك، عيلام، لرستان و اورارتو همه به 2500 سال پيش و همزمان با سقوط بينالنهرين باز ميگردد، معنايي جز اين ندارد كه ثروت، سازمان و تعقل يهود در اختيار قوم غير بومي مهاجمي نهاده شد تا ايران و بينالنهرين را به تيول قبيلة گمنام خونريز خود درآورند، راه بازگشت به اورشليم را بر يهود بگشايند، اسيران و ثروتهاي آنان را آزاد كنند و با برچيدن اين تمدنها، زمينة فراغت و امن تاريخي يهود را فراهم آورند و بيشك تسلط آسان و سريع كورش بر اين همه مردم و قوم و ملت، تنها با حمايت بيروني يهود و كارشكني دروني آنها بين مردمي ميسر بوده است كه يهود تا قلب سياست و اقتصاد آنها نفوذ كرده بود.
مسلماً رويكرد بزرگان يهود به كورش جهت رسيدن به آرزوهايشان از آنجا كه به ستيزههاي طولاني و خونريزيهاي فراوان نيازمند بوده است، نشان از شهرت كورش به جنگآوري و شقاوت دارد و سران يهود را بايد خون خوارگي ويژة قبيلة كورش جذب كرده باشد، نه سيماي پيامبرگونة سركردة آنها.
آزادي يهود را نميتوان چنانكه تورات و مورخان يهود ميگويند، يك مأموريت و وديعة الاهي از پيش مقرر در خلقوخوي كورش پنداشت؛ زيرا اگر كورش را داراي خصايل نيك و در برابر يهود خير انديش بدانيم، بروز اين خصايل در آغاز نيازمند چنان اقدام نظامي بوده است كه در زماني كوتاه، تمدنهاي بينالنهرين را بروبد و ايران كهن را تسليم كند و آنگاه اين خبرگي در خونريزي و هجوم در برخورد با قوم يهود، به گذشت، انسان دوستي و مروت بدل شود! بيشك شهرت كورش بهعنوان يك نظامي بيرحم، نه يك منجي پر عطوفت. نظر يهود را به خود جلب كرده است.
باور تجليلي كه تورات از كورش با عنوان مسيح خويش ميكند و او را چون انبياي يهود، طرف خطاب خدا قرار ميدهد، براي گروهي از مورخان، مشكل بزرگي ايجاد كرده است. آنها اگر ادعاي تورات را در معرفي كورش بهعنوان پيك و رسول برگزيده يهوه بپذيرند، آنگاه ادعاهاي ديگر آنان ـــ كه كورش را مبلغ دين زرتشت ميدانند ـــ باطل ميشود و با توجه به تنها سندي كه از كورش يعني گل نبشته بابل به دست داريم. با سه كورش آشنا ميشويم: كورش يهودي به تصديق تورات، كورش زردشتي به گواهي مورخاني همچون "مريبويس"، كورش برگزيدة مردوك خداي بزرگ بابل به گواهي گل نبشته خود او.
اكنون آيا ممكن است كورش كه براي او هيچ تعلق مذهبي معيني نميشناسيم و افتخار و پشتگرمياش در بابل به "مردوك و نبو" است، در همان سال نخست برآمدن امپراتوري، بدون هيچ داد و ستد قبلي، ناگهان از خداي تورات دستور بگيرد كه يهوديان را با ثروتهايشان به اسرائيل بازگرداند تا اورشليم را باز سازي كنند.
مسلماً چنين فرماني از رأفت انساني كورش برنميخيزد؛ بلكه دستور بازپرداخت سرمايههاي مادي و عقلي يهود در بركشيدن او است.
پس امپراتوري هخامنشيان از هيچ زاده نشد كورش را يهود با امكانات و انديشه ياري داد تا اسيران و اموالش را از بابل آزاد كند و راه بازگشت آنها را به اورشليم بگشايد و نميتوان او را "كورش كبير پادشاه ايران" ناميد؛ زيرا تاريخ، كورش را شاه ايران نشناخته است؛ حتي وي در متن گل نبشتهاش ـــ كه تنها سند اثبات حضور او در تاريخ است ـــ خود را فقط "شاه بابل، سومرواكد"، يعني فاتح بينالنهرين معرفي ميكند و ادعايي بر هيچ گوشهاي از ايران ندارد.
سخن آخر
روشي را كه مورخان يهود از قماش "اشپولر" "گيرشمن"، "گلدزيهر" "آستروناخ" "اشميت" "اومستد" و "هرتسفلد" و پيروانشان براي فرو كردن تاريخ شرق ميانه در نوشتههاي خويش تدارك ديدهاند، تنها به اين قصد بوده است كه حضور اسباط يهود در ميان مردم آزاده و انديشمند شرق ميانه ديده نشود. آنها با بيان افسانههاي ناممكن تاريخي و تدارك اسناد نا معتبر جاعلانه، عمدهترين تمدنهاي منطقة ما را به جان هم انداخته و چنين وانمود كردهاند كه آشوريان، عيلاميان، بابليان، و مديها، با اعمال عقبماندهترين شيوههاي خشونت در رفتارهاي وحشيانة مطلق، بهطور دائم به ستيزه با يكديگر مشغول بودهاند.
وسعت اين ياوه بافيهاي مورخان يهود تا آنجا است كه مثلاً براي كمرنگ كردن اهميت و اعتبار هستي شناسانة آن، قانون نامة معروف سنگي را ـــ كه در شوش يافته و به قانون نامة حمورابي بابلي شهرت دادهاند ـــ دستاورد غارتگرانة مردم شوش ميخوانند و با ايجاد اغتشاشي گيج كننده، مانع ميشوند تا آن متن خردآموز و مدرك مطمئني كه آشكارا ستيزه و ستم به زيردستان را نفي ميكند، به خوبي معرفي شود، صاحب اصلي خود را بيابد و حد اعتلاي فرهنگ و احترام به مسالمت در بين مردم شرق ميانه را، در هزارههاي دور آشكار كند.
آنها با ايجاد وسيعترين صحنههاي قلابي ستيزه، سركشي، غارت و اسير كشي كوشيدهاند تا اسناد تمدنهاي كهن شرق ميانه را به تجاوز، تهديد و زورگويي بيالايند و امپراتوريهاي بزرگ آشور و بابل و عيلام را به سبب فطرت ناپاك و مهاجمشان، مستحق مجازات و انهدام بشمارند! آنها در اين صحنه آراييهاي كثيف، ضمن، آغشتن هويت مردم شرق ميانه به انواع آلودگي با مظلومنمايي حقهبازانه، نه فقط تمدن خود را مورد تهديد و تجاوز همسايگان عقب مانده و كافر خود ميدانند بلكه تاريخ و تمدن بشري را وامدار ظهور كورش و داريوش و بهطور كلي هخامنشيان نمايش دادهاند كه پس از برچيدن حيات و حضور ساكنان وحشي پيشين شرق ميانه، ظاهراً اين خطه را به مسالمت، قانونمندي، آزادي و حقوق انساني آراستهاند.
و امروز با تلقين تمدن درخشان ايران پيش از اسلام با دامن زدن بر احساسات و عواطف و با اتكاء و القاي ناسيوناليستي بي ريشه وبيهويت و با مخفي نگهداشتن واقعيتهاي تاريخي و حقايق بديهي ميكوشند تا شكاف بين ايرانيان و عرب را عميقتر كنند تا ايرانيان، اعراب را كه گويي تمدن و شاهنشاهي ما را نابود كردهاند ـــ موجب عقب افتادگي تاريخي خود بدانند.
آنچه در خاورميانة كنوني ميگذرد، از نظر تاريخي دنبالة ستيز كهن يهود با تمدنهاي بينالنهرين است؛ اينك كه آن تمدنهاي كهن به اسلام گرويدهاند، به شكل ستيز بين اسلام و يهود نمايان ميشود. اين همان ادعايي است كه عيناً و با شباهتهاي واضح تاريخي، هماكنون نيز در يك توطئهچيني نوين يهودي، در شرق ميانه ميگذرد و اينبار آمريكاييان را ميبينيم كه برابر مأموريت دريافتي از يهوديان، دموكراسي نوين شدة كورشي را ـــ اينبار به مدد موشكهاي كروز و بمبهاي ناپالم و شكنجههاي مدرن اسيران ـــ براي مردم افغانستان، فلسطين، عراق و احتمالاً ايران به سوقات ميبرند تا متجاوزان و آشوبگران و تروريستهاي مسلمان را با اين ابزارها و روشها، به شيوه يهوديان و امريكاييان به آزادانديشي وادار كنند! زيرا مسلمين امروز همان ميراث برندگان تمدن كهن شرق ميانه و آرايندگان انسان به دانايي و درستي اسلاماند كه تلاش جبارانه و دراز مدت يهوديان و همدستان غربي آنها را براي فرمانبردار كردن مردم منطقه ناكام گذاردهاند و جبروتشان چون حباب شيشهاي نازك و بدساختي، با سنگهاي دست كودكان فلسطين نيز در هم شكسته و خرد شده است.
قوم يهود در سراسر تاريخ خود، جز از مسير تجاوز و توطئه نگذشته و از زمان داود تاكنون، هرگز در جغرافيايي متمركز نبوده است كه همسايگان خود را ـــ چه آراميان، كنعانيان، آشوريان، بابليان، ايرانيان، سلوكيان يا مسلمين نخستين و كنوني بودهاند ـــ وادار نكرده باشد تا به عنوان تنها و آخرين راه دفاع، به ستيز و در صورت توانايي، محو كامل آنان اقدام كنند.
قانون و ضرورت تاريخي حيات يهود، مظلومنمايي در عين اعمال سختترين شقاوتهاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي به همسايگان و حتي ميزبانان و پناه دهندگان خويش بوده است.
تاريخ، حكايتي خونبارتر از حوادث سالهاي تسلط داريوش بر ايران و شرق ميانه به ياد ندارد و تمدن آدمي، هولآورتر و خشنتر از كشتار ايرانيان در ماجراي پوريم ثبت نكرده است؛ عيد و روزي كه بنا بر سخن صريح تورات، يهوديان با اجازة داريوش و با تصميم و تداركات پيشين، اقوام ايراني ساكن اين سرزمين را قتل عام ميكنند. ماجراي اين كشتار بيحساب غير بشري ـــ كه هستي چند هزارة بوميان ايران را در خون و خرابي غوطهور كرد، عامل اصلي توقف تمدن شرق ميانه، بهويژه سبب انهدام كامل و مطلق پيشينة درخشان ايران كهن شناخته ميشود.
اقدام يهوديان در انهدام برنامهريزي شده، منظم، ناگهاني و سراسري بوميان ايران، پيش و بيش از همه، به علت مخالفت و مقابلة وسيع اقوام كهن ايران، با تسلط وحشيان هخامنشي بوده است كه يهوديان آنها را حمايت، رهبري و راهنمايي ميكردهاند و اين امر از دلبستگي عميق و گستردة اجداد و اعقاب ايرانيان به هستي ديرينة خود حكايت ميكند كه برابر الگوي شرقي تمدن درههاي سند، خلاف يهوديان، در همزيستي كامل با همسايگان خويش ميزيستهاند دولتهاي اقتدارگرا با ساخت نظامي، آمادگي دفاع كامل دربرابر هجوم را نداشته و با بهره از امكانات اطراف، در مسيري طبيعي رشد ميكردهاند.
متن كتيبة بيستون، سند بي خدشة مستقيم و مطمئني است كه ميگويد: پس از سلطة داريوش بر ايران، ساكنان اين سرزمين با همان امكانات اندك نظامي خود، حتي دمي او را آسوده نگذاردهاند و در يك اقدام هماهنگ دفاعي ناگزيرش كردهاند كه بيوقفه با شورشهاي سراسري و مكرر ساكنان كهن منطقه مقابله كند؛ دفاعي كه درست به سبب فقدان ابزار و امكانات و نخبههاي آموزش ديدة نظامي، بهرغم تعدد و گستردگي در برابر خشونت ذاتي متجاوزين هخامنشي، مديريت عقلي و تأثير مخرب عوامل نفوذي يهود، شكسته ميشده است، هنوز متن اين كتيبه ارزيابي نظامي نشده است تا وسعت پايداري اقوام ايراني برابر تجاوز خونين و مشترك "يهودي ـــ هخامنشي" معلوم شود؛ اما سراسر بيانية بيستون آشكار ميكند كه داريوش بهرغم توسل به حيوانيترين خشونتها، باز هم در آرام و مطيع كردن مردم ايران موفق نبوده است؛ زيرا سراسر سه ستون از پنح ستون متن موجود بر سنگ نبشتة بيستون، به شرح تلاش او در سركوب پياپي مردم سراسر ايران و بينالنهرين منحصر شده است كه بارها برضد او شوريده اند.
پاسخ خشن و حيواني داريوش به اين مقاوتهاي مداوم ـــ كه در آن كتيبه بهشكل بريدن گوش و دماغ، كندن چشم و بردار كردن سرداران و سران اقوام توصيف شده است ـــ به خوبي معلوم ميكند كه رذالت داريوش در ساخت فضاي وحشت و عقوبت، جز به نفرت و ايستادگي عمومي ايرانيان نيفزوده است.
"هنگامي كه گئوماتا را كشتم، مردي به نام آسينه پسر اوپدرمه در عيلام شورش كرد؛ سپس تمام عيلاميان شوريدند و به آسينه پيوستند، آسينه را گرفتند و به نزد من آوردند، من او را كشتم … يك مرد بابلي به نام ندين تبيره پسر آينايره در بابل شورش كرد. تمام بابليان با ندين تبيره همدست شدند. من خود به بابل رفتم به خواست اورمزد، هم بابل و هم ندين تبيره را گرفتم و سپس ندين تبيره را در بابل كشتم … همان زمان كه در بابل بودم اين مردم عليه من شوريدند: پارس، عيلام، ماد، آشور، مصر، پارت، مرو، ستغيديان، سكاييان… دستور دادم برويد و آنهايي كه مرا نميخواهند درهم بكوبيد. فرورتي را دستگير كردند و به سوي من آوردند. بيني، گوشها، زبان او را بريدم، يك چشماش را درآوردم و بر درگاه من بسته شد تا مردم و سپاهيان ببينند و آنگاه به مقعد او تير فرو كردم و سرانجام در درون اكباتان به دارش زدم" (پيير لوكوك، كتيبههاي، هخامنشي، ترجمه كتيبة بيستون، گزيدة مختصر شده)
اجراي چنين كارهاي وحشيانهاي براي ترساندن، آرام كردن و تسليم مردم شرق ميانه، در كتيبة بيستون نوزده بار تكرار ميشود كه داريوش براي تاريخ تعريف كرده است؛ اما سرانجام و آنگاه كه بيحاصلي چنين سلاخيها و وحشيگريها نيز به علت وسعت مقاومتها آشكار ميشود؛ چنان كه در كتاب استر تورات ضبط است، يهوديان به رهبري مردخاي، خواهان صدور دستور قتل عام و هجوم ناگهاني به دشمنان خويش در سراسر خطة تصرفي هخامنشيان ميشوند و پس از دريافت اين دستور، با شناسايي پيشين، انبوه يهوديان جا خوش كرده در ميان بوميان سراسر ايران مستقيماً و به شكل گروهي، به نسلكشي كامل و قتل عام مردم ايران دست ميزنند و با بهكارگيري وحشيگري بسيار، سرانجام بر دفاع و استقامت ايرانيان، با انهدام زيربناي هستي آنان، غلبه ميكنند. يهوديان هنوز هم آن نسلكشي سراسري و وسيع را، بهعنوان روز سپاسگزاري، روز امحاي دشمنان يهود و روز "پوريم" جشن ميگيرند. بسياري از يهوديان اروپا و امريكا به جاي پوريم، اين مراسم را جشن "ايراني كشي" مينامند و عجيب است كه تا پيش از اين بررسيها، هيچ مورخي از خود نپرسيده است كه چرا يهوديان در آغاز تسلط هخامنشيان، چنان مورد نفرت اقوام ايراني بودهاند كه اجراي توطئة براندازانة پوريم را براي بقاي خود و هخامنشيان، ضروري ديدهاند؟!
"اين فرمان پادشاه به يهوديان تمام شهرها اجازه ميداد كه براي دفاع از خود و خانوادههايشان متحد شوند و تمام بدخواهان خود را از هر قومي كه باشند، بكشند. در سراسر مملكت، يهوديان در شهرهاي خود جمع شدند تا به كساني كه قصد آزارشان را داشتند، حمله كنند. همة مردم از يهوديان ميترسيدند و جرات نميكردند در برابرشان بايستند. تمام حاكمان و استانداران، مقامات مملكتي و درباريان از ترس مردخاي به يهوديان كمك ميكردند؛ زيرا مردخاي از شخصيتهاي برجستة دربار بود و در سراسر مملكت شهرت فراوان داشت و روزبهروز بر قدرت او افزوده ميشد. به اين ترتيب يهوديان به دشمنان خود حمله كردند و در سراسر مملكت، آنها را از دم شمشير گذرانده و كشتند." (تورات، كتاب استر، باب نهم)
تورات و ديگر اسناد تاريخي مورد تأييد يهوديان، گواهي ميدهد كه سه قرن پيش از تسلط داريوش و بعد از حملة آشوريان به اورشليم و نيز در پي تخريب اورشليم بهدست بختالنصر، پنجاه سال پيش از ظهور داريوش، دستههاي بزرگي از يهوديان به ايران رانده و تبعيد شدهاند. آنها در اين دوران طولاني مطابق خلقوخو، شيوه، سرشت و منش هميشگي خود، پيوسته مشغول شناسايي ويژگيها، نقاط قوت و ضعف و نيز شخصيتهاي كارآمد و كارساز، توانگران، قهرمانان، دلاوران، مديران، توليدگران، استادكاران، صاحبان پيشه و انديشه، سازمان دهندگان و بهطور كلي اشخاص و خانوادههايي بودهاند كه چارچوب، اسكلت و زيربناي استقرار و بقاي اقوام بر دوش آنان قرار داشته است؛ چنانكه آشكار است، يهوديان با شناسايي پيشين اين مهرههاي اصلي استقامت و استقرار بومي، پس از دريافت مجوز تجاوز و نسلكشي از سوي داريوش، با برچيدن و حذف اصليترين مهرههاي حيات هر قوم و تخريب زيربناي تمدن آنها، موجب نابودي و پراكندگي اقوام متعددي در سرزمين ايران شدهاند، چنانكه پس از ماجراي پوريم، از دهها ملت نامدار و صاحب اقتدار و توليدگر ايراني، جز كلنيهاي كوچك گريخته به بلنديها، جنگلها و اعماق صحاري و جز صدها و هزاران تل و ويرانة ناشناختهاي كه هريك شاهدي بر سقوط ناگهاني تمدن ايران كهن در زماني واحد است، نام و اثري به جاي مانده نميبينيم و آثار آن تمدن، توليد، هنر و انديشمندي ديرين ايرانيان تا ظهور اسلام، نامعين و مفقود است.
اينك و فقط از فحوا و براساس متن سه سنگ نوشتة بهجاي مانده از داريوش، بر بدنة ديوار جنوبي صفة تخت جمشيد (DPE) بر كتيبهاي در شوش (Dse) و بر گور نبشتة او در نقش رستم (DNa)، برميآيد كه به زمان تسلط داريوش بر ايران و بينالنهرين، پس از كودتاي مشهور او عليه فرزندان ضد يهود كورش، به نامهاي كمبوجيه و برديا، دستكم و به اعتراف و برابر فهرست ارائه شده از شخص و زبان داريوش، اقوام و بومياني با اسامي ذيل در شرق ميانه حضور داشتهاند: اوژه، بابيروش، اثوره، اربايه، مودرايه، سپرده، مديها، كت پتوكه، پارثوا، زرنكه، هرايوا، واررني، سوگود، گندار، ثته گوش، هروواتيش، مكه، اوسكي هيا، اوتا، دهياو، اسه گرته، ادويندوش، كوشيا، كركا، مچپا، پوتايا، داريتي، اكئومچيا، رخج، مريه، باختريش، و سكهها.
اسامي اينسي و دو ملت موجود در سنگ نبشتههاي داريوش، بزرگترين دليل حضور آنها در تاريخ و در شرق ميانه است. اين اسامي، نه اشارهاي به جغرافيايي محدود، بلكه اعتراف به حضور قومي قدرتمند است كه داريوش غلبه بر آنان را تنها به مدد اورمزد ميسر دانسته است. دستكم اين اقوام، توانايي، قدرت و امكان مقاومت و دفاع از استقلال خويش را به آن ميزان داشتهاند كه ذكرشان در يادداشتهاي سياسي داريوش ضروري ميشود؛ اما بعد از داريوش و درستتر اينكه بعد از ماجراي پوريم، تاريخ ديگر اثر و يادي از اين اقوام ارائه نميدهد. اسامي اين بوميان كهن ايران در هيچ صحنه و سندي تكرار نميشود، تمامي آنها را از عرصة تاريخ حذف شده ميبينيم و هيچگاه ذكري از اين مردم و قوم و سرزمينشان بر زباني نميگذرد! فقدان كامل ياد اين اقوام، در اسنادي كه ميگويند به دوران اشكاني و ساساني متعلق است، از برچيده شدن بنيان بوميان ايران كهن به ميزاني خبر ميدهد كه گويي به تمامي از حافظة تاريخ زدوده شدهاند و از حد توحشي ميگويد كه اتحاد ميان خشونت هخامنشي و توطئهگري يهود بر شرق ميانة باستان جاري كرده است.
امروز پس از گذشت 2500 سال از آن مصيبت ملي ـــ كه ايرانيان در توطئة جنايت كارانة "پوريم" دچار شدند ـــ ديگر نميدانيم كته پتوكياييها، اوسيكي هياييها، مچياها، اكئوفچياها، رخجيها، كركاييها، اسپردههاييها، و دهها نام ديگر، اشاره به كدام قوم بوده است، در كدام خطة ايران ميزيستهاند، چه ظواهر تمدني و توانايي تاريخي داشتهاند، با چه زباني گفتوگو ميكردهاند، پيرو چه دين و خدايي بودهاند و در چه صنعت و هنري آوازه داشتهاند؟ از اين جهت سرنوشتي كه يهوديان با كمك بازوي نظامي و خشونتگر هخامنشيان دستپروردة خويش، براي ايرانيان رقم زدهاند، از سرنوشتي كه مردم بينالنهرين بدان دچار شدند، بسي انتقامجويانهتر و خونبارتر بوده است؛ زيرا تاريخ به هر حال، بابليان، آشوريان، سومريان و آراميها را ميشناسد، نشانههاي آنان را در ذهن نگاه داشته و از محدودة جغرافيايي حيات و حضورشان چيزهايي ميداند؛ ولي آشكار نميكند كه مثلاً "مكاها" و "مچياها" به چه كسان و در چه اقليمي اشاره ميكند.
برابر صورت ظاهر و برنامهريزيهاي آشكار و پنهاني كه مورد نظر مراكز و مقامات مسوول در هشتاد سال گذشته بوده است؛ بدون ذرهاي ابهام قانع ميشويم كه بازشناسي و بازيافت اين اقوام و بوميان كهن ايران را در دستور كار هيچ مركز دانشگاهي، مقامات كشوري و سازمانهاي اداري قرار ندادهاند و كسي براي ديرينشناسي، مثلاً "ثتهگوشها" ذرهاي اهميت و اصليت و ارزش قايل نيست و پيدا است مهار اين امور را به نامگذاري، تحليل و شناسنامهنويسيهاي همان مورخان يهود سپردهاند كه به شمارش دانههاي گردنبند، تعداد طرههاي گيسو و شكل و شمايل تاجهاي هخامنشيان اشكانيان و ساسانيان دروغين، با اطوارهاي نمايشي دل آشوب كن بسنده كردهاند و اگر به تصادف و در پي تلاش حفاران و مكتشفان و بوميان گنجياب، ناگهان مركز بزرگي از صنعت و هنر و تجمع انديشه ورزانه را، مثلاً در جنوب ايران بيابند، تنها و از آن روي كه اين مركز در حوالي شهري به نام جيرفت كنوني قرار دارد، ناگزير و از سر ناداني، آن را تمدن جيرفت ميشناسند و كسي قادر نيست و نميخواهد معلوم كند كه اين تمدن جيرفت در حيات كهن خويش، كداميك از نامهاي برشمردة داريوش را بر قوم و تمدن خويش داشته و زمان و سبب سقوط هستي آنانچه بوده است؛ زيرا بدون اندكي ترديد و با يقين كامل و اطمينان مطلق ميتوان گفت كه هركاوش و كنكاش دقيق، مطمئن و ملي، در بقاياي مخروبههاي تاريخي ايران، بهطور مسلم اثبات خواهد كرد كه سقوط، فروپاشي و انهدام تمامي آنها، با زمان ظهور هخامنشيان در بينالنهرين و ايران برابر و همزمان بوده است!
اينك ميتوان با اسناد و استنادهاي بسيار، مدعي شد كه يهوديان در هجوم كينهتوزانة خود به بوميان آرام و استقالطلب ايران ـــ كه با تسلط وحشيان هخامنشي و راهبران يهودي آنها مخالف بودهاند ـــ در ماجراي پوريم و با اجازة داريوش، در يك اقدام خبيثانه و كثيف نظامي از پيش طراحي شده و در غافلگيري كامل، اقوام مسالمتجوي بسياري را از مسير تاريخ ايران و شرق ميانه روبيدهاند. مصيبت، افسوس و مسأله اين جا است كه در باور كنوني و موجود، ايرانيان اين بزرگترين بنيان برافكنان هويت ديرين خود، يعني هخامنشيان را، در جاي بنيانگذاران هستي و هويت و تمدن كهن خويش نشانده و تسليم توطئهاي شدهاند كه به همت و پشتكار مشتي مورخ يهود و روشنفكران بيهوش خدمتگزار آنان ممكن شده و به راستي چنان است كه گويي بر پاي تاريخ شرق ميانه، نعل وارونه كوبيدهاند!
پينوشتها:
1. لوكونين، "تمدن ايران ساساني"، ص 9.
2. نگهبان، عزتالله، "ظروف فلزي مارليك"، ص 14.
3. واندنبرگ، "باستانشناسي ايران باستان"، ص 134.
4. همان، ص 134.
5. ر. گيرشمن، "ايران از آغاز تا اسلام"، ص 66.
6. پيرنيا، حسن، "ايران باستان" صص 157، 226 و 227.
7. توينبي، "تاريخ تمدن"، ج هفتم، ص 606، پانويس سوم متن اصلي.
8. م.آ. دندامايف، "تاريخ تمدنهاي آسياي مركزي، بخش اول از جلد دوم، ص 17.
9. آيلي كورت هخامنشيان، ص 27.
10. پورپيرار، ناصر، "دوازده قرن سكوت" كتاب اول برآمدن هخامنشيان.
11. گيرشمن، همان، صص 141 ـــ 142.
12. شهبازي، شاپور، "كورش بزرگ" صص 319 ـــ 320.
13. لوي، حبيب، "تاريخ يهود ايران" ج اول، ص 64.
14. عهد عتيق، اول پادشاهان، 29 ـــ14: 10.
15. عهد عتيق، دوم پادشاهان، 17 ـــ 1: 25.
16. لوي، حبيب، همان، صص 203 ـــ 201.
17. همان، ص 224.
18. عهد عتيق، ارميا، 40 ـــ 21، 16 ـــ 11، 3ـــ 1: 50.
19. عهد عتيق، اشعيا، 14 ـــ 16: 41.
20. عهد عتيق، ارميا، صص 42 ـــ41، 9 ـــ 10، 3ـــ1: 50.
21. پيرنيا، حسن، همان، صص 383 ـــ 384.
22. عهد عتيق، اشعيا، 4 ـــ 1: 45.
23. كورش گل نبشته، سطرهاي 12 و 26.
24. بويس، مري، "تاريخ كيش زردشت" ج دوم، ص 98.
25.عهد عتيق، عزرا، 23 ـــ 22: 36.
26. لوي، حبيب، "تاريخ يهود ايران" ص 16.
........................................................................................
انتهاي پيام/
يکشنبه 6 بهمن 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 510]
-
گوناگون
پربازدیدترینها