تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):به راستى كه اين زبان كليد همه خوبى‏ها و بدى‏هاست پس شايسته است كه مؤمن زبان خ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829391375




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

یاور بینوایان


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: یاور بینوایان
ولادت امام حسن علیه السلام
كوچه خلوت‏تر از هر لحظه دیگر به نظر مى‏رسد. به سمت جلو قدم برمى‏دارد. سر كوچه كه مى‏رسد، دستش را به كمرش مى‏گذارد. حرف‌هاى كودكش در ذهنش تداعى مى‏شود:ـ پدر! من گرسنه هستم؛ پس كى گندم مى‏آورى تا مادرم نان درست كند؟به فكر فرو مى‏رود. عالم خیال، ذهنش را به بازى مى‏گیرد. زنش را مى‏بیند كه به دیوار رنگ و رو رفته خانه‏اش تكیه داده است. چشمش پر آب مى‏نماید. قطره‏هاى اشك در كاسه چشمان همسرش تلنبار شده‏اند. به او چشم مى‏دوزد. قطره‏اى اشك از چشمش فرو مى‏غلتد. لب‌هایش را به زحمت مى‏جنباند:ـ پس مى‏خواهى چكار كنى؟ دیگه بچه‏ها تحمّل گرسنگى را ندارند؟مرد سر به زیر مى‏اندازد. دلش مى‏خواهد زمین دهان باز كند و او را در خود فرو برد. سرش داغ مى‏شود. آب دهانش را قورت داده، مى‏گوید:ـ تو مى‏گویى چكار كنم؟ به كى رو بیندازم؟ درِ خانه چه كسى را بزنم؟ در این دور و زمانه، چه كسى به من قرض مى‏دهد؟زن دست روى زمین مى‏گذارد و از جا بلند مى‏شود. نگاه نگرانش را به صورت خسته او مى‏دوزد و مى‏گوید:ـ برو در خانه حسن بن على؛ دست خالى بر نمى‏گردى؟برق امید در چشمان مرد مى‏جهد. سرش را به عنوان تأیید تكان مى‏دهد. لبخندى گرم روى لب‌هایش نقش مى‏بندد. در آن حال اندكى به فكر فرو مى‏رود. صداى همسرش او را به خود مى‏آورد:ـ خدا این بنده‏هاى خوبش را براى ما فرستاده است.* * *مرد به دیوار تكیه مى‏دهد. زانوهایش مى‏لرزد و طاقت نگهداشتن جسمش را ندارد. كوچه خلوت است. مردم از تابش بى‏رحمانه آفتاب به خانه‏هایشان پناه مى‏برند. شن‌هاى سوزان، كف پایش را به سوزش مى‏آورد. از جا بلند مى‏شود. نگاهش تا ته كوچه مى‏دود. چشمش به در چوبى دوخته مى‏شود. قدم‌هایش را آهسته‏تر برمى‏دارد. لحظه بعد، خودش را جلوى در خانه امام مى‏بیند؛ نفس عمیقى مى‏كشد و آرام بر در مى‏كوبد.در گشوده مى‏شود. طولى نمى‏كشد كه وارد خانه مى‏شود. نگاهش را به اطراف خانه مى‏چرخاند. همه جا ساده و بى‏آلایش است. خانه از صفا و صمیمیت لبریز است. از خود مى‏پرسد:ـ با این كه مى‏تواند بهترین وسایل خانه را تهیه كند، پس چرا ...؟! و بعد ادامه مى‏دهد:ـ شاید سادگى، حُسنى دارد.
ولادت امام حسن علیه السلام
باز هم به فكر فرو مى‏رود. طولى نمى‏كشد كه صداى دلنشین امام توجه‏اش را جلب مى‏كند:ـ خوش آمدید!با دیدن سیماى جذّابش از جا بلند مى‏شود. به چهره نورانى امام خیره شده، مى‏گوید:ـ اى پسر امیرمؤمنان! به فریادم برس.آنگاه بعد از مكث كوتاهى، ادامه مى‏دهد:ـ مرا از دست دشمن ستمكارم نجات بده؛ دشمنى كه نه حُرمت پیران را نگه مى‏دارد و نه به خُردسالان رحم مى‏كند.نفس عمیقى مى‏كشد و خاموش مى‏شود. مثل این كه خیالش راحت شده است. امام كه به اضطراب درونى او پى‏برده است، مى‏فرماید:ـ دشمنت كیست تا داد تو را از او بستانم؟آب دهانش را قورت داده، لب‌هایش را به حركت در مى‏آورد:ـ دشمن من، فقر و پریشانى است.حضرت رو به خدمتگزارش مى‏فرماید:ـ آنچه مال نزدت است، حاضر كن.لحظه‏اى نمى‏گذرد كه خدمتكار امام پنج ‏هزار درهم جلو امام و مرد فقیر مى‏گذارد. امام در حالى كه به مرد نیازمند اشاره مى‏كند، به خدمتگزارش مى‏گوید:ـ آنها را به او بده.كیسه پول در دست فقیر است كه امام خطاب به او مى‏فرماید:ـ هر گاه این دشمن به تو رو كرد، شكایت آن را نزد من بیاور تا آن را دفع كنم.از ضربان قلب مرد كاسته شده است. لبخندى از رضایت، روى لب‌هایش نقش مى‏بندد. مثل این كه احساس مى‏كند كوله‏بار سنگینى از روى دوش‌هاى خسته‏اش برداشته شده است. با امام خداحافظى مى‏كند. قدم به بیرون مى‏گذارد. نسیمى گرم، صورتش را به سوزش وامى‏دارد. به آسمان صاف و آبى چشم مى‏دوزد. دستانش را به سوى آسمان بلند نموده، خدایش را سپاس مى‏گوید. چشمان منتظر بچه‏هایش در ذهنش مجسّم مى‏شود. آنگاه در حالى كه شوق و ذوق وصف ناپذیرى وجودش را گرفته است، به سوى خانه‏اش گام برمى‏دارد.* * منتهى الآمال، ج 1، ص 417 و 418. منبع:مجله كوثر، ش 55، لیلا اسلامى گویا . 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 739]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن