تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش روشنى بخش انديشه است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826625398




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نگاهي به رمان «كوچك جنگلي»؛با كوچك جنگلي تا كوه‌هاي پربرف


واضح آرشیو وب فارسی:حيات: نگاهي به رمان «كوچك جنگلي»؛با كوچك جنگلي تا كوه‌هاي پربرف
تهران- حيات

زندگي ميرزا كوچك خان شبيه داستان بلند و پرماجرايي است كه اگر كسي همه دقايق آن را همان‌طور كه بوده‌اند به رشته تحرير درآورد، ماجرايي جذاب و پر فراز و فرود حاصل خواهد شد.
به گزارش سرويس فرهنگي خبرگزاري حيات ،ويژگي‌هاي چند سويه ميرزا كوچك خان، عشق او به زادگاه و مردمش، اعتقادات مذهبي، تحصيلات، آموزش‌ها و تجربياتي كه در داخل و خارج ايران كسب كرده بود، ارتباطات وي با افرادي كه برخي از آنها از چهره‌هاي شاخص در تاريخ جهان‌اند و رأفت و شكيبابي او از اين شخصيت تاريخي، چهره‌اي مردمي و خستگي‌ناپذير پديد آورده است كه نامش و آرمانش هميشه در يادها باقي خواهد ماند.
در كتاب كوچك جنگلي، نويسنده به كمك قوه تخيل خود ماجراهايي را خلق و به وقايع تاريخي اين داستان ضميمه كرده است تا جنبه‌هاي ادبي و هنري متن ارتقاء يابد و حاصل‌كار به اثري نافذ و پركشش نزديكتر شود.
سطرهاي بالا، يادداشت پشت جلد كتاب« كوچك جنگلي» نوشته اميرحسين فردي است و مي‌توان گفت جان مايه كلام اين رمان در اين سطرها نهفته است.
داستان زندگي و مبارزات ميرزاكوچك خان جنگلي، قصه شيرين و آشنايي است كه تكرار آن به مرور به كليشه‌اي شدن مضمون فوق خواهد انجاميد و اقدام نويي محسوب نمي‌شود.
اما اكنون با تلاش هاي تازه اي در اين زمينه مواجه هستيم و آن نگاه جديد نويسنده در اين رمان، آن هم از زاويه ديگري است.(منظور از كلمه «رمان» به خاطر غلبه قوه تخيل و در نهايت آفرينش اثري ادبي از يك ماجراي مستند است.)
خط شروع داستان با ورود ميرزا كوچك‌خان به گيلان بعد از سال‌ها تبعيد است.
در سه فصل ابتدايي، نويسنده بيشتر حوادث را مستندوار روايت و كمتر از نيروي تخيل و خلاقه خود استفاده مي‌كند.
شايد به لحاظ فضاسازي متن با اثري تاريخي در اين فصل‌ها مواجه هستيم؛ اما نويسنده خيلي زود دغدغه اصلي خود- به كارگيري نيروي تخيل- را رو و دلبستگي خود نسبت به نگارش رمان را آشكار مي‌كند.
در فصل چهار به ترتيب شخصيت‌هاي تخيلي نويسنده وارد عرصه متن مي‌شوند تا مخاطب از فضاي مستند كتاب فاصله بگيرد؛ مناف، پيرمردي روستايي يكي از اين شخصيت‌ها است كه نويسنده سعي كرده به فراخور داستان او را خلق و در روند تكميلي متن از وجود شخصيت او استفاده كند. در اين فصل يك موقعيت مكاني هم خلق مي‌شود كه نويسنده از آن به عنوان بستري براي چيدن شخصيت‌هاي خود استفاده كرده است. روستايي بنام« صنوبرسرا» كه از نظر مكاني بيشتر حوادث ثابت رمان در اين مكان روي مي‌دهد.
در اين رمان در واقع دو خط داستاني به صورت موازي و هم‌زمان به پيش مي‌روند. در لايه نخست رمان كه به زندگي و مبارزات ميرزاكوچك‌خان جنگلي پرداخته مي‌شود، نويسنده بدون كمك گرفتن از تخيل خود تنها به روايت مستندگونه حوادث نهضت جنگل مي‌پردازد و عمده تلاش نويسنده دراين بخش روايت اين اتفاقات با نثري پيراسته و شيرين است. اما در لايه دوم يا همانا صورتي از رمان كه مدنظر نويسنده به حساب مي‌آيد، آدم‌هايي از جنس زمان ميرزاكوچك خان در مكاني شبيه به مكان هايي كه ميرزا و يارانش در آن نفس مي‌كشند حضور دارند، زندگي مي‌كنند و به تناسب نقش خود روند تكميلي متن را همراهي مي‌كنند؛ آدم‌هايي مثل مناف پيرمرد روستايي كه علاقه فراواني به نهضت جنگل و شخص ميرزاكوچك‌خان دارد و تنها دخترش مونس.
نويسنده در ابتداي فصل پنجم از اين خانواده دونفره و ثابت رمان توصيف مختصري به صورت تلخيص ارائه مي‌دهد:
«هفت سال پيش، در يك چنين روز پاييزي غم‌انگيزي بود كه زنش مرد. زير نم‌نم باران، او را دفن كردند. آن ها يك پسر و يك دختر بيشتر نداشتند. پسر بعد از مرگ مادر، صنوبرسرا را ترك كرد. اول رفت تالش و مدتي هم در آستارا كار كرد. بعد هم مناف شنيد كه او به لنكران رفته، آنجا با يك تاجر ترك شريك شده و به تجارت مشغول است. مناف ديگر پسر را نديد فقط گاه و بيگاه مسافري كه از روسيه و آذربايجان مي‌آمد خبري از او برايش مي‌آورد. حالا مونس مانده بود. و او. هر دو روزها را در سكوت و خاموشي مي‌گذراندند.»
در فصل‌هاي بعدي، مناف همواره بين روستاي صنوبرسرا تا اردوگاه ميرزا و يارانش در دل جنگل در رفت و آمد است. او گاه براي آن ها آذوقه مي‌برد، گاه خبري از ميرزا و يارانش را مي‌شنود و براي اطمينان خود را به آن ها مي‌رساند، و سرانجام هم در يك ميتينگ كه بلشويك هاي وطني به سركردگي احسان‌الله خان به راه انداخته بودند و مناف به خاطر ارضاي حس كنجكاوي خود كه همواره هر جا اسم ميرزاكوچك‌خان را مي‌شنيد مي‌ايستاد تا از ماجرا سر در بياورد كشته مي‌شود. بهانه حادثه‌اي كه در اين بخش روايت مي‌شود، در صحنه‌هاي قبلي به تفضيل توضيح داده شده است. مناف عهدي با خود دارد كه موقع ظهر هر جا كه باشد اذان بگويد. و اين بار موقع اذان او مصادف مي‌شود با زمان تحريك مردم از سوي بلشويك‌ها كه افرادي نظير ميرزا و يارانش را متحجر مي‌دانند. در اين زمان مناف بنابر عادت خود عمل مي‌كند:
«وقت اذان بود. مناف رو به قبله ايستاده سر و سينه راست كرد. دست راستش را پشت لاله گوشش گذاشت و خطاب به آسمان ابرآلود فرياد كشيد.
-الله‌اكبر! الله‌اكبر!
صدايش‌لرزيد. هنوز سينه‌اش صاف نبوده نفس تازه كرد و اين‌بار بلندتر فرياد كشيد:
- الله‌اكبر!الله‌اكبر! اشهد ان لااله‌الا الله!
صداي اذان مناف همه را متوجه او كرد مردم مي‌دانستند كه او طبق عادت هميشگي‌اش عمل مي‌كند اما ناگهان يكي از آن ميان با هيجان فرياد كشيد: «رفقا، نخنديد! اين يك توطئه‌است.
اين صداي ارتجاع است كه مي‌خواهد اتحاد ما را به هم بزند. دريده باد گلوي ارتجاع!» و ديگري فرياد زد:«جويده باد خرخره ارتجاع!»
- خاموش باد صداي ارتجاع!
چند نفر به سوي مناف آمدند. او چشم به قطار ابرهايي دوخته بود كه در پي هم به سوي مقصد نامعلومي مي‌رفتند. گروهي از مردان مسلح رو به سوي مناف« نابود باد ارتجاع» مي‌گفتند... از آن ميان، مردي لاغر و قدبلند كه چشم‌هاي به گود نشسته،نگاه گداخته و گونه‌هاي گرد و درشتي است، با ته تفنگ ضربه‌اي به بازو راست او زد... چند نفر ديگر هم رسيدند و هر كدام با ضربه‌اي صداي مناف را خاموش كردند.» (صفحات 168-167)
در اين فصل از رمان فضاي معاصر با دوران زندگي و مبارزات ميرزاكوچك خان و همچنين فضاي حاكم بر توده‌هاي اجتماعي مردم آن دوران به خوبي پرورانده و بازتاب داده شده است. روايت زندگي توده‌هاي اجتماعي مردم ، روايت زندگي و مبارزات ميرزا و يارانش با قواي انگليس، نيروهاي رضاخاني و همچنين نيروهايي كه از شمال به كشور تجاوز كرده‌اند.
از ديگر شخصيت‌هاي مطرح رمان كه ساخته و پرداخته ذهن نويسنده اند و در پيشبرد داستان مؤثر هستند، مونس دختر مناف و نريمان جوان روستايي و پسر كدخداي روستاي صنوبرسرا هستند كه بين اين دو، روابط حسي و عاطفي و در نهايت عاشقانه‌اي برقرار مي‌شود.
نريمان دل در گرو مونس دارد. مونس ابتدا با اين امر مخالف است. نقطه اوج اين مخالف زماني است كه نريمان بر اثر سادگي و روحيه زودباور و روستايي‌اش و تبليغات فراواني كه صورت مي‌گيرد، به گروه بلشويك‌ها مي‌پيوندد. مونس و پدرش كه از دوستداران ميرزا كوچك‌خان محسوب مي‌شوند با اين امر مخالف هستند و همچنين ساير اهالي صنوبرسرا و پدر و مادر نريمان. با مرگ مناف به دست بلشويك‌ها اين وضعيت پررنگ‌تر مي‌شود. مدتي بعد نريمان از نيت بلشويك ها آگاه مي‌شود و به سوي هم‌ولايتي‌هاي خود باز مي‌گردد، و در نهايت در مقام يكي از ياران ميرزاكوچك‌خان در ركاب او مي‌جنگد.
اين تغيير روحيه نريمان در موضع‌گيري مونس هم مؤثر مي‌افتد و او در موضع خود تجديدنظر مي‌كند؛ اما هنگامي به نريمان براي زندگي مشترك جواب مثبت مي‌دهد كه نريمان عازم قرارگاه ميرزاكوچك‌خان و همراهانش است.
هر چه به فصل‌هاي پاياني نزديك‌تر مي‌شويم وداع باكاراكترهاي مخلوق نويسنده نيز بيشتر به چشم مي‌خورد، و روند رمان به سمت گونه اول آن يعني مستند بودن پيش مي‌رود، اما اين‌بار نه مثل فصل‌هاي آغازين كه با ذكر نام شخصيت‌هاي تاريخي و همچنين مكان هاي تاريخي سعي در خلق فضاي واقعي شده بود. اين بار ديگر از ياران ميرزا كسي در كنارش نيست جز«گائوك» افسر آلماني كه تا لحظه آخر در كنار ميرزا مي‌ماند و در ميان برف ها جان مي‌بازد.
بعد از مرگ گائوك تنها شخصيت حاضر در رمان، ميرزاكوچك خان جنگلي است و برف هاي سفيد كوهستان هاي شمال. در اين بخش نويسنده سعي كرده روحيات ميرزا در آخرين لحظات زندگي را براي مخاطب توصيف كند. با توجه به اين نكته كه آخرين لحظه‌هاي حيات ميرزا را كسي جز خودش لمس نكرده و دقيق‌ترين توصيف‌ها از آن حالات و روحيات را ميرزا با خود به سراي باقي برده است، نگاه نويسنده نگاهي شخصي محسوب مي‌شود كه مخاطب با توجه به فضاسازي هاي قبلي از جانب نويسنده آن را مي‌پذيرد؛ اما فقط از نگاه پرتخيل و خالقانه يك نويسنده:« لبخندي محو و لرزان بر لب هاي به‌هم فشرده گائوك نشست و در همان حال يخ‌زده ميرزا او را در آغوش كشيد و در همان حال ماند.
غريو ديوانه‌وار طوفان در كوهستان مي‌پيچيد و كولاك سر به صخره‌هاي يخ‌زده مي‌كوبيد. گائوك در غبار سفيد برف گم بود. در ميان هياهوي طوفان و غريو وهمناك كولاك، ميرزا كوچك خان و گائوك بي‌خبر از همه، به خوابي ابدي فرو رفته بودند...»
پايان پيام
 يکشنبه 22 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 332]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن