تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، بزرگ‏ترين ـ فرمود ـ يا با عظمت‏ترين نام خداوند است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831183080




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شـرح حـال مختـصر «رابرت لوكاس»


واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: شـرح حـال مختـصر «رابرت لوكاس»
مترجم:ياسمن برومندشرح حال مختصر «رابرت لوكاس» برنده جايزه نوبل اقتصاد در سال 1995 كه خود وي به زبان ساده و البته بي‌ادعا نوشته، بيشتر به يك سفرنامه شبيه است. سفري علمي‌كه از سنين نوجواني با علاقه به رياضيات، گذراندن چند واحد رياضي،‌ اطمينان از عدم علاقه به فيزيك و توفيق نيافتن در راه يافتن به رشته مهندسي شروع شد و با علاقه‌مند شدن به علوم انساني، به ويژه تاريخ تمدن غرب و سير در تفكرات افلاطون و ارسطو در يونان باستان ادامه يافت.


گرايش لوكاس به تفكرات «هنري پيرنه» مورخ، ديدگاه پيرنه در مورد نزول امپراتوري روم و تمركز وي بر زندگي شهروندان عادي به جاي مرور زندگي شاهان به برداشتن چند واحد تاريخ اقتصاد منتهي مي‌شود. ورود به وادي علم اقتصاد نيز از همين‌جا آغاز مي‌شود.
علاقه به آمار، مطالعه تئوري احتمالات و كاربردهاي آن، مطالعه رياضيات ديناميك سيستم‌ها و توجه جدي به اقتصاد سنجي ورود به مباحث دانشجويي كه فراتر از اقتصاد مي‌رفت و توجه جدي به نظرات اجتماعي و اقتصادي « فريدمن» و... بخشي از سفر علمي‌دوران دانشجويي وي است كه به تز «بررسي كشش جانشيني بين سرمايه و نيروي كار» مي‌انجامد.
با شروع كار به عنوان استاد دانشگاه، سفر علمي‌ وي، آن طور كه خود مي‌گويد، كماكان ادامه يافت. با بهره‌گيري از آموزه‌هاي اساتيد اقتصاد، مقاله تاثيرگذار وي با عنوان «انتظارات و خنثي بودن پول» در سال 1972 به چاپ رسيد. پس از 23 سال كنكاش و تحقيق يكي از موضوعات اصلي سخنراني نوبل او در سال 1995 همين مقاله بود.
نكته جالبي كه خود لوكاس به آن اشاره نكرده اين است كه هنگامي كه وي از همسرش طلاق مي‌گيرد، توافق مي‌كنند اگر تا 7 سال پس از طلاق نوبل را گرفت، نصف مبلغ نوبل به همسرش تعلق گيرد و دقيقا درهفتمين سال، لوكاس نوبل را گرفت و آن را با همسرش نصف كرد.
من اولين فرزند «رابرت امرسن لوكاس» و «جين تمپلتن لوكاس» هستم و در سال ۱۹۳۷ در ياكيما واشنگتن به دنيا آمدم. خواهرم جنيفر و برادرم پيتر در سال‌هاي ۱۹۳۹ و ۱۹۴۰ به دنيا آمدند. والدينم از سياتل به ياكيما رفته بودند تا كافه كوچكي به‌نام «بستني فروشي لوكاس» باز كنند. ولي‌ در سال‌هاي 8-ا۱۹۳۷ اوضاع اقتصادي رو به وخامت گذاشت و خانواده‌ام مجبور شد به سياتل باز گردد. پدرم در صنعت كشتي‌‌سازي به عنوان نصاب لوله بخار و مادرم در حرفه قبلي‌ اش طراحي مد، مشغول به كار شدند. پدر و مادرم طرفدار «روزولت» و طرح Newdeal بودند.
(New deal مجموعه‌اي است از برنامه‌هاي اقتصادي كه روزولت در سال‌هاي 1933 و 1936 با هدف اشتغالزايي،‌ اصلاح تجارت و ايجاد بهبود در اقتصاد، ارائه كرد). به دليل اين كه والدين پدر و مادرم و اكثر خويشاوندان و همسايگان ما از محافظه‌كاران طرفداري مي‌كردند والدينم به قدرت تفكر خود كه باعث تفاوتشان مي شد مي‌‌باليدند. براي پدر و مادرم، اينكه هر كس مسوول انتخاب خود باشد صرفا محدود به مسائل سياسي نبود. من به خوبي‌ به خاطر مي‌‌آورم كه به خصوص مادرم از بحث و گفت‌وگو در مورد مسائل گوناگون از مذهب گرفته تا دكوراسيون داخلي استقبال مي‌كرد.
پس از جنگ پدرم در كارخانه صنعتي لوييس به عنوان جوشكار مشغول به كار شد. او سپس صنعتگري ماهر شد و به مقام مهندس و مسوول فروش ارتقا پيدا كرد و بالاخره مدير كارخانه شد. با اين كه پدرم هيچ گاه به دانشگاه نرفته بود و براي مهندسي‌ تعليم نديده بود در حين كار و با مطالعه كتاب‌ها علم و فن مورد نياز را آموخته بود. يادم مي‌‌آيد كه بحث‌هاي ما نه تنها مسائل سياسي بلكه مسائل مديريتي و فني‌ را نيز شامل مي‌شدند. يك‌بار پدرم از راه‌حلي كه من در محاسبات پيدا كرده بودم براي حل يكي‌ از مسائل مربوط به دستگاه‌هاي انجماد استفاده كرد. اين نخستين تجربه من در رياضيات كاربردي بسيار لذت‌بخش و هيجان‌انگيز بود.
من در سياتل به مدرسه دولتي مي‌‌رفتم و در سال ۱۹۵۵ از دبيرستان روزولت، جايي‌ كه پدر و مادرم نيز در سال ۱۹۲۷ از آن فارغ‌التحصيل شده بودند، مدرك ديپلم گرفتم. چون در رياضيات قوي بودم همه و حتي خودم انتظار داشتيم كه سرنوشت مرا به سوي رشته مهندسي‌ بكشاند، اما وقتي‌ ۱۷ ساله شدم به سرم زد كه از خانه پدري خارج شوم و مستقل زندگي‌ كنم و تصميم من به شرط دريافت بورسيه از دانشگاه براي ادامه تحصيل، با موافقت خانواده روبه‌رو شد. «M.I.T.» مرا نپذيرفت ولي‌ دانشگاه شيكاگو به من بورسيه تحصيلي‌ داد و چون اين دانشگاه رشته مهندسي‌ نداشت سرنوشت من به عنوان يك مهندس در همين‌جا خاتمه يافت. در طول سفر ۴۴ ساعته‌ام از سياتل به شيكاگو تمام مدت در اين فكر بودم كه حتما سرنوشت جالبي‌ در انتظارم خواهد بود.
پس چه كردم؟ در بدو ورود به دانشگاه چند واحد رياضي‌ برداشتم. ولي‌ به محض اينكه به اواسط ترم رسيدم علاقه‌ام سلب شد زيرا دروس در سطح دبيرستان ارائه مي‌شد. در ضمن من علاقه‌اي به رشته فيزيك كه آن روزها رشته پرمتقاضي آن دانشگاه بود نداشتم. براي من دروس شاخه علوم انساني‌ و به خصوص تاريخ تمدن غرب بيشتر از هر چيز ديگري جذابيت داشت. همه مطالب اين دروس برايم تازگي داشتند و مي‌خواستم هر آنچه مي‌‌توانم در مورد يونان باستان و افلاطون و ارسطو ياد بگيرم. به اين ترتيب با گذراندن چند واحد پي در پي در تاريخ تمدن غرب رشته تحصيلي‌ خود را به تاريخ تغيير دادم. با اينكه تصوري از كار به عنوان يك مورخ نداشتم، مي‌‌دانستم اگر از چيزي كه مي‌‌گويم اطلاع كامل داشته باشم مي‌توانم با دانسته‌هايم امرار معاش كنم و از اين جا بود كه من به زندگي آكادميك علاقه‌مند شدم.
با دريافت كمك هزينه تحصيلي‌ «وودرو ويلسن» موفق به ورود به دانشگاه كاليفرنيا براي تحصيل در دوره كارشناسي ارشد رشته تاريخ شدم. چون اصلا زبان فرانسه و يوناني نمي‌‌دانستم و زبان لاتين و آلماني‌ هم بسيار كم مي‌‌دانستم، گرفتن تخصص در «بركلي» را در خواب هم نمي‌ديديم و بنابراين مجبور بودم با ذهني باز پذيراي تغيير و تطابق مشغول به تحصيل شوم. مورخ مورد علاقه من «هنري پيرنه» بلژيكي بود. او زوال امپرتوري روم را از ديدگاه جديدي دنبال مي‌‌كرد و تداوم زندگي‌ اقتصادي يك جامعه به‌رغم پايان عمر سياسي يك سلسله امپرتوري را بررسي مي‌كرد. تمركز پيرنه بر زندگي‌ شهروندان عادي به جاي مرور زندگي‌ پادشاهان دقيقا مطابق سليقه و طرز فكر من بود. سپس در بركلي چند واحد تاريخ اقتصاد برداشتم و در چند كلاس تئوري‌هاي اقتصادي هم به طور مستمع آزاد شركت كردم. من به اقتصاد علاقه‌مند بودم اما با دانسته‌هاي يك دانشجوي تاريخ نمي‌توانستم موضوع را عميقا دنبال كنم. بدين ترتيب تصميم گرفتم كه به اقتصاد تغيير رشته دهم و چون اميدي به دريافت كمك هزينه تحصيلي‌ از بركلي نداشتم به دانشگاه شيكاگو بازگشتم. در طول باقيمانده آن سال تحصيلي‌ چند واحد كارشناسي و كارشناسي ارشد اقتصاد را گرفتم تا خودم را براي پاييز سال تحصيلي‌ بعد آماده كنم.
از اقبال خوش من، يكي‌ از متون واحد كارشناسي كه مطالعه مي‌كردم به كتاب «اصول تحليل اقتصاد» «پاول ساموئلسن» به عنوان مهم‌ترين كتاب اقتصاد پس از جنگ اشاره كرده بود. سطح رياضي‌ و اقتصاد كتاب ساموئلسن خيلي‌ فراتر از سواد من بود، اما جاه‌طلبي من اجازه نمي‌‌داد كه تابستانم را به خواندن كتابي‌ كمتر از بهترين اثر اقتصادي بگذرانم. تمام تابستان را با خواندن سطر به سطر ۴ فصل اول اين كتاب گذراندم و هر وقت لازم بود به كتاب رياضي‌ رجوع مي‌كردم. با شروع ترم پاييز من خودم را كمتر از استادان دانشگاه شيكاگو نمي‌‌ديدم چون استاندارد‌هاي ساموئلسن را عميقا ياد گرفته بودم و مي‌‌توانستم هنگام حل مسائل اقتصادي تحليل درستي‌ ارائه دهم.
پاييز سال ۱۹۶۰ بود كه اولين كلاس از دوره تئوري‌هاي قيمتي «ميلتون فريدمن» را آغاز كردم. تمام تابستان را در انتظار شروع اين كلاس بودم و آن را حتي جالب تر و هيجان‌انگيز تر از حد تصور يافتم. همه دانشجويان دانشگاه شيكاگو اين سوال را داشتند كه چرا مطالعات فريدمن اينقدر جذاب است و دليل آن علاوه بر شور و اشتياق خود فريدمن، قدرت استدلال اقتصادي او بود. پس از هر كلاس من سعي‌ مي‌كردم آنچه فريدمن گفته بود را با رياضياتي‌ كه از ساموئلسن آموخته بودم براي خودم معني‌ كنم. با اين كه مي‌‌دانستم توانايي فكر كردن به مسائل را در حد و اندازه فريدمن ندارم مطمئن بودم كه اگر روش قابل اطميناني براي حل مسائل اقتصادي پيدا كنم مسير درست را خواهم يافت.
درس فريدمن پايان كار من به عنوان دانشجويي بود كه هميشه بالاترين نمرات را مي‌‌گرفت. از آن پس اگر درسي‌ به نظرم يك تجربه مهم و سرنوشت ساز نمي‌‌آمد، سريعا علاقه‌ام را از دست مي دادم و جسته و گريخته سر آن كلاس حاضر مي‌‌شدم و اين باعث شد تعداد زيادي نمرات متوسط و پائين هم به كارنامه من اضافه شود، ولي‌ از سوي ديگر وقت براي اختصاص دادن به مسائل مورد علاقه‌ام پيدا كردم. سپس نخستين درس تخصصي، سنگين و تحليلي را در مباحث آماري با استفاده از جلد اول كتاب «ويليام فلر» به نام «معرفي‌ تئوري احتمال و كاربرد‌هاي آن» برداشتم. هنوز هم گاهي به اين كتاب و نيز اثر ساموئلسن، به خاطر لذتي كه از كارشان مي‌‌برم، مراجعه مي‌كنم.
موضوعات اقتصادي بسياري در دانشگاه شيكاگو آن روزها تدريس مي‌‌شد و علاقه من به مبحث آمار و احتمالات از درس اقتصاد سنجي «گريليچس» و «گرگ لويس» سرچشمه مي‌‌گرفت. استاديار جديد كه از دانشگاه استنفورد آمده بود و «دونالد بير» نام داشت درس بسيار جالبي‌ در مباحث مربوط به اقتصاد رياضي‌ تدريس مي‌‌كرد و به دانشجوياني كه تمايل به بخش فني‌ درس داشتند كمك بسياري مي‌‌كرد. ماليه عمومي «ارنلد هربرگر» نيز از جمله كلاس‌هايي‌ بود كه اثر بسزايي بر من داشت. موضوع تز من بررسي‌ كشش جانشيني بين سرمايه و نيروي كار با استفاده از اطلاعات توليدكنندگان صنعتي در آمريكا بود، كه آن را تحت نظر لويس و هربرگر نوشتم. تز بخشي از پروژه عظيم هربرگر در مورد تغيير اثر متغير‌ها در ساختار مالياتي آمريكا بود.
در اوايل دهه ۶۰ گروهي از بهترين و برجسته‌ترين دانشجويان در دانشگاه شيكاگو جمع بودند. نزديك‌ترين دوستان من «گلن كين»، «نيل وللس»، «شروين روزن»، «مدلا» و بسياري از كساني‌ كه هم اكنون در سطح بين المللي شناخته شده هستند از دانشجويان دانشگاه شيكاگو بودند. براي بسياري از ما عقايد ليبرال- محافظه‌كارانه فريدمن شك عظيمي نسبت‌ به فلسفه مسائل اجتماعي كه به آن باور داشتيم ايجاد مي‌كرد. بحث‌هاي داغ جمع دانشجويي ما فراتر از مسائل فني‌ اقتصادي مي‌‌رفت. در آن زمان من هنوز به عقايد سياسي و برنامه توسعه اقتصادي روزولت كه با آن بزرگ شده بودم باور داشتم، بنابراين عجيب نيست كه به «كندي» راي دادم. يادم مي‌‌آيد كه خواهرم مي‌گفت: باب، مگر مي‌‌شود كسي‌ به «نيكسون» راي بدهد؟ و درست هم مي‌‌گفت (البته براي آن روزها). ولي‌ عقايدمان هرچه بود، چون دانشجويان فريدمن بوديم، احساس مي‌‌كرديم به ابزار محكمي براي رويارويي با مسائل و تحليل اقتصادي آنها مجهز هستيم.
در سال ۱۹۶۳ مدير مقطع كارشناسي ارشد دانشكده مديريت صنعتي موسسه فني‌ «كارنگي»، (دانشگاه كارنگي كنوني)، «ريچارد كايرت» بود. او به من پيشنهاد كرد كه در همان جا مشغول به تدريس شوم. من «آلن ملتزر» و «لئونارد ريپينگ» را در سمينار‌ها ملاقات كرده بودم و مي‌‌دانستم كه آن دانشكده محل پر چالش و جذابي برايم خواهد بود. شاخص‌ترين چهره و مغز متفكر آنجا «هربر سايمون» وقتي‌ من در كارنگي مشغول به تدريس شدم ديگر در بخش اقتصاد نبود ولي‌ معمولا در زمان‌هاي آزادمان در دانشگاه براي صرف ناهار يا قهوه يكديگر را ملاقات مي‌‌كرديم و درباره اقتصاد و مباحث مديريتي و اجتماعي بحث مي‌‌كرديم. او به ما اطمينان خاطر مي‌‌داد كه تحقيقاتمان كمتر از فعاليت‌هاي آكادميك «دانشگاه‌هاي شيكاگو» و «كمبريج» نيست.
هنگامي كه ترم را به پايان رساندم، تحقيق در مورد تصميم‌گيري در واحد‌هاي اقتصادي براي سرمايه‌گذاري روي سرمايه فيزيكي‌ و بهبود فراواني‌ را به طور تئوريك آغاز كردم. مطالعات «ديل جرگنسن» در زمينه سرمايه‌گذاري نيز بر ذهن من اثر گذاشت (وي در شيكاگو نيز روي تز من كار كرده بود). زمان زيادي از اولين سال فعاليتم در موسسه كارنگي را روي مطالعه رياضيات ديناميك سيستم‌ها و بهينه سازي در طول زمان صرف كردم و سعي‌ كردم تا بهترين راه استفاده از اين روش‌ها براي حل مسائل اقتصادي را بيابم. اقتصاددانان بسياري در آن سال‌ها مشغول بررسي اين موضوع بودند و من كنفرانس‌هاي زيادي را در «ييل» و شيكاگو كه «هيرفومي ازاوا» برگزار و سرپرستي مي‌‌كرد، به ياد مي‌آورم.
در آن سال‌ها اقتصاددانان بسياري روي مسائل ديناميك كار مي‌كردند، از ميان آنان من با «جان مات» در طول ۳ سال اول كارم در كارنگي همكار بودم. «مورتون كميتز» و «نانسي شوارتز» همان زماني‌ كه من از شيكاگو آمده بودم، از دانشگاه پوردو آمده بودند. «ديك رل» كه دانشجوي «اوگن فاما» در شيكاگو بود، تئوري راندمان بازار را در موسسه فني كارنگي مطرح كرد. «توماس سارجنت» هم در اواسط نوشتن تزش از «هاروارد» به كارنگي آمده بود، او و «ديك رل» در مورد نرخ بهره اختلاف نظر داشتند و هيچيك از ما نمي‌‌توانستيم به خوبي‌ آن دو مسائل مربوط به نرخ بهره را تحليل كنيم. «موريس ديگروت»، كه تئوري تصميم‌گيري‌هاي آماري را درس مي‌‌داد، بر«ادوارد پرسكات» و از طريق او بر من تاثير گذاشت. بعد از آن «جان باسن» و «مايكل لاول» نيز به جمع مدرسان كارنگي اضافه شدند. اينكه تمامي‌ اين مغز‌هاي اقتصادي در يك موسسه گرد هم آمده باشند عجيب به نظر مي‌رسد.
در كارنگي من در دو پروژه شركت كردم كه علاوه بر اينكه فورا به ثمر رسيدند فعاليت‌ها و تفكرات سال‌هاي بعدي مرا نيز جهت دادند. يكي‌ از اين پروژه‌ها را با دوست صميمي‌ خود در آن زمان، «لئونارد ريپينگ»، روي نظريه نئو كلاسيك رفتار دستمزد و استخدام بين سال‌هاي ۱۹۲۹ تا ۱۹۵۸ انجام دادم. اين مقاله سنگين‌تر از تمامي‌ كارهايي‌ بود كه تا آن زمان انجام داده بودم و اگر اعتماد به نفس و پشتكار لئونارد و نيز دانش عميق وي در زمينه اقتصاد نيروي انساني‌ نبود، اين مقاله هيچ گاه به پايان نمي‌‌رسيد.
درست در همان سالي‌ كه من به هيات علمي‌ كارنگي پيوستم، «ادوارد پرسكات» به عنوان دانشجوي سال آخر دكتري به آنجا آمد و دوستي‌ بين ما خيلي‌ سريع شكل گرفت. چند سال بعد وقتي‌ ادوارد در دانشگاه «پنسيلوانيا» مشغول تدريس بود، من از راه حل او براي اقتصاد رقابتي صنعتي استفاده كردم، ما در اين مسير به موفقيت نرسيديم، ولي‌ اين همكاري باعث شد ما به بحث و تبادل نظر در زمينه اقتصاد پويا بپردازيم و همين امر سبب شد من درك بهتري نسبت به مسائل اقتصادي پيدا كنم. طي چند سال بعد ما به درك بهتري از نظريه تعادل عمومي‌ مدرن، تحليل تابعي و تئوري احتمال رسيديم و مقاله‌اي با عنوان «سرمايه‌گذاري در شرايط عدم اطمينان» تاليف كرديم، در اين مقاله نظريه «جان مات» در مورد انتظارات عقلايي به شكل مفيدي مدل‌سازي شده بود. در عرض اين زمان كوتاه ديد من نسبت به اقتصاد پويا شكل گرفت و تا به امروز نيز بر همان عقايد هستم.
«ديويد كاس» پيش از آن كه در سال 1971 به «كارنگي ملون» بيايد علاقه مرا نسبت به مدل همپوشاني ساموئلسن در اقتصاد پولي‌ بر انگيخته بود. تقريبا همان زمان بود كه «ادوارد فلپس» مرا متقاعد كرد كه مدل من در مورد عرضه نيروي كار بايد با يك الگوي تعادل عمومي‌ جايگزين شود. حاصل اين تاثيرات و نيز آنچه من در همكاري با پرسكات آموختم مقاله‌اي بود با عنوان«انتظارات و خنثي بودن پول» كه در سال ۱۹۷۰ كامل شد و در سال ۱۹۷۲ به چاپ رسيد. نقش اين مقاله،كه مشخصا تاثيرگذار‌ترين مقاله من بوده است، يكي‌ از موضوعات اصلي‌ سخنراني‌ نوبل من است.
سال ۱۹۷۴ من به عنوان يكي‌ از اعضاي هيات علمي‌ به شيكاگو برگشتم. در سال ۱۹۸۰ استاد عالي‌‌رتبه «جان ديوي» در شيكاگو شدم. شيكاگو همواره براي من جالب بوده است، زيرا به واسطه تجربياتي كه از دوران دانشجويي كسب كرده‌ام با آن به خوبي‌ آشنايي دارم. در شيكاگو هميشه توسط هم قطارانم براي تحقيق در زمينه‌هاي تجارت بين‌الملل، سياست‌هاي مالي، رشد اقتصادي و... كه مباحث اساسي‌ اقتصاد كلان هستند تشويق‌ شده‌ام. بخش اصلي‌ برداشت يك نفر از علم، درست مثل شخصيت يك فرد،خيلي زود‌ شكل مي‌‌گيرد. در مورد من عواملي نظير ديدگاه پدر و مادرم، سال‌هاي قبل و بعد از فارغ‌التحصيل شدنم در شيكاگو و سال‌هايي‌ كه در كارنگي ملون فعاليت كرده‌ام، نقش اساسي‌ را ايفا مي‌‌كنند.
منبع: Nobelprize.org
 پنجشنبه 26 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 358]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن