تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):منافق، بى شرم، كودن، چاپلوس و بدبخت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820218025




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عنصر تبليغ در نهضت حسيني از نگاه استاد شهيد مطهري (قسمت اول)


واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: عنصر تبليغ در نهضت حسيني از نگاه استاد شهيد مطهري (قسمت اول)
كتاب "حماسه حسيني" مجموعه‏اي مشتمل بر سخنراني‏ها و يادداشت‏هاي استاد مطهري در باره واقعه كربلا است. در اين گزارش عنصر تبليغ در نهضت حسيني(تبليغ در اسلام) به نقل از اين كتاب منتشر مي شود.


عنصر تبليغ در نهضت حسيني ( تبليغ در اسلام) 1
جلسه اول : مفهوم تبليغ
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين باري الخلائق اجمعين والصلوة والسلام علي عبدالله‏ و رسوله و حبيبه و صفيه ، سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد صلي‏ الله عليه و آله و سلم و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين .
« الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفي‏ بالله حسيبا ».
همان طوري كه سخن انسانها از نظر بساطت و يا پيچيدگي ، يعني از نظر اينكه غراء و ساده و تك معني باشد و يا اينكه چند معني و چند لايه و داراي صورت و باطن باشد ، فرق مي‏كند ، نهضتها و حركتهاي انسانها هم عينا همين طور است . ما دو نوع سخن مي‏توانيم داشته باشيم : سخني كه تك معني‏ باشد و سخني كه چند معني و چند پهلو باشد . بهترين مثلش آيات قرآن مجيد است . قرآن مجيد آيات خود را به دو دسته تقسيم مي‏كند : آيات محكمات و آيات متشابهات ، آيات محكمات آياتي است كه از نظر لفظ و عبارت تك‏ معني است ،يعني يك معني و يك مفهوم بيشتر از عبارات آن نمي‏توان استفاده كرد .
ولي آيات متشابهات آياتي است كه در آن واحد از آنها چند معني مي‏توان‏ استنباط كرد ، و البته براي اينكه در معاني متشابه ، به اشتباه نيفتيم‏ بايد آيات محكمه را مقياس و معيار قرار بدهيم كه آيات محكمه " ام‏ الكتاب " است .
گفتيم نهضتها و حركتهاي انسانها هم عينا همين طور است . ممكن است‏ نهضتي تك معني و تك مقصد باشد و ممكن است به اصطلاح متشابه باشد ، يعني‏ در آن واحد مقصدها و هدفهاي مختلف داشته باشد ، گو اينكه همه آن هدفها بازگشتشان به يك هدف اصلي باشد . يك نهضت مي‏تواند در آن واحد داراي‏ جنبه‏ها و ابعاد مختلف بوده باشد .
نهضت امام حسين عليه‏السلام يك نهضت چند مقصدي و چند جانبه‏اي و چند بعدي است . و علت اينكه تفاسير و تعابير مختلفي در مورد اين نهضت شده‏ است ، محاذي بودن عناصر دخيل در آن است . ما وقتي كه از جنبه بعضي‏ عوامل و عناصر به اين نهضت نگاه مي‏كنيم ، مي‏بينيم صرفا جنبه تمرد و عدم‏ تسليم در مقابل قدرتهاي جابره و تقاضاهاي ناصحيح قدرت حاكم وقت دارد .
از اين نظر ، اين نهضت يك نفي ، نه وعدم تسليم است . آن جنبه اين است‏ كه همه مي‏دانيم بعد از مردن معاويه و جانشين شدن يزيد و پس از آن همه‏ توطئه‏هايي كه براي اين كار چيدند ، يزيد لازم ديد از چند نفر از شخصيتهاي‏ بزرگ جهان اسلام و در رأس آنها وجود مقدس حسين بن علي عليه‏السلام‏ كسي كه از او خيلي حساب مي‏برد ، بيعت بگيرد تا اين بيعت سبب خاموشي‏ همه مردم بشود و در واقع تعهدي از حسين بن علي عليه‏السلام در مورد خودش‏
بگيرد . پس از مرگ معاويه ، يزيد بلافاصله نامه‏اي از شام به حاكم مدينه " وليد بن عتبة بن ابي سفيان " كه از بني اعمام خودش بود نوشت و در آن ، خبر درگذشت معاويه و نيز اينكه خودش در جاي پدرش نشسته است را به او رساند . و در نامه جداگانه‏اي نام چند نفر را نوشت و در رأس آنها حسين‏ بن علي عليه السلام كه حتما بايد از اينها بيعت بگيري . امام حسين‏ عليه‏السلام حاضر به بيعت كردن نشد ( كه داستانش را شايد مكرر شنيده‏ايد )
و پس ا ز چند روزي كه در مدينه توقف كرد در حاليكه ميدانست اينها دست‏ بردار نيستند ، با اهل بيت و خاندانش بسوي حرم امن الهي " بيت الله‏ الحرام " در مكه حركت كرد و به آنجا رفت . يعني در دهه آخر ماه رجب‏ بود كه خبر مرگ معاويه به مدينه رسيد و از امام حسين عليه السلام تقاضاي‏ بيعت كردند .
شايد در حدود بيست و هفتم ماه رجب بود كه امام حسين عليه‏السلام به‏ طرف مكه حركت كرد و در سوم ماه شعبان كه روز ولادت ايشان هم هست ، وارد مكه شد ، و تا هشتم ماه ذي‏الحجه در مكه اقامت كرد . به هر حال به‏ هيچ وجه حاضر نشد آن تقاضايي را كه از او شده بود تمكين كند . اين ( پاسخ‏ منفي داد ) يك گفته است ، گفته‏اي كه به اين نهضت ماهيت مخصوص مي‏دهد ، و آن ماهيت نفي و عدم تمكين و تسليم در مقابل تقاضاهاي جابرانه قدرت‏ حاكم زمان است .
عنصر ديگري كه در اين نهضت دخالت دارد ، عنصر امر به معروف و نهي از منكر است كه در كلمات خود حسين بن علي عليه السلام تصريح قاطع به اين‏ مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادي دارد . يعني اگر فرضا از او بيعت‏ هم نمي‏خواستند باز او سكوت نمي‏كرد .
عنصر ديگر ، عنصر اتمام حجت است . در آن روز ، جهان اسلام سه مركز بزرگ و مؤثر داشت : مدينه كه دارالهجره پيغمبر ( ص ) بود ، شام كه‏ دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام بود ، و بعلاوه شهر جديدي بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن‏ الخطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامي مي‏دانستند و از اين جهت‏ با شام برابري مي‏كرد . از مردم كوفه ، يعني از سربازخانه جهان اسلام بعد از اينكه اطلاع پيدا مي‏كنند كه امام حسين ( ع ) حاضر نشده است با يزيد بيعت بكند ، در حدود هجده هزار نامه مي‏رسد . نامه‏ها را به مركز مي‏فرستند ، به امام حسين عليه‏السلام اعلام مي‏كنند كه شما اگر به كوفه بيائيد ، ما شما را ياري مي‏كنيم . اينجا امام حسين ( ع ) بر سر دو راهي تاريخ است ، اگر به تقاضاي اينها پاسخ نگويد قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ‏ آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولي امام‏حسين ( ع‏ ) از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل‏ حرفها . امام حسين ( ع ) براي اينكه اتمام حجتي با مردمي كه چنين دستي به‏ سوي او دراز كرده‏اند كرده باشد به تقاضاي آنها پاسخ مي‏گويد ، به تفصيلي‏ كه باز شنيده‏ايم . در اينجا اين نهضت ماهيت و شكل و بعد رنگ ديگري به خود مي‏گيرد .
يكي ديگر از جنبه‏هاي اين جنبش ، جنبه تبليغي آن است ، يعني اين نهضت‏ در عين اينكه امر به معروف و نهي از منكر است و در عين اينكه اتمام‏ حجت است [ و در عين اينكه عدم تمكين در مقابل تقاضاي جابرانه قدرت‏ حاكم زمان است ] ، يك تبليغ و پيام رساني است ، يك معرفي و شناساندن‏ اسلام است .
براي اينكه بحث خودمان را شروع بكنيم ، بايد معني تبليغ را درست‏ توضيح بدهيم و مخصوصا فرق آن را با امر به معروف و نهي از منكر بيان‏ بكنيم تا معلوم بشود كه عنصر تبليغ در نهضت حسيني غير از عنصر امر به‏ معروف و نهي از منكر در اين نهضت است . تبليغ ، كلمه‏اي است كه در قرآن مجيد زياد استعمال شده است . در قرآن كريم ، از پيغمبران خدا به‏ عنوان مبلغان رسالات الهي ياد شده است . البته منحصر به پيغمبران نيست‏ ، غير آنها هم هست . مثلا قرآن از زبان پيغمبران نقل مي‏كند كه : « يا قوم‏ لقد ابلغتكم رسالة ربي و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين »يا درباره پيغمبران مي‏گويد : « ما علي الرسول الا البلاغ »غرض اين‏ است كه كلمه " بلاغ " ، " تبليغ " ، " يبلغون " و آنچه كه مربوط به‏ اين ماده است، در قرآن مجيد زياد استعمال شده است . معني اين كلمه‏ چيست ؟ بدبختانه اين كلمه در عرف امروز ، سرنوشت شوم يعني معني منحوس‏ و منفوري پيدا كرده ، به طوري كه امروز در عرف ما فارسي زبانها تبليغ‏ يعني راست و دروغ جور كردن ، و در واقع فريبكاري و اغفال براي به خورد مردم دادن يك‏ كالا . مفهوم اغفال به خودش گرفته است و لذا گاهي اوقات كه كسي درباره‏ موضوعي صحبت مي‏كند ، وقتي مي‏خواهد بگويد اينها اساسي ندارد ، مي‏گويد آقا اينها همه تبليغات است ، همه ، دروغ و فريبكاري است . بدين جهت ، گاهي مي‏بينيم بعضيها با استعمال اين كلمه در مورد امور ديني موافق نيستند . ولي من در يك جلسه ديگر اين مطلب را به رفقا گفتم كه اگر كلمه‏اي معني‏ صحيحي دارد و آن معني صحيح در استعمالات قرآن مجيد و " نهج البلاغه " آمده است ، ما نبايد به جرم اينكه معني تحريفي پيدا كرده است آن كلمه‏ را مجازات بكنيم ، بلكه بايد هميشه معني صحيحش را به مردم بگوئيم .
تبليغ با وصول و با ايصال معني نزديك دارد . در زبان عربي در خيلي‏ موارد ، يك ظرافتها و لطافتهائي است كه اينها را ما مثلا در زبان فارسي‏ خودمان با اينكه زبان شيرين و وسيعي است، نمي‏بينيم . ما در زبان عربي‏ كلمه " ايصال " داريم ، كلمه " ابلاغ " هم داريم . معني ايصال چيست ؟ مثلا اگر بگوئيم پارچه‏اي را " ايصال " كردم ، يعني آن را رساندم ." ابلاغ " در فارسي يعني چه ؟ اگر بگوئيم فلان چيز را ابلاغ كردم ، باز مي‏گوئيم يعني رساندم . در فارسي در مورد هر دوي اينها كلمه " رسيدن " و " رساندن " به كار برده مي‏شود ، ولي در زبان عربي " ايصال " را به‏ جاي " ابلاغ " نمي‏شود به كار برد و " ابلاغ " را هم به جاي " ايصال " نمي‏توان بكار برد " ايصال " معمولا در مورد رساندن چيزي به دست كسي يا در حوزه كسي است ، يعني در مورد امور جسماني و مادي به كار مي‏رود . اگر كسي بخواهد پاكتي را به شخص ديگري برساند ، در اينجا كلمه " ايصال " را به كار مي‏برند . يا اگر كسي پيش شما امانتي‏ دارد ( امانت مادي ) و شما اين امانت را به او برسانيد ، اينجا مي‏گويند امانت را به صاحبش ايصال كرد .
ولي ابلاغ ، در مورد رساندن يك فكر و يا يك پيام است . يعني در مورد رساندن چيزي به فكر و روح و ضمير و قلب كسي به كار مي‏رود . و لهذا محتواي ابلاغ نمي‏تواند يك امر مادي و جسماني باشد ، حتما يك امر معنوي و روحي است ، يك فكر و يك احساس است، و به عبارت ديگر معمولا ابلاغ را در مورد پيامها و سلامها و امثال اينها به كار مي‏برند. مي‏گويند : ابلاغ‏ پيام كرد ، ابلاغ سلام كرد . وقتي كه ابلاغ پيام مي‏كند يعني فكري را ،
پيغامي را به ديگر ان مي‏رساند . و هنگامي كه ابلاغ سلام مي‏كند ، ابلاغ‏ احساسات مي‏كند، ابلاغ عشق مي‏كند. در مورد چنين چيزهايي ، كلمه تبليغ و " ابلاغ " به كار مي‏رود و قرآن كريم اين كلمه را در مورد رسالات كه‏ عبارت است از پيامها به كار برده است .
پس تبليغ يعني رساندن يك پيام از كسي به كس ديگر . كلمه پيامبر و پيغامبر كه در زبان فارسي آمده است ، ترجمه كلمه " رسول " است كه به‏ معني مبلغ رسالت مي‏باشد . كلمه
"رسالت" از كلماتي است كه سرنوشت‏ خوبي پيدا كرده است . البته ما فارسي زبانها (و تا اندازه‏اي عربي‏ زبانها ) به چيزهايي رساله مي‏گوئيم كه با آن مفهومي كه "رسالت" در قرآن دارد متفاوت است . معمولا جزوه‏هاي كوچك، نوشته‏هاي كوچك كه حجمشان به اندازه يك كتاب نيست را رساله مي‏گويند، و حال آنكه موضوع رساله به پيامي ارتباط ندارد . مثلا فرض كنيد كسي‏ كتابچه‏اي مي‏نويسد درباره ريشه فلان لغت ، درباره دستور زبان فارسي يا دستور زبان عربي ، مي‏گويند فلاني در فلان موضوع رساله‏اي نوشته است ، در حالي كه اين اسم با آن موضوع ( مثلا ريشه لغت ) جور در نمي‏آيد . "رساله" در جايي بايد به كار رود كه پيامي در كار باشد ، اما كسي‏ كه يك مسئله علمي يا ادبي را حل كرده است ، پيامي براي كسي نياورده‏ است . در اين مورد استعمال اين كلمه درست نيست . ولي اخيرا كلمه "رسالت" را در لفظ فارسي به كار مي‏برند و مثلا مي‏گويند فلاني رسالتي در جامعه خودش دارد . يعني امروز در مورد كسي كه احساس مي‏كند براي جامعه‏ خودش و در جامعه خودش وظيفه‏اي دارد كه بايد آن را انجام بدهد ، مي‏گويند او رسالتي دارد ، و اين تعبير ، و آن تعبيري كه در قرآن براي كلمه "رسالت" آمده است ، اگر يكي نباشند خيلي به هم نزديكند، و به عبارت‏ ديگر، اين مفهوم به مفهوم رسالت در قرآن بسيار نزديك است. قرآن‏ مي‏فرمايد: «الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله» ، آنانكه پيامهاي الهي را به مردم مي‏رسانند و جز از خدا از احدي‏ بيم ندارند . اين ، شرط بزرگي براي پيام‏رسان است كه بعدها اگر موفق شديم‏ ، انشاء الله درباره‏اش بحث مي‏كنيم .
وقتي معلوم شد كه " ابلاغ " يا " تبليغ " رساندن پيام است، نتيجه‏ مي‏گيريم تبليغ كه در قرآن آمده است، و امر به معروف و نهي از منكر كه‏ آنهم در قرآن آمده، دو مسئله جداگانه هستند. البته با يكديگر پيوستگي‏ دارند، ولي دو مسئله هستند.
تبليغ ، مرحله شناساندن و خوب رساندن است، پس مرحله شناخت است . ولي امر به معروف و نهي از منكر مربوط به مرحله اجراء و عمل است. تبليغ خودش يك وظيفه عمومي براي همه مسلمين است، همچنان كه امر به‏ معروف و نهي از منكر يك وظيفه عمومي است. وظيفه‏اي كه هر مسلمان از نظر تبليغ دارد، اين است كه بايد اين احساس در او پيدا بشود كه به نوبه خودش حامل پيام اسلام است. اما وظيفه‏اي كه هر مسلمان در مورد امر به معروف و نهي از منكر دارد اينست كه بايد اين احساس در او باشد كه‏ مجري و جزء قوه مجريه اين پيام است كه بايد آن را در جامعه به مرحله عمل‏ و تحقق برساند و به آن لباس عينيت بپوشاند. اين است كه امر به معروف‏ و نهي از منكر يك مطلب است و تبليغ ، مطلب ديگر. از اين جهت ، عرض‏ مي‏كنم كه نهضت حسيني علاوه بر جنبه ولايه و بعد امر به معروف و نهي از منكر، جنبه ولايه و بعد ديگري دارد، و آن تبليغ است. اين نهضت متشابه‏ و تو در تو و چند لايه، يكي از كارهايي كه انجام داده است، اين است كه‏ ماهيت اسلام را آنچنان كه هست شناسانده است. پيام اسلام را به جهان‏ بشريت شناسانده و ارائه كرده است، آنهم چقدر بليغ ! همان طوري كه عرض‏ كردم ، سخن بر دو قسم است : سخن محكم و سخن متشابه. مي‏دانيد كه سخن از نظر ديگر، باز بر دو قسم است : سخن بليغ و سخن غير بليغ. علماي اسلامي پاره‏اي از سخنان را سخنان فصيح و بليغ مي‏گويند. به چه سخني سخن بليغ مي‏گويند؟ به سخني كه بتواند منظور و هدف‏ گوينده را به خوبي و شايستگي به فكر و روح و به احساس طرف برساند، سخني كه بتواند واقعا هدف گوينده را برساند . نهضت هم همين طور است ،
نهضت بليغ و نهضت غير بليغ داريم.
نهضت بليغ نهضتي است كه پيامي را كه مي‏خواهد به دلها و فكرها و احساسها ابلاغ بكند و برساند، به خوبي برساند. از اين جنبه وقتي نگاه‏ مي‏كنيم، مي‏بينيم كه بليغتر و رساتر و رساننده‏تر از نهضت حسيني ، نهضتي‏ در جهان پيدا نمي‏شود . نهضتي كه شما از يك طرف مي‏بينيد از نظر ابعاد مكاني جهاني شده است و از طرف ديگر از نظر زماني بعد از حدود چهارده‏ قرن ، قدرت رسانندگي و قدرت نفوذش نه تنها كاسته نشده ، بلكه افزايش‏ يافته است. نهضتي است فوق العاده قوي. حالا ، ما بايد مقداري راجع به خود تبليغ بحث بكنيم تا عناصر تبليغي در نهضت امام حسين ( ع ) را درست بشناسيم و بيان كنيم . معنا و مفهوم‏ تبليغ را دانستيم ، و دانستيم كه قرآن مجيد روي كلمه تبليغ تكيه كرده است . در نهج البلاغه جمله معروفي است درباره فلسفه بعثت انبياء. مي‏فرمايد : « فبعث فيهم رسله ، و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق‏ فطرته و يذكروهم منسي نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ». يعني خدا ، پيامبران را يكي پشت سر ديگري فرستاد . براي چه ؟ اولا براي اينكه: خدا پيماني با تكوين، در سرشت آدميان نهاده است . ( مي‏خواهد بگويد دين، امري نيست كه بر بشر تحميل شده باشد، بلكه پاسخ‏ به نداي فطرت بشر است. پيماني كه خدا بسته است، روي كاغذ نيست، با لفظ نيست، با صوت نيست، با بيعت نيست، بلكه با قلم تقدير است، در عمق روح و سرشت انسانهاست) مي‏گويد پيغمبران آمده‏اند به مردم بگويند: ايها الناس! آن پيماني كه در سرشت خود با خداي خود بسته‏ايد، ما وفاي‏ به آن پيمان را از شما مي‏خواهيم نه چيز ديگر. «و يذكروهم منسي نعمته » ، پيامبران ياد آورانند. «و يحتجوا عليهم بالتبليغ» ، و براي اينكه پيام خدا را به مردم ابلاغ كنند و از اين راه با مردم اتمام‏ حجت نمايند. «و يثيروا لهم دفائن العقول». ( چه جمله‏هاي عجيبي ! ) مي‏فرمايد : در عقلهاي مردم ، در فكر مردم ، در روح مردم ، در اعماق باطن‏ مردم ، گنجهايي مدفون است ، گنجهايي عقلاني در عقل مردم وجود دارد ، ولي‏ روي اين گنجها را خاكها و غبارها پوشانيده است . پيغمبران آمده‏اند تا اين غبارها را ، اين لايه‏هاي خاك را بزدايند و اين گنجي را كه مردم در درون خود دارند به خود آنها بنمايانند . هر فردي در خانه روح و روان خود گنجي دارد و از آن بي‏خبر است . پيغمبران آمده‏اند آن گنج را بنمايانند تا هر كس با كمال شوق و شور و ابتهاج در صدد بيرون آوردن گنج خودش باشد .
پيغمبران خدا همه مبلغند به اين بيان كه عرض كردم ، ولي همه مشرع نيستند. اينست كه پيغمبران خدا دو دسته‏اند : پيغمبراني كه هم‏ مشروعند و هم مبلغ ، و پيغمبراني كه فقط مبلغند. پيغمبران مشرع يعني‏ پيغمبران قانونگزار كه عده‏شان خيلي كم است ، جمعا پنج تا مي‏شوند: نوح، ابراهيم ، موسي ، عيسي و خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله وسلم . ولي‏ همه پيغمبران، مبلغ رسالات الهي هستند همچنانكه آمر به معروف و ناهي از منكر هستند. اينكه شنيده‏ايد يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر آمده‏اند، هر پيغمبري ، براي بشر قانون نياورده ، آنها كه قانون آورده‏اند محدودند . ساير پيغمبران مبلغ پيامي بوده‏اند ، كه پيغمبران مشرع آورده‏اند، و آنها را پيغمبران تبليغي بايد گفت . همان طوري كه بعد از پيغمبر آخرالزمان و خاتم ، پيغمبر مشرعي نخواهد آمد ، بعد از او پيغمبر مبلغي هم نخواهد آمد، ولي مبلغ بايد باشد ، چطور ؟ چون دوره ختميه دوره كمال و بلوغ بشر است‏، در اين دوره آن وظيفه‏اي را كه صدوبيست و چهار هزار پيغمبر منهاي پنج تا انجام مي‏دادند ( و در واقع خدا خودش انجام مي‏داد ، يعني پيغمبراني را براي اين كار مبعوث مي‏كرد ) ، يعني تبليغ را ، بايد مردم عادي انجام‏ بدهند ، غير پيغمبران بايد انجام بدهند، علماء و غير علماء بايد انجام‏ بدهند. اين است كه مبلغين واقعي اسلام، پيامبران پيامبرند، يعني پيام پيامبر را به مردم مي‏رسانند .
اما ، شرط موفقيت يك پيام چيست ؟ چگونه پيامي مي‏تواند موفق بشود؟ آيا اسلام خودش پيام موفقي بوده است ؟ اگر آري ، راز موفقيت اسلام در چيست ؟ شرايط موفقيت يك پيام چهار چيز است كه اگر اين چهار شرط در يك جا جمع بشود ، موفقيت آن پيام قطعي است ، ولي اگر اين چهار تا جمع نشود شكلهاي مختلفي پيدا مي‏شود.
اولين شرط موفقيت يك پيام ، عقلي بودن ، قدرت و نيرومندي محتواي آن‏ است . يعني اينكه خود آن پيام ، براي بشر چه آورده باشد ، با نيازهاي‏ بشر چگونه انطباق داشته باشد ، يعني چگونه برآورنده نيازهاي بشر باشد . بشر صدها نياز دارد ، نيازهاي فكري ، احساسي ، عملي ، اجتماعي و مادي‏ دارد . يك پيام نه تنها نبايد بر ضد نيازهاي بشر باشد بلكه بايد موافق و منطبق بر آنها باشد . يك پيام در درجه اول بايد منطقي باشد ، يعني با عقل و فكر بشر سازگار باشد ، به گونه‏اي باشد كه جاذبه عقل انسان آن را به‏ سوي خودش بكشد . يك پيام اگر ضد منطق و عقل باشد ولو مثلا احساسي باشد ، براي مدت كمي ممكن است دوام پيدا بكند ، ولي براي هميشه قابل دوام‏ نيست . اين است كه در قرآن كريم دائما دم از تعقل و تفكر مي‏زند . قرآن‏ هرگز عقل و منطق را ترك نكرده است ، بلكه از عقل و منطق به عنوان يك‏ پايه براي خود استفاده كرده و دعوت به تعقل نموده است .
همچنين براي اينكه محتواي يك پيام غني و نيرومند باشد ، بايد با احساسات بشر انطباق داشته باشد : انسان كانوني دارد غير از كانون عقلي و فكري به نام كانون احساسات كه آن را نمي‏توان ناديده گرفت . توافق و هماهنگي با احساسات و تا حدي اشباع احساسات عالي و رقيق بشر و نيز هماهنگي با نيازهاي زندگي و نيازهاي عملي و عيني بشر ، از ديگر شرايط غني‏
بودن ، محتواي يك پيام است . اگر پيامي با نيازهاي طبيعي بشر ضديت‏ داشته باشد، نمي‏تواند موفق باشد. حديثي داريم كه در فقه هم به آن استناد مي‏كنند . پيغمبر اكرم فرمود : « الاسلام يعلو و لا يعلي عليه » يعني اسلام علو و برتري پيدا مي‏كند ، غلبه پيدا مي‏كند و چيزي بر اسلام پيروز نمي‏شود و غلبه پيدا نمي‏كند . اين‏ حديث از آن احاديثي است كه هر گروهي از علماي اسلام با يك ديد به آن‏ نگريسته و نوعي استنباط كرده‏اند و در واقع از آن جمله‏هاي متشابه پيغمبر است ، به اين معني كه از " جوامع الكلم " پيغمبر است ، يعني يك لفظ است به جاي چند معني . توضيح اينكه : علماي فقه كه از ديد فقهي به هر چيزي نگاه مي‏كنند ، از اين حديث چنين استنباط كرده‏اند كه در مقررات‏ اجتماعي اسلام هيچ قانوني كه نتيجه آن اين باشد كه غير مسلمان بر مسلمان‏ برتري پيدا كند وجود ندارد ، و اسلام چنين قانوني را امضاء نمي‏كند . براي‏ مثال آيا در جامعه اسلامي ، يك نفر از اهل ذمه ( مانند يهوديان و مسيحيان‏
و احيانا زرتشتيان ) مي‏تواند در حال و شاني قرار بگيرد كه او حاكم باشد و يك مسلمان محكوم و مثلا يك بنده مسلمان را در اختيار خودش بگيرد ؟ فقهاء مي‏گويند : «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه »، يعني دست اسلام هميشه بايد بالا باشد ، اسلام دست پائين را هرگز نمي‏پذيرد ، و از اين اصل احكامي‏ را استنباط مي‏كنند .
متكلمين كه از جنبه ديگري به مسائل نگاه مي‏كنند و به اين حديث از ديد كلامي مي‏نگريسته‏اند ( متكلم ، سر و كارش با منطق و استدلال و بحث و محاجه است )، مي‏گويند:
« الاسلام يعلو و لا يعلي عليه » ، يعني‏ منطق اسلام بر هر منطق ديگري برتري دارد . آنجا كه منطقها و استدلالها با يكديگر مواجه مي‏شوند ، در عرصه استدلالها و در ميدان احتجاجها و در سرزمين‏ منطقها منطق اسلام بر هر منطق ديگري برتري و غلبه دارد . اين ، ديد و بعد ديگري از اين حديث است .
آنها كه از ديد اجتماعي به اين حديث نگاه‏ كرده‏اند ، مسئله را به شكل ديگري طرح مي‏كنند، مي‏گويند : « الاسلام يعلو و لايعلي عليه » ، يعني در جريان عمل برتري با اسلام است ، چرا ؟ براي اينكه‏ قانون اسلام از هر قانون ديگري بر نيازهاي بشر منطبقتر است و لذا راه‏ خودش را عملا بهتر باز مي‏كند. انسان وقتي نگاهي به دستگاههاي تبليغاتي مسيحيت مي‏كند و آن وسعت و امكانات، آن وسائل، آن ابزارها ، آن افراد ، آن بودجه عظيم ، آن‏ تاكتيكها و آن همه تجهيزات و تشكيلات تبليغاتي را مي‏بيند، مي‏گويد مگر با اين همه دستگاه تبليغاتي مسيحيت، اسلام مي‏تواند، مقاومت بكند ؟!
واقعا عجيب است ! وقتي به خودمان نگاه مي‏كنيم، مي‏بينيم از نظر دستگاه تبليغاتي واقعا در حد صفر هستيم . هيچ ديني در دنيا به اندازه اسلام از نظر دستگاه تبليغاتي و مبلغينش ضعيف نيست. حتي وقتي به يهود كه‏ اقليت است نگاه مي‏كنيم، مي‏بينيم اين آبهاي زير كاه بسيار مجهز هستند، لااقل به عوامل تحريف . اينها جنبه اثباتي ندارند كه مردم را دعوت به‏ يهوديگري بكنند ، ولي جنبه تخريبيشان زياد است ، يعني تخريب مكتبهاي ديگران . شما مي‏بينيد يك نفر يهودي يك عمر در يك رشته از رشته هاي‏ اسلامي درس مي‏خواند براي اينكه يك كرسي اسلامي را در يك دانشگاه اشغال بكند و در آن كرسي كار خود را انجام بدهد ، يا يك كتاب بنويسد و در آن كتاب فكر خودش را پخش كند . هيچ مي‏دانيد كه
( اين را من از اهل اطلاع مكرر شنيده‏ام ) بيش از 90 درصد كرسيهاي اسلام شناسي جهان در اشغال يهوديهاست ؟ اسلام شناسهاي جهان‏ يهوديها هستند ! شما ببينيد ، اينها چقدر قدرت ضربه زدن دارند ! ، مسيحيت و اين يهوديت ! شما همينهايي كه اسمشان را گذاشته‏ايد فرقه ضاله‏ گمراه سياسي كه در كشور خودمان وجود دارند ، همين حزب كوچك را ببينيد چقدر دستگاه تبليغاتيش قوي است ! در اين حال ، چند سال پيش بود در روزنامه‏اي خواندم ( از روزنامه‏ لوموند نقل كرده بود ) كه در طول چند سال اخير ، چهارده ميليون نفر از مردم دنيا مسلمان شده‏اند . با كدام تبليغ ؟ مبلغي نبوده ، شايد حداكثر يك راديوي مثلا ترانزيستوري داشته‏اند كه گاهي اوقات از كشورهاي عربي‏ برنامه‏هايي مي‏گرفته‏اند . با يك نفر مطلعي كه از اروپا آمده بود ، اين‏ موضوع را در ميان گذاشتم . اين شخص كه سالهاي سال در اروپا بوده و الان‏ هم در اروپاست گفت : من با فلان مقام مسيحي كه صحبت كردم ، گفت لوموند
اشتباه كرده ، در سالهاي اخير بيست و پنج ميليون نفر مسلمان شده‏اند ، و گفت در افريقا دو نيرو در حال پيشروي است ، اسلام و كمونيسم ، و مسيحيت‏ هر چه فعاليت مي‏كند پيشروي قابل توجهي ندارد . در حالي كه دستگاه‏ تبليغاتي آن قوي و وسيع و دستگاه تبليغاتي اسلام ضعيف است . علتش اين‏ است كه محتواها فرق مي‏كند ، اين محتوا قوي و منطقي است و آن محتوا به‏ اصطلاح احساسي است ، از نظر احساسي بسيار قوي است . اين محتوا ، عملي است و با زندگي عملي سر و كار دارد ولي آن محتوا تحميلي است . حرف اول اسلام ، مثل آب در گلوي يك تشنه ، به گوارايي نفوذ مي‏كند . مي‏گويد عقل ، و با عقل خدا و توحيد را اثبات مي‏كند . ولي مسيحيت ، حرف اولش اين است كه‏ عقل را كنار بگذار و بگو تثليت !
ايام ، ايام محرم است و ما اين بحث را طرح كرده‏ايم براي اينكه پيام‏ حسيني را به مردم برسانيم و بعد بيان كنيم كه نهضت حسيني چگونه پيام‏ رسان اسلام بود ، چگونه امام حسين توانست با نهضت خودش پيام اسلام را به‏ جهان و جهانيان برساند .
امام حسين عليه السلام در هشتم ذي الحجه ، در همان جوش و خروشي كه حجاج‏ وارد مكه مي‏شدند و در همان روزي كه بايد به جانب منا و عرفات حركت‏ كنند ، پشت به مكه كرد و حركت نمود و آن سخنان غراي معروف را كه نقل‏ از سيد بن طاووس است ، انشاء كرد . منزل به منزل آمد تا به نزديكيهاي‏ سر حد عراق رسيد. در كوفه حالا چه خبر است و چه مي‏گذرد خدا عالم است.
داستان عجيب و اسف انگيز جناب مسلم در آنجا رخ داده است . امام حسين‏ عليه السلام در بين راه شخصي را ديدند كه از طرف كوفه مي‏آيد به اين طرف‏ ( در سرزمين عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار يكديگر رد بشوند . بيابان بوده است ، و افرادي كه در جهت خلاف هم حركت مي‏كردند ، با فواصلي از يكديگر رد مي‏شدند ) ، لحظه‏اي توقف كردند به علامت اينكه من با تو كار دارم ، و مي‏گويند اين شخص امام حسين عليه السلام را مي‏شناخت و از طرف ديگر حامل خبر اسف آوري بود ، فهميد كه اگر برود نزديك امام‏حسين ، از او خواهد پرسيد كه از كوفه چه خبر ؟ بايد خبر بدي را به ايشان بدهد. نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را كج كرد و رفت طرف ديگر . دو نفر ديگر از قبيله بني اسد كه در مكه بودند و در اعمال حج شركت كرده بودند ، بعد از آنكه كار حجشان به پايان رسيد ، چون قصد نصرت امام‏حسين را داشتند، به سرعت از پشت سر ايشان حركت كردند تا خودشان را برسانند به قافله‏ اباعبدالله ( ع ) . اينها تقريبا يك منزل عقب بودند . برخورد كردند با همان شخصي كه از كوفه مي‏آمد . به يكديگر كه رسيدند به رسم عرب انتساب كردند ، يعني بعد از سلام و عليك اين دو نفر از او پرسيدند نسبت را بگو ، از كدام قبيله‏ هستي ؟ گفت من از قبيله بني‏اسد هستم ، اينها گفتند : عجب ! نحن اسديان ، ما هم كه از بني اسد هستيم ، پس بگو پدرت كيست ، پدر بزرگت كيست ؟ او پاسخ گفت ، اينها هم گفتند تا همديگر را شناختند . بعد ، اين دو نفر كه از مدينه مي‏آمدند ، گفتند از كوفه چه خبر؟ گفت حقيقت اين است كه‏ از كوفه خبر بسيار ناگواري است و اباعبدالله ( ع ) كه از مكه به كوفه‏ مي‏رفتند وقتي مرا ديدند ، توقفي كردند و من چون فهميدم براي استخبار از كوفه است ، نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم . تمام قضاياي كوفه را براي اينها تعريف كرد .
اين دو نفر آمدند تا رسيدند به حضرت . به منزل اولي كه رسيدند ، حرفي‏ نزدند ، صبر كردند تا آنگاه كه اباعبدالله ( ع ) در منزلي فرود آمدند كه تقريبا يك شبانه روز ، از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند ، فاصله زماني داشت . حضرت ، در خيمه نشسته و عده‏اي از اصحاب همراه‏ ايشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند يا اباعبدالله ! ما خبري‏ داريم ، اجازه مي‏دهيد آن را در همين مجلس به عرض شما برسانيم يا مي‏خواهيد در خلوت به شما عرض كنيم ؟ فرمود : من از اصحاب خودم چيزي را مخفي نمي‏كنم ، هر چه هست در حضور اصحاب من بگوئيد . يكي از آن دو نفر عرض كرد : يا ابن رسول الله ! ما با آن مردي كه ديروز با شما برخورد كرد ولي توقف نكرد ، ملاقات كرديم ، او مرد قابل اعتمادي بود ، ما او را مي‏شناسيم ، هم قبيله ماست ، از بني‏اسد است . ما از او پرسيديم در كوفه‏ چه خبر است ؟ خبر بدي داشت ، گفت من از كوفه خارج نشدم مگر اينكه به‏ چشم خود ديدم كه مسلم و هاني را شهيد كرده بودند و بدن مقدس آنها را در حالي كه ريسمان به پاهايشان بسته بودند ، در ميان كوچه و بازارهاي كوفه‏ مي‏كشيدند . اباعبدالله ( ع ) ، خبر مرگ مسلم را كه شنيد ، چشمهايش پر از اشك شد ولي فورا اين آيه را تلاوت كرد : « من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا» در چنين موقعيتي ابا عبدالله ( ع ) نمي‏گويد كوفه را كه گرفتند ، مسلم‏ كه كشته شد ، هاني كه كشته شد ، پس ما كارمان تمام شد ، ما شكست خورديم‏ ، از همينجا برگرديم . جمله‏اي گفت كه رساند مطلب چيز ديگري است . اين آيه قرآن كه الان خواندم ، ظاهرا درباره جنگ احزاب‏
است . يعني بعضي مؤمنين به پيمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق‏ شهيد شدند ، و بعضي ديگر انتظار مي‏كشند كه كي نوبت جانبازي آنها برسد. فرمود : مسلم وظيفه خودش را انجام داد نوبت ماست .
كاروان شهيد رفت از پيش
وان ما رفته گير و مي‏انديش
او به وظيفه خودش عمل كرد ، ديگر نوبت ماست . البته در اينجا هر يك‏ سخناني گفتند. عده‏اي هم بودند كه در بين راه به اباعبدالله ( ع ) ملحق‏ شده بودند، افراد غير اصيل كه اباعبدالله ( ع ) آنها را غيظ و در فواصل‏ مختلف از خودش دور كرد . اينها همينكه فهميدند در كوفه خبري نيست ، يعني آش و پلوئي نيست ، بلند شدند و رفتند ( مثل همه نهضتها ) .
لم يبق معه الا اهل بيته و صفوته ، فقط خاندان و نيكان اصحابش با او باقي ماندند كه البته عده آنها در آن وقت خيلي كم بود ( در خود كربلا عده‏اي از كساني كه قبلا اغفال شده و رفته بودند در لشكر عمرسعد ، يك‏يك‏ بيدار شدند و به اباعبدالله ملحق گرديدند ) ، شايد بيست نفر بيشتر همراه‏ اباعبدالله نبودند . در چنين وضعي خبر تكان‏دهنده شهادت مسلم و هاني به‏
اباعبدالله ( ع ) و ياران او رسيد . صاحب لسان‏الغيب مي‏گويد : بعضي از مورخين نقل كرده‏اند امام حسين عليه‏السلام كه چيزي را از اصحاب خودش‏ پنهان نمي‏كرد ، بعد از شنيدن اين خبر مي‏بايست به خيمه زن ها و بچه ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد ، در حالي كه در ميان آنها خانواده مسلم هست بچه‏هاي كوچك مسلم هستند ، برادران كوچك مسلم هستند ، خواهر و بعضي از دختر عموها و كسان مسلم هستند. حالا اباعبدالله ( ع ) به چه شكل به آنها اطلاع بدهد . مسلم دختر كوچكي‏ داشت . امام حسين ( ع ) وقتي كه نشست او را صدا كرد ، فرمود بگوئيد بيايد . دختر مسلم را آوردند ، او را نشاند روي زانوي خودش و شروع كرد به نوازش كردن . دخترك زيرك و باهوش بود ، ديد كه اين نوازش ، يك‏ نوازش فوق‏العاده است ، پدرانه است ، لذا عرض كرد يا اباعبدالله ! يا ابن رسول الله ! اگر پدرم بميرد چقدر...؟ (افتادگي از متن پياده شده از نوار است) اباعبدالله ( ع ) متأثر شد، فرمود : دختركم من به جاي پدرت هستم . بعد از او ، من جاي پدرت را مي‏گيرم . صداي گريه از خاندان اباعبدالله
( ع ) بلند شد . اباعبدالله ( ع) رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود: اولاد عقيل ! شما يك مسلم داديد كافي‏ است ، از بني عقيل يك مسلم كافي است ، شما اگر مي‏خواهيد برگرديد. عرض كردند يا اباعبدالله ! يا ابن رسول الله ! ما تا حال كه‏ مسلمي را شهيد نداده بوديم ، در ركاب تو بوديم ، حالا كه طلبكار خون مسلم‏ هستيم ، رها كنيم ؟ ابدا ، ما هم در خدمت شما خواهيم بود تا همان‏ سرنوشتي كه نصيب مسلم شد، نصيب ما هم بشود.
و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم وصلي الله علي محمد و آله الطاهرين .
 جمعه 20 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 377]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن