تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815480843




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

*به بهانه عمليات كربلاي 5* نگاهي به زندگي و فعاليت‌هاي سرلشكر پاسدار شهيد داور يسري؛ پيام‌ها، خاطرات، گفت‌وگو با خانواده شهيد و...


واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: *به بهانه عمليات كربلاي 5* نگاهي به زندگي و فعاليت‌هاي سرلشكر پاسدار شهيد داور يسري؛ پيام‌ها، خاطرات، گفت‌وگو با خانواده شهيد و...
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: فرهنگ و حماسه

سرويس فرهنگ و حماسه خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) ضمن گرامي داشت ياد و خاطره شهيدان دوران دفاع مقدس به ويژه شهيدان عمليات كربلاي ‌‌٥، نگاهي دارد به زندگي و فعاليت‌هاي سرلشكر پاسدار شهيد داور يسري.

الهي، تكليف را چنين ادا مي‌كنم كه آنچه از بنده بار يافته بجوار قرب تو، و روزي يافته در نزد تو باقي مانده است جمع كنيم كه پيام شهيد است آن هم شهيدي كه ما شهادت مي‌دهيم كه به عشق تو آنقدر تلاش كرد تا به مقصود رسيد. زندگيش، گفتارش و عملش همه درس بود و اقتدا به مواليانش، اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‌السلام، چنانچه ورد زبانش صلوات برمحمدوآل محمد بود و چنين بود كه راه سرخ آنان را نيز با شوق پيمود.

با تقديم اين يادنامه به آن شهيد سعيد عارف كبير، مجاهد خستگي‌ناپذير و پاسدار رشيد اسلام داور يسري ياد او را گرامي مي‌داريم.

دفتر نمايندگي امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي

پيام مرحوم آيت‌ا... مشكيني مدظله به مناسبت شهادت سردار شهيد داور يسري:

بسم‌الله الرحمن الرحيم

انسان در ميان اين موجودات داراي ويژگي‌است و اطلاع از آن ويژگي امتياز و ويژگي‌ها لازم دارد، يكي از ابعاد وجودي وي آنكه او مسافري است كه چون از مرز عدم مي‌گذرد و از هنگامي كه رخت سفر مي‌بندد، همه ابعاد وجوديش مستور و پنهان است و چون بتدريج پيش مي‌رود روشن‌تر مي‌گردد و در هر قدمي بعدي از ابعادش آشكار و در هر مرحله‌اي پرده‌اي از جمالش و ستري از كمالش برداشته مي‌شود تا آنجا كه چون همه ابعادش روشن گردد ناگهان افول مي‌كند گو اينكه از ابتداء در جرگه اعدام بوده.

توضيحاً بايد گفت: آيا تصور كرده‌ايد كه سرچشمه‌هاي كوچك و مختلف از دامنه‌ كوهها و شكم رودها و بستر زمين‌ها بنام سرشاخهاي رودي شروع به جريان مي‌كنند و در مسير خويش به يكديگر مي‌رسند و تلاقي بر آنها نيرو، و اتصال بر آنها كمال مي‌بخشد و رفته رفته حدود و ابعادش روشن‌تر و مسيرش آشكارتر تا آنجا كه نهري وسيع داراي نام و نشان و شهرت و عنوان و حدود و ثغور مي‌گردد، و بالاخره از ساحلي در شكم دريائي بيكران وارد مي‌شود آنجا است كه حدود خويش را از دست مي دهد و نسبت او به دريا همان است كه قطره‌اي پس از وقوع در دريا.

در توجه بحال هر يك از افراد انسان (نه همه اين اقيانوس‌ روان ناپيدا كرانه و مجهول‌المبداء و المنتهي كه دركش از افق افكار نوابغ جهان نيز مستور است، مي‌يابيم كه او در حركت است و حركتش به چند نوع، و كمترين آنها حركت استداره‌اي جسم وي است و مثال فوق اگر بتواند تنها گوشه‌اي از آن را نشان مي‌دهد و توضيحاً بايد گفت: بي‌ترديد جسم انساني از خاك است (خاكي كه شگفت‌انگيزترينِ هستي‌ها است و نطفة تمام مظاهر زيباي هستي را در رحم خويش دارد و مادر همه فرزندان وسائل حيات جانداران است كه به تدريج بزايد و توليد فرمايد و چون كارگاهي عظيم فرسوده‌ها را دوباره ببلعد و نو كند و تحويل دهد) كلام در مسافري است كه از آن مبدأ بسوي ظهور انسانيت و شكل گرفتن بنحو احسنِ تقويم براه مي‌افتد و كلام در اينكه اين مسافر مرموز از مبدأ حركت تا وقتي كه وارد كانال وجودي والدين مي‌شود چه مدتي راه مي‌پيمايد و راهش از كدامين منطقه است؟ چنين بنظر مي‌رسد اين موجود همانند سرشاخه‌هاي آن رود از گوشه‌ها و مكان‌هاي مختلف به راه مي‌افتد و در داخل وجود والدين مراحلي از سير تكويني خود را مي‌گذراند و سپس در محيط خارج از وجود آنان در فضاي انسانيت وارد شده راهي طريق زندگي استقلالي خود مي‌گردد، در اينجا است كه بايد رشد كند و ترقي و تكامل و يا سقوط و انحطاط خويش را انتخاب نمايد، قابل توجه اينكه تعالي و تنزل و سعادت و شقاوت وي در اين مرحله نيز متزلزل است و از نظر ثبات و دوام مسلم نمي‌شود تا آنجا كه عمرش تمام شود و در يكي از حالات نيك و بد، آفتاب وجودش افول كند و در درياي بيكران ابديت فرو رود، پس در حقيقت آن روز، روز ملاك قضاوت است و روز ثبات امر وي از جنبه سعادت و شقاوت است.

و اين است كه روشنگر ابتداء انسان، انتهاي او است و حكايت كردن عاقبت امر انسان از بدو آن قصه‌اي است كه دروغ و كذب در آن راه نيابد و بدين جهت آن را بايد به دقت نگريست و از ترس سوء خاتمه بشدت بايد گريست.

عارفي مي‌گويد:درباره ابنيه‌هاي مادي دنيا چنين گويند كه ميزان خشت اول است و چون آن را كنج نهند تا انتها چنين رود و من در ساختمان وجودم دريافته‌ام كه ملاك خشت آخر است و چون كج باشد همه گذشته‌ها كج بوده، آري مظهر اتم حسن عاقبت را شهيدان دارند كه در يك لحظه از جهاد خويش معامله‌اي بس پرسود انجام دهند و بدادن لحظاتي از عمر خويش حياتي بدوام بقاءالله و ابديتي بدرازاي ازليت الله بستانند.

توضيح ديگر درباره نگرش به عاقبت اسنان: خدا را در جو بالا و انبوه ملاء اعلا دو گونه تخته و لوح است كه بفاصله محدودي در طرف پائين و بالا قرار دارند، در لوح اسفل همه حوادث اين جهان و سرنوشت بشرها طبق تأثير اسباب و بر وفق طبع اولي اشياء مرقوم افتاده و مثلاً عمر يزيد را پنجاه سال و مقام او را در ده درجه و شئون ديگر او را در حدودي معين ثبت كرده‌اند و به عبارت ديگر حوادث را از نظر خود سبب و بدون نگاه بدخالت شرائط و عروض موانع ديده و حدود آن را از زبان اسباب تعيين كرده‌اند. اين تابلو چرك‌نويس حوادث است و آن را لوح محو و اثبات نامند كه فرشته‌هاي خاص و ارواح برخي از نيكان را با آن سر و كار است.

لوح دوم كه برتر است كه همه حوادث به قضاوت علل تامه و سنجش اسباب و شروط و موانع ملحوظ گرديده و در آن ثبت شده‌اند و چون شرط آن است كه مقتضي را قوت دهد و يا مقتضا را نيرو بخشد و مانع آن است كه اقتضاء را متوقف سازد و يا از اثرش بكاهد، بناچار تأثيرات اسباب متغير و حوادث متبدل شوند و بدين جهت در عمر زيد و شئون حيات و سعادت و شقاوت وي در اين لوح اختلاف حاصل آيد، يك انسان در آنجا طويل‌العمر و در اينجا قصير، در آنجا عاصي و در اين مطيع، در آنجا شقاوتمند و در اينجا سعادتمند است و اين تخته نيز كه بنام لوح محفوظ و پاكنويس حوادث است. مرجع علوم برخي از فرشتگان و ارواح والاتر است و بسا جوان كه در آن لوح با عمري طولاني و پر از معصيت و در اين تخته با زندگي كوتاه و پربار و با دريافت جائزه عظيم ربوبي و قرار گرفتن در صف شايستگان مرقوم افتاده‌اند (يمحوالله مايشاء و يثبت و عنده‌ام الكتاب). شهداء ارجمند شرائط سعادت را تهيه كرده‌اند و موانع آن را كه اسارت هوي و پيروي هوس و دل بستن به اين خرابه قديم است برطرف نمودند و اينك بدان مقام رسيده‌اند كه من به آنها آنچنان مي‌نگرم كه شما به ابرهاي آسمان.

مطلب ديگر در علو مقام شهيد اينكه: طبق احاديث معتبر پويندگان راه حق را اصناف و گروههاي متعدد است، صنفي از برترين آنها كساني هستند كه بوسيله بازوان و انگشتان سعي كنند و جهاد نمايند، اينان منقسم بدو تيپ‌اند: عالمان باتقوائي كه در دست قلم گيرند و رزمندگان جهادگري كه در كف اسلحه دارند، اينان در صحنه محشر به مباهات برخيزند و از ديگران پيشي گيرند.

آنروز ميان دو تيپ مسابقه افتد و در محكمه داوري ميانشان قضاوت شود،عجبا، آنان علما، فقها، مفسران، محققان،متكلمان و فيلسوفان، اينان سپاهيان، ارتشيان، بسيجيان و رزمندگان و عجبا از مسابقه دوشادوش بين اين دو گروه و يا از مقايسه بين آنها؟ آن عالم محقق هفتاد ساله است و اين بسيجي شهيد هفده ساله، من چه مي‌دانم اين خداوند است كه مراتب را تعيين مي‌كند.

اينجانب در نفس خويش پيوسته تصور شهادت و گاهي آرزوي آن را دارم و تا حال نائل نيامده‌ام به خويشتن و شهاد و بازماندگان آنان چنين مي‌گويم: درباره شهادت چگونه مي‌انديشيد؟ آن كس كه در وهله اول حضور در ميدان شهيد مي‌شود و من تا حال زنده‌ام، لابد اينجا سري يا اسراري است نهان و غيبي است از غيوب جهان، آري اين مرحله مرحله انتخاب و اصطفاء است و مقام پذيرش و گزينش و انتخاب، معلول لياقت و استحقاق است، شما مشتي از دانه‌ گندم را در مقابل مرغي بپاشيد و ببينيد كه چگونه دانه‌هاي سالم و درشت و زيبا را انتخاب مي‌كند و زشت‌ها و ريزها انتخاب نمي‌شوند، آن فرشته عظيم الشأن كه اراده او اراده الله است آنها را خواهد برد كه مقبول درگاه حق‌اند و شهداء ما جزء آنانند كه بواسطه پاكي نيت و اخلاص عمل در اوائل سن راه صد ساله را در يك شب و يا يك روز پيموده‌اند و من بي‌لياقت تا حال دستم بدين سعادت نرسيده، نيكو است كه قريب ده سال پيش به جواني در لباس سربازي برخوردم او را در ميان لشكر طاغوت آن زمان از سربازان حق ديدم و در محيط فاسد آن روز از صالحانش مشاهده كردم و در جو آلوده آن محيط از همه پليدي‌ها پاكيزه يافتم، وزانت سخن، پاكي انديشه، صفاي دل از روح انقلابيش سرچشمه مي‌گرفت از ملاحظه حالاتش در شگفتي فرو رفتم صراحت لهجه و صداقت باطنش مرا به رفاقت خواند و من پذيرفتم نام شريفش داور و شهرتش يسري بود، رفته رفته دريافتم كه او را نفسي است پاكيزه، هدفي است عالي آرماني است والا، همتي است بلند، گاهگاهي مرا در خانه‌ام مورد عنايت قرار مي‌داد و روزي هم من در بستر مجروحيش از وي حال پرسيدم تا آن روز كه مطلع شدم او را بلقاءالله انتخاب كرده‌اند، خوشا به سعادتش و طوبي له من او را و همه شهداء اسلام را به يك چشم مي‌نگرم و در مقابل همه خاضعم و از قلب داغديده بازماندگانش تفقد دارم و همه را دعا مي‌كم و از خداي توانا جداً خواستارم رزمندگان عظيم الشأن را پيروزي عنايت فرمايد و عمر مبارك رهبر بزرگ انقلاب را طولاني گرداند، حق را در جهان بر باطل ظفر بخشد، اسلام و احكام عاليه قرآن را در پهنه گيتي بگستراند، قدرت‌هاي شيطاني و رؤوس جنايتكاران و اريكه‌هاي طاغوتان و ستم‌پيشگان را سرنگون فرمايد و خالصترين تسليمات ما را به پيشگاه حضرت بقيه‌الله عجل الله تعالي فرجه برساند و ما را از سخط آن حضرت كه سخط الهي است مصون و به لطف و عنايت و رضا آن حضرت كه رضاي حق‌تعالي است مشمول فرمايد اين ارادتنامه را پس از استماع شهادت آن سعيد شهادت‌جو و آن شهيد سعادت ياب، براي خود يادداشت كردم، باشد ديگران نيز بخوانند، والسلام.

علي مشكيني ‌‌١٣٦٦/٥/٢٦

پيام حجت‌الاسلام و المسلمين حاج آقا مروج نماينده امام و امام جمعه شهرستان اردبيل

بسمه تعالي

سلام ... علي الشهداء العارفين

گرچه مناسب اين است كه از شهيد داور يسري دوستان هم سن و سالش و همرزمان و همسنگرانش كه به جزئيات زندگي او واردند سخن بگويند لكن من نيز چند جمله از اين شهيد فرزانه به عنوان عرض ادب به ساحت مقدس شهيدان بنويسم شايد وسيله و دستاويزي براي روز رستاخيزم باشد.

اگر در مورد داور يسري بگويم وي حتي براي بسياري از دوستانش ناشناخته ماند گزاف نگفته‌ام.

او خيلي اصرار داشت خود را نشان ندهد و اعمالش مخفي بماند.

من او را قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در زمرة جواناني مي‌ديدم كه در مساجد و مراسم مذهبي و ديني شركت مي‌جستند و اجمالاً مطلع بودم كه جلسات خصوصي با بعضي از جوانان نيز داشتند. ايشان با حجت‌الاسلام هادي غفاري بيشتر مأنوس بودند و در سال‌هائي كه آقاي غفاري در اردبيل بودند و نفس گرمشان روي عدة جوانان اثرات مثبتي داشت داور يسري نيز در عداد آنان و هم جليس آن زمره بود.

داور يسري درس مي‌خواند و در دوران تحصيلاتش شناخته مي‌شد. قيافه آرام و مطمئني داشت در عين حال توأم با جوشش انقلابي و بالاخره در ادامه تحصيلاتش به اصفهان رفته و در آنجا در پيامد كارهاي انقلابيش زندان افتاده و آنچه لازمه مسير انقلاب و حركت اسلامي بود پيمود.

داور يسري از اوج‌گيري انقلاب تا زمان پيروزي و از پيروزي تا شهادت در تمام اين موارد در صف اول انقلابيون با اراده مصمم و قدم‌هاي استوار ملهم از حقانيت و واقعيت اسلام و انقلاب و پيرو كامل العيار امام مدظله العالي و مجسمه يك انسان وارسته و دست شسته از متعلقات مادي و دنيوي بود.

شهيد داور يسري به منظور تداوم انقلاب و مقابله با هرگونه خطرات، ايثارگرانه و فداكارانه در رأس گروه ضربت اردبيل به فعاليت پرداخت و در اين مقطع آنچه از انقلاب مي‌فهميد و فهميده بود عمل مي‌كرد تا پس از گذشت زمان و مسافرتي كه در كسوت پاسداري به لبنان كرد و برگشت بنا به پيشنهاد و اصرار جمعي از مردم و دوستان و ابلاغ مسئولين، فرماندهي سپاه اردبيل را به عهده گرفت و در اين وقت كمالات نفساني ايشان بيشتر اوج گرفته بود حقاً جا داشت قولاً و عملاً معلم اخلاق باشد. برخورد وي با برادران سپاه و سايرين اثرات شگرفي مي‌گذاشت. او در خلال اين مدت نشان داد كه چگونه نظارت و كنترل بر نفس خويش دارد.

آنچه در خاتمه به عنوان حسن ختام از وي مي‌توانم با قاطعيت ياد كنم او علاوه بر فضايل اشاره شده و فعاليت‌هاي چشمگيرش اسوه كامل تعبد بر ولايت فقيه و تبعيت از رهنمودهاي امامش بود. بار خدايا در روزي كه فرموده اي ندعوا كل اناس بامامهم با ائمه معصومين عليهم السلام محشورش فرما و بازماندگان خانواده‌اش را در مسير راه حقش پايدار نگاه دار يا رب العالمين.

پيام قائم‌مقام نماينده امام در سپاه پاسداران حجت‌الاسلام حاج آقا محمدي عراقي

بسم‌الله الرحمن الرحيم

فان مع‌العسر يسراً ان‌مع‌العسر يسراً

گاهي انساني را مي‌ستايند به تقوي و گاهي كسي را ياد مي‌كنند به اخلاص و نيز گاهي از شجاعت انساني تعريف مي‌كنند، بعضي را به صفا و وفا نام مي‌برند و از بعضي به تواضع و فروتني توصيف مي‌كنند و به بعضي نيز لقب مبارز و مجاهد و انسان خستگي‌ناپذير داده مي‌شود.

هر يك از صفات و كمالات فوق به تنهايي مي‌تواند قامت انساني را بيارايد و بر كمال و فضيلت او بيفزايد.

اما زيباتر از همه آن قامتي است كه بر همه فضائل فوق در حد اعلاء آراسته باشد و خودش از باور اين كمالات وارسته.

هر يك از صفات فوق را در وجود يك انسان شايد راحت‌تر بتوان يافت اما انساني كه مجمع فضائل و كمالات باشد به سختي هم يافت نمي‌شود.

شهيد يسري هنرمندي بود كه ارزش‌هاي عالي را در وجود خود با ظرافت كامل به تصوير كشيده بود. قامت دلاور «داور» ما آراسته بر پوشش فضيلت‌ها بود. لباس تقوي را نه در كنج انزوا كه در ميدان مبارزه،زندان، انقلاب،جبهه و جنگ نيز محكم بر تن داشت او مجسمه اخلاص بود غيرخدا، در زندگي و حركتش نقش تأثيري نداشت متواضع و فروتن بود تا جائيكه هيچگاه خود را مطرح نكرد.

او هيچگاه با بدان مأنوس نبود و در ميان خوبان خوبتر جلوه مي‌كرد. نور الهي بر جبين، ذكر خدا بر لب و عشق به خدا را در دل داشت و چه زيبا مي‌شد در وجودش يافت تجسم يك انسان موحد را. همه مشكلات و سختي‌ها در راه خدا را بر خود آسان مي‌كرد و تمام «عسر» براي او «يسر» بود «ان مع العسر يسراً»

اغلب انسان‌ها پس از رفتن از دنيا به خير و نيكي ياد مي‌شوند اما او كسي بود كه در حياتش به نيكي ياد مي شد چون فكر و ذكرش «فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً» بود و كسي از او سوء عمل نديده بود.

او به ميدان جنگ و جهاد مشتاقانه مي‌شتافت اما شجاعتش تنها در ميدان رزم ختم نمي‌شد كه هم شجاعت در مبارزه با نفس و هم در ميدان نبرد را توأم داشت. زهد و سادگي در زندگي از ويژگي‌هاي با ارزش بود و خلاصه در يك كلام انساني آراسته به فضائل و وارسته از رذائل و جامع ارزشهاي والاي اخلاقي بود. با اعتراف عجز قلم و بيان از اداء حق و تعريف او بجاست كه در همينجا قلم بكشند و لب بسته گردد كه ياراي همپائي او را ندارد و او خود با خون سرخش همه را نگاشت. خلعت زيباي شهادت او را زيبنده بود و او لايق چيزي جز شهادت نبود.

در سالگرد شهادتش بار ديگر ضمن پيمان مجدد با روح بزرگش صبر و اجر جزيل بر خانواده معظم و صابرش خواستاريم.

دفتر نماينده حضرت امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامي

محمود محمدي عراقي

پيام حجت‌الاسلام والمسلمين حجت‌الاسلام خدامي

مسؤول كميسيون پيگيري فرمان امام در دفتر نمايندگي امام در سپاه پاسداران

بسم‌الله‌الرحمن الرحيم

ايمان و تقوا و اخلاص در وجود شهيد عزيز داور يسري عينيت يافته بود. دوستان و همكاران همه او را با اين خصوصيات مي‌شناختند. او در زمينه خودسازي در جميع ابعاد آن در حد وسع و توان خود راهي پيموده و درهاي رشد و تعالي را بر خويشتن گشوده بود همانگونه كه اهل ذكر و دعا بود و ملازم قرآن و مفاتيح و در هر فرصتي روح و روان خويش را با زلال وحي خدا سيراب مي‌كرد و با ياد خدا و تعلق باو بندهاي اسارت تعلقات دنيوي را مي‌گسست در صحنه خدمت به اسلام و انقلاب و مردم نيز خستگي‌ناپذير بود و مقاوم.

از هر آنچه در توان داشت دريغ نمي‌ورزيد زيرا كار و خدمت را با نيت و هدف عبادت و بندگي خدا تقبل مي‌كرد و انجام مي‌داد از نيرو كار و مأموريت را مقيد به اوقات و ساعات خاصي نمي‌نمود و در راه انجام وظيفه شب و روز و هنگام و نابهنگام نمي‌شناخت از متعلقات دنيوي رفاه، آسايش پست و مقامي كه او را بخود مشغول و از خدا دور سازد دل بريده عاشق جهاد و مبارزه در راه خدا و دلباخته حضور در جبهه جنگ و در اين راه تا حد امكان و توان كوشيده بود لكن از آنجا كه همه كارها را در پرتو رضاي خدا ارزيابي مي‌كرد زماني كه به علت معلوليتي كه از جبهه بر تن داشت نتوانست و اجازه نيافت همچون گذشته در جبهه حضور يابد و ناچار شد بكارهاي ستادي و دفتري بپردازد با نهايت عشق و علاقه كارها و وظائف محوله را انجام ميداد ديده نشد وقت خود را بيهوده تلف نكرد بانتظار كار نمي‌نشست بلكه در پي كار بود او نه تنها پرتلاش بود كه ديگران را هم عملاً به فعاليت واميداشت. مسؤوليت هر امري را به عهده مي‌گرفت تا آن را به نتيجه مطلوب نمي‌رساند آرام نمي‌گرفت.در عين حال هيچ گاه خود را طلبكار نمي‌دانست بلكه دين عظيم از اولياء خدا و شهيدان راه خدا و شهيدان راه حق بر عهده خود مي‌ديد كه توان اداي آن را ندارد.

شهيد يسري طالب رضاي خدا بود و اطاعت از ولي‌فقيه را اطاعت خدا و رسول و سرپيچي از اوامر امام امت را عصيان خداوند مي‌دانست. او مي‌خواست در زمينه ايمان و عمل هر چه بيشتر خود را به امام عزيز نزديك‌تر سازد و اگر در نهايت به دفتر نمايندگي امام در سپاه رو آورده بود همانگونه كه گهگاهي از گفته‌هايش برمي‌آمد به اين خاطر بود كه آن را به امام نزديك‌تر و جلوه نور آن بزرگوار را در اينجا پررنگ‌تر مي‌يافت. او درصدد بود آب زلال را هرچه نزديك‌تر به سرچشمه به دست آورد كه بْعد راه و كدورت مسير صفا و پاكي آن را نيالوده باشد.

آرزوي ديرينه‌اش اين بود كه تمام خواسته‌ها و اوامر امام امت در جامعه و بخصوص در سپاه بطور كامل عينيت و تحقق يابد خودش در اين راستا قدم برمي‌داشت و ديگران را هم به اين راه دعوت مي‌كرد. تخلف از امر امام برايش قابل تحمل نبود لذا دخالت در مناقشات سياسي و ورود در احزاب و گروهها و جريانات سياسي را براي پاسدار گناه كبير و غيرقابل اغماض مي‌شمرد و تصور مماشات با متخلفين او را بستوه مي‌آورد و طوفاني از غم و اندوه در دلش برپا مي‌كرد كه گاهگاهي امواج آن تحمل از كفش مي‌ربود لكن با اين همه اين تعهد و تقواي شهيد يسري و خصوصيات و ويژگي‌هاي روحي و معنوي او بود كه آن همه التهاب و اضطراب را مهار مي‌كرد و به او سكون و آرامش مي‌بخشيد. كاستي‌ها و نقص‌هائي كه مي‌ديد به دور از جوسازي و افشاگري‌ بي‌جا با دست‌اندركاران در ميان مي‌گذاشت و اسرار را براي غيراهلش فاش نمي‌كرد و اين امر نشأت گرفته از تعهد و تقوايش بود.

عشق و علاقه شهيد يسري به حضور در جبهه جنگ و جهاد در راه خدا همواره آرامش نمي‌گذاشت و هر وقت امكان مي‌يافت در حد وسع و توان در عمليات‌ها شركت مي‌جست و فداكاري‌ مي‌نمود و در نهايت مي‌توان گفت اين عاشق و شيفته رضاي حق را خداوند بپاس ايمان و ايثار و تقوا و خدمات خالصانه‌اش با چهره گلگون به لقاي خويش فرا خواند.

والسلام ‌‌٦٦/٨/٢٠

صفحات تاريخ خون رنگ تشيع را ورق مي‌زنيم تا اين بار نيز تكرار تاريخ را در برهه‌اي از زمان نظاره‌گر باشيم تا بار ديگر در ادامة مبارزة تشيع از علي (ع) تا حسين (ع) و از حسين (ع) تا اين زمان را در زندگي عزيزي ديگر شاهد باشيم.

سخن از رهسپار و عاشقي ديگر از عاشقان اين راه است كه با قلبي مملو از شهادت نائل شد و به ابديت و جاودانگي شتافت كه ولاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون.

اين بار نيز سخن از شهيدي از سلالة حسينيان است. شهيد داور يسري؛ عاشقي ديگر از تبار حسينيان بود كه لبيك‌گويان به نداي فرزند حسين (ع) پرچم خونين كربلا را بر دوش گرفت و فرياد هل من ناصر حسين (ع) را لبيك گفت و با قلبي آكنده از عشق و ايمان به پروردگار و خشم و كينه نسبت به دشمنان اسلام بر قلب يزيديان يورش برد و آنان را خوار و زبون ساخته و عاقبت مرغ جانش خسته از اين قفس خاكي تن در آسمان ايمان و ايثار به پرواز درآمده و به ملكوت اعلي شتافت.

آري سخن از شهيد است و شهادت و در همين جا اقرار بايد كرد كه هيچ قلمي را ياراي تبيين عظمت شهيد نيست كه شهادت شگفت‌انگيزترين رشحات قلم پروردگار بر لوح آفرينش است.

پيامبر اسلام (ص) شهيد را چنين معنا مي‌كنند:

فوق كل ذي برٍ برحتي يقتل في سبيل الله فاذا قتل في سبيل الله فليس فوقه بر در سخنان علي عليه السلام در نهج‌البلاغه در مي‌يابيم كه حضرت در موارد زيادي شهادت را براي خود آرزو مي‌كردند از آن جمله مي‌فرمايند:

فوالله لولا طمعي عند عدوي في الشهاده و توطيني نفسي عنده لك لاحببت الا ابقي مع هو لا يوماً واحداً .

به خدا سوگند اگر اين نبود كه هنگام برخورد با دشمن طمع شهادت دارم و خود را در آن هنگام مهياي شهادت ساخته‌ام دوست نداشتم كه حتي يك روز با چنين مردمي زندگي كنم.

و نيز در آخرين لحظات حيات خود حضرت شهادت را چنين توصيف مي‌كنند.

والله مافجأتي من‌الموت وارد كرهته و لاطالع انكرته و ما كنت الا كقارب ورد و طالب وجد.

به خدا قسم هيچ امر مكروه و خلاف انتظاري براي من رخ نداده است. همان رخ داده كه مي‌خواستم. مُثَل من مُثَل كسي است كه شب تاريك در جستجوي آب در صحرايي مي‌گردد و ناگاه چاه آبي و يا سرچشمه‌اي پيدا مي‌كند و همانند جويتده‌اي است كه به مطلوب خود نائل شده باشد .

امام حسين (ع) فرمود: جدم به من فرموده است كه تو درجه‌اي نزد خداوند داري كه جز با شهادت به آن نائل نمي‌شوي.

پس شهادت امام حسين (ع) ارتقاء است، ارتقاء به عالي‌ترين حد تكامل.

امام خميني نيز در اين باره چنين مي‌فرمايند:

«در روايتي از رسول اكرم نقل شده است كه براي شهيد هفت خصلت است كه اول آن اينكه اولين قطره‌اي كه از خون او بر زمين بريزد تمام گناهاني كه كرده است آمرزيده مي‌شود و اين آخرين خصلتي است كه مي‌فرمايد شهيد نظر مي‌كند به وجه الله و اين نظر به وجه الله راحت است براي هر نبي و هر شهيد. اين آخرين كمال براي انسان است كه در جلوه‌اي كه حق تعالي بر انبياء مي‌كند همان جلوه را بر شهدا مي‌كند. شهيد هم ينظر الي وجه الله. حجاب را شكسته است همان‌طور كه انبياء حجاب را شكسته بودند و آخر منزلي است كه براي انسان ممكن است باشد. مژده داده‌اند كه:

براي شهدا اين آخرين منزلي است كه براي انبياء هم هست. شهدا هم بر حسب حدود وجودي خودشان به آخر منزل مي‌رسند اينطور مطلبي كه براي شهيد گفته شده است براي كم كسي هست. آنها را قرينة انبياء قرار داده‌اند.»

شهيد يسري مصداق كلام امام بود چرا كه حجاب تن را شكسته بود و در تمام حالات و سكنات خود به خدا نظر داشت و آگاهانه و با علم به شهادت خود به جبهه شتافته بود. او كه هميشه از عكس و يادگاري گرفتن گريزان بود در آخرين ديدار خود و خانواده ابتدا وضو ساخته و به تقليد از مولايش حسين (ع) قبل از شهادت سخناني به آنها گفته بود تا آنان را آمادة قبول شهادت خود كند و سپس عكسي را به رسم يادبود گرفته و آنان را وداع گفته بود.

او مصداق اين حديث بود كه ان‌الله يتجلي للمؤمنين في‌الجنه فيقول لهم سلوني فيقولون رضاك يا ربنا. در آخرين ديدار با همسرش گفت براي من آرزوي شهادت نكنيد بلكه آرزوي رضاي پروردگار را كنيد و اگر در اين راه شهادت نصيبم شد كه زهي سعادت.

او با تمام وجود خود البلاء بلولاء را دريافته و لمس كرده بود و در تمام مراحل زندگي و حتي در جبهه‌ همواره به دنبال انجام سخت‌ترين كارها بود تا بتواند راهي براي قرب به او بيابد و او را هر چه بيشتر نسبت به خود خشنود كند.

رب ادخلني مدخل صدق و اخرجني صدق و اجعل لي من لدنك سلطاناً نصيرا.

الهي، آنان كه عالمند و عامل، قلم از توصيف لفظي مقام شهيد و فوز شهادت شكستند و آنانكه عارفند و شاهد، زبان از توصيف آن بستند و هر دو آنچه يافتند به علم و ديدند به شهود برتر از توان قلم و بيان خود دانستند تو به قدرت خود مقامي برتر از توان ادراك و شهود بشر با آنان عطا فرموده‌اي.

الهي،تو ميداني كه ما هرگز از عهده حتي نقل آنچه كُمْل اولياء تو فرموده‌اند در مقام شهيد و شها دت، برنمي‌آئيم. چه كنيم كه تو خود اين تكليف را از سر لطف بر ما نهادي و بهانه‌اي ساختي براي روز حساب هرچند كه اگر به حساب كشد كار ما، يك سر سوزن عمل خالص و خاص تو نداريم، ولكن خود فرموده‌اي كه بهر كه بخواهي به غير حساب مي بخشي و فرمودي از فضلت در خواست كنيم و ما چنين مي‌كنيم. اللهم فاقبل عذري.

الهي، تو شاهدي كه راز و نيازهايش را با تو نوشت و ما را به مطالعه آن دعوت كرد، چرا كه از هر بهانه‌اي استفاده مي‌كرد كه دست ما را بگيرد و اين هم از آن قسم بود، سوز و گدازي داشت و حالا ما مانديم و دست‌خط او و لمحه‌اي از نيايش‌هاي او. و هر چه چيز است از آن توست و پاكي آن است كه تو دست‌ها را بگيري و از ظلمات به نور خارج كني، بر آنچه از آن پيوسته به تو، باقي و مختصري از آن به توفيق تو جمع شده است. آثاري از خير و بركات بي‌حسابت جاري كن و از همان روحي كه بر شهيد وزاندي و از خود «بيخودش» ساختي بر اين مجموعه قرار بده تا ما باقي ماندگان و عقب‌افتادگان و در حسرت فرورفتگان را دست گيرد و به قافلة شهدا برساند، تا مشيت تو چه باشد.

زندگينامه شهيد:

اكنون براي شناخت بيشتر و عبرت گرفتن از زندگي اين شهيد بزرگوار عقربه‌هاي تاريخ را به سال‌ها پيش مي‌چرخانيم تا نظاره‌گر زندگي او باشيم.

در سال ‌‌١٣٣٢ در شهر اردبيل در ميان خانواده‌اي متدين و مذهبي كودكي به دنيا آمد كه او را داور نام نهادند. همين كودك بعدها ماية افتخار خانواده و عبرت دوستان و آشنايان شد.

با گذشت زمان كم كم كودك بزرگ شد ولي رشد روحي او قابل مقايسه با جسم نحيفش نبود. پايگاه اولية داور خانواده بود و همواره در زير ساية پدر قرار داشت. هم او كه وقتي در زندان ستم‌شاهي به ديدار پسر رفت نگاهي به جگرگوشة خود انداخت و ابراز داشت: فرزندم غمگين مباش زيرا همواره زنجير در گردن شير است و روباه و خرگوش آزاد.

از حدود ‌‌١١ سالگي نماز مي‌خواند و با قرآن انس و الفتي خاص داشت. الفتي كه سبب شد تا به نداي پروردگارش كه مي‌فرمود: ان الله اشتري من المؤمنين باموالهم و انفسهم بان لهم الجنه پاسخ گويد.

او با وجود جسم نحيف و سن كم اغلب اوقات روزه و همواره پايبند به نماز جماعت پيش از انقلاب حتي نماز جمعه را فرادي مي خواند. هنوز راهروهاي سردخانه در فصل زمستان شاهد مناجات‌هاي شبانة او با خداوند است و هنوز صداي دعا و قرآن او بر در و ديوار خانه و بر دل پدر و مادر نقش بسته است.

همواره ذكر خدا بر لبانش جاري بود. كم غذا مي‌خورد و به فكر محرومين بود. در زندگي پاي بند به سادگي بود تا آنجا كه تنها يك دست لباس داشت و براي نظافت ناچار بود شب‌ها آن را بشويد تا صبح بتواند از آن استفاده كند. حتي زماني كه همان يك شلوارش پاره شده بود آن را وصله زد و در مقابل پيشنهاد همسرش بر خريد يك لباس نو گفت بايد يك پاسدار نمونة سادگي باشد مگر نه آنكه مولاي ما علي (ع) لباس وصله زده مي‌پوشيد و مگر نه آنكه ما در گير جنگ با استكبار هستيم؟ اين مبارزه نياز به ازخودگذشتگي و چشم‌پوشي از لذائذ دنيوي دارد پس من مي‌توانم از اين لباس كهنه و وصله‌زده استفاده كنم و در عوض پول آن را به كسي مي‌دهم كه حتي قدرت تهيه اين شلوار وصله‌دار را ندارد.

پس از پايان تحصيلات متوسطه در ادامة رسالت خود براي مبارزه با نفس و كمك به محرومين براي انجام خدمت سربازي به مناطق محروم شتافت و پس از پايان دوران سربازي به ذوب آهن اصفهان رفته و به تحصيل متالوژي پرداخت. اما همچنان به فكر مبارزه و تبليغ عقايد اسلامي بود. در پي اين روح مبارزاتي بود كه جلسات تدريس قرآن را در مسجد زرين‌شهر برپا داشت تا جوانان را با اين چشمة جوشان وحي آشنا سازد و به همراهي ‌‌١٢ نفر از دوستان و همفكرانش زير نظر آيت‌ا... مشكيني و حجت‌الاسلام هادي غفاري هستة مقاومتي تشكيل داده و به مبارزات تشكيلاتي و پخش اعلاميه و فعاليت‌هاي ديگر مي‌پرداخت و چون دستگاه چاپ و تكثير در اختيار نداشت. اعلاميه‌ها را با مشقت فراوان به طور دست‌نويس تهيه مي‌كرد.

در تابستان سال ‌‌١٣٥٧ در جريان انفجار يكي از مراكز فساد رگ دستش قطع شد و ساواك نيز با استفاده از رد خون او را دستگير كرد.

در زندان نيز همواره ماية شگفتي بود در زير ضربات باطوم پلاستيكي مزدوران كه در حمام با بدن خيس او را مي‌زدند تنها تكبير مي‌گفت و با هر ضربه حسرت آه گفتن را بر دل مزدوران مي‌گذاشت و آنان را چون گرگي گرسنه در كشتن خود تحريص مي‌نمود تا آنكه صداي تكبيرش كم كم به ضعف گرائيد و خاموش شد و دوستانش دريافتند كه او از هوش رفته است.

او همچنان در زندان مقاومت مي‌كرد تا آنكه ساواك در پي تظاهرات ناچار به آزاد كردن تعدادي اززندانيان سياسي شد و بدين ترتيب يسري از چنگ دژخيمان رهايي يافت.

از آن زمان او به همراه ديگر اقشار مردم به مبارزه عليه رژيم ادامه داد تا آنكه خون شهدا بارور شد و اولين شكوفه‌ها بر درخت نونهال انقلاب نمايان شد.

يسري در پي شهادت برادرش نادر، باز هم به ادامة مبارزه مصمم‌تر گشت و با مشاورت عده‌اي از مسئولين به تشكيل ضربت همت گماشت تا جانيان و قاتلان فرزندان پاك اين امت را پي‌گيري كرده و پس از دستگيري آنان را تحويل دادگاه عدل اسلامي دهند. در آنجا بود كه عظمت روحي او نمايان‌تر گشت. بشنويد از برادرش كه چنين نقل مي‌كند:

زماني كه قاتل برادرم دستگير شد به ديدار او رفتم و در پي اهانت او من نيز سيلي محكمي به گوش او زدم شهيد داور كه درس عدالت را در مكتب علي (ع) آموخته بود چنان برآشفت كه رنگ صورتش از شدت خشم سرخ شده و رو به آن افسر كرد و از او خواست تا قصاص كند و زماني كه با اعتراض شديد ما روبرو شد گفت: درست است كه او قاتل است و مجازات مرگ دارد اما او اسير است و اسير از نظر ما مهمان است و سپس گفت اگر اين افسر قصاص نكند من به جاي او قصاص مي‌كنم.» و برادر شهيد براي اجراي حكم خدا سيلي زد.

شهيد داور چون به دليل تهمت‌ها و جوسازي‌هاي افراد سودجو ادامة كار در گروه ضربت را براي خود ممكن نديد تصميم به ترك آنجا گرفت. در پايان كار با توجه به گفتار مولايش كه فرموده بود اجتنبوا من مواضع التهمه. اوركت خود را از تن خارج نموده و محتوياتش را كه يك جلد كلام ا... مجيد و مهر و تسبيح و چند دو ريالي و يك ريالي بود را روي ميز گذاشت و گفت با وجودي كه اينها از اموال شخصي خود است تحويل مي‌دهم تا همه بدانند كه داور دست خالي از اينجا مي‌رود.

شهيد داور يسري در نيمة دوم سال ‌‌٥٨ براي مبارزه با اسرائيل كافر به لبنان رفت و پس از آموختن دورة عمليات چريكي و انفجارات به ميهن بازگشته و به عضويت سپاه پاسداران درآمد و در پادگان سعدآباد به آموزش فنون فوق پرداخت و به دليل لياقت و تقوي به عضويت شوراي اداره كنندة پادگان درآمد.

با شروع جنگ تحميلي، همچون ديگر شيران جبهة نبرد به سوي جبهه شتافت و در خونين‌شهر مورد اصابت خمپاره قرار گرفته و به شدت زخمي شد و حدود ‌‌٩ ماه در بيمارستان مشغول معالجه بود و در نتيجة آن عصب پايش قطع شد.

در سال ‌‌١٣٦٠ براي اجراي سنت پيامبر (ص) ازدواج كرد تا بدينگونه نيم ديگر ايمان خود را از شيطان محفوظ بدارد و ثمرة اين ازدواج كودكي بود كه او را فاطمه نام نهاد. اما زندگي مشترك باز هم نتوانست روح بزرگ او را در قفس دنيا محبوس كند و هنوز مدت كوتاهي از اين ازدواج نگذشته بود كه در پي شهادت برادر پيرزاده مسئول سپاه اردبيل در سال ‌‌١٣٦١، به پيشنهاد آقاي غفاري مسئوليت سپاه اردبيل را پذيرا شد.

چشمة جوشان روح او در اين برهه از مسئوليت خطيرش باز هم فيضان گرفت و در اولين روزهاي ورود به سپاه اردبيل توانست تغييرات معنوي فراواني را در محيط برادران پاسدار انجام دهد. نماز جماعت هر روز برپا مي‌شد و هفته‌اي دو بار بعد از نماز مراسم سخنراني برپا بود و بنابر پيشنهاد او برادران هفته‌اي دو روز، روزه مي‌گرفتند و بدين‌ترتيب روزبروز بر حالات روحاني محيط سپاه افزوده مي‌شد.

او همچنان در سنگر مبارزه با دشمن با اراده آهنين و عزمي استوار مي‌جنگيد و پس از پايان مأموريت در سپاه اردبيل در سال ‌‌٦٢ به دفتر نمايندگي امام در سپاه آمد تا بتواند خدمات خود را به جمهوري اسلامي تداوم بخشد.

در سال ‌‌١٣٦٣ در عمليات خيبر شركت كرده و مجروح شيميايي شد و پس از آن در پي عمليات كربلاي ‌‌٥ به جبهه شتافته تا از اين فيض محروم نماند و در آنجا در گردان انتقال شهيد مشغول خدمت شد.

در آنجا نيز همواره در پي يافتن رضاي خداوند همواره خواستار انجام سخت‌ترين كارها بود حتي روزي از مسئول خود خواسته بود كه مسئوليت انتقال شهداي شيميائي كه مدتي در محيط عملياتي مانده‌اند و بدين واسطه ممكن كرده باشند را به او واگذار كنند.

در آنجا نيز به اقرار دوستانش همواره به ياد خدا بود ذكر صلوات بر لبانش جاري و به اصطلاح برادران او همه را صلواتي كرده بود.

آري، او كه عدالت را از علي (ع) و صبر و پايداري در مصائب را از زينب (س) آموخته بود عاقبت نيز نشان داد كه درس ايثار و شهادت را نيز در مكتب حسين (ع) خوب آموخته است و همچون مولايش حسين (ع) خونين كفن به ديدار خداوند شتافت.

الهي، ما شهادت مي‌دهيم كه او عامل بود به آنچه از دين تو فراگرفته بود و دعوتش، دعوت به لسان نبود. او زينت بود براي آل محمد (ص) و پيش از آنچه ما شهادت مي‌دهيم تو خود شاهد بوده‌اي، چرا كه شهيد يسري نه هر آنچه عمل مي‌كرد مي‌گفت و نه دوست داشت آنچه ما بين تو و او مي‌گذرد كسي بداند و لذا بسياري از دوستانش بعد از شهادت او از زحمت‌هاي طاقت‌فرسائي كه در راه وصال تو كشيده بود و جراحت‌ها كه بارها به سختي بر او وارد شده بود و خصوصيت‌هاي الهي او واقف شدند، او مصداق صداقت و خلوص بود و چون اولياء و عارفان دوست داشت كه هر چه خفي‌تر عمل كند.

الهي، او يكي از بنده‌هائي بود كه خود فرموده‌اي بندگان مقربم را در بين مردم پنهان كرده‌ام، او پنهان بود در بين مردم تا هنگامي كه در قيد حيات ظاهري بود، و اكنون كه به حيات حقيقي رسيده است گمنام است در بين مردم، چنانچه گمنام به خط مقدم جهاد قدم گذارد.

و آنچه از او گرد آمده است قطره‌ايست از درياي معرفت و تربيت او، اندكي است از ايثار و عشق او و چه خوب مقتدائي بود كه به گمنام‌ترين سرباز اسلام، مولايش و مولاي همة اهل ايمان، حضرت امير سلام الله عليه، اقتدا كرد.

الهي، بر مقام و درجه‌اش بيافزا و او را با انبياء و اولياء و صديقين محشورش فرما و در محضر اباعبدالله الحسين (ع) بارش ده، و آنچه نزد توست و كسي را قدرت ادارك آنها نيست عطايش فرما.

الهي، ما را رهرو صديق آنان و از جملة «و منهم من ينتظر» قرارمان ده، و از شربت معرفت و عشق اهل بيت عليهم السلام كه معرفت و عشق توست ما را نصيب فرما و آخرين دعاي ما همچون دعاي هميشة شهدا استجابت فرما. خدايا خدايا تا انقلاب مهدي «عج» خميني را نگهدار.

انك مجيب الدعوات، برحمتك يا ارحم الراحمين. اللهم صل علي محمد و آل محمد.

شهيد از زبان خانواده

شهيد از زبان پدر:

... داور از طفوليت (‌‌١١ يا ‌‌١٢ ) سالگي نماز مي‌خواند. اكثر اوقات روزه مي‌گرفت و هميشه سر و كارش با قرآن و مسجد بود. به قرآن علاقه زيادي داشت. يادم هست در همان سنين تحصيلي بود كه در شب‌هاي زمستان سخت در راهرو مشغول راز و نياز با خداي خود مي‌شد و با صداي خوش و دلنشيني قرآن مي‌خواند. به مردم فقير كمك مي‌كرد. به جرأت مي‌توان گفت اگر ‌‌١٠ تومان توي جيبش بود ‌‌٥ تومان آن را رد مي‌كرد حتي آن موقعي كه محصل بود. در دوران دبيرستان سه ماه تعطيل را مي‌رفت كار مي‌كرد، حتي عمله‌گي. وقتي اعتراض مي‌كردم، مي‌گفت: «پدر شما عائله‌داري رويم نمي‌شود به شما بگويم پول بده.» ايشان خيلي مؤمن به اسلام بود. در دوران جواني و طاغوت نماز جمعه تنها مي‌خواند از ابتدا آرزوئي در دلش بود تا كه بزرگ شد و فهميدم عاشق شهادت در راه خداست.

يادم هست آخرين ديدارمان روز جمعه در نماز جمعه بود. آنجا اعلام كردند كه عمليات كربلاي ‌‌٥ شروع شده. ناگهان ايشان رو به من كرد گفت: «بيا يك دعا در حق من بكن و از خدا بخواه مستجاب كند.» خيلي اصرار كرد، گفتم: خوب بگو چه مي‌خواهي، بعد از قول گرفتن گفت: «بيا در حقم دعا كن كه شهيد شوم.» من هم دعا كردم و او رفت و آخرالامر پس از دوبار مجروح شدن در جبهه‌هاي حق عليه باطل به آن آرزو نائل آمد. روحش شاد باد.

شهيد از زبان مادر:

داور، از نظر ايمان و اخلاق عقيده بسيار جلو بود و هر قدر از آن صحبت بشود كم گفته ايم، من افتخار مي‌كنم كه هر دو شهيد خانواده ما با ايمان قوي از دنيا رفتند. آنها به نماز و قرآن اهميت بسيار مي‌دادند.

داور آنقدر ايمانش قوي بود كه با آنكه سخت مجروح شده بود اظهار ناراحتي مي‌كرد و به ديداركنندگان اميد مي‌داد. افتخارمي‌كنم كه هر دو فرزند من در راه ايمان و قرآن و دين شهيد شدند. هيچ ناراحت نيستم. خداوند روح هر دو آنها را شاد كند.

شهيد از زبان برادر:

... ايشان ستيز عجيبي داشتند با نفسانيات، ‌سعي و كوششان بر اين بود كه تا مي‌توانند خودشان را به آب و آتش بند و هم جسم و هم نفس خودشان را بكوبند آنهم براي خدا و در راه خدا تا خودش را بسازد.

وقتي كه در سال ‌‌٥٩ در آبادان مجروح شدند و در بيمارستان بود آنچنان درد را با خواندن چند آيه تحمل مي‌كردند كه حتي پرستارها جرأت دادن قرص يا آمپول مسكن به ايشان را نداشتند. و وقتي دكترها و حاج آقاي غفاري (حجت‌الاسلام هادي غفاري نماينده مجلس) به ايشان مي‌گفتند: «بهر كه اين جراحات رسيده بود رفته بود چطور تو مانده‌اي؟» ايشان در پاسخ مي‌خنديد و مي‌گفت: «دست خداست مي‌خواهد امتحانم كند بعد ببرد من هنوز تجديد آورده‌ام.

دو برادر شهيد از زبان خواهر:

شهيد بزرگ «داور» با رفتار و كردار خودش خوب توانست خود را به همه بشناساند ولي نادر... هيچ كس نمي‌داند او چه بود در عين كم سن و سالي واقعاً مرد بود مرد عمل و مرد ادب. هميشه در كمال ادب صحبت مي‌كرد او هم از همان وقتي كه خودش را شناخت همراه و همگام شهيد «داور» بود. عجيب «داور» را دوست مي‌داشت و احترام مخصوصي برايش قائل بود. هميشه يك قدم عقب‌تر از «داور» قدم برمي‌داشت و احترام مخصوصي برايش قائل بود و مي‌گفت «داور» تاج سرم است. يادم هست زماني كه شهيد «داور» در زندان بود.

انتهاي پيام
 شنبه 28 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 273]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن