تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1817228605
سه گفتار در باره قيام حسيني
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: سه گفتار در باره قيام حسيني
اشاره: در باره كمتر موضوع حماسي يا تاريخي به اندازه واقعه كربلا، سخنوران و شاعران و اديبان و مورخان و تحليلگران به بحث و بررسي و كندوكاو و پژوهش پرداختهاند؛ و حقيقت اين است كه اين همه هنوز كاملاً پرده از اين حادثه شگفت برنگرفته است؛ حادثهاي كه از سويي با مباحث كلامي و اعتقادي مربوط است و از سويي با مطالب و نگرشهاي متنوع تاريخي و از جهاتي نيز با لطيف تريناحساسات و عواطف انساني گره خورده است.
آنچه در پي ميآيد،سه مطلب جداگانه در همين موضوع است كه هريك معطوف به جنبهاي است.نوشتار نخستين گزيدهاي از فرمايش امام حسين عليه السلام است كه به موضوع مهم امر به معروف و نهي از منكر پرداختهاند كه اساس قيام آن حضرت است و شكل گيري اين حماسه در پي اجراي همين اصل بود.نوشتار دوم به بيان تاريخ گذراي حادثه كربلا از زبان يكي از كهن ترين متون سني ميگذرد و آخرين مطلب نيز در باره ويژگيهاي يزيد است كه به تنهايي گوياي انحراف عظيم جامعه اسلامي و دست اندركاران است.
***
امر به معروف و نهياز منكر
سخنراني امام حسين(ع)
ترجمه: عبدالهادي مسعودي
اي مردم! از آنچه خدا دوستانش را بدان پند داده، پند گيريد؛ همچون بدگويي او از دانشمندان يهود، آنجا كه ميفرمايد: و ميفرمايد: تا آنجا كه فرمايد: خداوند ايشان را نكوهيد؛ زيرا از ستمكاراني كه در ميانشان بودند، زشتي و فساد بسيار ميديدند، ولي به طمع بهرهاي كه از آن ستمگران ميبردند و از بيم آنكه بينصيب بمانند، ايشان را نهي نميكردند؛ در حالي كه خدا ميفرمايد: و نيز ميفرمايد:
خداوند از آن رو امر به معروف و نهي از منكر را نخستين فريضه خود قرار داد كه ميدانست چون اين فريضه ادا گردد و برپا داشته شود، تمام فريضههاي ديگر، از آسان و دشوار، برپا ميشوند و اين، از آن روست كه امر به معروف و نهي از منكر، دعوت به اسلام است؛ همراه با رد مظالم و مخالفت با ستمكار و تقسيم درآمدهاي عمومي و غنيمتهاي جنگي و گرفتن زكات از جاي خود و مصرف آن در جاي خود.
سپس شما اي گروه به هم پيوسته؛ گروهي نامور به دانش و نامدار به نكويي و معروف به خيرخواهي! به لطف خدا در دل مردم، شكوهمند هستيد. بزرگ، از شما پروا ميكند و ناتوان، گراميتان دارد و آن كه بر او برتري نداريد واحساني به او نكردهايد، شما را بر خويش، مقدم ميدارد. هرگاه نيازمندان از رسيدن به نياز خود محروم بمانند، شما راشفيع قرار ميدهند و شما به شكوهي، همچون شوكت شهرياران و بزرگواري بزرگان، در راه گام برميداريد. آيا اين همه، از آن رو نيست كه شما به جايگاهي رسيدهايد كه مردم از شما اميد دارند تا به حق خدا قيام كنيد؟ اگرچه از قيام به بيشتر حقوق الهي كوتاهيكردهايد، حق امامان را خوار شمردهايد و حق ناتوانان را تباه ساختهايد، ولي آنچه را حق خود ميپنداريد، دنبال كردهايد. نه مالي بذل كردهايد و نه جاني را در راه جانآفرين به خطر افكندهايد و نه براي خدا با گروهي در افتادهايد.
[با اين حال] شما از خدا، آرزوي بهشت و همجواري پيامبران و امان از كيفرش را داريد. اي كساني كه چنين آرزويي از خداوند داريد! من بر شما از آن ميترسم كه انتقامي از انتقامهاي خدايي بر شما فرود آيد؛ زيرا شما از كرم الهي به اين جايگاه برتر دست يافتيد؛ ولي مردان الهي را بزرگ نميداريد. از شكسته شدن برخي از پيمانهاي پدرانتان هراسان ميشويد، ولي با اينكه ميبينيد پيمانهاي الهي شكسته شده، هراسان نميگرديد؛ حال آنكه عهد (ولايت) پيامبر(ص) خوار شمرده شده است و نابينايان و گنگها و زمينگيران، در همه شهرها [ي جهان اسلام] درماندهاند و بر آنها ترحمي نميشود. شما به اندازه منزلتي كه از آن برخورداريد، كاري نميكنيد و نه بدان كس كه [در اين جهت] كار ميكند، مددي ميرسانيد، و با چرب زباني و سازش با ستمگران، خود را آسوده ميسازيد.
همه اينها از چيزهايي است كه خداوند، شما را به جلوگيري از آنها [به صورت فردي] و يا همياري با ديگران، فرمان داده و شما غافليد. مصيبت شما از همه مردم، بزرگتر است، اگر نيك بدانيد و اين، بدان جهت است كه در پاسداشت جايگاه دانشمندان، كوتاهي كرديد؛ زيرا گردش امور و جريان احكام به دست دانشمندان الهي است كه برحلال و حرامش اميناند و اين جايگاه، از شما گرفته شده است و اين سلب منزلت، جز به سبب پراكندگي از حق و اختلافتان در سنت پيامبر(ص) پس از دليلي روشن نيست.
اگر بر آزار، شكيبايي ميكرديد و در راه خدا، تحمل به خرج ميداديد، امور خدا بر شما وارد و از شما صادر ميشد و به شما بازميگشت؛ ولي شما، ستمكاران را در جايگاه خويش جاي داديد و زمام امور خدايي را به دست آنان سپرديد، تا به شبهه عمل كنند و به راه خواهشهاي نفساني بروند. گريز شما از مرگ و خوش داشتن زندگيي كه به هر حال از شما جدا ميشود، آنان را بر اين مقام، مسلط كرد. شما ناتوانان را به چنگال آنها سپرديد كه برخي را بنده و مقهور كنند و پارهاي را درمانده از تامين معيشت و مغلوب سازند، مملكترا با خودكامگي، زير و رو كنند و به پيروي از تبهكاران و جسارت بر خداي جبار، رسوايي هوسرانيهايشان را برخويش، هموار دارند.
به هر شهري، سخنراني زبانباز بر منبر دارند و تمام سرزمين اسلام، بي دفاع، زير پايشان افتاده و دستشان در همه جاي آن باز است و مردم، بردهوار در اختيار آناناند و دست درازي آنان را نميتوانند از خود، دور كنند. برخي زورگو و لجوجاند كه بر ناتوان به سختي حمله ميبرند و پارهاي فرمان رواياني هستند كه آورنده و بازگردانندهاي [و خدا و قيامتي] نميشناسند.
شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين، از آن ستمگري دغلپيشه و باجگيري ستمگر و كارگزاري است كه بر مومنان، رحم نميآورد. خداوند، در كشاكشي كه ما داريم، حاكم، و به حكم خود، در مشاجرهاي كه ميان ماست، داور باد!
خدايا! تو خود ميداني آنچه از سوي ما سرزده، از سر رقابت در سلطنت و طلب كالاي پست دنيا نبوده است؛ بلكه از آن روست كه پرچم دين تو را برافراشته ببينيم و اصلاح را در سرزمينهايت آشكار كنيم و بندگان ستم ديدهات در امان باشند و به واجبات و سنتها و احكامت عمل شود. پس اگر شما ما را ياري نكنيد و با ما انصاف نورزيد، ستمگران، همچنان بر شما قدرت خواهند داشت و به خاموش كردن نور پيامبرتان ميپردازند. خداوند، ما را بس است كه بر او توكل ميكنيم و به او روي ميآوريم، و بازگشت هم به سوي اوست.
* حكمتنامه امام حسين(ع)
***
قيام امام حسين(ع)
نوشته: ابوحنيفه دينوري(درگذشته به سال 283ق)
ترجمه: دكتر محمود مهدوي دامغاني
... امام حسين به حر فرمود: و حركت كردند و چون به كربلا رسيدند، حر و يارانش مقابل امام حسين ايستادند و آنان را از حركت بازداشتند و گفتند: امام (ع) پرسيد: گفتند: فرمود: آنگاه امام حسين(ع) دستور داد بارها را همانجا فرود آورند و آن روز چهارشنبه اول محرم سال شصت و يكم هجرت بود و آن حضرت روز دهم كه عاشورا بود شهيد شد.
روز دوم ورود آن حضرت به كربلا عمر بن سعد با چهار هزار نفر فرارسيد، داستان آمدن عمر بن سعد به كربلا چنين است كه عبيدالله بن زياد او را به حكومت ري و مرز دستبي1 و ديلم منصوب كرد و براي او فرماني نوشت، عمر بن سعد براي رفتن به ري آماده ميشد و بيرون كوفه اردو زده بود كه موضوع امام حسين(ع) پيش آمد و ابن زياد به او دستور داد نخست به جنگ امام حسين برود و چون از آن فارغ شد، به محل حكومت خود حركت كند، عمر بن سعد جنگ با امام حسين(ع) را خوش نميداشت و مردد ماند و پاسخ روشني به ابن زياد نداد. ابن زياد به او گفت: گفت: و با همان ياران و كساني كه قرار بود با او به ري و دستبي بروند، حركت كرد و به امام حسين(ع) رسيد و حربن يزيد هم با همراهان خود باو پيوست.
عمربن سد به قره` بن سفيان حنظلي گفت: او آمد و اين پيام را گزارد، حسين فرمود:
قره با پاسخ امام حسين(ع) پيش عمر بن سعد برگشت و عمر گفت: و سپس به ابن زياد نامه نوشت و اين خبر را به اطلاع او رساند. چون نامه او به ابن زياد رسيد، در پاسخ نوشت:
چون اين نامه به عمربن سعد رسيد گفت: عمر بن سعد نامه ابن زياد را براي امام حسين(ع) فرستاد و امام به فرستاده او فرمود: عمر بن سعد اين پاسخ را براي ابن زياد نوشت كه سخت خشمگين شد و با ياران خود به نخيله رفت و اردو زد.آنگاه حصين بن نمير و حجاربن ابجر و شبث بن ربعي و شمربن ذيالجوشن را فرمان داد به لشكر ابن سعد بروند و او را بر آن كار ياري دهند؛ شمر همان دم فرمان او را اجرا كرد؛ ولي شبث بن ربعي تظاهر به بيماري كرد و ناخوشي را بهانه آورد ابن زياد گفت: و شبث چون اين سخن را شنيد، حركت كرد، همچنين حارث ابن يزيد بن رويم را گسيل داشت.گويند ابن زياد هر گاه كسي را با گروه زيادي به جنگ و پيكار با امام حسين(ع) روانه ميكرد، آن شخص فقط با عده كمي به كربلا ميرسيد كه مردم جنگ با امام حسين را خوش نداشتند و آن را ناپسند ميدانستند و از آن سرباز ميزدند.
ابن زياد سويد بن عبدالرحمن منقري را همراه سواراني به كوفه فرستاد و دستور داد در كوفه جستجو كند و هر كس را كه از رفتن خودداري كرده است، پيش او بياورد. همچنان كه سويد در كوفه مشغول گشت و جستجو بود، مردي از شاميان را كه براي مطالبه ميراث خود به كوفه آمده بود، ديد. او را گرفت و پيش ابن زياد فرستاد و ابن زياد دستور داد گردنش را زدند. مردم كه چنين ديدند، حركت كردند و رفتند. گويند ابن زياد به عمربن سعد نوشت كه:
و چون اين نامه رسيد، عمربن سعد به عمروبن حجاج فرمان داد كه با پانصد سوار به كنار شريعه فرات برود و مانع از آن شود كه امام حسين و يارانش آب بردارند و اين سه روز پيش از شهادت آن حضرت بود و ياران امام حسين لب تشنه ماندند.
گويند چون تشنگي بر حسين(ع) و يارانش سخت شد، به برادر خود عباس بن علي(ع) كه مادرش از قبيله بني عامربن صعصعه بود فرمان داد همراه سي سوار و بيست پياده هر يك مشكي بردارند و بروند آب بياورند و با هر كس كه مانع ايشان شود، جنگ كنند.عباس به سوي آب رفت و پيشاپيش آنان نافع بن هلال حركت ميكرد تا نزديك شريعه رسيدند، عمروبن حجاج از ايشان جلوگيري كرد؛ ولي عباس با همراهان خود با آنان جنگ كرد و آنها را كنار زد و پيادگان ياران امام حسين(ع) مشكها را از آب پر كردند و عباس با ياران خود به حمايت از ايشان پرداخت و آنان آب را به لشكر امام حسين(ع) رساندند.
پس از آن ابن زياد به ابن سعد چنين نوشت:
عمر بن سعد به ياران خود دستور حمله داد، آنان شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم يعني شب جمعه حمله كردند و امام حسين(ع) از آنان خواست كه جنگ را به فردا موكول كنند و پذيرفتند. گويند امام حسين(ع) به ياران خود دستور فرمود خيمههاي خود را متصل به يكديگر كنند و خودشان در برابر خيمهها باشند و پشت خيمهها خندقي حفر و آن را از ني و هيزم انباشته كنند و آتش بزنند تا دشمن نتواند از پشت خيمهها حمله كند و وارد شود.
گويند چون عمر بن سعد نماز صبح گزارد، همراه ياران خود حمله را شروع كرد. عمروبن حجاج را بر پهلوي راست سپاه و شمر بن ذيالجوشن را كه نام اصلي او سرحبيل بن عمرو بن معاويه و از خانواده وحيد قبيله بنيعامر بن صعصعه است بر پهلوي چپ و عروه بن قيس را بر سواران و شبث بن ربعي را بر پيادگان گماشت و پرچم را به زيد غلام خود سپرد.
امام حسين عليهالسلام هم ياران خود را كه سي و دو سوار و چهل پياده بودند، آرايش جنگي داد: زهير بن قين را بر سمت راست و حبيب بن مظاهر را بر سمت چپ گماشت و پرچم را به برادرش عباس سپرد و خود و همراهانش برابر خيمهها ايستادند.حر بن يزيد كه راه را بر امام حسين بسته بود، پيش آن حضرت آمد و گفت: امام حسين فرمود:
گويند عمر بن سعد به غلام خود زيد گفت: و او پرچم را جلو برد و جنگ در گرفت، ياران امام حسين(ع) پيكار ميكردند و شهيد ميشدند تا آنكه هيچكس جز افراد خانواده آن حضرت با او باقي نماند.نخستين كس از ايشان كه به ميدان رفت و جنگ كرد، علي بن حسين كه همان علياكبر است، بود و همواره پيكار كرد تا شهيد شد. مره` بن منقذ عبدي بر او نيزه زد و او را بر زمين انداخت و سپس شمشيرها او را فرو گرفت و شهيد شد.
سپس عبدالله پسر مسلم بن عقيل شهيد شد. عمروبن صبح صيداوي بر او تيري زد و كشته شد. پس از او عدي پسر عبدالله بن جعفر طيار شهيد شد و سپس عبدالرحمن پسر عقيل با تير شهيد شد، پس از او برادرش محمد پسر عقيل با تير شهيد شد و پس از او قاسم پسر امام حسن(ع) با شمشير شهيد شد، و پس از او برادرش ابوبكر پسر امام حسن(ع) با تير غنوي شهيد شد.
گويند چون عباس(ع) چنين ديد، به برادران خود عبدالله و جعفر و عثمان فرزندان علي كه بر همه ايشان درود باد، گفت: مادر اين چهار بزرگوار امالبنين عامري از خاندان وحيد است. آنان همگي پيش رفتند و روياروي دشمن سر و گردن خويش را سپر بلا قرار دادند. هاني بن ثويب حضرمي بر عبدالله بن علي حمله كرد و او را كشت و سپس بر برادرش جعفر بن علي(ع) هم حمله كرد و او را هم شهيد كرد.
يزيد اصبحي تيري به عثمان بن علي زد و او را شهيد كرد و سپس سر او را جدا كرد و پيش عمر بن سعد آورد و گفت: عمر گفت:
عباس(ع) همچنان پيشاپيش امام حسين(ع) ايستاده بود و جنگ ميكرد و امام حسين به هر سو ميرفت و او هم به همان سو ميرفت تا شهيد شد، رحمت خدا بر او باد!امام حسين تنها ماند. مالك بن بشر كندي برآن حضرت حمله كرد و شمشيري بر سرش زد، شبكلاهي از خز بر سر امام بود كه شمشير آن را دريد و سر را زخمي كرد، حسين آن را از سر افكند و شبكلاه ديگر خواست و بر سر نهاد و برآن عمامه بست و بر زمين نشست و كودك كوچك خود را خواست و او را در دامن نشاند. مردي از بني اسد او را هدف تيري بلند قرار داد و در دامن پدر شهيد كرد. امام حسين همچنان مدتي نشسته بود و اگر ميخواستند او را بكشند، ميتوانستند؛ ولي هر قبيله اقدام بر آن كار را به قبيله ديگر واگذار ميكرد و كشتن امام حسين(ع) را خوش نميداشت.
در اين هنگام مردي از قوم تيري بر آن حضرت زد كه بر دوش او فروشد و حسين عليهالسلام آن را از شانه خود بيرون كشيد، زرعه`بن شريك تميمي شمشيري برآن حضرت فرود آورد كه امام دست خود را سپر قرار داد و شمشير بر دستش فرود آمد، سنان بن اوس نخعي با نيزه حمله كرد و نيزه زد و حضرت در افتاد.
خولي بن يزيد اصبحي از اسب پياده شد كه سر آن حضرت را جدا كند، دستش لرزيد و نتوانست برادرش شبل بن يزيد پياده شد و سر امام حسين را بريد و به برادرش خولي داد، آنگاه مردم آن روناس و خضابها را به غارت بردند و آنچه در خيمهها بود نيز غارت شد.
از همه ياران امام حسين عليهالسلام و فرزندانش و برادرزادگانش فقط دو پسر او علي اصغر كه در سنين بلوغ بود2 و عمر كه چهار ساله بود زنده ماندند و جان سالم بردند، و از ياران او هم دو نفر زنده ماندند: يكي مرقع بن ثمامه اسدي كه عمر بن سعد او را پيش ابن زياد فرستاد و ابن زياد هم او را به ربذه تبعيد كرد، مرقع تا هنگام مرگ يزيد و گريز ابن زياد به شام در ربذه بود و پس از آن به كوفه برگشت، ديگري بردهاي از بردگان رباب - مادر سكينه - بود كه پس از شهادت حسين او را گرفتند و خواستند گردنش را بزنند، به آنان گفت: من برده زرخريدم و رهايش كردند.
عمر بن سعد همان دم سر امام حسين را همراه خولي بن يزيد اصبحي پيش ابنزياد گسيل داشت و خودش پس از كشته شدن امام حسين دو روز ديگر در كربلا بماند و سپس فرمان حركت داد و سرهاي شهدا را كه هفتاد و دو سر بود، بر نيزهها نصب كردند. قبيله هوازن بيست و دو سر و قبيله تميم هفده سر را همراه حصين بن نمير حمل ميكردند و قبيله كنده سيزده سر همراه قيس بن اشعث بردند و بنياسد شش سر را همراه هلال اعور ميآوردند و قبيله ازد پنج سر همراه عيهمه بن زهير و قبيله ثقيف دوازده سر همراه وليد بن عمرو آوردند. عمر بن سعد دستور داد زنان و خواهران و دختران و كنيزان امام حسين(ع) را در كجاوههاي پوشيده بر شتران سوار كردند. فاصله ميان رحلت پيامبر(ص) و شهادت امام حسين(ع) پنجاه سال بود.
گويند چون سر حسين عليهالسلام را پيش ابنزياد آوردند و برابر او نهادند، با چوب خيزران شروع به زدن به دندانهاي پيشين آن حضرت كرد، زيد بن ارقم كه از اصحاب پيامبر(ص) است حضور داشت، به ابن زياد گفت: آنگاه عقده گلوي او را فشرد و گريست. ابنزياد به او گفت:
گويند سرها را شمر بن ذيالجوشن پيشاپيش عمر بن سعد ميبرد، و گويند مردم دهكده غاضريه جمع شدند و اجساد را دفن كردند.از حميد بن مسلم نقل شده كه گفته است: عمر بن سعد دوست من بود. پس از آن كه از كربلا برگشت، پيش او رفتم و از حال او پرسيدم، گفت:
گويند آنگاه ابن زياد علي بن حسين(ع) و زناني را كه همراهش بودند، با زحربن قيس و محقن بن ثعلبه و شمر بن ذيالجوشن پيش يزيد بن معاويه به شام فرستاد و آنان به شام و دمشق رفتند و سر امام حسين(ع) را پيش او انداختند و شمربن ذيالجوشن چنين گفت:
* اخبار الطوال
اخبار و اعمال يزيد
ابوالحسن علي مسعودي (درگذشته 345 ق)
ترجمه ابوالقاسم پاينده
يزيد مردي عياش بود، سگ و ميمون و يوز و حيوانات شكاري نگه ميداشت و شرابخواره بود. روزي به شراب نشسته بود و ابنزياد به طرف راست او بود، و اين بعد از قتل حسين بود، رو به ساقي خود كرد و شعري بدين مضمون خواند: سپس به مغنيان بگفت تا شعر او را با آواز و ساز بخوانند.
اصحاب و عمال يزيد نيز از فسق او پيروي كردند. در ايام وي غنا در مكه و مدينه رواج يافت و لوازم لهو و لعب به كار رفت و مردم آشكارا شرابخوارگي كردند. يزيد ميموني داشت كه كنيه او را كرده بود و او را در مجلس شراب خود مينشانيد و متكائي برايش مينهاد، ميموني زرنگ بود و او را بر خر وحشي كه تعليم يافته بود و زين و لگام داشت، مينشانيدند و روز مسابقه با اسبان مسابقه ميداد. يك روز مسابقه را برد و ني مخصوص را ربود و پيش از اسبان وارد محوطه شد، ابوقيس قبائي از حرير سرخ و زرد به تن و كلاهي از ديباي الوان بهسر داشت، خر وحشي نيز زيني از حرير سرخ منقش و الوان داشت.
يكي از شاعران شام در اين باره شعري گفته، بدين مضمون: و هم احوص درباره يزيد و سلطنت و جباري او و اطاعتي كه مردم از وي ميكردند، گويد:
وقتي حسينبن علي رضيالله عنهما در كربلا كشته شد و ابنزياد سر او را پيش يزيد فرستاد، دختر عقيلبن ابيطالب با تني چند از زنان قوم خود كه خبر قتل بزرگان را شنيده بودند، سر برهنه برون شدند و او اشعاري بدين مضمون ميخواند: ابوالاسود دولي نيز ضمن قصيدهاي درباره رفتار ابنزياد با حسين، چنين گويد:
وقتي ستم يزيد و عمال وي عام شد و اعمال فسق وي آشكار شد، پسر دختر پيمبر خدا صليالله عليه و آله وسلم را با يارانش بكشت و شرابخوارگي كرد و سيرت فرعوني گرفت، بلكه فرعون در كار رعيت از او عادلتر و در كار خاصه و عامه منصفتر بود. نتيجه چنان شد كه اهل مدينه حاكم وي را كه عثمان بن محمدبن ابيسفيان بود، با مروان حكم و ديگر بنياميه برون كردند. و اين به هنگامي بود كه ابنزبير راه زهد و خدادوستي ميپيمود و دعوي خلافت ميكرد و اين بهسال شصت و سوم بود و مردم مدينه بنياميه و حاكم يزيد را با اجازه ابنزبير بيرون كردند. مروان اين را غنيمت شمرد كه آنها را دستگير نكردند و پيش ابنزبير نبردند. امويان به سرعت سوي شام رفتند. خبر رفتار اهل مدينه با بنياميه و حاكم يزيد به يزيد رسيد و سپاهي از مردم شام بهسرداري مسلمبن عقبه مري بفرستاد كه مدينه را غارت كرد و مردم آنجا را بكشت و باقيمانده مردم مدينه با وي به عنوان بندگي يزيد بيعت كردند! وي مدينه را كه پيمبر(ص) عنوان داده بود و درباره آن گفته بود: ، يعني متعفن ناميد، ،بدينجهت مردم مسلم را كه خدايش لعنت كناد، به سبب اعمال زشتش، و نام دادند.
گويند: وقتي يزيد اين سپاه را آماده كرد و سان ديد، شعري بدين مضمون خواند: منظورش از اين سخن عبداللهبن زبير بود كه كنيه او ابوبكر بود و يزيد را مست و شرابخواره ميناميد. و همو به ابنزبير نوشت:
وقتي سپاهي كه مسرف سردار آن بود، به نزديك مدينه به محل معروف به حره رسيد، مردم مدينه بهسرداري عبداللهبن مطيع عدوي و عبدالله بن حنظله انصاري، غسيلالملائكه به جنگ او بيرون آمدند. جنگي بزرگ رخ داد و خلق بسيار از بنيهاشم و ساير قريش و انصار و ديگران كشته شدند. از خاندان ابوطالب دو كس كشته شد: عبدالله بن جعفربن ابيطالب و جعفربن محمدبن عليبن ابيطالب. از بنيهاشم، از غيرخاندان ابوطالب، فضلبن عباسبن ربيعه بن حارث بن عبدالمطلب و حمزه بن عبداللهبن نوفل بيحارث بن عبدالمطلب، و عباس بن عتبه بن ابيلهب بن عبدالمطلب، كشته شدند. هفتاد و چند نفر از ساير قريشيان و معادل آن از انصار و چهار هزار كس از مردم ديگر كه شماره شد، به جز آنها كه شناخته نشده بودند، به قتل رسيدند.
مردم به عنوان بندگي يزيد بيعت كردند و هر كه از بيعت دريغ ورزيد، از دم شمشير گذشت، به جز عليبن حسين بن علي بن ابي طالب، ملقب به سجاد و عليبن عبدالله بن عباسبن عبدالمطلب محمدبن اسلم درباره واقعه حره گويد:
مردم عليبن حسين را ديدند كه به قبر پيمبر پناه برده بود و دعا ميخواند؛ وي را پيش مسرف آوردند كه نسبت بدو خشمگين بود و از او و پدرانش بيزاري ميجست و چون او را بديد كه نزديك ميشد، بلرزيد و جلو او برخاست و وي را پهلوي خود نشانيد و گفت: و درباره هر يك از كساني كه در معرض كشتن بودند تقاضا كرد، پذيرفته شد.به مسلم گفتند: گفت:
وقتي مسرف در مدينه اين همه قتل و غارت و اسارت و اعمال ديگر كه نگفتيم مرتكب شد، از آنجا با سپاه خود كه همه شامي بودند، برون شد و آهنگ مكه كرد تا به فرمان يزيد، ابنزبير و مردم مكه راسركوبي كند و اين به سال شصت و چهارم بود.
وقتي سپاه به محل معروف به قديد رسيد، مسرف بمرد و حصين بن نمير را به فرماندهي سپاه گماشت. حصين تا مكه پيش رفت و آنجا را محاصره كرد، ابنزبير به كعبه پناه بردو خود را عنوان داد و بدين عنوان شهره شد، تا آنجا كه شاعران وي را در اشعار به همين ترتيب ميخواندند. حصين و شاميان از كوهها و تنگهها منجنيقها و عرابهها برضد مكه به كار انداختند.
ابنزبير در مسجد الحرام بود. مختاربن ابوعبيد ثقفي نيز جزو ياران ابنزبير بود و با او بيعت كرده و امامتش را گردن نهاده بود، به شرط آنكه خلاف راي مختار رفتار نكند. سنگ منجنيقها و ارابهها به كعبه ميخورد، همراه سنگها آتش و نفت و پارهاي كتان و ديگر چيزهاي آتشانگيز ميانداختند، كعبه ويران شد و بنا بسوخت و صاعقهاي بيامد و يازده تن از منجنيقداران و به قولي عده بيشتر را بسوخت و اين به روز شنبه، سوم ماه ربيعالاول سال مذكور و يازده روز پيش از مرگ يزيد بود. كار بر مردم مكه و ابنزبير سخت شد و بليه سنگ و آتش و شمشير مستمر بود.
يزيد و كسانش اخبار عجيب و قبايح فراوان دارند از شرابخوارگي و قتل دخترزاده پيمبر و لعنت وصي پيمبر و ويران كردن و سوختن كعبه و خونريزي و فسق و فجور و اعمال ديگر كه تهديد خدا آمده كه از آمرزش آن مايوس بايد بود، چنان كه درباره مخالفان توحيد و منكران رسل نيز تهديد آمده است.
* مروج الذهب
پينوشتها:
1- سرزمين گستردهاي ميان ري و همدان كه دو بخش داشته و مشتمل بر حدود نود دهكده بوده است.
2- مقصود از علي اصغر، حضرت امام زينالعابدين(ص) است و بنابر مشهور تولد ايشان در سال 38 هجرت است و در محرم 61 بيست و دو ساله بودند، رك، شيخ كليني، اصول كافي ج 2 ص 368 چاپ علميه.( م)
شنبه 21 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 335]
-
گوناگون
پربازدیدترینها