تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834910902
عنصر تبليغ در نهضت حسيني از نگاه استاد شهيد مطهري (قسمت اول)
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: عنصر تبليغ در نهضت حسيني از نگاه استاد شهيد مطهري (قسمت اول)
كتاب "حماسه حسيني" مجموعهاي مشتمل بر سخنرانيها و يادداشتهاي استاد مطهري در باره واقعه كربلا است. در اين گزارش عنصر تبليغ در نهضت حسيني(تبليغ در اسلام) به نقل از اين كتاب منتشر مي شود.
عنصر تبليغ در نهضت حسيني ( تبليغ در اسلام) 1
جلسه اول : مفهوم تبليغ
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باري الخلائق اجمعين والصلوة والسلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفي بالله حسيبا ».
همان طوري كه سخن انسانها از نظر بساطت و يا پيچيدگي ، يعني از نظر اينكه غراء و ساده و تك معني باشد و يا اينكه چند معني و چند لايه و داراي صورت و باطن باشد ، فرق ميكند ، نهضتها و حركتهاي انسانها هم عينا همين طور است . ما دو نوع سخن ميتوانيم داشته باشيم : سخني كه تك معني باشد و سخني كه چند معني و چند پهلو باشد . بهترين مثلش آيات قرآن مجيد است . قرآن مجيد آيات خود را به دو دسته تقسيم ميكند : آيات محكمات و آيات متشابهات ، آيات محكمات آياتي است كه از نظر لفظ و عبارت تك معني است ،يعني يك معني و يك مفهوم بيشتر از عبارات آن نميتوان استفاده كرد .
ولي آيات متشابهات آياتي است كه در آن واحد از آنها چند معني ميتوان استنباط كرد ، و البته براي اينكه در معاني متشابه ، به اشتباه نيفتيم بايد آيات محكمه را مقياس و معيار قرار بدهيم كه آيات محكمه " ام الكتاب " است .
گفتيم نهضتها و حركتهاي انسانها هم عينا همين طور است . ممكن است نهضتي تك معني و تك مقصد باشد و ممكن است به اصطلاح متشابه باشد ، يعني در آن واحد مقصدها و هدفهاي مختلف داشته باشد ، گو اينكه همه آن هدفها بازگشتشان به يك هدف اصلي باشد . يك نهضت ميتواند در آن واحد داراي جنبهها و ابعاد مختلف بوده باشد .
نهضت امام حسين عليهالسلام يك نهضت چند مقصدي و چند جانبهاي و چند بعدي است . و علت اينكه تفاسير و تعابير مختلفي در مورد اين نهضت شده است ، محاذي بودن عناصر دخيل در آن است . ما وقتي كه از جنبه بعضي عوامل و عناصر به اين نهضت نگاه ميكنيم ، ميبينيم صرفا جنبه تمرد و عدم تسليم در مقابل قدرتهاي جابره و تقاضاهاي ناصحيح قدرت حاكم وقت دارد .
از اين نظر ، اين نهضت يك نفي ، نه وعدم تسليم است . آن جنبه اين است كه همه ميدانيم بعد از مردن معاويه و جانشين شدن يزيد و پس از آن همه توطئههايي كه براي اين كار چيدند ، يزيد لازم ديد از چند نفر از شخصيتهاي بزرگ جهان اسلام و در رأس آنها وجود مقدس حسين بن علي عليهالسلام كسي كه از او خيلي حساب ميبرد ، بيعت بگيرد تا اين بيعت سبب خاموشي همه مردم بشود و در واقع تعهدي از حسين بن علي عليهالسلام در مورد خودش
بگيرد . پس از مرگ معاويه ، يزيد بلافاصله نامهاي از شام به حاكم مدينه " وليد بن عتبة بن ابي سفيان " كه از بني اعمام خودش بود نوشت و در آن ، خبر درگذشت معاويه و نيز اينكه خودش در جاي پدرش نشسته است را به او رساند . و در نامه جداگانهاي نام چند نفر را نوشت و در رأس آنها حسين بن علي عليه السلام كه حتما بايد از اينها بيعت بگيري . امام حسين عليهالسلام حاضر به بيعت كردن نشد ( كه داستانش را شايد مكرر شنيدهايد )
و پس ا ز چند روزي كه در مدينه توقف كرد در حاليكه ميدانست اينها دست بردار نيستند ، با اهل بيت و خاندانش بسوي حرم امن الهي " بيت الله الحرام " در مكه حركت كرد و به آنجا رفت . يعني در دهه آخر ماه رجب بود كه خبر مرگ معاويه به مدينه رسيد و از امام حسين عليه السلام تقاضاي بيعت كردند .
شايد در حدود بيست و هفتم ماه رجب بود كه امام حسين عليهالسلام به طرف مكه حركت كرد و در سوم ماه شعبان كه روز ولادت ايشان هم هست ، وارد مكه شد ، و تا هشتم ماه ذيالحجه در مكه اقامت كرد . به هر حال به هيچ وجه حاضر نشد آن تقاضايي را كه از او شده بود تمكين كند . اين ( پاسخ منفي داد ) يك گفته است ، گفتهاي كه به اين نهضت ماهيت مخصوص ميدهد ، و آن ماهيت نفي و عدم تمكين و تسليم در مقابل تقاضاهاي جابرانه قدرت حاكم زمان است .
عنصر ديگري كه در اين نهضت دخالت دارد ، عنصر امر به معروف و نهي از منكر است كه در كلمات خود حسين بن علي عليه السلام تصريح قاطع به اين مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادي دارد . يعني اگر فرضا از او بيعت هم نميخواستند باز او سكوت نميكرد .
عنصر ديگر ، عنصر اتمام حجت است . در آن روز ، جهان اسلام سه مركز بزرگ و مؤثر داشت : مدينه كه دارالهجره پيغمبر ( ص ) بود ، شام كه دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمؤمنين علي عليهالسلام بود ، و بعلاوه شهر جديدي بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامي ميدانستند و از اين جهت با شام برابري ميكرد . از مردم كوفه ، يعني از سربازخانه جهان اسلام بعد از اينكه اطلاع پيدا ميكنند كه امام حسين ( ع ) حاضر نشده است با يزيد بيعت بكند ، در حدود هجده هزار نامه ميرسد . نامهها را به مركز ميفرستند ، به امام حسين عليهالسلام اعلام ميكنند كه شما اگر به كوفه بيائيد ، ما شما را ياري ميكنيم . اينجا امام حسين ( ع ) بر سر دو راهي تاريخ است ، اگر به تقاضاي اينها پاسخ نگويد قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولي امامحسين ( ع ) از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل حرفها . امام حسين ( ع ) براي اينكه اتمام حجتي با مردمي كه چنين دستي به سوي او دراز كردهاند كرده باشد به تقاضاي آنها پاسخ ميگويد ، به تفصيلي كه باز شنيدهايم . در اينجا اين نهضت ماهيت و شكل و بعد رنگ ديگري به خود ميگيرد .
يكي ديگر از جنبههاي اين جنبش ، جنبه تبليغي آن است ، يعني اين نهضت در عين اينكه امر به معروف و نهي از منكر است و در عين اينكه اتمام حجت است [ و در عين اينكه عدم تمكين در مقابل تقاضاي جابرانه قدرت حاكم زمان است ] ، يك تبليغ و پيام رساني است ، يك معرفي و شناساندن اسلام است .
براي اينكه بحث خودمان را شروع بكنيم ، بايد معني تبليغ را درست توضيح بدهيم و مخصوصا فرق آن را با امر به معروف و نهي از منكر بيان بكنيم تا معلوم بشود كه عنصر تبليغ در نهضت حسيني غير از عنصر امر به معروف و نهي از منكر در اين نهضت است . تبليغ ، كلمهاي است كه در قرآن مجيد زياد استعمال شده است . در قرآن كريم ، از پيغمبران خدا به عنوان مبلغان رسالات الهي ياد شده است . البته منحصر به پيغمبران نيست ، غير آنها هم هست . مثلا قرآن از زبان پيغمبران نقل ميكند كه : « يا قوم لقد ابلغتكم رسالة ربي و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين »يا درباره پيغمبران ميگويد : « ما علي الرسول الا البلاغ »غرض اين است كه كلمه " بلاغ " ، " تبليغ " ، " يبلغون " و آنچه كه مربوط به اين ماده است، در قرآن مجيد زياد استعمال شده است . معني اين كلمه چيست ؟ بدبختانه اين كلمه در عرف امروز ، سرنوشت شوم يعني معني منحوس و منفوري پيدا كرده ، به طوري كه امروز در عرف ما فارسي زبانها تبليغ يعني راست و دروغ جور كردن ، و در واقع فريبكاري و اغفال براي به خورد مردم دادن يك كالا . مفهوم اغفال به خودش گرفته است و لذا گاهي اوقات كه كسي درباره موضوعي صحبت ميكند ، وقتي ميخواهد بگويد اينها اساسي ندارد ، ميگويد آقا اينها همه تبليغات است ، همه ، دروغ و فريبكاري است . بدين جهت ، گاهي ميبينيم بعضيها با استعمال اين كلمه در مورد امور ديني موافق نيستند . ولي من در يك جلسه ديگر اين مطلب را به رفقا گفتم كه اگر كلمهاي معني صحيحي دارد و آن معني صحيح در استعمالات قرآن مجيد و " نهج البلاغه " آمده است ، ما نبايد به جرم اينكه معني تحريفي پيدا كرده است آن كلمه را مجازات بكنيم ، بلكه بايد هميشه معني صحيحش را به مردم بگوئيم .
تبليغ با وصول و با ايصال معني نزديك دارد . در زبان عربي در خيلي موارد ، يك ظرافتها و لطافتهائي است كه اينها را ما مثلا در زبان فارسي خودمان با اينكه زبان شيرين و وسيعي است، نميبينيم . ما در زبان عربي كلمه " ايصال " داريم ، كلمه " ابلاغ " هم داريم . معني ايصال چيست ؟ مثلا اگر بگوئيم پارچهاي را " ايصال " كردم ، يعني آن را رساندم ." ابلاغ " در فارسي يعني چه ؟ اگر بگوئيم فلان چيز را ابلاغ كردم ، باز ميگوئيم يعني رساندم . در فارسي در مورد هر دوي اينها كلمه " رسيدن " و " رساندن " به كار برده ميشود ، ولي در زبان عربي " ايصال " را به جاي " ابلاغ " نميشود به كار برد و " ابلاغ " را هم به جاي " ايصال " نميتوان بكار برد " ايصال " معمولا در مورد رساندن چيزي به دست كسي يا در حوزه كسي است ، يعني در مورد امور جسماني و مادي به كار ميرود . اگر كسي بخواهد پاكتي را به شخص ديگري برساند ، در اينجا كلمه " ايصال " را به كار ميبرند . يا اگر كسي پيش شما امانتي دارد ( امانت مادي ) و شما اين امانت را به او برسانيد ، اينجا ميگويند امانت را به صاحبش ايصال كرد .
ولي ابلاغ ، در مورد رساندن يك فكر و يا يك پيام است . يعني در مورد رساندن چيزي به فكر و روح و ضمير و قلب كسي به كار ميرود . و لهذا محتواي ابلاغ نميتواند يك امر مادي و جسماني باشد ، حتما يك امر معنوي و روحي است ، يك فكر و يك احساس است، و به عبارت ديگر معمولا ابلاغ را در مورد پيامها و سلامها و امثال اينها به كار ميبرند. ميگويند : ابلاغ پيام كرد ، ابلاغ سلام كرد . وقتي كه ابلاغ پيام ميكند يعني فكري را ،
پيغامي را به ديگر ان ميرساند . و هنگامي كه ابلاغ سلام ميكند ، ابلاغ احساسات ميكند، ابلاغ عشق ميكند. در مورد چنين چيزهايي ، كلمه تبليغ و " ابلاغ " به كار ميرود و قرآن كريم اين كلمه را در مورد رسالات كه عبارت است از پيامها به كار برده است .
پس تبليغ يعني رساندن يك پيام از كسي به كس ديگر . كلمه پيامبر و پيغامبر كه در زبان فارسي آمده است ، ترجمه كلمه " رسول " است كه به معني مبلغ رسالت ميباشد . كلمه
"رسالت" از كلماتي است كه سرنوشت خوبي پيدا كرده است . البته ما فارسي زبانها (و تا اندازهاي عربي زبانها ) به چيزهايي رساله ميگوئيم كه با آن مفهومي كه "رسالت" در قرآن دارد متفاوت است . معمولا جزوههاي كوچك، نوشتههاي كوچك كه حجمشان به اندازه يك كتاب نيست را رساله ميگويند، و حال آنكه موضوع رساله به پيامي ارتباط ندارد . مثلا فرض كنيد كسي كتابچهاي مينويسد درباره ريشه فلان لغت ، درباره دستور زبان فارسي يا دستور زبان عربي ، ميگويند فلاني در فلان موضوع رسالهاي نوشته است ، در حالي كه اين اسم با آن موضوع ( مثلا ريشه لغت ) جور در نميآيد . "رساله" در جايي بايد به كار رود كه پيامي در كار باشد ، اما كسي كه يك مسئله علمي يا ادبي را حل كرده است ، پيامي براي كسي نياورده است . در اين مورد استعمال اين كلمه درست نيست . ولي اخيرا كلمه "رسالت" را در لفظ فارسي به كار ميبرند و مثلا ميگويند فلاني رسالتي در جامعه خودش دارد . يعني امروز در مورد كسي كه احساس ميكند براي جامعه خودش و در جامعه خودش وظيفهاي دارد كه بايد آن را انجام بدهد ، ميگويند او رسالتي دارد ، و اين تعبير ، و آن تعبيري كه در قرآن براي كلمه "رسالت" آمده است ، اگر يكي نباشند خيلي به هم نزديكند، و به عبارت ديگر، اين مفهوم به مفهوم رسالت در قرآن بسيار نزديك است. قرآن ميفرمايد: «الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله» ، آنانكه پيامهاي الهي را به مردم ميرسانند و جز از خدا از احدي بيم ندارند . اين ، شرط بزرگي براي پيامرسان است كه بعدها اگر موفق شديم ، انشاء الله دربارهاش بحث ميكنيم .
وقتي معلوم شد كه " ابلاغ " يا " تبليغ " رساندن پيام است، نتيجه ميگيريم تبليغ كه در قرآن آمده است، و امر به معروف و نهي از منكر كه آنهم در قرآن آمده، دو مسئله جداگانه هستند. البته با يكديگر پيوستگي دارند، ولي دو مسئله هستند.
تبليغ ، مرحله شناساندن و خوب رساندن است، پس مرحله شناخت است . ولي امر به معروف و نهي از منكر مربوط به مرحله اجراء و عمل است. تبليغ خودش يك وظيفه عمومي براي همه مسلمين است، همچنان كه امر به معروف و نهي از منكر يك وظيفه عمومي است. وظيفهاي كه هر مسلمان از نظر تبليغ دارد، اين است كه بايد اين احساس در او پيدا بشود كه به نوبه خودش حامل پيام اسلام است. اما وظيفهاي كه هر مسلمان در مورد امر به معروف و نهي از منكر دارد اينست كه بايد اين احساس در او باشد كه مجري و جزء قوه مجريه اين پيام است كه بايد آن را در جامعه به مرحله عمل و تحقق برساند و به آن لباس عينيت بپوشاند. اين است كه امر به معروف و نهي از منكر يك مطلب است و تبليغ ، مطلب ديگر. از اين جهت ، عرض ميكنم كه نهضت حسيني علاوه بر جنبه ولايه و بعد امر به معروف و نهي از منكر، جنبه ولايه و بعد ديگري دارد، و آن تبليغ است. اين نهضت متشابه و تو در تو و چند لايه، يكي از كارهايي كه انجام داده است، اين است كه ماهيت اسلام را آنچنان كه هست شناسانده است. پيام اسلام را به جهان بشريت شناسانده و ارائه كرده است، آنهم چقدر بليغ ! همان طوري كه عرض كردم ، سخن بر دو قسم است : سخن محكم و سخن متشابه. ميدانيد كه سخن از نظر ديگر، باز بر دو قسم است : سخن بليغ و سخن غير بليغ. علماي اسلامي پارهاي از سخنان را سخنان فصيح و بليغ ميگويند. به چه سخني سخن بليغ ميگويند؟ به سخني كه بتواند منظور و هدف گوينده را به خوبي و شايستگي به فكر و روح و به احساس طرف برساند، سخني كه بتواند واقعا هدف گوينده را برساند . نهضت هم همين طور است ،
نهضت بليغ و نهضت غير بليغ داريم.
نهضت بليغ نهضتي است كه پيامي را كه ميخواهد به دلها و فكرها و احساسها ابلاغ بكند و برساند، به خوبي برساند. از اين جنبه وقتي نگاه ميكنيم، ميبينيم كه بليغتر و رساتر و رسانندهتر از نهضت حسيني ، نهضتي در جهان پيدا نميشود . نهضتي كه شما از يك طرف ميبينيد از نظر ابعاد مكاني جهاني شده است و از طرف ديگر از نظر زماني بعد از حدود چهارده قرن ، قدرت رسانندگي و قدرت نفوذش نه تنها كاسته نشده ، بلكه افزايش يافته است. نهضتي است فوق العاده قوي. حالا ، ما بايد مقداري راجع به خود تبليغ بحث بكنيم تا عناصر تبليغي در نهضت امام حسين ( ع ) را درست بشناسيم و بيان كنيم . معنا و مفهوم تبليغ را دانستيم ، و دانستيم كه قرآن مجيد روي كلمه تبليغ تكيه كرده است . در نهج البلاغه جمله معروفي است درباره فلسفه بعثت انبياء. ميفرمايد : « فبعث فيهم رسله ، و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسي نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ». يعني خدا ، پيامبران را يكي پشت سر ديگري فرستاد . براي چه ؟ اولا براي اينكه: خدا پيماني با تكوين، در سرشت آدميان نهاده است . ( ميخواهد بگويد دين، امري نيست كه بر بشر تحميل شده باشد، بلكه پاسخ به نداي فطرت بشر است. پيماني كه خدا بسته است، روي كاغذ نيست، با لفظ نيست، با صوت نيست، با بيعت نيست، بلكه با قلم تقدير است، در عمق روح و سرشت انسانهاست) ميگويد پيغمبران آمدهاند به مردم بگويند: ايها الناس! آن پيماني كه در سرشت خود با خداي خود بستهايد، ما وفاي به آن پيمان را از شما ميخواهيم نه چيز ديگر. «و يذكروهم منسي نعمته » ، پيامبران ياد آورانند. «و يحتجوا عليهم بالتبليغ» ، و براي اينكه پيام خدا را به مردم ابلاغ كنند و از اين راه با مردم اتمام حجت نمايند. «و يثيروا لهم دفائن العقول». ( چه جملههاي عجيبي ! ) ميفرمايد : در عقلهاي مردم ، در فكر مردم ، در روح مردم ، در اعماق باطن مردم ، گنجهايي مدفون است ، گنجهايي عقلاني در عقل مردم وجود دارد ، ولي روي اين گنجها را خاكها و غبارها پوشانيده است . پيغمبران آمدهاند تا اين غبارها را ، اين لايههاي خاك را بزدايند و اين گنجي را كه مردم در درون خود دارند به خود آنها بنمايانند . هر فردي در خانه روح و روان خود گنجي دارد و از آن بيخبر است . پيغمبران آمدهاند آن گنج را بنمايانند تا هر كس با كمال شوق و شور و ابتهاج در صدد بيرون آوردن گنج خودش باشد .
پيغمبران خدا همه مبلغند به اين بيان كه عرض كردم ، ولي همه مشرع نيستند. اينست كه پيغمبران خدا دو دستهاند : پيغمبراني كه هم مشروعند و هم مبلغ ، و پيغمبراني كه فقط مبلغند. پيغمبران مشرع يعني پيغمبران قانونگزار كه عدهشان خيلي كم است ، جمعا پنج تا ميشوند: نوح، ابراهيم ، موسي ، عيسي و خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله وسلم . ولي همه پيغمبران، مبلغ رسالات الهي هستند همچنانكه آمر به معروف و ناهي از منكر هستند. اينكه شنيدهايد يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر آمدهاند، هر پيغمبري ، براي بشر قانون نياورده ، آنها كه قانون آوردهاند محدودند . ساير پيغمبران مبلغ پيامي بودهاند ، كه پيغمبران مشرع آوردهاند، و آنها را پيغمبران تبليغي بايد گفت . همان طوري كه بعد از پيغمبر آخرالزمان و خاتم ، پيغمبر مشرعي نخواهد آمد ، بعد از او پيغمبر مبلغي هم نخواهد آمد، ولي مبلغ بايد باشد ، چطور ؟ چون دوره ختميه دوره كمال و بلوغ بشر است، در اين دوره آن وظيفهاي را كه صدوبيست و چهار هزار پيغمبر منهاي پنج تا انجام ميدادند ( و در واقع خدا خودش انجام ميداد ، يعني پيغمبراني را براي اين كار مبعوث ميكرد ) ، يعني تبليغ را ، بايد مردم عادي انجام بدهند ، غير پيغمبران بايد انجام بدهند، علماء و غير علماء بايد انجام بدهند. اين است كه مبلغين واقعي اسلام، پيامبران پيامبرند، يعني پيام پيامبر را به مردم ميرسانند .
اما ، شرط موفقيت يك پيام چيست ؟ چگونه پيامي ميتواند موفق بشود؟ آيا اسلام خودش پيام موفقي بوده است ؟ اگر آري ، راز موفقيت اسلام در چيست ؟ شرايط موفقيت يك پيام چهار چيز است كه اگر اين چهار شرط در يك جا جمع بشود ، موفقيت آن پيام قطعي است ، ولي اگر اين چهار تا جمع نشود شكلهاي مختلفي پيدا ميشود.
اولين شرط موفقيت يك پيام ، عقلي بودن ، قدرت و نيرومندي محتواي آن است . يعني اينكه خود آن پيام ، براي بشر چه آورده باشد ، با نيازهاي بشر چگونه انطباق داشته باشد ، يعني چگونه برآورنده نيازهاي بشر باشد . بشر صدها نياز دارد ، نيازهاي فكري ، احساسي ، عملي ، اجتماعي و مادي دارد . يك پيام نه تنها نبايد بر ضد نيازهاي بشر باشد بلكه بايد موافق و منطبق بر آنها باشد . يك پيام در درجه اول بايد منطقي باشد ، يعني با عقل و فكر بشر سازگار باشد ، به گونهاي باشد كه جاذبه عقل انسان آن را به سوي خودش بكشد . يك پيام اگر ضد منطق و عقل باشد ولو مثلا احساسي باشد ، براي مدت كمي ممكن است دوام پيدا بكند ، ولي براي هميشه قابل دوام نيست . اين است كه در قرآن كريم دائما دم از تعقل و تفكر ميزند . قرآن هرگز عقل و منطق را ترك نكرده است ، بلكه از عقل و منطق به عنوان يك پايه براي خود استفاده كرده و دعوت به تعقل نموده است .
همچنين براي اينكه محتواي يك پيام غني و نيرومند باشد ، بايد با احساسات بشر انطباق داشته باشد : انسان كانوني دارد غير از كانون عقلي و فكري به نام كانون احساسات كه آن را نميتوان ناديده گرفت . توافق و هماهنگي با احساسات و تا حدي اشباع احساسات عالي و رقيق بشر و نيز هماهنگي با نيازهاي زندگي و نيازهاي عملي و عيني بشر ، از ديگر شرايط غني
بودن ، محتواي يك پيام است . اگر پيامي با نيازهاي طبيعي بشر ضديت داشته باشد، نميتواند موفق باشد. حديثي داريم كه در فقه هم به آن استناد ميكنند . پيغمبر اكرم فرمود : « الاسلام يعلو و لا يعلي عليه » يعني اسلام علو و برتري پيدا ميكند ، غلبه پيدا ميكند و چيزي بر اسلام پيروز نميشود و غلبه پيدا نميكند . اين حديث از آن احاديثي است كه هر گروهي از علماي اسلام با يك ديد به آن نگريسته و نوعي استنباط كردهاند و در واقع از آن جملههاي متشابه پيغمبر است ، به اين معني كه از " جوامع الكلم " پيغمبر است ، يعني يك لفظ است به جاي چند معني . توضيح اينكه : علماي فقه كه از ديد فقهي به هر چيزي نگاه ميكنند ، از اين حديث چنين استنباط كردهاند كه در مقررات اجتماعي اسلام هيچ قانوني كه نتيجه آن اين باشد كه غير مسلمان بر مسلمان برتري پيدا كند وجود ندارد ، و اسلام چنين قانوني را امضاء نميكند . براي مثال آيا در جامعه اسلامي ، يك نفر از اهل ذمه ( مانند يهوديان و مسيحيان
و احيانا زرتشتيان ) ميتواند در حال و شاني قرار بگيرد كه او حاكم باشد و يك مسلمان محكوم و مثلا يك بنده مسلمان را در اختيار خودش بگيرد ؟ فقهاء ميگويند : «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه »، يعني دست اسلام هميشه بايد بالا باشد ، اسلام دست پائين را هرگز نميپذيرد ، و از اين اصل احكامي را استنباط ميكنند .
متكلمين كه از جنبه ديگري به مسائل نگاه ميكنند و به اين حديث از ديد كلامي مينگريستهاند ( متكلم ، سر و كارش با منطق و استدلال و بحث و محاجه است )، ميگويند:
« الاسلام يعلو و لا يعلي عليه » ، يعني منطق اسلام بر هر منطق ديگري برتري دارد . آنجا كه منطقها و استدلالها با يكديگر مواجه ميشوند ، در عرصه استدلالها و در ميدان احتجاجها و در سرزمين منطقها منطق اسلام بر هر منطق ديگري برتري و غلبه دارد . اين ، ديد و بعد ديگري از اين حديث است .
آنها كه از ديد اجتماعي به اين حديث نگاه كردهاند ، مسئله را به شكل ديگري طرح ميكنند، ميگويند : « الاسلام يعلو و لايعلي عليه » ، يعني در جريان عمل برتري با اسلام است ، چرا ؟ براي اينكه قانون اسلام از هر قانون ديگري بر نيازهاي بشر منطبقتر است و لذا راه خودش را عملا بهتر باز ميكند. انسان وقتي نگاهي به دستگاههاي تبليغاتي مسيحيت ميكند و آن وسعت و امكانات، آن وسائل، آن ابزارها ، آن افراد ، آن بودجه عظيم ، آن تاكتيكها و آن همه تجهيزات و تشكيلات تبليغاتي را ميبيند، ميگويد مگر با اين همه دستگاه تبليغاتي مسيحيت، اسلام ميتواند، مقاومت بكند ؟!
واقعا عجيب است ! وقتي به خودمان نگاه ميكنيم، ميبينيم از نظر دستگاه تبليغاتي واقعا در حد صفر هستيم . هيچ ديني در دنيا به اندازه اسلام از نظر دستگاه تبليغاتي و مبلغينش ضعيف نيست. حتي وقتي به يهود كه اقليت است نگاه ميكنيم، ميبينيم اين آبهاي زير كاه بسيار مجهز هستند، لااقل به عوامل تحريف . اينها جنبه اثباتي ندارند كه مردم را دعوت به يهوديگري بكنند ، ولي جنبه تخريبيشان زياد است ، يعني تخريب مكتبهاي ديگران . شما ميبينيد يك نفر يهودي يك عمر در يك رشته از رشته هاي اسلامي درس ميخواند براي اينكه يك كرسي اسلامي را در يك دانشگاه اشغال بكند و در آن كرسي كار خود را انجام بدهد ، يا يك كتاب بنويسد و در آن كتاب فكر خودش را پخش كند . هيچ ميدانيد كه
( اين را من از اهل اطلاع مكرر شنيدهام ) بيش از 90 درصد كرسيهاي اسلام شناسي جهان در اشغال يهوديهاست ؟ اسلام شناسهاي جهان يهوديها هستند ! شما ببينيد ، اينها چقدر قدرت ضربه زدن دارند ! ، مسيحيت و اين يهوديت ! شما همينهايي كه اسمشان را گذاشتهايد فرقه ضاله گمراه سياسي كه در كشور خودمان وجود دارند ، همين حزب كوچك را ببينيد چقدر دستگاه تبليغاتيش قوي است ! در اين حال ، چند سال پيش بود در روزنامهاي خواندم ( از روزنامه لوموند نقل كرده بود ) كه در طول چند سال اخير ، چهارده ميليون نفر از مردم دنيا مسلمان شدهاند . با كدام تبليغ ؟ مبلغي نبوده ، شايد حداكثر يك راديوي مثلا ترانزيستوري داشتهاند كه گاهي اوقات از كشورهاي عربي برنامههايي ميگرفتهاند . با يك نفر مطلعي كه از اروپا آمده بود ، اين موضوع را در ميان گذاشتم . اين شخص كه سالهاي سال در اروپا بوده و الان هم در اروپاست گفت : من با فلان مقام مسيحي كه صحبت كردم ، گفت لوموند
اشتباه كرده ، در سالهاي اخير بيست و پنج ميليون نفر مسلمان شدهاند ، و گفت در افريقا دو نيرو در حال پيشروي است ، اسلام و كمونيسم ، و مسيحيت هر چه فعاليت ميكند پيشروي قابل توجهي ندارد . در حالي كه دستگاه تبليغاتي آن قوي و وسيع و دستگاه تبليغاتي اسلام ضعيف است . علتش اين است كه محتواها فرق ميكند ، اين محتوا قوي و منطقي است و آن محتوا به اصطلاح احساسي است ، از نظر احساسي بسيار قوي است . اين محتوا ، عملي است و با زندگي عملي سر و كار دارد ولي آن محتوا تحميلي است . حرف اول اسلام ، مثل آب در گلوي يك تشنه ، به گوارايي نفوذ ميكند . ميگويد عقل ، و با عقل خدا و توحيد را اثبات ميكند . ولي مسيحيت ، حرف اولش اين است كه عقل را كنار بگذار و بگو تثليت !
ايام ، ايام محرم است و ما اين بحث را طرح كردهايم براي اينكه پيام حسيني را به مردم برسانيم و بعد بيان كنيم كه نهضت حسيني چگونه پيام رسان اسلام بود ، چگونه امام حسين توانست با نهضت خودش پيام اسلام را به جهان و جهانيان برساند .
امام حسين عليه السلام در هشتم ذي الحجه ، در همان جوش و خروشي كه حجاج وارد مكه ميشدند و در همان روزي كه بايد به جانب منا و عرفات حركت كنند ، پشت به مكه كرد و حركت نمود و آن سخنان غراي معروف را كه نقل از سيد بن طاووس است ، انشاء كرد . منزل به منزل آمد تا به نزديكيهاي سر حد عراق رسيد. در كوفه حالا چه خبر است و چه ميگذرد خدا عالم است.
داستان عجيب و اسف انگيز جناب مسلم در آنجا رخ داده است . امام حسين عليه السلام در بين راه شخصي را ديدند كه از طرف كوفه ميآيد به اين طرف ( در سرزمين عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار يكديگر رد بشوند . بيابان بوده است ، و افرادي كه در جهت خلاف هم حركت ميكردند ، با فواصلي از يكديگر رد ميشدند ) ، لحظهاي توقف كردند به علامت اينكه من با تو كار دارم ، و ميگويند اين شخص امام حسين عليه السلام را ميشناخت و از طرف ديگر حامل خبر اسف آوري بود ، فهميد كه اگر برود نزديك امامحسين ، از او خواهد پرسيد كه از كوفه چه خبر ؟ بايد خبر بدي را به ايشان بدهد. نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را كج كرد و رفت طرف ديگر . دو نفر ديگر از قبيله بني اسد كه در مكه بودند و در اعمال حج شركت كرده بودند ، بعد از آنكه كار حجشان به پايان رسيد ، چون قصد نصرت امامحسين را داشتند، به سرعت از پشت سر ايشان حركت كردند تا خودشان را برسانند به قافله اباعبدالله ( ع ) . اينها تقريبا يك منزل عقب بودند . برخورد كردند با همان شخصي كه از كوفه ميآمد . به يكديگر كه رسيدند به رسم عرب انتساب كردند ، يعني بعد از سلام و عليك اين دو نفر از او پرسيدند نسبت را بگو ، از كدام قبيله هستي ؟ گفت من از قبيله بنياسد هستم ، اينها گفتند : عجب ! نحن اسديان ، ما هم كه از بني اسد هستيم ، پس بگو پدرت كيست ، پدر بزرگت كيست ؟ او پاسخ گفت ، اينها هم گفتند تا همديگر را شناختند . بعد ، اين دو نفر كه از مدينه ميآمدند ، گفتند از كوفه چه خبر؟ گفت حقيقت اين است كه از كوفه خبر بسيار ناگواري است و اباعبدالله ( ع ) كه از مكه به كوفه ميرفتند وقتي مرا ديدند ، توقفي كردند و من چون فهميدم براي استخبار از كوفه است ، نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم . تمام قضاياي كوفه را براي اينها تعريف كرد .
اين دو نفر آمدند تا رسيدند به حضرت . به منزل اولي كه رسيدند ، حرفي نزدند ، صبر كردند تا آنگاه كه اباعبدالله ( ع ) در منزلي فرود آمدند كه تقريبا يك شبانه روز ، از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند ، فاصله زماني داشت . حضرت ، در خيمه نشسته و عدهاي از اصحاب همراه ايشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند يا اباعبدالله ! ما خبري داريم ، اجازه ميدهيد آن را در همين مجلس به عرض شما برسانيم يا ميخواهيد در خلوت به شما عرض كنيم ؟ فرمود : من از اصحاب خودم چيزي را مخفي نميكنم ، هر چه هست در حضور اصحاب من بگوئيد . يكي از آن دو نفر عرض كرد : يا ابن رسول الله ! ما با آن مردي كه ديروز با شما برخورد كرد ولي توقف نكرد ، ملاقات كرديم ، او مرد قابل اعتمادي بود ، ما او را ميشناسيم ، هم قبيله ماست ، از بنياسد است . ما از او پرسيديم در كوفه چه خبر است ؟ خبر بدي داشت ، گفت من از كوفه خارج نشدم مگر اينكه به چشم خود ديدم كه مسلم و هاني را شهيد كرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالي كه ريسمان به پاهايشان بسته بودند ، در ميان كوچه و بازارهاي كوفه ميكشيدند . اباعبدالله ( ع ) ، خبر مرگ مسلم را كه شنيد ، چشمهايش پر از اشك شد ولي فورا اين آيه را تلاوت كرد : « من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» در چنين موقعيتي ابا عبدالله ( ع ) نميگويد كوفه را كه گرفتند ، مسلم كه كشته شد ، هاني كه كشته شد ، پس ما كارمان تمام شد ، ما شكست خورديم ، از همينجا برگرديم . جملهاي گفت كه رساند مطلب چيز ديگري است . اين آيه قرآن كه الان خواندم ، ظاهرا درباره جنگ احزاب
است . يعني بعضي مؤمنين به پيمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق شهيد شدند ، و بعضي ديگر انتظار ميكشند كه كي نوبت جانبازي آنها برسد. فرمود : مسلم وظيفه خودش را انجام داد نوبت ماست .
كاروان شهيد رفت از پيش
وان ما رفته گير و ميانديش
او به وظيفه خودش عمل كرد ، ديگر نوبت ماست . البته در اينجا هر يك سخناني گفتند. عدهاي هم بودند كه در بين راه به اباعبدالله ( ع ) ملحق شده بودند، افراد غير اصيل كه اباعبدالله ( ع ) آنها را غيظ و در فواصل مختلف از خودش دور كرد . اينها همينكه فهميدند در كوفه خبري نيست ، يعني آش و پلوئي نيست ، بلند شدند و رفتند ( مثل همه نهضتها ) .
لم يبق معه الا اهل بيته و صفوته ، فقط خاندان و نيكان اصحابش با او باقي ماندند كه البته عده آنها در آن وقت خيلي كم بود ( در خود كربلا عدهاي از كساني كه قبلا اغفال شده و رفته بودند در لشكر عمرسعد ، يكيك بيدار شدند و به اباعبدالله ملحق گرديدند ) ، شايد بيست نفر بيشتر همراه اباعبدالله نبودند . در چنين وضعي خبر تكاندهنده شهادت مسلم و هاني به
اباعبدالله ( ع ) و ياران او رسيد . صاحب لسانالغيب ميگويد : بعضي از مورخين نقل كردهاند امام حسين عليهالسلام كه چيزي را از اصحاب خودش پنهان نميكرد ، بعد از شنيدن اين خبر ميبايست به خيمه زن ها و بچه ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد ، در حالي كه در ميان آنها خانواده مسلم هست بچههاي كوچك مسلم هستند ، برادران كوچك مسلم هستند ، خواهر و بعضي از دختر عموها و كسان مسلم هستند. حالا اباعبدالله ( ع ) به چه شكل به آنها اطلاع بدهد . مسلم دختر كوچكي داشت . امام حسين ( ع ) وقتي كه نشست او را صدا كرد ، فرمود بگوئيد بيايد . دختر مسلم را آوردند ، او را نشاند روي زانوي خودش و شروع كرد به نوازش كردن . دخترك زيرك و باهوش بود ، ديد كه اين نوازش ، يك نوازش فوقالعاده است ، پدرانه است ، لذا عرض كرد يا اباعبدالله ! يا ابن رسول الله ! اگر پدرم بميرد چقدر...؟ (افتادگي از متن پياده شده از نوار است) اباعبدالله ( ع ) متأثر شد، فرمود : دختركم من به جاي پدرت هستم . بعد از او ، من جاي پدرت را ميگيرم . صداي گريه از خاندان اباعبدالله
( ع ) بلند شد . اباعبدالله ( ع) رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود: اولاد عقيل ! شما يك مسلم داديد كافي است ، از بني عقيل يك مسلم كافي است ، شما اگر ميخواهيد برگرديد. عرض كردند يا اباعبدالله ! يا ابن رسول الله ! ما تا حال كه مسلمي را شهيد نداده بوديم ، در ركاب تو بوديم ، حالا كه طلبكار خون مسلم هستيم ، رها كنيم ؟ ابدا ، ما هم در خدمت شما خواهيم بود تا همان سرنوشتي كه نصيب مسلم شد، نصيب ما هم بشود.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين .
جمعه 20 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 378]
-
گوناگون
پربازدیدترینها