تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 26 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هرگاه نيّت فاسد شود، بلا و گرفتارى پيش مى آيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806626089




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

به آن سمت آبى محض...در سوگ استاد علامه دكتر سيد جعفر شهيدي


واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: به آن سمت آبى محض...در سوگ استاد علامه دكتر سيد جعفر شهيدي
فرزاد زادمحسن- استاد سيد جعفر شهيدي! دارند تو را مى‌برند؛ مى‌برندت به آن سمت آبى بى‌مرز محض؛ به آن خلود خلوت قاف تجرد ناب، به آن آرامش ازلى و ابدى كه كران تا كران روى در بيكرانگى جان جهان دارد. كجايي؟ از حجره‌ات در مدرسه سپهسالار بيرون بيا، از حجره كوچك و تنگت در نجف كه گرمايش كلافه‌ات مى‌كرد و امانت را مى‌بريد، از اتاقت در موسسه دهخدا، از دانشكده ادبيات و آن راهروى اسطوره‌اى‌اش، از... از روضه قرب و دارالسلام وصل و لقاى دوست، از سبحات جلال و سرادق جمال حضرت سبوح قدوس... رب الملائكه والروح، رب العرش العظيم، از آن مقام پرده‌دارى تسبيح و تبرك و فيض و سلام... و نور، نور نور... مى‌بينمت، طلبه جوانى هستى با جثه‌اى لاغر و عمامه و عباى مشكى و محاسن يكدست سياه و چشم‌هاى نافذ، سال‌هاى آغاز دهه 20، سال‌هاى توغل و استغراق در فقه و اصول و ادبيات عرب، سال‌هاى رياضت كشيدن و با قناعت و زهد و ورع زيستن و بازى و زندگى طلبى در حجره‌ها سر كردن، پشت سر حاج شيخ عباس قمى خاتم المحدثين و صاحب مفاتيح در صف اول ايستاده‌اى و پشت سر هزاران نمازگزار ايستاده به اقتدا و آماده نماز كه ناگهان حاج شيخ برمى‌گردد و دستت را مى‌گيرد، تو را پيش مى‌كشد و در ميان بهت تو و همه علما و مشايخ ايستاده در صف اول مى‌گويد: «آسيد جعفر! شما جاى من پيش نماز باشيد، تقواى شما از من بيشتر است. شما جلو بايستيد من هم به شما اقتدا مى‌كنم.» بعدها مى‌گويند كه حاج شيخ عباس قمى گفته بود: «آن روز يك لحظه سر كه برگرداندم و انبوه نمازگزاران پشت سرم را كه ديدم چشم بر هم زدنى نفسم راضى شد. ديدم بايد نفس را زير پا بگذارم. باز در دلم گذشت كه آسيد جعفر از همه نزديك‌تر به من بود و بسيار متشرع و متقى و نورانى و... از نجف برگشته‌اي، با خاطره سال‌هاى رفت و آمد در كوچه پس كوچه‌هاى نجف و تردد در حرم و مسجد شيخ انصارى و پاى درس خارج آيت‌الله خوئى و شاگردى آسيد ابوالحسن و آسيد محمود شاهرودى و آقا سيد عبدالهادى شيرازى و... حالا ديگر «مكلا» شده‌اى و با كت و شلوار و در دانشكده ادبيات از خرمن وجود بزرگانى چون ملك‌الشعرا بهار و فروزانفر و بهمنيار و مينوى خوشه‌ها مى‌چينى و توشه‌‌ها مى‌گيري، با حقوق ماهى 150 تومان در مدرسه ابومسلم درس مى‌دهى علامه دهخدا برايت توصيه نامه مى‌نويسد و مشغول مى‌شوى در موسسه لغتنامه و دستيار دكتر محمدمعين مى‌شوى يادت هست دهخدا به وزير فرهنگ وقت در وصف تو نوشت: «او اگر در نوع خود بى‌نظير نباشد كم نظير است.» تدريس در دانشكده ادبيات را شروع مى‌كنى كه بيشتر از نيم قرن امتداد مى‌يابد، معين به اغما مى‌رود و تو تا 5 سال كه ياد دهخدا و مرد لغت كلمه وكلام بى‌هوش و نيمه جان روى تخت بيمارستان افتاده و تو جانشينش شده‌اى در همه نامه‌ها و مكاتبات، به احترام استاد كه هنوز نيم نفسى دارد هرگز اسم خودت را نمى‌آورى و به اسم معاون امضا مى‌كنى يادت هست؟ مى‌بينمت؛ تير 79- جلوى كوى دانشگاه تهران، آن طرف نرده‌هاى فلزى سبز چشمم به تو مى‌افتد كه آرام و ساده با كلاه و دمپايى ساده‌اى به پا مى‌روي؛ چقدر ساده و بى‌تكلف و باشكوه.... سلام و عرض ادبى مى‌كنم، آن همه احترام مى‌كنى و با خوشرويى و ادب و حوصله و متانتى خارج از وصف، كنار همان نرده‌هاى فلزى كوي، من دانشجوى تازه سال جوان را تحويل مى‌گيرى كه شرمنده مى‌شوم و تو همچنان با آن لبخند شيرين و محجوب گوشه لب خداحافظى مى‌كنى و... مى‌روي. مى‌بينمت، اوايل تابستان 85- از ديدار دكتر شفيعى نازنين، از آن پله‌هاى تمام نشدنى دانشكده، خسته و عرق ريزان پايين آمده‌ام كه تو را ناگهان مى‌بينم، كنار در تالار طبقه همكف، با يك استاد اديب عرب ملاقات دارى و چقدر پيرتر شده‌اي...

مى‌بينمت، چه فرقى مى‌كند كى و كجا؟ عرقچين سرت گذشته‌اى و كتابفروشى‌هاى جلوى دانشگاه را سياحت مى‌كني. وسط آنهمه شلوغى و ازدحام، وسط آن جهنم تمام عيار شلوغى و شتاب، ديدارت به كشف چشمه‌‌اى زلال و بكر مى‌ماند در متن برهوت، در قلب كوير و چون خلوت يار اينجاست اغيار نمى‌گنجد، ديگر در يك لحظه نه آدمى هست و نه صدايى و نه تنه زدني... چون يوسف اندر آمد مصر و لشكر به رقص آ...

آقاى دكتر سيد جعفر شهيدي! دارند مى‌برندت، نه! بردند، اصلا چند روز از چهلمت هم گذشته، ببين! همه هستند، همه آمده‌‌اند. دكتر شفيعى كدكنى آمده كه همين چند روز پيش آخر كلاس يك خاطره شيرين داشت از تو تعريف مى‌كرد براى بچه‌ها، همكاران دانشكده‌‌اى‌ات، «اصحاب چهارشنبه‌ها» از مدرسه سپهسالار و موسسه لغتنامه دهخدا و ناهارخانه پاراديزو همه آمده‌اند. بگو چه كنيم، چه بخوانيم از قفاى اين محمل؟ «قضى نبك» بخوانيم؟ «قضى نبك من ذكرى حبيب و منزل/ بسقط اللوى بين الدخول و حومل».... «معلقه طرفه بن عبد» بخوانيم؟ «فدعى ابادرها بما ملكت... اشك امان نمى‌دهد ... «ماراى الناس ثانى المتنبي/ اى شأن يرى لملك الزمان« باز هم بخوانيم و مرثيه‌ها را دوره كنيم؟ «البارحه يوم الخلايق نياما/ بيحت من كثرالبكا كل مكنون»

ورود آگاهانه و انديشمندانه استاد دكتر سيدجعفر شهيدى به حوزه تاريخ‌نگارى اسلام از ضرورت و نيازى ريشه‌دار و با درك عميق فقدان يك بستر و بنيان پژوهشى مستدل و منسجم و مبتنى بر الگوى تحليل عقلاني، انتقادى و آسيب‌شناختى برمى‌خاست كه پيامد آن طرح‌ريزى ساختار جامعه‌شناسى تاريخ اسلام و شيعه بود. اقبال عموم مخاطبان از آثار شاخصى چون «تاريخ تحليلى اسلام» و «زندگانى امام حسين(ع)» ناشى از همين رويكرد جديد و نگاه تازه، انديشه‌ياب، پرتوافكنانه و روشنگرانه او به اين حوزه بود كه مشخصه اصلى اين اصلاحگرى و ابهام‌زدايى و بدعت‌ستيزى و خرافه‌گريزي، هم تدقيق، تعمق و بصيرتى صرفا در طلب كشف حقيقت و رفع ابهامات و خلأهاى پژوهشى و استنادى و روشن كردن زواياى تاريك و ناشناخته تاريخ و به دور از حب و بغض و پيش‌داورى و تعصب و تنگ‌نظرى و نگاه غيرعلمى و غيركارشناسانه و در افتادن به ورطه‌هاى شيفتگى و ستايش محض يا نفرت و كينه‌ورزى صرف بود. ميزان انصاف و اعتدال و متانت لحن بيان و قلم او از سويى و موشكافى و ريشه‌يابى ژرف‌كاوانه و معطوف به «دليل» و نه صرفا «علت» يعنى ورود به ساحت «تاريخ‌نگرى انتقادي» و داشتن منظر و نظرگاهى استدلالى و تحليلى در يافتن و جست‌وجوى سرچشمه‌ها و خاستگاه‌هاى حوادث تاريخى از سوى ديگر، تحليل‌هاى او را از رخدادها و رويكردها و كلا جريان‌شناسى تاريخ اسلام با جامعيت و خردورزى توأم ساخته بود. جنبه ديگر و اساسى‌تر حضور پيگير او در اين حوزه، مبارزه جدى و مصمم او با خرافات، مشهورات و مقبولاتى بود كه در ذهنيت عامه آنچنان ريشه‌دار و سخت جاى گرفته بود كه درافتادن با اين‌همه برايش گاه به بهاى خريدن تهمت‌ها و بى‌حرمتى‌ها تمام مى‌شد و با اين‌همه پروايى از نام و ننگش نبود كه دل، تنها در گرو «حقيقت» داشت.

لبه تيز روشنگرى‌ها و ريشه‌يابى‌هاى او در تحقيقات تاريخى‌اش معطوف به افشا و محو «بدعت»ها بود كه در نظر او بزرگ‌ترين آفت و مانع شناخت صحيح و توأم با معرفت حقيقى روح و جوهره تاريخ اسلام و تشيع به شمار مى‌آمد و در اين مسير، الگوى استدلالى و عقلانى او «تعصب» و «خرافه» را كه هر دو راه به «بدعت» - به قطع و يقين – مى‌سپرند در كنار هم مى‌زدود و در اين راه چه تهمت‌هاى بى‌شمار كه به جان خريد و هرگز اعتقاد و تدين و تشرع خالصانه و عميق و بى‌شائبه‌اش را مرعى‌وار و منافقانه بر سر بازار به حراج نگذاشت.

شيوه علمى او در تاريخ‌نگارى با تاكيد بر دو عنصر و شاكله محورى و بنيادين شكل مى‌گرفت: 1- جامعه‌شناسى تاريخ (كه او به نوعى پيشگام اين عرصه در مطالعات تاريخى در دوران معاصر محسوب مى‌شود) و 2- تحليل انتقادى و از اين روست كه به جاى ديد گزارش‌گونه و روايى كار خود را در ابعاد و اندازه‌هاى كلان يك پژوهش جامع و خرافه‌زدايى و تبيين حقايق و ماهيت رويكردها و انگيزه‌ها، تعريف كرده و توسعه بخشيده است. چنانچه در كنار بزرگانى چون «زرين‌كوب» و «زرياب خوئي» يك الگو، نظرگاه و شيوه جامع و داراى «اسلوب»، «سبك» و «ساختار» مى‌آفريند و براى آيندگان و پژوهشگران نسل‌هاى پسين به يادگار مى‌نهد. يكى از مهم‌ترين و زيبنده‌ترين يادگارهاى او تحليل علل وقوع حادثه كربلاست كه از منظر جامعه‌شناسى تاريخى و به دور از ادبيات و شيوه تكرارى و عمدتا شعارزده و احساسى و فاقد عنصر تفكر استدلالى و ذوق نقد و خرد تحليلى با بداعت و حتى جسارتى مثال‌زدني، الگويى در يك نگاه ديگر به مهم‌ترين حادثه و آئين در سلوك سياسي، مبارزاتي، معنوى و طريقتى شيعه خلق مى‌كند كه تا پيش از او بى‌سابقه بوده و هاله رازگونگي، قدسيت و اسطوره‌گرايى و نگاه‌روايى و درون بينى آنچنان بر گرد شخصيت‌ها و روايت‌ها و گزارش‌هاى اين عظيم‌ترين ماجراى تشيع نشسته كه رسوخى چنين حقيقت‌يابانه در عمق و باطن وقايع را تنها به همتى بزرگ و عزمى از سرانديشه و انتخاب و خودآگاهى پيوند مى‌زند.

از ديگر سو دكترسيدجعفر شهيدى استاد و آ‌موزگار زبان و ادبيات فارسى است. علاقه او به شناخت و شناساندن ميراث عظيم ادب پارسى هم نه هرگز چون بسيارى از سر احتياج يا التذاذ ذوقى صرف كه از عمق يك درك جدى از پيوستگى و تناظر اين ادبيات با تماميت و كليت منظومه فرهنگ و هويت تاريخي، قومى و ملى اين سرزمين و از لذت كشف معنوى از مفاهيم متعالى اين گنجينه است و اصرار و اهتمام به تامل در زوايا و ساهت‌ها و ابعاد مختلف آن از لغت‌شناسى و شرح‌نويسى تا تفسير و تصحيح متون كهن و كلاسيك كاملا مبتنى بر احساس يك نياز جدى در اين روزگار است. رويكرد او به متونى چون «دره نادره» و «آتشكده آذر» و اهتمام به ادامه «شرح مثنوي» علامه فروزانفر به عنوان يك رسالت خطير به گونه‌اى احساس تعهد و تكليف او را در اين عرصه تداعى مى‌كند و همين‌گونه پرداختن به دواوين شاعرانى چون «انوري» و «شرح مشكلات و لغات ديوان‌انوري» كه هر جا احساس نياز يا خلأ مى‌كرده خود وارد ميدان مى‌شده و در اين راه هرگز تابع جريان‌ها و گرايش‌هاى پرطرفدار يا پرمخاطب نبوده وگرنه حافظ‌شناسى بيشتر سكه رايج است تا رفتن به سراغ متون مصنوع و مهجور تاريخ ادب فارسي. به اين همه بايد اضافه كرد حضور ده‌ها ساله او را در موسسه لغتنامه كه اگر سند به سلسله جليله‌ علامه دهخدا و استاد دكتر محمد معين مى‌برد و فصل مشبح و مشعشعى از توانمندى ستودنى مجدانه او را در كارنامه حيات پربارش رقم مى‌زند.

استاد دكتر شهيدي! يك كمى آرام‌تر! «اى قافله‌سالار چنين گرم چه‌راني» ... برگرد،« آهسته كه در كوه و كمر باز كسانند» دهخدا زير نامه‌ات را امضا كرده برو از دستش بگير، برگرد، هنوز با حضرت آيت‌الله بروجردى خداحافظى نكرده‌اي، مى‌خواهد در گوشت دعاى سفر بخواند. مثل همان روز كه مى‌خواستى به نجف بروي، برگرد!

بگو كدام مرثيه را بخوانم! بگو خاكستر آتش كدام كاروان را به دريغ بر سر اين كلمات يتيم بپاشيم؟ قافله قلب كدام واژه‌ها را به بدرقه بفرستم؟ بگو! از آنجا كه در كنارت، بهار و فروزانفر و همايى و بهمنيار و اديب و علامه قزوينى و دهخدا و معين و مينوى‌اند، از آنجا كه همه «قداست كلمه» است و «حرمت كلام». از آنجا كه سرچشمه‌هاى سر و سرود است و بال در بال فرشتگان تحيت و تهنيت و سكر و سماع و صدق و سلام و پرده در پرده نور نور نور بگو ما چه كنيم با اين نبودن‌‌ها و تا كى به دريغ مويه كنيم؟ استاد دكتر شهيدي! يك نفس آرام‌تر!...
 چهارشنبه 25 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: حيات نو]
[مشاهده در: www.hayateno.ws]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 167]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن