تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به وسيله من هشدار داده شديد و به وسيله على عليه ‏السلام هدايت مى‏يابيد و به وسي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815470557




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده:ايمانوئل والرشتاينمنحني قدرت ايالات متحده


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده:ايمانوئل والرشتاينمنحني قدرت ايالات متحده
خبرگزاري فارس:از سال 2001 تاكنون، ايالات متحده براي تقويت جايگاه خود اقدام به اتخاذ سياست‌هاي يك‌جانبه در عرصه سياسي جهان كرده است، كه در عمل نتيجه عكس داشته و در واقع، حتي شتاب و سرعت افول قدرت ايالات متحده را افزايش داده است.


چكيده :
از پايان جنگ جهاني دوم تاكنون، جغرافياي سياسي در نظام جهاني سه مرحله متفاوت را پشت سر گذارده است. از سال 1945 تا حوالي 1970، ايالات متحده هژموني بلامنازعي را در نظام جهاني تجربه كرد. اين هژموني در خلال دوره 1970 تا 2001 رو به افول گراييد، اما روند اين افول توسط استراتژيي متوقف شد كه ايالات متحده در جهت به تأخير انداختن و حداقل كردن كاهش سيطره‌اش به كار گرفته بود. از سال 2001 تاكنون، ايالات متحده براي تقويت جايگاه خود اقدام به اتخاذ سياست‌هاي يك‌جانبه در عرصه سياسي جهان كرده است، كه در عمل نتيجه عكس داشته و در واقع، حتي شتاب و سرعت افول قدرت ايالات متحده را افزايش داده است.

1. هژموني بلامنازع، 70-1945
سال‌هاي قبل از 1945، سال‌هايي است كه جنگ جهاني دوم به پايان ‌رسيده بود و نتيجه منازعات 80 ساله ميان ايالات متحده و آلمان بر سر تعيين جانشين قدرت بريتانياي كبير در نظام جهاني مشخص مي‌شد. نقطه اوج اين منازعات، طي 30 سال جنگ، از سال 1914 تا 1945 به وقوع پيوست و به نحوي بود كه تمامي قدرت‌هاي صنعتي حاضر در نظام جهاني را درگير خود ساخت. در آخرين مرحله اين منازعات - كه به جنگ جهاني دوم مشهور است- جمعيت بسيار زيادي از اروپا و آسيا به كام مرگ كشيده شدند و اكثر تجهيزات و ماشين‌آلات صنعتي آنها به طور كامل از بين رفت. ايالات متحده در جنگ با آلمان‌ها پيروز ميدان شد و در اين اثنا " سلطه بي‌قيد و شرطي " بر نظام جهاني يافت.
متفقين در جنگ جهاني دوم خسارات بسيار سنگيني ديده بودند، به طوري كه در سال 1945 ، ايالات متحده تنها قدرت صنعتي پايان جنگ محسوب مي‌شد كه هيچ آسيبي به تجهيزات صنعتي‌اش وارد نشده و حتي در خلال دوران جنگ پيشرفت‌هاي چشم گيري نيز كرده بود. اين امر بدين معني بود كه طي 15 تا 20 سال پس از جنگ جهاني دوم، ايالات متحده قادر بود تمامي كالاهاي اقتصادي را در جهان با كيفيت بهتر از ساير كشورهاي صنعتي توليد كند و در رقابت با آنها در بازارهاي داخلي‌شان موفق‌تر عمل كند. همچنين خسارات مادي و اقتصادي در اروپا و آسيا به حدي بود كه بسياري از اين كشورها از كمبود غذا‏، بي‌ثباتي پول و بحران تراز پرداخت‌ها در دوران پس از جنگ رنج مي‌بردند. همه اين كشورها نيازمند كمك‌هاي فوري اقتصادي از انواع متفاوتي بوده و به كمك‌هاي ايالات متحده چشم دوخته ‌بودند. ايالات متحده به سادگي توانسته ‌بود سلط اقتصادي مطلق خود را به عرصه سياسي‌اش منتقل سازد. براي اولين بار در تاريخ، ايالات متحده به كانون جغرافياي سياسي جهان راه يافته ‌بود و نيويورك به عنوان مركز سرماية دنيا، نقش خود را به جاي پاريس ايفا مي‌كرد. نظام دانشگاهي آمريكا به سرعت سيطرة خود را در تمامي رشته‌ها به نظام آموزشي جهاني تحميل مي‌كرد. همچنين ايالات متحده در تسليحات نظامي هم به يكي از قدرت‌هاي بلامنازع تبديل گرديد. هر چند كه طي سال‌هاي جنگ سرد، شوروي سابق نيز يه يكي از قدرت‌هاي نظامي رقيب در عرصة جهاني مبدل شده ‌بود.

توافقات يالتا
تنها راه حل منطقي در وضعيت اسفناك نظامي جهان، رفتار سنجيده سياسي ميان دو ابرقدرت برتر بود. اين رفتار در ادبيات سياسي عنوان استعاره‌اي يالتا را پيدا كرد، البته اين رفتار سياسي امري فراتر از توافقات رسمي در كنفرانس يالتا را دربر مي‌گيرد. يالتا سه بعد مهم داشت. اولين بعد يالتا به تفكيك و جدايي كشورهاي جهان به دو حوزه عمل سياسي متفاوت برمي‌گشت. كشورهاي هر قسمت، تابع بلوك سياسي خود بودند و پيمان ناگفته‌اي وجود داشت كه هيچ قسمتي نبايد با استفاده از قدرت نظامي به دنبال تغيير اين وضعيت جهاني باشد. در نتيجه، اين توافق، ناحيه‌اي را براي شوروي سابق تعيين مي‌كرد كه زير نفوذ ارتش سرخ قرار داشت و حدود يك سوم كشورهاي جهان را شامل مي‌شد. البته مابقي كشورهاي دنيا متعلق به ايالات متحده بود.
دومين بعد يالتا به حوزة اقتصاد مربوط مي‌شد. ايالات متحده براي بازسازي زيربناهاي اقتصادي متفقين تعيين شده‌ بود. قسمتي از دلايل اين امر سياسي و قسمتي اقتصادي بود. ممكن نيست توليد كنندة بسيار موفق و پرنفوذي در دنيا وجود داشته باشد، بدون آنكه مشتريان كافي براي آن توليد كننده باشد. هدف اصلي ايالات متحده در اين ميان اين بود كه پول ضعيفي در بازسازي زيربناهاي اقتصادي به كار گرفته نشود. هر دو ابرقدرت از ساختن ديوار برلين كه حايلي ميان دو منطقة اقتصادي بود منتفع مي‌شدند. نتيجة جدايي اين بود كه يك سوم كشورهاي كمونيست دنيا از تأثيرگذاري موثر بر نظام اقتصاد سرمايه‌داري جهان دور مي‌شدند. بلوك شوروي به همراه طرفدارانش از اين تنظيمات در جهت صنعتي شدن و رسيدن به رشد اقتصادي قابل ملاحظه‌اي بهره بردند. ايالات متحده از اين امر در ساخت نظم اقتصادي در ميان ايالاتش (با استفاده از دلار) بهره برد. بنا بر اين دلار پول رايج جهاني شد و فعاليت‌هاي مالي و صنعتي آمريكا جهش ناگهاني يافت.
سومين بعد توافقات يالتا جنبة ايدئولوژيك داشت. هر دو بلوك سياسي اجازه داشتند و حتي ترغيب مي‌شدند كه با تبليغات آشكار، طرف مقابل را تخريب كنند. تبليغات ايالات متحده، كشورهاي دنيا را به كشورهاي آزاد و دولت‌هاي استبدادي تفكيك كرده‌ بود، در حالي كه تبليغات شوروي سابق، كشورها را به بورژوازي و گروه سوسياليست تقسيم مي‌كرد. هر چند اين نام‌گذاري‌ها با هم تفاوت داشتند، ولي ليست كشورهاي متعلق به هر دسته، همانند يكديگر بود. كاركرد اصلي اين تبليغات براي سران هر بلوك اين بود كه جلوي مخالفان بالقوه در هر منطقه گرفته شود و از ظهور گروه‌هايي كه نظم موجود جغرافياي سياسي جهان را به چالش مي‌كشيدند، جلوگيري به عمل آيد.
با توافقات يالتا، ايالات متحده هيچ مانع جدي‌اي براي گسترش قدرت هژموني خود نمي‌ديد و آماده بود تا مبتني بر اهداف خود، نظم جهاني را بازسازي كند. يكي از مهم‌ترين تغييرات اين دوران، پيشرفت سريع در اقتصاد جهاني است؛ ارتقاي عمومي استاندارهاي زندگي، توسعه آموزش و مراقبت‌هاي پزشكي و شكوفايي علوم و هنر از جملة آنها بود. توسعه و پيشرفت اقتصادي دو دسته از كشورها، تحولات بعد از جنگ را رقم زد.
اول بازسازي اقتصادي اروپاي غربي و ژاپن آغاز شد. اين مناطق به خاطر سياست‌هاي بازسازي ايالات متحده، توسعه قابل ملاحظه‌اي يافته بودند. به طوري كه در اواسط دهه 1960 ، رقابت اقتصادي با ايالات متحده را شروع كردند. توليدكنندگان آمريكايي توانسته بودند در رقابت با توليدكنندگان آلماني، فرانسوي و ژاپني، در بازارهاي داخلي‌شان موفق باشند. در مقابل، اين كشورها بازار كشورهاي جهان سوم را تصرف كردند. فاصله اقتصادي بسيار زياد ايالات متحده و متفقين با سرعت كاهش يافت و در نتيجه، روابط سياسي و مالي اين كشورها با ايالات متحده مورد بازسازي و تغيير قرار گرفت.
دومين توسعه اقتصادي براي اقتصاد كشورهاي جهان سوم اتفاق افتاد. اين دولت‌ها به صورت مستقل و با حداكثر سرعت و انرژي، مراحل رشد و پيشرفت را پشت سر گذاردند. شوروي سابق نتوانست جلوي عوامل كشورهاي جهان سوم را در نقش برآب كردن توافقات يالتا بگيرد و از آن به بعد، دو ابرقدرت دوران جنگ سرد مجبور بودند همراهي بيشتري را با كشورهاي جهان سوم داشته ‌باشند. در مجموع، حركت توسعه‌اي كشورهاي جهان سوم هيچ‌گاه احساس صميميت و همدلي با هيچ‌يك از ابرقدرت‌ها نشان نداد. در سال 1955 ، در نشست 29 كشور آسيايي و آفريقايي اعلام شد كه بايد نيروي جديدي در فرايندهاي تصميم‌گيري نظام جهاني وارد شود، نيرويي كه بتواند هر دو ابرقدرت ايالات متحده و شوروي سابق را به دادگاه فراخواند. اگر بازسازي اقتصادي اروپاي غربي و ژاپن، تلفات بسيار زياد ايالات متحده در جنگ ويتنام و گسترش ايدئولوژي "ليبرالي" ـ نه فقط در كشورهاي جهان سوم بلكه در ميان كشورهاي اروپاي غربي و ايالات متحده ـ را كنار هم بگذاريم، ناقوس فروپاشي ساختار جغرافياي سياسي پس از 1945 به صدا در خواهد آمد. ساختار اسطوره‌اي جغرافياي سياسي، با انقلاب جهاني 1968 پايان يافت.

2. سقوط هژموني؛ 2000-1970
دو تحول بسيار مهم، اين دوره جديد را رقم مي‌زند: تحول فرهنگي- سياسي به وجود آمده به خاطر اغتشاشات 1968 و آشفتگي‌هاي اقتصادي ايجاد شده به دليل پايان توسعه بلند مدت اقتصاد جهاني و شروع دورة ركود و كسادي ?? ساله. براي اينكه هر يك از اين مراحل مشخص شوند، بايد بفهميم كه چطور قلمرو جغرافياي سياسي به صورت مبنايي بازسازي مي‌شود.
انقلاب جهاني 1968 كه تقريباً از سال 1966 تا 1970 ادامه داشت، يك جنبش جنجال‌آفرين و پرهياهو بود كه توسط دانشجويان و در مواردي كارگران، در مخالفت با هر گونه ديكتاتوري به راه افتاد. اين جنبش‌ها به طور ناگهاني شكل گرفت ولي به تدريج كم رنگ شد. مي‌توان اين جنبش‌ها را يك انقلاب جهاني ناميد، چرا كه آنها كم و بيش در همه جاي جهان به راه افتادند. اين جنبش‌ها محصول عدم توافق سه جانبه ميان غرب، بلوك كمونيست و كشورهاي جهان سوم بود.
دوره‌اي كه از 1945 تا 1970 ادامه داشت، دوره‌اي بود كه با مفهوم "توسعه" ـ مفهومي كه به وسيلة آن تعدادي از كشورها با اتخاذ سياست دولتي صحيحي توانستند به شاخص‌هايي از زندگي سالم‌تر و مرفه‌تر دست يابند ـ بسياري از كشورها اميدوار نگه داشته شدند.
ايالات متحده و اتحاد شوروي و كشورهاي جهان سوم، بدون ترديد از واژه‌هاي متفاوتي براي "توسعه" استفاده مي‌كردند ولي اهداف اساسي كه آنها در اين جهت دنبال مي‌كردند، به طور قابل ملاحظه‌اي همانند بود. ايدة اصلي در اين راستا، تركيب صنعتي شدن و شهرنشيني بود كه كشاورزي كارآمدتر، آموزشي مناسب‌تر، در كنار سياست حمايت‌گرايي كوتاه مدت (سياست جانشيني واردات)، راهي به سوي زندگي ايده‌آل بود.

از توسعه اقتصادي تا حذف نظارت دولت (آزادسازي اقتصادي)
در دهه 1960، سازمان ملل، دهه 1970 را "دهه توسعه" اعلام كرد. اما در واقع، در دهه 1970 مرگ توسعه‌گرايي به عنوان يك ايده و يك سياست اتفاق افتاد. زيرا در روند اقتصاد جهاني به خصوص در صنايع پيشرو ـ به دليل اتمام بازسازي اقتصادي اروپاي غربي و آسياي شرقي ـ امكان رشد و ازدياد توليدكنندگان ديگر وجود نداشت و اين امر موجب شروع كاهش فاحش در سود بسياري از بخش‌هاي فعال اقتصاد جهان شد. پديده‌اي تكراري در عملكرد اقتصاد سرمايه‌داري جهاني كه يكسري تبعات مشخص را به همراه داشت: جابجايي بسياري از اين صنايع به كشورهاي تقريباً پيراموني كه سطح دستمزد در آنها پايين‌تر بود ـ اين كشورها اين جابجايي صنايع را "توسعه اقتصادي" محسوب كردند ـ ؛ افزايش سطح بي كاري در سراسر جهان، به خصوص در كشورهاي ثروتمند، در اثر كاهش دستمزدهاي واقعي و درآمدهاي مالياتي؛ رقابت ميان سه گروه آمريكا، اروپاي غربي و ژاپن و آسياي شرقي براي صادرات خيل بي كاران به يكديگر؛ انتقال منابع سرمايه‌گذاري از فعاليت‌هاي توليدي به بورس‌بازي‌هاي مالي؛ و افزايش بي‌سابقه بدهي دولت‌ها.
همچنين دهه 1970 دو شوك نفتي را نيز تجربه كرد كه در پي آن بسياري از كشورهاي جهان سوم با مشكل مواجه شدند. هم كشورهاي جهان سوم و هم كشورهاي بلوك سوسياليسم به سمت متعادل‌كردن تراز پرداخت‌ها حركت كردند، چرا كه بازار محصولات صادراتي‌شان در كشورهاي ثروتمند به شدت محدود شده بود، در حالي كه وارداتشان از اين كشورها افزايش چشم گيري يافته بود. رانت به دست آمده توسط كشورهاي نفتي تا حد زيادي به سمت بانك‌هاي ايالات متحده و آلمان سرازير شد و از سوي ديگر، اين پول‌ها به صورت "وام" در اختيار كشورهاي بحراني جهان سوم و بلوك سوسياليسم قرار گرفت. قبل از آنكه بسياري از اين وام‌ها به مرحلة پرداخت اصل سرمايه و حتي سودشان برسند، به خاطر بحران بدهي‌هاي دهه 1980 سوخت شدند. شكست نظرية توسعه‌گرايي، اين فرصت را براي حملة نئوليبرال‌ها به رهبري دولت ريگان و تاچر، صندوق بين‌المللي پول و كنفرانس اقتصاد جهاني در داووس داد.
جغرافياي سياسي نظام جهاني به سرعت در حال تحول و دگرگوني بود. كشورهاي جهان سوم اعتماد به نفس به دست ‌آمده در فضاي اقتصادي قبلي را از دست داده بودند و ارتقاي سطح زندگي‌شان به دليل ركود اقتصادي جهاني متوقف شده بود. بسياري از رژيم‌هاي سياسي‌شان به دليل جنگ‌هاي خياباني و ديگر اغتشاشات داخلي در اثر بحران‌هاي اقتصادي سرنگون شدند. حتي كشورهاي بلوك شوروي نيز مستثني از اين روند نبودند. نرخ رشد اقتصادي فراوان كشورهاي بلوك، ناگهان سير نزولي پيدا كرد و انسجام داخلي اين كشورها به ناگاه متلاشي شد و توانايي مسكو در كنترل اقمارش، يكي پس از ديگري از ميان رفت. در نهايت، اتحاد جماهير شوروي توسط گورباچف وارد مسير اصلاحات سياسي و اقتصادي شد. اين نسخه در بسياري از موارد موفقيت چشم گيري به همراه داشت؛ اما متأسفانه در اين مورد، بيمار مرد.

مديريت افول ايالات متحده
عده‌اي بر اين باور بودند كه دورة پس از 1970 ، عصر طلايي براي ايالات متحده خواهد بود، اما هرگز چنين نشد و عكس آن اتفاق افتاد. اولاً ايالات متحده در جنگ گسترده‌اي با يك كشور كوچك شكست خورد. ويتنام رسوايي واترگيت را وخيم‌تر كرد و نيكسون را مجبور ساخت كه از رياست جمهوري استعفا دهد. در مجموع، شكست نظامي و بحران سياسي باعث ايجاد مشكلات فراواني در جغرافياي سياسي ايالات متحده يعني افول برتري اقتصادي نسبت به ساير متفقين شد. گروه سه تايي اروپاي غربي، ژاپن و آسياي شرقي براي اولين بار توانسته بودند تقريباً به برابري اقتصادي با ايالات متحده دست يابند و ديگر ايالات متحده نمي‌توانست در معادلات سياسي جهاني همچون كشورهاي اقماري‌اش با اروپاي غربي و ژاپن رفتار كند. سياست خارجي ايالات متحده مي‌بايست تغيير مي‌يافت. اين تغييرات توسط نيكسون آغاز شد و در ادامه، طي سي سال بعد به صورت هدفي ناگفته توسط همه رئيس‌جمهورهاي ايالات متحده دنبال شد: " افول هژموني ايالات متحده در جهان كاهش يابد."
برنامه‌اي كه رئيس‌جمهورهاي بعد از نيكسون در پيش گرفته‌ بودند، سه محور اساسي داشت. محور اول ـ كه براي حداكثر كردن قدرت سياسي ايالات متحده پيشنهاد شد ـ اين بود كه بايد با اروپاي غربي و ژاپن همكاري و مشاركت كرد. استراتژي مشاركت در جغرافياي سياسي با تأسيس مجموعه‌اي از نهادهاي بين‌المللي تكامل يافت. از جمله: كميسيون سه جانبه، نشست جي 7، كنفرانس اقتصاد جهاني در داووس و غيره. محور دوم برنامه‌ها، حفظ برتري نظامي ايالات متحده بود. در شرايطي كه جنگ ويتنام، محدوديت‌ها و نواقص نيروهاي آمريكايي را آشكار ساخته بود، حفظ برتري هسته‌اي براي ايالات متحده ضرورت داشت. اما در اواسط دهه1960، انحصار مطلق ايالات متحده در تسليحات هسته‌اي شكسته ‌شد و اتحاد جماهير شوروي، انگلستان، فرانسه و چين به اين تسليحات دست‌ يافتند. محور سوم تحولات سياست خارجي ايالات متحده در اين دوران، امور اقتصادي بود. هنگامي كه اجماع واشنگتن به جايگزيني سياست توسعه‌گرايي به عنوان يك سياست جهاني موجود مي‌انديشيد، اقتصاد آمريكا به خصوص در امور مالي كشورهاي جهان سوم بسيار زياد پربازده شده ‌بود. در حالي كه اين سوددهي، مقداري از زيان‌دهي صنايع پيشرو ديگر را در داخل ايالات متحده جبران مي‌كرد. در بسياري از موارد، اين راه حل‌ها توانستند با موفقيت چشم گيري سياست خارجي ايالات متحده را در سه محور مذكور بازسازي كنند، البته تا آخر دهه 1990.

پس از جنگ سرد
استراتژي‌هاي در پيش گرفته ‌شده توسط ايالات متحده تا حدي توانسته ‌بود روند افول هژموني آمريكا را در جغرافياي سياسي كند سازد، اما رويدادهايي، مانع از اين امر شد. اولين اين رويدادها، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي بود. تبليغات سياسي ابالات متحده معمولاً اعلام مي‌داشت كه نظام شوروي بايد پايان يابد. در نتيجه، پس از يك دوره بسيار كوتاه، اروپاي شرقي و مركزي نظام كمونيستي خود را سرنگون ساختند و پيوندهاي اقتصادي و نظامي خود را با اتحاد جماهير شوروي شكستند.
در اين شرايط، جغرافياي سياسي دو پيامد اصلي به همراه داشت. اولاً واشنگتن مهم‌ترين استدلال مهم خود ـ يعني ضرورت حفظ مواضع مشترك در مقابل اتحاد جماهير شوروي ـ را كه در مقابل اروپاي غربي در جهت حفظ روابط مستحكم سياسي داشت از دست داد. ثانياً ايالات متحده فشار غيرمستقيم و بسيار تعيين‌كننده‌اي را هم كه بر سياست‌هاي كشورهاي جهان سوم داشت از دست داد، كه اين مورد بلافاصله خود را در حمله عراق به كويت در سال 1990 آشكار ساخت. ما نبايد از حمله صدام حسين برداشت غلطي داشته ‌باشيم. وي مي‌خواست جنگ سخت، طاقت‌فرسا و بي‌نتيجه با ايران را كامل كند، جنگي كه با حمايت‌ها و پشت گرمي‌هاي مؤثر ايالات متحده ادامه يافته ‌بود. عراق در جنگ با ايران بدهي‌هاي سنگيني به كشور كويت و عربستان سعودي به وجود آورد كه بازپرداخت آنها بسيار دشوار بود. رهبر عراق بدين صورت استدلال مي‌كرد كه كويت چاه‌هاي نفت عراق را در منطقه مرزي خشكانده است. از سوي ديگر، چند سالي بود كه عراق اعلام كرده ‌بود كه كويت جزئي از خاك عراق است و به طور غيرقانوني، در راستاي تأمين اهداف خود توسط انگلستان جدا شده‌ است. صدام فكر مي‌كرد كه تمام اين مسائل را مي‌تواند با حمله به كويت حل كند و حمله نظامي آسان‌ترين راه حل براي عراق بود.
در نظام اقتصاد جهاني، دهه 1990 را دهه نهادگرايي بلندمدت نئوليبرالي در نظم اقتصادي جهاني مي‌دانند. نهاد اصلي اين تفكر، سازمان تجارت جهاني، اين ضمانت را به كشورهاي جنوب داده ‌بود كه با بازكردن مرزهايشان به روي جريان مالي و تجاري كشورهاي شمال، "مالكيت معنوي" آنها مراعات خواهد شد. يكي از دستاوردهاي سياسي مهم ايالات متحده در اين شرايط اين بود كه توافق تجارت آزاد ميان كشورهاي آمريكاي شمالي امضا شد و در سال 1994 به مرحله عمل رسيد. از سوي ديگر، كشورهاي بلوك سوسياليست از جمله روسيه، خصوصي‌سازي و حذف دخالت دولت در اقتصاد را با سرعت زيادي آغاز كردند. يكي از سريع‌ترين تبعات اين روند در بسياري از كشورها، بدتر شدن شرايط اقتصادي، از ميان رفتن امنيت اجتماعي، افزايش نرخ بي كاري و كاهش نقدينگي بود. نابرابري‌هاي داخلي در كشورهاي كمتر توسعه‌يافته جهان به سرعت افزايش يافت. هنگامي كه يكي از مناطق جنوب كه وضعيت اقتصادي بهتري داشت ـ مثل جنوب و شرق آسيا ـ وارد بحران شديد مالي سال 1997 شد، ساير مناطق مثل روسيه و برزيل نيز دچار وضعيت اقتصادي مشابه شدند. با اين وضعيت، تفكر نئوليبرال اعتبار خود را به عنوان يك راه حل در مسائل اقتصادي جهان از دست داد. هنگامي كه اعضاي بانك جهاني در سال 1999 در سياتل گرد هم آمدند تا براي نظم اقتصاد جهاني نئوليبرال قواعد معيني را ترسيم كنند، با راه پيمايي‌هاي مردمي عظيمي (كه اغلب از جنبش‌هاي اجتماعي ايالات متحده بود) مواجه شدند. به همين صورت، طي سال‌هاي بعد، در گردهمايي‌هاي بين‌المللي ديگر نيز اعتراض‌ها و راه پيمايي‌ها ادامه پيدا كرد. اين اعتراض‌ها منجر به تأسيس گردهمايي جهاني اجتماعي شد كه اولين بار در ژانويه 2001 به عنوان يك واكنش سريع عمومي به گردهمايي جهاني اقتصاد در داووس برگزار شد. به نظر مي‌رسد كه برنامه ايالات متحده براي كندتر كردن افول هژموني آمريكا با مانع جدي مواجه شده ‌بود و در اين زمان نياز به بازنگري مجدد داشت.

3- افول پرشتاب؛ 25-2001
تفكر جديدي كه به گروه نئومحافظه‌كاران شهرت يافته‌اند و جرج بوش در سطح عالي اين تفكر قرار دارد، پس از انتخابات رياست جمهوري سال 2001 به قدرت رسيد. اين گروه موقعيت و جايگاه خود را در دهه 1990 در پروژه قرن جديد ايالات متحده بازسازي كردند. هر چند كه خود بوش يكي از اعضاي اين حلقه نبود اما، معاون، وزير دفاع و معاون وزير دفاع كابينه و همچنين برادر و تعدادي از مقامات و مشاوران رسمي دولت وي از اعضاي اين حلقه بودند و يا عضو اين حلقه شدند. اين گروه به طور بسيار افراطي منتقد سياست خارجي كلينتون بودند. يا به عبارت دقيق‌تر، آنها اين سياست خارجي ايالات متحده را كه قائل به كاهش هژموني ايالات متحده پس از سال 1970 شده است، به طور كلي رد مي‌كنند. آن‌ها اعتقاد دارند، براي جلوگيري از افول پرشتاب ايالات متحده بايد تغييرات ساختاري در نظام جهاني به وجود آورد. همچنين معتقدند كه اشتباهات بزرگ سياسي و نبود تدابير و اقدامات جدي توسط رئيس‌جمهورهاي آمريكا، مسبب شدت اين روند بوده ‌است. به همين دليل، آنها اقدامات سياسي ريگان را نخواهند بخشيد، هر چند كه به طور علني اين مسئله را بيان نمي‌كنند.
گروه نئومحافظه‌كاران به شدت به دنبال تغيير ساختاري سياست خارجي ايالات متحده بوده ‌است. كشف منطق نئومحافظه‌كاران بسيار ساده است. آنها مي‌خواستند با سرنگوني صدام توسط نيروهاي نظامي، ترجيحاً به صورت بك‌جانبه، نه تنها ابهت آمريكا را به جاي اول خود برگردانند بلكه اعلام كنند كه سياست‌هاي سه گروه در دنيا، هژموني ايالات متحده را تهديد مي‌كند: سياست اروپاي غربي براي نفوذ در ديكتاتوري جغرافياي سياسي، تكثير و گسترش بالقوه تسليحات اتمي به ويژه توسط كرة شمالي و ايران، و همچنين سياست حاكمان كشورهاي عربي براي به درازا كشاندن توافق نهايي در مناقشه فلسطين ـ اسرائيل، در حالي كه اين توافق تا حد زيادي به نفع دولت اسرائيل بود. نئومحافظه‌كاران معتقدند كه اگر بتوانيم به سرعت تهديد اين سه گروه را از بين ببريم، آنگاه همه موقعيت استراتژيك و هژموني ايالات متحده دوباره ترميم خواهد شد و جهان معاصر وارد قرن جديد ايالات متحده خواهد شد.

محاسبات اشتباه
نئومحافظه‌كاران در راستاي رسيدن به اهداف خود مرتكب چندين قضاوت و اشتباه بسيار فاحش شده بودند. اولاً آنها فكر كرده ‌بودند كه پيروزي نظامي بر عراق بسيار ساده و آسان خواهد بود و براي رسيدن به ‌آن، هزينه مالي و انساني بسيار اندكي به ‌وجود خواهد آمد، در حالي كه هم اينك پي‌برده‌اند، اين قضاوت آنها كاملاً اشتباه بوده ‌است. نيروهاي نظامي ايالات متحده با سرعت زيادي در سال 2003 وارد بغداد شدند، اما آنها قادر نشدند نظم و ثبات را در اين كشور نهادينه كنند. ثانياً و در همين راستا، سياست ارعاب ايالات متحده به طور اندكي موفقيت‌آميز بود. در سال 2002 و 2003، فرانسه و آلمان مخالفت خودشان را با حمله به عراق اعلام داشتند. ايالات متحده در وضعيتي كه در ميان اعضاي شوراي امنيت كمترين طرفدار را داشت، حمله‌اي نسنجيده انجام داد. به طور كلي، سياست ارعاب در مورد تكثير تسليحات اتمي اصلاً راهگشا نبود.
كره شمالي و ايران هر دو از حمله آمريكا به عراق به اين نتيجه رسيدند كه ايالات متحده به خاطر داشتن تسليحات هسته‌اي به عراق حمله نكرد بلكه چون عراق تسليحات هسته‌اي نداشت مورد حمله قرار گرفت. اين مسئله براي هر دو دولت مشخص كرد كه مطمئن‌ترين دفاع از رژيم‌هايشان ، تسريع در دستيابي به تسليحات هسته‌اي است. به اعتقاد ايالات متحده، هر دو كشور ياد شده، واقعاً به‌ دنبال چنين تسليحاتي هستند، اما با وضعيت پيش‌آمده، ايالات متحده خودش را هم به لحاظ نظامي و هم به لحاظ سياسي به خاطر جنگ عراق ضعيف ‌شده مي‌بيند. در نتيجه، اين توانايي را در خود نمي‌بيند كه در حمله به كشورهاي ديگر موفق باشد. همچنين ايالات متحده در موقعيتي نيست كه بتواند كشورهاي اروپاي غربي و آسياي شرقي را در جهت حمله به دو كشور مذكور براي دست‌ برداشتن از تسليحات هسته‌اي بسيج كند. در مجموع، ايالات متحده در موقعيت جديد بسيار ضعيف شده و در نتيجه، پس از جنگ عراق توانايي متوقف ‌كردن تكثير تسليحات هسته‌اي يا همان پروژه نئومحافظه‌كاران را ندارد.
ماحصل تمامي سياست‌هاي خارجي بوش، تا كنون بيشتر منجر به شتاب‌گرفتن افول هژموني ايالات متحده در نظام جهاني شده ‌است. جهان تقريباً به يك تقسيم بي‌ساختار و چندجانبه قدرت سياسي رسيده، به طوري كه در آن، تعدادي مركز منطقه‌اي با قدرت مانور مختلف براي پيشرفت وجود دارند: مثل ايالات متحده، انگلستان، اروپاي غربي، روسيه، چين، ژاپن، هند، ايران و برزيل. در اين شرايط، هيچ برتري قاطعي به لحاظ اقتصادي، سياسي، نظامي، فرهنگي و ايدئولوژيكي، ميان هيچ‌كدام از اين مراكز وجود ندارد. نكته مهم اين است كه هيچ اتحاد و توافق مستحكمي نيز تا كنون ميان اين مراكز به وجود نيامده ‌است. هر چند برخي از اين توافق‌ها در حال شكل‌گيري هستند.

سناريوهاي پيش‌رو
با نگاهي به دو دهه آينده، چه روندهايي براي مسائل جهاني قابل تصور است؟
اول، شكست كامل عدم تكثير تسليحات هسته‌اي در جهان، با حضور يك يا دو قدرت هسته‌اي كوچك در جمع قدرت‌هاي موجود هسته‌اي. كاهش قدرت ايالات متحده و افزايش رقابت مراكز مختلف قدرت، ضمانت مي‌كند كه آن دسته كشورهايي كه برنامه‌هاي هسته‌اي‌شان را در دوره 2000-1970 به اتمام رسانده‌اند، دوباره فعاليت خود را در اين راستا از سرگيرند. اين اقدامات باعث خواهد شد كه هر دو طرف به عنوان يك سياست بازدارنده اقدام به فعاليت‌هاي نظامي در مناطق مختلف جهان كنند و قطعاً تبعات چنين فعاليت‌هاي نظامي براي جهان بسيار خطرناك خواهد بود.
در عرصه مالي ، برتري دلار ايالات متحده به سرعت از ميان خواهد رفت و جاي خود را به نظام چندپولي خواهد داد. اين مسئله واضح است كه يورو و ين به طور بسيار گسترده‌اي به عنوان واسطه مالي در مبادلات كالاها و خدمات به كار گرفته ‌خواهند شد. اما سؤال اين است كه آيا ساير پول‌ها نيز به اين ليست اضافه خواهند شد. به دليل افزايش تعداد اين پول‌ها در اقتصاد واقعي، وضعيت سيستم نامتوازن خواهد شد و يا بي‌ثباتي بسيار زيادي را به همراه خواهد داشت. در هر حال، كاهش نقش مركزي دلار باعث ايجاد تنگناهاي اقتصادي اساسي براي ايالات متحده خواهد شد كه از جمله آنها مربوط به بدهي‌هاي ملي موجود خواهد بود و شايد منجر به كاهش سطح زندگي در ايالات متحده نيز بشود.
سه منطقه مهم در جهان نيازمند بررسي دقيق و ويژه‌اي هستند، زيرا همه آنها در وضعيت كنوني در مركز نا‌آرامي‌ها و آشوب‌ها قرار دارند. برآيند رفتار هر كدام از اين مناطق باعث تغيير وضعيت جغرافياي سياسي خواهد شد. اين مناطق عبارتند از: اروپا، آسياي شرقي و آمريكاي لاتين. ابتدا به منطقه اروپا مي‌پردازيم. در خلال پنج سال (2001 تا 2005 ) دو پيشرفت اساسي در اين منطقه رخ ‌داد. اولين پيشرفت، برآيند مستقيم بازنگري يك‌جانبه‌گرايي بوش در سياست خارجي ايالات متحده بود. كشورهاي فرانسه و آلمان به طور كلي با حمله ايالات متحده به عراق در مارس 2003 مخالفت كردند و حمايت تعداد ديگري از كشورهاي اروپايي را نيز به دست آوردند. اين دو كشور اروپايي به طور همزمان تماس اوليه‌اي را با روسيه شروع كردند تا به تأسيس رابطه پاريس ـ برلين ـ مسكو اقدام ورزند. در واكنش به اين مسئله، ايالات متحده با مساعدت انگليس حركت متقابلي را آغاز كرد. آنها بسياري از كشورهاي شرق و مركز اروپا را ـ يا آنچه رامسفلد اروپاي "جديد" در مقابل اروپاي "قديم" ناميدـ وارد جبهه خود كردند. انگيزه اصلي اين كشورهاي شرقي و مركزي اروپايي، ترس آنها از روسيه بود كه احساس مي‌كردند، نيازمند اتحاد مستحكمي با ايالات متحده هستند.
دومين پيشرفت در حوزه اروپا به دفاع از قانون اساسي پيشنهاد شده اروپايي در همه‌پرسي‌ فرانسه و هلند مربوط مي‌شد. رأي ‌دهندگان به قانون اساسي اروپا كاملاً در جبهه مقابل كساني بودند كه به عراق حمله كردند. برخي از رأي ‌دهندگان منفي به قانون اساسي اروپا، جزء منتقدين مردمي نئوليبراليسم بودند كه مي‌ترسيدند قانون اساسي جديد اروپا باعث استحكام نئوليبراليسم در اروپا شود و دسته ديگر از مخالفان قانون اساسي كساني بودند كه از گسترش اروپا به قسمت شرق و امكان ورود تركيه به اتحاديه اروپا واهمه دارند. اما هر دو گروه مذكور كه به قانون اساسي اروپا رأي منفي داده‌اند، خواهان اروپايي مستقل و توانا براي فاصله ‌گرفتن از ايالات متحده هستند. اما تركيب دو پيشرفت ذكر شده ـ دو دستگي ايجاد شده در حمله به عراق و دفاع از قانون اساسي جديد اروپا ـ موانع بسياري را براي رسيدن به اروپايي مستقل و قدرتمند برسر راه دارد. سؤال اصلي اين است كه آيا در خلال دهه آينده، اين حركت اروپا بنياني مردمي و نهادي مستحكم خواهد ‌يافت. همچنين آيا پروژه رو به رشد اروپا اگر با موفقيت پيش رود، خواهد توانست بر روي روابط سياسي با روسيه تأثيرگذار باشد و خواهيم توانست در مورد قطب جغرافياي سياسي اروپا ـ روسيه صحبت كنيم.
حال اگر به سراغ آسياي شرقي برويم، سناريوي كاملاً متفاوتي به دست خواهد آمد. به دلايل خاصي، در اين منطقه فقط سه كشور بايد مورد بررسي قرارگيرند: چين، كره و ژاپن. دو كشور اول به دو قسمت مجزا تقسيم شده‌اند كه اتحاد آ‌نها بسيار نامحتمل است. اتحاد مجدد هر دوي اين كشورها (كره شمالي و جنوبي و جمهوري خلق چين و تايوان) به آساني قابل دست‌يابي نيست، بلكه در هر دوي آنها از هم‌اينك تا 2025، امكان آشكار شدن اختلافات بسيار شديد است. مسئله كاملاً متفاوت ديگري در مقايسه اروپايي ـ آسيايي وجود دارد. در اروپا خصومت‌هاي تاريخي ميان فرانسه و آلمان تا حد بسيار زيادي پايان يافته ‌است، در حالي كه اختلافات ژاپن با چين و كره بسيار عميق‌تر و شديدتر گرديده‌ و هنوز با عصبانيت و حرارت جدي در تمام ابعاد دنبال مي‌شود. از سوي ديگر، پيشرفت‌هاي اقتصادي هر سه اين كشورها تا حد زيادي چشم گير و نزديك به هم بوده ‌است كه اين مسئله نيز خشم تاريخي طرفين را شدت بخشيده ‌است. در اين ميان، يك مسئله بسيار پيچيده و لاينحل وجود دارد: كدام يك از چين يا ژاپن مي‌توانند نقش "رهبري" را در منطقه آسياي شرقي به طور مؤثري ايفا كنند؟ اين مسئله كه ريشه‌اي فرهنگي ـ سياسي ـ مالي و نظامي دارد، غيرقابل حل نيست، بلكه حل مسئله به دورانديشي و بصيرت بسيار بالايي در رهبران سياسي كشورهاي مذكور نياز دارد. اگر به همين ترتيب موانع از سر راه برداشته ‌شوند، اتحاد آسياي شرقي مي‌تواند به عنوان يكي از اعضاي قدرتمند كشورهاي كنوني شمال ـ گروه سه‌تايي ايالات متحده، اروپا و روسيه ـ ظهور كند. در اين وضعيت، به احتمال قوي ايالات متحده در جبهه خودش به عنوان يك شريك در جمع سياست مداران زبردست‌تر ايفاي نقش خواهد كرد. اين وضعيت دقيقاً همان نقشي نيست كه واشنگتن براي خودش مجسم كرده، بلكه در حوالي سال 2025، آنچه كه براي هم رهبران و هم مردم آمريكا متصور است، وضعيت جذاب‌تر و ايده‌آل‌تري است.
بالاخره، آمريكاي لاتين كه به صورت بالقوه مي‌تواند به عنوان يكي از فعالان مستقل و با اهميت در عرصه جهاني ظهور كند، اگر وابستگي خود را به ايالات متحده كاهش دهد و ظرفيت ادغام برخي از امور اقتصادي‌اش را عملي سازد و اگر اين كشورها بتوانند مكزيك را هم وارد گروه خود سازند، آن گاه خواهند توانست گام اقتصادي و سياسي بسيار بلندي را بردارند كه بدون شك اين گام، زيان اساسي به ايالات متحده خواهد بود. هنگامي كه ساير عوامل بالقوه ـ به ويژه هند، ايران، اندونزي و آفريقاي جنوبي و غيره ـ به اين سازمان دهي كلي جغرافياي سياسي بپيوندند، آنگاه آخرين گام نيز در اين مسير برداشته خواهد شد. در آن شرايط، پشت صحنه هر آرايش جديد و ممكن در عرصه سياست، ميزان دسترسي به انرژي و آب خواهد بود. در آن زمان، جهان را تنگناهاي زيست‌محيطي احاطه خواهد كرد و به طور بالقوه، توليدات، بسيار انبوه‌تر از توانايي كنوني انباشت سرمايه‌داري خواهد بود. در آن موقعيت، بسياري از معضلات بحراني براي همه پيش خواهد آمد كه هيچ‌كدام از جغرافياي سياسي با ترفندها و برنامه‌هاي جديد نخواهند توانست راه حلي را ارائه دهند.
........................................................................................................
منبع : New left review
انتهاي پيام/
 يکشنبه 29 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 159]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن