تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):به پاداش بهشت نمى رسد مگر آن كس كه باطنش نيكو و نيّتش خالص باشد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816941492




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: عبداله شهبازيزرسالاران يهودي و پارسي، استعمار بريتانيا و ايران


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: عبداله شهبازيزرسالاران يهودي و پارسي، استعمار بريتانيا و ايران
خبرگزاري فارس: بر بنياد سنن و ميراث دوران جنگ ‏هاي صليبي، در سده ‏هاي شانزدهم تا نوزدهم ميلادي اتحاديه ‏اي از خاندان ‏هاي شريك و درگير در غارتگري ‏هاي ماوراء بحار در غرب و مركز اروپا شكل گرفت. همين مجموعه بود كه زمام امور كمپاني هند شرقي بريتانيا را در دست داشت و در سده نوزدهم بزرگترين امپراتوري مستعمراتي تاريخ معاصر را بنياد نهاد.


مقدمه كتاب
زرسالاران حاصل بيش از يك دهه تلاش پژوهشي من است. كار بر روي اين كتاب را از سال 1370 آغاز كردم زماني كه 36 ساله بودم و از توان جسمي فراوان برخوردار. سال‌ها به تهيه منابع و يادداشت برداري و تحقيق گذشت و از اوايل سال 1376 تدوين متن نهايي را آغاز كردم. ابتدا قصد داشتم كتاب را در دو جلد منتشر كنم ولي در كوران كار با حجمي عظيم از يافته هاي نو مواجه شدم كه طرح كتاب را به پنج جلد مي‌رسانيد. جلدهاي اوّل و دوّم در اواسط سال 1377 منتشر شد. پس از انتشار اين دو جلد، طرح كتاب را به هفت جلد افزايش دادم و دو جلد بعدي در اواخر سال 1379، و در واقع در سال 1380، انتشار يافت. اين كتاب از ابتدا با سكوتي سنگين مواجه شد و حتي برخي از نشريات ويژه كتابشناسي، برخلاف رويه متعارف خود، از ذكر نام آن در فهرست تازه‌هاي كتاب خودداري كردند و عجيب‌تر اين‌كه نام آن در فهرست ساليانه كتاب‌هاي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي نيز غايب بود. ولي با انتشار مجلدات سوّم و چهارم، به‌رغم اين‌گونه كم‌لطفي‌ها، كتاب جاي خود را باز كرد و به مأخذي آشنا براي اهل تحقيق بدل شد.

بيش از دو سال از انتشار جلدهاي سوّم و چهارم مي‌گذرد و انتشار جلدهاي پنجم تا هفتم به درازا كشيده است. علت اين تأخير سنگيني كار است و وسواس من. هم‌اكنون باز با انبوهي از يافته‌هاي جديد مواجهم و يادداشت‌هايي كه تدوين نهايي سه جلد باقيمانده را برايم سخت كرده است. براي نمونه، جلد هفتم، كه مختص ايران است، بايد در حجمي حدود 500 صفحه عرضه شود حال آن‌كه براي آن بيش از 4500 صفحه يادداشت فراهم آمده است. بهرروي، آرزو دارم كه تدوين نهايي سه جلد باقيمانده را هر چه زودتر به پايان برم.

مطلب زير مقدمه جلد اوّل زرسالاران است به همراه يادداشت كوتاهي كه در آغاز جلد سوّم انتشار يافت. در اين مقدمه چارچوب كلي پژوهش فوق ترسيم شده است.

يادداشت 26 آذر 1387: جلد پنجم زرسالاران با عنوان "آريستوكراسي مالي و فروپاشي نظام سنتي" در سال 1383 در 488 صفحه (قطع وزيري) منتشر شد. مجلدات بعدي هنوز منتشر نشده.

كتاب حاضر پيامد تلاشي طولاني است كه حاصل آن اينك در دسترس خوانندگان ارجمند قرار مي ‏گيرد.

عنوان كتاب را زرسالاران يهودي و پارسي، استعمار بريتانيا و ايران نهاده ‏ام تا به روشني گوياي محتواي اثر باشد. واژه "زرسالاري" را در همان معنايي به كار برده ‏ام كه در نوشتار سياسي معاصر غرب از مفهوم "پلوتوكراسي"[1] فهميده مي ‏شود. "پلوتوكراسي" از واژه يوناني "پلوتوس"[2] به معناي "ثروت" است و منظور سروري مستقيم يا غيرمستقيم يك اقليت ثروتمند و بهره ‏مند، نخبگان زرسالار، بر تمامي جامعه است. در اين پژوهش زرسالاري دنياي امروز را داراي ساختاري دودماني يافته ‏ام و لذا از آن با عنوان "اليگارشي زرسالار" نيز ياد كرده ‏ام. در كاربرد واژه اليگارشي[3] (به معناي نخبه ‏سالاري دودماني)، نه معادل فارسي آن، تعمد داشته ‏ام زيرا به گمان من معادل ‏هاي فارسي گوياي تمامي مختصات و ابعاد آن پديده ‏اي نيست كه با اين مفهوم شناخته مي ‏شود. بدينسان، تركيب اين دو واژه معنايي را مي ‏سازد كه مطمح نظر نگارنده است.

بايد متذكر شوم كه كاربرد اين مفهوم ابداع اينجانب نيست و در فرهنگ سياسي معاصر براي اطلاق بر همين پديده پيشينه دارد. در همين معناست كه جرج برنارد شاو،[4] نويسنده انگليسي، از اليگارشي زرسالاري[5] سخن گفته است كه «تمامي اقتدارات كهن شاهان» را اِعمال مي‏ كنند.[6] و اين همان پديده ‏اي است كه هربرت جرج ولز،[7] نويسنده ديگر انگليسي، از آن با تعبير «انسان‏ هايي به سان خدايان»[8] ياد كرده است؛ و در همين معناست كه در واژگان سياسي غرب گاه مفهوم "پلوتو دمكراسي"[9] به كار رفته است؛ يعني آن نظم سياسي و اجتماعي كه در ظاهر دمكراتيك است و در باطن پلوتوكراتيك.

در متن كتاب، درباره اين پديده و سير بغرنج و طولاني پيدايش و تطور آن به تفصيل سخن گفته ‏ام. ملخص كلام اينكه بر بنياد سنن و ميراث دوران جنگ ‏هاي صليبي، در سده ‏هاي شانزدهم تا نوزدهم ميلادي اتحاديه ‏اي از خاندان ‏هاي شريك و درگير در غارتگري ‏هاي ماوراء بحار در غرب و مركز اروپا شكل گرفت. همين مجموعه بود كه زمام امور كمپاني هند شرقي بريتانيا را در دست داشت و در سده نوزدهم بزرگترين امپراتوري مستعمراتي تاريخ معاصر را بنياد نهاد.

در دوران تكوين پژوهش حاضر، براي نگارنده اين پرسش به جدّ مطرح بود كه نقدينگي انباشته و افسانه ‏اي كمپاني هند شرقي بريتانيا پس از انحلال رسمي آن در سال 1857‏ميلادي چه شد، كانون‏ هاي گرداننده اين مجتمع عظيم جهاني در نيمه دوم سده نوزدهم و سده بيستم چه سرنوشتي يافتند، و بازماندگان و وارثين آنان در جهان امروزين چه مي‏ كنند؟

در جستجوي پاسخي براي اين پرسش بود كه نگارنده با مجموعه ‏اي از مجتمع‌هاي عظيم اقتصادي آشنا شد كه در دنياي امروز شبكه‌اي گسترده و در هم تنيده را مي ‏سازند. و دريافت كه زمام اين مجموعه همبسته و جهانشمول بطور عمده با اعقاب همان خاندان ‏هايي است كه در سده نوزدهم اليگارشي مستعمراتي دنياي غرب به شمار مي ‏رفتند و مستقيم يا غيرمستقيم وارث سنن و ميراث غارتگري صليبي و ماوراء بحار سده ‏هاي پيشين بودند.

نگارنده در پژوهش حاضر از روشي بهره برد كه "تبارشناسي"[10] ناميده مي ‏شود. اين روش براي ما ناشناخته نيست؛ همان دانش ارجمندي است كه با نام‏ هايي چون "علم ‏الانساب" و "علم ‏الرجال" در ايران پيشينه طولاني دارد و در گذشته يكي از بنيان ‏هاي استوار تاريخنگاري ما را تشكيل مي ‏داد. تبارشناسي امروزه براي پژوهش در زمينه ايلات و عشاير و تمامي جوامع داراي ساختار قبيله ‏اي كاربرد گسترده دارد و از پايه ‏هاي دانش مردم ‏شناسي[11] به ‏شمار مي‏ رود. اين روش در تحليل تحولات تاريخ معاصر نيز داراي كارايي جدي است.

نتايج نظري كه بر اساس اين روش به آن دست يافتم به شرح زير است:

1- در دنياي معاصر شبكه ‏اي گسترده و همبسته از خاندان ‏هاي زرسالار حضور دارد كه به سان يك اليگارشي جهان وطن عمل مي ‏كند.

2- اين اليگارشي ادامه و وارث مستقيم يا غيرمستقيم همان خاندان ‏هايي است كه طي سده ‏هاي شانزدهم تا نوزدهم ميلادي عاملين اصلي غارتگري ‏هاي ماوراء بحار و تكاپوهاي مستعمراتي بودند.

3- اين اليگارشي داراي ساختاري دودماني است. به عبارت ديگر، شبكه بغرنج و گسترده ‏اي از مناسبات خويشاوندي آن را به هم پيوسته است و از اين زاويه منظره يك قبيله بزرگ جهاني را جلوه ‏گر مي ‏سازد. بسياري از عناصر ساختاري در نظام‏ هاي اجتماعي مبتني بر خويشاوندي را كه تصور م ي‏رود مختص جوامع سنتي قبيله ‏اي است در اين اليگارشي مي ‏توان يافت؛ مانند همبستگي جمعي، حمايت گري، درون همسري و تداوم حافظه تاريخي.

4- اين ساختار دودماني بر بنياد كاركردهاي مشترك اقتصادي شكل گرفته و امروزه اعضاي آن در رأس مجموعه ‏اي عظيم از كمپاني ‏ها و موسسات اقتصادي حضور دارند. اين مجموعه سخت بهم‏ پيوسته است تا بدانجا كه با پيگيري پيوندهاي خويشاوندي و اقتصادي اعضاي برخي خاندان‏ هاي نامدار و داراي پيشينه تاريخي معين يا با ردگيري مشاغل اعضاي هيئت مديره برخي موسسات و كمپاني ‏هاي مُعظَم و شناخته ‏شده، به سان زنجيره ‏اي بهم ‏بافته مي ‏توان به شبكه ‏اي از موسسات و كمپاني ‏هاي مرتبط و خويشاوند دست يافت.

5- اعضاي اين مجموعه حاملان و مدافعان اصلي ميراث و سنن سياسي و فرهنگي پيشينيان خودند. اين پديده‏ اي است كه آن را تسلسل حافظه تاريخي در اليگارشي زرسالار معاصر ناميده ‏ام.

"تسلسل حافظه تاريخي" بدان معناست كه هر فرد "گذشته" خاندان خود را "امروز" زندگي خويش مي‌داند؛ و در نتيجه به جايگاه خود در مجموعه ‏اي كه بدان تعلق دارد و به نقش‏ ها و كاركردهاي خود واقف است. اين درست برخلاف وضع جوامع انبوه و ساخت ‏زدايي شده در دنياي استعمارزده است كه در نخستين گام "حافظه تاريخي" سترده مي‌شود و فرد خود را "اتمي" تنها و سرگردان در ميان انبوه توده‌هاي انساني مي‌يابد؛ هيچ پيوندي با گذشته خود ندارد و لاجرم هيچ پيوندي با امروز خويش نمي‌تواند بيابد. اين اوج از خود بيگانگي انسان است. جامعه‌اي كه از چنين عناصري تركيب يافته توده‌اي است انباشته و انبوه از آحاد ناپيوسته و "مستقل".

در جامعه‌شناسي معاصر، در تداوم سنت تكامل ‏گرايي سده نوزدهم، فروپاشي ساختارهاي سنتي و منفرد شدن اعضاي جامعه پديده‌اي ملازم با توسعه اجتماعي و اقتصادي قلمداد مي‌شود. بررسي اينجانب نشان مي‏ دهد كه اين فرايند در اليگارشي زرسالار دنياي امروز تحقق نيافته است. در پژوهش حاضر خواهيم ديد كه اين "هويت جمعي" از طريق نهادهاي ويژه ‏اي كه مولود اين اليگارشي است، و فراماسونري يكي از آنهاست، تداوم داشته است. بدينسان، در دنيايي كه انبوهي از انسان‏ هاي منفرد زندگي مي‌كنند، اين گروه‏ هاي كوچك، كه در اوج انسجام جمعي هستند، به راحتي مي‌توانند سلطه خود را بر دولت و جامعه تأمين كنند. به عبارت ديگر، در دنيايي كه انديويدواليسم تقديس مي ‏شود و در هر گوشه آن ايستارها و پيوندها و نهادهاي سنتي جوامع و فرهنگ ‏هاي كهن آماج تخريب قرار مي ‏گيرد، و اين تخريب امري "طبيعي" و ناگزير و حتي ضرور در فرايند "مدرنيزاسيون" وانمود مي ‏شود، آن كانون ‏هايي كه در دو سده اخير در رأس اين فرايند جاي داشته ‏اند ايستارها، پيوندها و نهادهاي خود را حفظ كرده‏ اند و به تعبيري با حدت و شدت تمام "سنت‌گرا" هستند.

بدينسان، تاريخ دنياي جديد غرب از زاويه انتقال ميراث مستعمراتي پيشين خطي پيوسته و ممتد جلوه ‏گر شد كه بي ‏وقفه تسلسل و تداوم داشته و حاملين آن اعضا و وابستگان اين اليگارشي بوده‏ اند.

از آغاز تهاجم ماوراء بحار اروپاييان (سده شانزدهم ميلادي) تا انقلاب صنعتي اروپا (نيمه اول سده نوزدهم) هفت نسل فاصله انساني وجود دارد. در شرايط رشد اجتماعي طبيعي در سرزمين‏ هاي غرب و مركز قاره اروپا در سده‏ هاي اخير، كه عامل تهاجم سهمگين خارجي بنيان خاندان ‏هاي متنفذ را برنينداخته و جابجايي فاحشي در تركيب آنان صورت نگرفته است، تداوم پيوندها و تسلسل نقش‏ ها و كاركردها در اين هفت نسل عجيب و نامتعارف نيست. توجه كنيم كه اليگارشي سياسي و مالي اروپا حتي در انقلاب خونين اواخر سده هيجدهم ميلادي در فرانسه نيز لطمه جدي نديد؛ در تركيب آن دگرگوني‏ هايي رخ داد ولي مضمحل نشد و بخشي از آن، چنانكه خواهيم ديد، از جنگ‏هاي ناپلئوني سودهاي كلان برد و با ثروت‏ هاي افسانه ‏اي به "عصر انقلاب صنعتي" گام نهاد.

در دوران ‏هاي رشد طبيعي در شرق نيز اين تسلسل و پيوستگي در نسل ‏هاي متمادي وجود داشته است كه نمونه آن تداوم خاندان‏ هاي معين ايراني طي سده ‏هاي متمادي در پيش و پس از اسلام است. يك نمونه در تاريخ اسلامي ايران خاندان جويني است:

تبار اين خاندان به ربيع بن يونس، حاجب منصور خليفه بني ‏عباس و پدر فضل بن ربيع (وزير هارون ‏الرشيد)، مي ‏رسد. بدينسان، اعضاي اين خاندان از سده دوم تا اواخر سده هفتم هجري، به مدت شش قرن، متصدي مناصب عالي ديواني بودند. فاصله عطا مَلِك جويني (623-681 ق.) تا فضل بن ربيع (مقتول در سال 170ق.) سيزده نسل است. تداوم و تسلسل اين خاندان به دوران فوق محدود نيست. تبار ربيع تا چهار نسل پيشتر نيز شناخته است و نسب او به كيسان مكني (ابوفروه) از موالي عثمان بن عفان، خليفه سوم، مي ‏رسد. بدينسان، خاندان جويني حداقل داراي 18 نسل پيشينه روشن بود و با تجربه آن مي ‏زيست. اين برابر است با هفت سده تمام. خاندان جويني يك نمونه منحصر به ‏فرد و استثنايي نيست. توجه كنيم كه حتي امروزه در برخي از جوامع عشايري ايران تبارنامه فرد تا هفت نسل و گاه بيشتر تداوم دارد و اينان انسان ‏هاي داراي هويت و تاريخ شناخته ‏شده ‏اند نه نياكاني اسطوره‏اي و موهوم.

آنچه در جوامع امروزين مشرق ‏زمين، و در تمامي دنياي استعمارزده، اين پيوند و تسلسل نسل‏ها را از ميان برد، شكاف تاريخي ژرف و مدهشي است كه در سده‏ هاي اخير پديد شد. اين پديده ‏اي است كه آن را گسست حافظه تاريخي ملت‌ها مي‌نامم.

در پيامد اين گسست، براي نمونه، تاريخ نزديك جامعه ايراني بگونه ‏اي به گذشته ‏هاي دور پرتاب شد كه گويي به "ماقبل تاريخ" تعلق دارد. براي مردم امروزين ايران تاريخ دوران صفويه، كه تنها هفت الي ده نسل از آن مي ‏گذرد، تفاوت محسوسي با تاريخ دوران هخامنشي و ساساني ندارد و حتي تاريخ بسيار نزديك قاجاريه نيز چنين است. چنان فاصله‌اي ميان ما و نياكان نزديك ‌مان ايجاد شده كه گويي آنان به سياره‌اي و ما به سياره‌اي ديگر تعلق داريم؛ و اين در حالي است كه نه گذشت زمان چندان زياد است و نه حوادث آن دوران نامرتبط با سرنوشت امروز ما. به عكس، زندگي جامعه ايراني در چهار سده اخير سخت بهم ‏پيوسته است و اين يك مجموعه همبسته و واحد زماني- تاريخي را مي ‏سازد كه بيگانگي با هر جزء آن به معناي بيگانگي با "خود" است. اين است عمق فاجعه‌اي كه با آن دست به گريبانيم؛ بيگانگي با خود و سرگذشت خود. بدينسان، ما به نسلي بدل شده‌ايم با حافظه تاريخي تهي، همچون لوحي صاف و نانوشته كه هر چه بخواهند بر آن حك مي‌كنند و هر گونه كه بخواهند سرگذشت پدران‌مان را به ما مي ‏آموزند.

به ياد داشته باشيم كه شاه سلطان حسين صفوي با پطر كبير در روسيه و لويي چهاردهم در فرانسه معاصر است و فتحعلي شاه قاجار با ناپلئون بناپارت در فرانسه. اين دوراني است كه حداقل نخبگان دنياي غرب در آن زندگي مي‌كنند و فضا و تجربه تاريخي آن را بگونه ‏اي محسوس لمس مي‌كنند. كساني كه از تداوم القاب اشرافي در انگلستان در حيرت‌اند و آن را نوعي "تعصب سنتي انگليسي" تلقي مي‌كنند سخت در اشتباه‏ اند. تداوم اين القاب دقيقاً بيانگر تداوم تاريخ يك خانواده بزرگ است و در لحظه لحظه خود پيوندهاي فرد را با نياكانش، با تبارش و با "طايفه" بزرگي كه با تمامي تاروپود خود به آن تعلق دارد يادآوري مي‌كند. شستشوي حافظه تاريخي ملت‌ها از مهم‌ترين حربه ‏هايي است كه اليگارشي زرسالار جهان امروز براي تداوم سلطه خود به كار برده و مي‌برد. و اين فاجعه‌اي است كه در ايران شايد بيش از هر جاي ديگر رخ داده است.

از پژوهش حاضر يك اصل روش‏ شناختي را نيز مي ‏توان استخراج كرد و آن تسلسل دودماني نقش‌ها و كاركردها در اليگارشي زرسالار معاصر است.

طبق اين اصل، شناختي كه از پيوندهاي امروزين يكي از اعضاي اين اليگارشي به دست مي ‏آيد، تا حدود زيادي قابل تعميم به گذشته است مگر اينكه عواملي اين تعميم را منتفي سازد. يك نمونه گويا كه در جلد اوّل عرضه شده، نقش لرد كاولي، سفير وقت انگلستان در پاريس، در انعقاد پيمان صلح ايران و انگليس (1273ق./ 1857م.) است. زماني كه تعلق لرد كاولي به خاندان ولزلي را بشناسيم، با تاريخ خاندان ولزلي و پيوندهاي گذشته و امروزين آن و جايگاه برجسته ‏شان در تركيب اليگارشي مستعمراتي سده نوزدهم آشنا شويم، قطعاً تصويري كه از ماجراي فوق خواهيم يافت گوياتر و روشن‏ تر از زماني است كه اين حادثه را در متن تحليل ‏هاي عام و فاقد پيوند با "انسان‏ ها" مي ‏نگريم. تاريخ را انسان ‏ها مي ‏سازند، اين انسان‏ ها داراي هويت و پيوندهاي فردي و خانوادگي ‏اند و اين پيوندها معمولا در گذشته و آينده تسلسل و تداوم دارد. به ‏ويژه در بررسي تاريخچه خاندان ‏هاي زرسالار يهودي جايگاه بسيار مهم نظام خويشاوندي در ساختار اليگارشي معاصر و تداوم نقش ‏ها و كاركردهاي اعضاي آن را به شكلي ملموس و زنده خواهيم شناخت.

چنانكه عنوان كتاب نشان مي ‏دهد، در چارچوب مفهوم عام زرسالاري جهاني، بر دو مجموعه مشخص و محدودتر تأكيد داشته‏ ام: اليگارشي يهودي و اليگارشي پارسي. اين مفاهيم به دو گروه اطلاق مي ‏شود كه، در كنار سايرين، عضوي پيوسته از زرسالاري جهاني به ‏شمار مي‏روند ولي داراي استقلال و هويت جمعي خاص خويش ‏اند.

منظور از اليگارشي يهودي آن مجموعه ‏اي است كه رهبري يهوديان جهان را به دست داشته است. درباره سير پيدايش و تطور اين اليگارشي، كه كهن‏ ترين و منسجم ‏ترين و متنفذترين بخش زرسالاري جهاني است، در سه مرحله عمده تكوين آن (اشرافيت سلطنتي- ديني قبيله يهودا، اليگارشي حاخامي و زرسالاري يهودي معاصر) و نقش آن در تحولات سده ‏هاي اخير، به ‏ويژه در پيوند با فرايند سلطه جهاني استعمار اروپايي، در مجلدات اوّل و دوّم به تفصيل سخن گفته ‏ام. تصور مي ‏كنم نگاه نگارنده به پديده فوق با تصاوير متعارف وجوه تمايز اساسي داشته باشد.

"پارسيان" يك اقليت كوچك قومي ساكن غرب شبه‏ قاره هندند. آنان طبق يك اسطوره منظوم كه در سده‏ه اي اخير پرداخت شده، به نام قصه سنجان، خود را بقاياي گروهي از اشراف و موبدان ساساني مي ‏دانند كه در پي حمله اعراب به ايران به سرزمين كنوني گجرات پناه بردند. در جلد چهارم درباره اين "اسطوره" توضيح خواهم داد و نتيجه پژوهش خود را دال بر جعلي‏ بودن آن و نيز مردود بودن پيشينه ايراني طايفه فوق به تفصيل عرضه خواهم كرد.

با تهاجم پرتغالي ‏ها به شرق، از اوايل سده شانزدهم ميلادي ميان سران اين طايفه و كارگزاران دربار پرتغال و كانون‏ هاي يهودي- مارانوي ذينفع در تكاپوي فوق پيوندي استوار پديد شد. اروپاييان به واسطه‏ هاي بومي نياز داشتند و به دلايلي كه توضيح خواهم داد در غرب هند "پارسيان" را مناسب ‏ترين دلالان و كارگزاران بومي براي پيشبرد كار خود يافتند. در اين فرايند در ميان پارسيان گروهي از واسطه ‏هاي بومي (كمپرادورها) شكل گرفت كه طي سده‏ هاي پسين با هلندي ‏ها و انگليسي ‏ها و ساير كانون ‏هاي استعماري غرب پيوندي روزافزون و استوار يافت. اين فرايندي است كه در سده نوزدهم، در دوران اقتدار امپراتوري مستعمراتي بريتانيا، به اوج خود رسيد و منجر به پيدايش يك گروه منسجم، بسيار ثروتمند و مقتدر "پارسي" در هند و منطقه شد. منظور از اليگارشي پارسي اين پديده است. رابطه اين اليگارشي با اعضاي جامعه پارسي مشابه رابطه اليگارشي يهودي با ساير يهوديان است.

اين كانون، چنانكه خواهيم ديد، از اواخر صفويه در تحولات ايران موثر بود و به ‏ويژه از دوران تكاپوي مانكجي ليمجي هاتريا در ايران (1854-1890م.)، كه مصادف با بخش مهمي از دوران ناصري است، جايگاهي بسيار موثر در فرايندهاي سياسي و فرهنگي و اقتصادي جامعه ايراني يافت. سِر اردشير ايدلجي ريپورتر و پسر او، سِر شاپور ريپورتر، اين تكاپو را در دوران متأخر قاجار و دوران پهلوي تداوم بخشيدند. اين نقش، به ‏رغم اهميت بنيادين آن در تبيين تحولات تاريخ معاصر ايران، تاكنون ناشناخته مانده و اين نخستين پژوهشي است كه درباره آن عرضه مي ‏شود.

به دليل پيوند زرسالاران يهودي و پارسي با دو گروه ديني فوق، براي پيشگيري از هرگونه سوء‏تفاهم محتمل تأكيد مي ‏كنم كه نگارنده هيچگونه پيشداوري "ضد يهودي" و "ضد پارسي" ندارد. غرض عرضه نتايج پژوهشي است كه، به گمان من، جايگاهي اساسي در تبيين تحولات تاريخ معاصر ايران دارد و بدون آن نمي‏ توان به تصويري روشن و واقع‏ گرايانه از فرايند بغرنج تطور جامعه ايراني در دوران معاصر رسيد. محقق تاريخ معاصر بايد از چنان شهامت علمي برخوردار باشد كه واقعيات تاريخي را جسورانه و بدون هراس از تهمت ‏ها و خصومت ‏ها بيان دارد. اين عرصه ‏اي پرمخاطره است زيرا "تاريخ معاصر" درواقع زندگي امروز ماست و كانون ‏هاي موثر در آن حضوري بالفعل دارند. روشن است كه تعلق به اين و آن آئين ديني يا اقليت قومي نبايد مانعي در راه پژوهش تلقي شود. همانگونه كه از تكاپوي چنين افراد و گروه ‏هايي در ميان مسلمانان و مسيحيان و پيروان ساير اديان سخن مي‏ گوييم، محقيم كه پديده‏اي مشابه را در ميان يهوديان و پارسيان نيز مورد بررسي قرار دهيم.

در دانش ‏هاي اجتماعي، رابطه ميان "هويت جمعي" و "هويت فردي" انسان مسئله بسيار بغرنجي است و مرز قاطعي را براي تفكيك دامنه تأثير و تأثر اين دو نمي‏ توان يافت. شناخت اين رابطه سطحي ‏نگري و تعميم ‏هاي مطلق ‏گرايانه را برنمي ‏تابد. كساني كه در تحليل اجتماعي و تاريخي به هويت ‏هاي جمعي دل مي ‏بندند و مي ‏كوشند پديده‏ هاي انساني را در قالب مفاهيم كلي، چون تعلق ‏هاي طبقاتي و حتي فرهنگي- تمدني، خلاصه كنند لاجرم با انبوهي از استثنائات مواجه مي ‏شوند كه ناقض احكام عام و از پيشي است. بدينسان، در تحليل نهايي تنها مي ‏توان از گرايش‏ هاي عام سخن گفت نه از احكام مطلق و تغييرناپذير.

اينجانب به هويت مستقل فردي انسان بمثابه موجودي آزاد و داراي قدرت و جسارت كاوش و سنجش و گزينش، صرفنظر از تعلق‏ هاي جمعي او، باور دارم و هيچگاه منظورم از كاربرد مفاهيم كلي و عام چون "غربي"، "شرقي"، "مسلمان"، "مسيحي"، "جديدالاسلام"، "زرسالاري"، "اليگارشي"، "يهودي"، "پارسي"، و غيره و غيره نفي اين آزادي و استقلال نيست. در اين پژوهش نمونه‏ هاي متعدد خواهيم يافت كه "فرد" راه مستقلي را در پيش گرفته كه معارض با سنن و منافع "جمع" عامي است كه به آن تعلق دارد. يك نمونه كهن در يهوديت، عنان بن داوود، بنيانگذار فرقه قرائي (سده دوم هجري/ هشتم ميلادي)، است كه خود به خاندان "رش گلوتا"، يعني "شاهزادگان داوودي" يهود، تعلق داشت و برادرزاده سليمان بن حسداي، "شاه داوودي" يهوديان زمان خود، بود. او راه ستيز سخت با اليگارشي حاخامي را در پيش گرفت. با نمونه‏ هاي جديد اين پديده نيز آشنا خواهيم شد. به عنوان مثال، در جلد دوّم درباره اسپينوزاي يهودي‏، انديشمند نامدار سده هفدهم ميلادي، و تعارض او با اليگارشي يهودي آمستردام سخن گفته‏ ام و در جلد سوّم درباره ستيز مجتمع مالي فرانسوي "كردي موبيليه" با روچيلدها سخن خواهم گفت. در رأس "كردي موبيليه" اميل پرر قرار داشت. پرر يهودي است و به يك خاندان نامدار يهودي تعلق دارد. نمونه ديگر، والتر راتنو، وزير خارجه آلمان (1922) است. راتنو سياستي معارض با مشي اليگارشي زرسالار غرب در پيش گرفت و به اين دليل به قتل رسيد. راتنو نيز يهودي بود و به يك خاندان ثروتمند يهودي تعلق داشت. پدرش بنيانگذار كمپاني معروف AEG است و وي پس از مرگ پدر رياست اين مجتمع مهم صنعتي آلمان را به دست داشت.

در مورد پارسيان هند و زرتشتيان ايران نيز چنين است. گ. ك. نريمان يك نمونه گوياست كه با او آشنا خواهيم داشت. به ياد داشته باشيم كه نريمان از تبار دختري ملا كاووس و ملا فيروز پارسي است كه در اواخر سده هيجدهم و اوايل سده نوزدهم در پيوند با دستگاه كمپاني هند شرقي بريتانيا تكاپويي مرموز در رابطه با ايران داشتند. نگارنده ضرور مي ‏داند احترام كامل خود را به تمامي يهوديان و زرتشتيان آزادانديش و جوياي حقيقت‌ ابراز دارد و ياد گشتاسب نريمان دانشمند فقيد پارسي را، كه نمادي برجسته و آموزنده از حقيقت‌جويي و آزادانديشي نظري بود، گرامي دارد.

داوري فوق در مورد "جديدالاسلام ‏ها" نيز صادق است. در اين كتاب درباره "يهوديان مخفي" به كرات سخن گفته ‏ام و درباره فرقه ‏هاي "يهودي مخفي"، چون مارانوها در اسپانيا و پرتغال، دونمه ‏ها در عثماني و فرانكيست ‏ها در اروپاي شرقي و مركزي توضيح داده ‏ام. معهذا، در مقابلِ "يهوديت مخفي"، يعني گروش ظاهري و هدفمند گروهي از يهوديان به دين ديگر (بطور عمده مسيحيت و اسلام) با حفظ پنهان پيوندهاي يهودي، پديده گروش واقعي يهوديان به ساير اديان را نيز بيان داشته‏ ام و نمونه ‏هاي متعددي از آن را شرح داده ‏ام. براي پيشگيري از هرگونه سوء تفاهم و برداشت سطحي و عاميانه تأكيد مي ‏كنم هرچند "يهوديت مخفي" يك واقعيت مهم تاريخي است كه به درستي بايد مورد توجه قرار گيرد، ولي اين بدان معنا نيست كه هر "جديدالاسلامي" يهودي مخفي است. در متن كتاب از يهودياني چون مخيريق و اسود راعي ياد كرده ‏ام كه در زمان حيات پيامبر اسلام (ص) به اسلام گرويدند و در جنگ با كفار به شهادت رسيدند.

همانگونه كه در آغاز گفتم، تصويري كه در اين كتاب از اليگارشي زرسالار يهودي و پارسي ارائه مي ‏شود حاصل تكاپويي طولاني است.

در ابتدا، هدفم شناخت جايگاه اردشير ريپورتر، مأمور برجسته اطلاعاتي بريتانيا، در تحولات دوران قاجار و نقش او در صعود سلطنت پهلوي بود. با اردشيرجي در سال 1369 آشنا شدم. اين زماني است كه در كوران نگارش جلد دوّم ظهور و سقوط سلطنت پهلوي وصيت‏نامه اردشير را يافتم و در تفحص بيشتر به شناختي اجمالي از روچيلدها و برخي چهره‏ هاي برجسته اليگارشي پارسي رسيدم. در اين كتاب به پديده "اليگارشي پارسي" و پيوند آن با دستگاه استعماري بريتانيا و زرسالاري يهودي يك بار و چنين اشاره شده است:

خاطرات اردشير ريپورتر طرح يك "مانيفست" اعتقادي را منعكس مي ‏سازد كه بر اساس آن ايدئولوژي "ناسيوناليسم شاهنشاهي" پي ريخته شد و طي قريب به شش دهه به شدت ترويج شد. ژرف‏ كاوي در تاريخ معاصر ايران نشان مي ‏دهد كه اين ايدئولوژي در واقع در سه كانون ريشه داشت: استعمار بريتانيا كه در جستجوي مناسب‏ ترين كارافزار سياسي و ايدئولوژيك سلطه بر ايران بود. طرح ‏هاي بلندپروازانه محافل قدرتمند يهودي اروپا و در رأس آنها خانواده روچيلد، و كينه و روياهاي فروخفته 1300 ساله اشرافيت و موبدان ساساني كه در عملكرد برخي محافل اليگارشي پارسي هند تبلور مي ‏يافت كه به تبع نقش درجه اوّل خود در اقتصاد هند نفوذ جدي در حكومت انگليسي هندوستان داشتند. اردشير ريپورتر به عنوان يك پديده تاريخي ثمره اشتراك منافع و درآميزي اين سه كانون بود.[12]

پس از گذشت هفت سال هنوز نيز اين داوري را صادق مي ‏دانم ولي تصويري كه بدان دست يافته ‏ام دقيق ‏تر، مشخص‏ تر و مستندتر از آن زمان است. و نيز اكنون اليگارشي پارسي را "بازمانده اشرافيت و موبدان ساساني" نمي ‏دانم. اين دعوي بي ‏بنيادي است كه خود داشتند و به شدت مروج آن بوده و هستند.

بدينسان، در كتاب فوق براي نخستين بار به حضور كانوني همبسته با دو قدرت امپرياليستي انگلستان و ايالات متحده آمريكا و در عين حال مستقل از اين دو توجه كردم و بر بنياد اصل تمايز منافع افراد و كانون ‏ها، تعارض وزارت امور خارجه بريتانيا، به رياست لرد كرزن، از يكسو و وزارتخانه ‏هاي جنگ و امور هندوستان و حكومت هند بريتانيا از سوي ديگر را در ماجراي كودتاي 3 حوت 1299 ايران مطرح ساختم. كودتا طرح كانون ‏هايي بود كه در آن زمان زمام اين سه نهاد مهم امپراتوري بريتانيا را به دست داشتند. لرد كرزن از ماجرا بكلي بي ‏خبر بود و نوميدانه از طرح عقيم خود، قرارداد 1919، دفاع مي ‏كرد. در پژوهش حاضر اين بحث را بار ديگر مطرح خواهم كرد. بخش مفصلي از جلد پنجم به اين ماجرا اختصاص دارد. اين همان نيروي مقتدري است كه لرد كرزن در مكاتبات خصوصي با همسرش گاه از آن با عنوان «كانون توطئه»[13] ياد مي ‏كرد و گاه بطور مشخص از چرچيل و «همزادان شيطاني» او سخن مي ‏گفت.[14] اين همان نيرويي است كه بلونت، آزاديخواه نامدار انگليسي و دوست سيد جمال ‏الدين اسدآبادي، در نامه خود به دكتر سيد محمد هندي (28 ژوئيه 1913) آن را «دارودسته[15] تبهكار بين ‏المللي» مي ‏نامد و از سلطه تام و تمام آن بر تمامي شئون جوامع مسيحي سخن مي ‏گويد. بلونت مي نويسد:

تحولي كه در 30-40 سال گذشته [در جامعه انگليس] رخ داده و در ده سال گذشته با شتاب به پيش تاخته... تحولي است نژادي در طبقه‌اي كه زمام امور ما را به دست دارد و از طريق آن بر امور مالي ما فرمان مي‌راند و باز از طريق آن تمامي حيات اجتماعي ما را مي‌چرخاند؛ چه در پارلمان، چه در دولت و چه در نهادهاي مطبوعاتي. من به عنصر خارجي اشاره مي‌كنم و به ‏ويژه به عنصر يهودي كه در طي اين دوران سال به سال سيطره نيرومندتري بر عمل بين‌المللي ما- و آنچه بيشتر نگران‌كننده است بر افكار عمومي ما، بر اخلاقيات و بر نگرش ما به شرافت انساني- به دست آورده است. لازم نمي دانم به شما يادآوري كنم كه نخستين اقدام تجاوزكارانه انگليس عليه امپراتوري عثماني به ابتكار ديزراييلي، اولين وزير يهودي ما، صورت گرفت؛ زماني كه او پس از به دست آوردن كنترل كانال سوئز از طريق اسماعيل پاشا در سال 1875، در سال 1878 عثماني را در مسئله تصرف قبرس فريب داد. و در سال 1882 به خاطر فشار روچيلدها و گاشن‌ها بر دولت گلادستون بود كه مصر اشغال شد. تمامي اقدامات منحطي كه در واپسين سال ‏هاي حكومت ملكه ويكتوريا در حوادث آفريقاي جنوبي رخ نمود، همه در توطئه‌هاي مالي ريشه داشت كه بطور عمده از يهوديان سرچشمه مي‌گرفت. اين انحطاط اخلاقي در تمامي طبقات انگليس، از بالاترين تا پايين‌ترين طبقات، رواج يافت و در زير فشار ناعادلانه ثروت‌اندوزي حريصانه تمامي مرزهاي ميان حق و باطل در انديشه مردم ما محو شد. اين شالوده‌ريزي عظيم، كه در سرشت خود كاملا غير انگليسي بود، بر هر دو حزب سياسي در دولت ما اثر گذاشت و دگرگوني‌ را در حيات اجتماعي ما سبب شد و بستري را فراهم ساخت براي گرايش‏ هايي هنوز فرومايه‌تر و ناستوده‌تر در سياست خارجي ما كه در پنج سال گذشته در دوران زمامداري آقاي اسكوئيت شاهد آن بوده‌ايم. مفيد است متذكر شوم كه در تركيب اين دولت دو يهودي حضور دارند و سِر ادوارد گري، كه در رأس وزارت خارجه است، آموزش سياسي خود را به لرد روزبري مديون است كه از طريق روابط خانوادگي پيوندي نزديك با روچيلدها دارد و تمامي سياست خارجي او مبتني بر ملاحظات مالي است... چه انبوهي از فريب، دروغگويي و فساد مالي در پارلمان كنوني ما ديده مي‌شود! نمي‌دانم آيا شما در هند ماجراي ننگين آنچه را كه در اينجا "رسوايي ماركوني" خوانده مي‌شود دنبال مي‌كنيد يا نه؟ در زمانه من هيچ چيز روشن‌تر از اين ماجرا نزول شرف را در حيات اجتماعي ما آشكار نمي‌كند. اين ماجرا به آشكار‌ترين شكل نشان مي‌دهد كه سياستمداران ما تا چه اندازه به خاطر ارزش‏ هاي نازل مالي سقوط مي‌كنند؛ و ابعادي را كه اخلاق بازار بورس جايگزين اخلاق كهن‌تر تجارت شده و فراتر از همه ميزان اقتدار دارودسته بيگانه سرمايه‌داران مالي يهودي را، كه مجلس عوام ما را به چنگ خود گرفته‌اند، روشن مي‌كند. تنها اين نيست كه امروزه دو يهودي در كابينه ما حضور دارند، بلكه تقريباً تمامي وزراي ما انسان ‏هاي نيازمندي هستند كه از طريق زنجيرهاي قيود شخصي به آنها وابسته‌اند يا از آنان پيروي مي‌كنند و لذا نمي‌توانند مخالفت خود را با سست اخلاقي همكاران شان بيان كنند حتي زماني كه از عمل خويش شرمسارند...

آنچه گفتم، بنظر من، كافي است تا نشان دهد كه انگلستان امروز، از زاويه نگرش اخلاقي آن، انگلستان چهل يا پنجاه سال پيش نيست. انديشه شرافت، كه نمك زندگي اجتماعي است، به‌همراه از ميان رفتن طبقه حاكمه كهن اشرافي از ميان رفته كه به ‏رغم همه خودخواهي‌ها و خشونتش حداقل داراي كرامت فردي و شهامت اخلاقي بود. دمكراسي جديد بويي از چنين احساسات شرافتمندانه‌اي نبرده و به علت فقدان آن است كه مانند يك راهزن حرفه‌اي خود را به بالاترين پيشنهاددهنده مي‌فروشد.

امروزه امپراتوري بريتانيا نه به وسيله انگليسيان و طبق اصول انگليسي يا حتي به خاطر منافع انگليسي، بلكه به وسيله يك دارودسته اشرار بين‌المللي اداره مي‌شود كه تمامي حيات اجتماعي ما را به فساد كشيدند و پول تنها خداي آنان است... انگلستان به عنوان يك ملت، با تمامي آرمان‏ هاي كهن آن و به سان ساير ملت ‏هاي مسيحي، ديگر مرده است....[16]

با واژگان آن روز نگارنده، اين نيرو چيزي نبود جز "كانون ‏هاي صهيونيستي" كه زمام آن به دست خاندان ‏هاي مقتدر يهودي چون روچيلدهاست. مي ‏گويم با "واژگان آن روز"، زيرا امروزه چنين جايگاهي را براي "صهيونيسم" قايل نيستم و آن را تنها يكي از تجليات نظري و سياسي پديده عامي مي ‏دانم كه زرسالاري نام دارد. در اين باره در جلد سوّم توضيح كافي خواهم داد. در همين چارچوب بود كه نقش مجتمع "رويال داچ شل" را، به عنوان يك قدرت نفتي مستقل و رقيب با كمپاني نفت انگليس و ايران (بريتيش پتروليوم بعدي) و كمپاني ‏هاي نفتي آمريكايي، در تحولات سال‏هاي پس از شهريور 1320 در ايران مورد توجه قرار دادم؛ مجتمعي كه امروزه نيز، چون آن زمان، به عنوان يكي از مهم‏ ترين موسسات اقتصادي متعلق به اليگارشي يهودي شناخته مي ‏شود.

در دوران پس از تدوين كتاب فوق، بخشي از اوقات اينجانب مصروف يافتن منابعي شد كه مي ‏توانست تصويري روشن، گويا و مشخص از تركيب و تكاپوي اين كانون به دست دهد. ابتدا تلاشم معطوف به شناخت اليگارشي پارسي و نقش آن در تحولات دوران قاجاريه و پهلوي بود. اين كانوني متنفذ و به شكلي مرموز و غيرعادي ناشناخته بود كه به يقين بايد حضور و ردپايي مؤثر در ايران مي ‏داشت. در پي آشنايي بيشتر با اين كانون پيوندهاي آن را با اليگارشي يهودي يافتم و دامنه تلاشم گسترده ‏تر شد. در آغاز اليگارشي يهودي را تنها مجموعه ‏اي همگون و متجانس از خاندان‏هاي متنفذ مي ‏شناختم كه در پيوند با بريتانيا و ساير قدرت‏هاي استعماري غرب بطور عمده در سده نوزدهم يا حداكثر سده هيجدهم ميلادي به اقتدار و ثروت دست يافتند. كاوش بعدي اين تصوير را دگرگون كرد و به آن عمق تاريخي بيشتر بخشيد. با امپراتوري ماوراء بحار اسپانيا و پرتغال آشنا شدم و نقش درجه اوّل يهوديان را در آن شناختم. سپس پيشينه اين پيوند را دورتر يافتم و به جنگ‏هاي صليبي و به ‏ويژه جنگ‏هاي صليبي شبه جزيره ايبري عليه دولت‏هاي اسلامي اين سرزمين به عنوان مبداء تكوين اين اتحاد تاريخي رسيدم.

در اين مقطع هنوز اليگارشي يهودي را پديده‏ اي متأخر مي ‏پنداشتم كه منشاء آن به مشاركت محافل معيني از يهوديان در غارتگري‏هاي صليبي ‏و ماوراء بحار مي ‏رسد و اين متمايز است با "يهوديت" به عنوان يك گروه قومي- ديني. و حتي ميان يهوديان ساكن سرزمين‏هاي اسلامي و اروپاي مسيحي در دوران پيش از سلطه جهاني غرب تمايز قايل بودم. اين واكنشي بود عليه كتب عاميانه و سطحي فراواني كه در اين زمينه منتشر شده و عموماً تصويري وهم‏ آلود و آشفته به دست مي ‏دهند و تأثيري جز سلب اعتماد خواننده از عيار علمي اينگونه مباحث ندارند. سرانجام توفيق بحث با دوست فرهيخته ‏اي دست داد كه با "يهوديت" آشنايي دارد. او به جدّ بر آن بود كه بدون بررسي تاريخ كهن قوم يهود نمي ‏توان اليگارشي معاصر يهودي را شناخت. اين انگيزه‏ اي شد براي كاوش در عرصه ‏اي به ظاهر نامرتبط با تاريخ معاصر. حاصل، بخش دوّم جلد اوّل كتاب حاضر است با عنوان "يهوديت و اليگارشي يهودي". چنين بود كه پژوهش زرسالاران شكل نهايي خود را يافت.

در پيامد اين راه دراز، سخن از "توطئه يهود" در ميان نيست؛ سخن از "نوع" خاصي از جامعه انساني است كه در سده ‏هاي نخست ميلادي پديد شد. به عبارت ديگر، "قوم يهود" را نوع منحصر به‏ فردي از جامعه انساني يافته‏ ام كه مشابهي براي آن نمي‏ توان شناخت. اين تنها جامعه‏ بشري است كه داوطلبانه از موطن جغرافيايي خود خارج شد و كوچ ‏نشيني را در پهنه جهاني آغاز كرد؛ در هر گوشه ‏اي از جهان كه اقتصاد آن را شكوفا يافت خيمه خود را برافراشت. اين عدم تقيد به سرزمين معين به وي تحركي شگرف و مختصاتي خودويژه داد. اين نوع منحصر به‏ فرد از جامعه بشري از طريق ابداع سازمان سياسي به شدت متمركز و فرقه ‏گونه خود خلاء عدم سكونت در يك محدوده معين جغرافيايي را مرتفع ساخت. از اينطريق طي قرون و اعصار متمادي در جوامع ميزبان مستحيل نشد و انسجام و هويت و تداوم خود را به شكلي شگرف حفظ كرد. اين سازمان سياسي بر دو پايه آرمان ‏هاي مسيحايي و احكام شرعي (هلاخه) استوار بود. اولي در اسطوره خاندان داوود تجلي ‏يافت و دومي در قالب فقه تلمودي مدون شد. اهميت اين ساختار در يهوديت تا بدانجاست كه بدون آن از مفهومي به نام "قوم يهود" نمي ‏توان سخن گفت. دقيقاً به اين دليل است كه در نيمه اول سده نوزدهم نظريه ‏پردازان اليگارشي يهودي موسس مندلسون و ساير رهبران جنبش هاسكالا (روشنگري يهودي) را به دليل "دين" خواندن يهوديت، "خائن" به "ملت يهود" مي ‏دانستند. بدينسان، جهان وطني[17] و تكاپوي پنهان خصايص ذاتي اين جامعه خودويژه است و همين خصايص بقا و كاميابي‏ آن را در طول ازمنه متمادي سبب شده است.

نكته ديگري را كه بايد متذكر شوم نوع نگاه كتاب حاضر به فرايند پيدايش و تكوين تمدن جديد غرب است.

نگارنده اين فرايند را تنها از زاويه پيوند آن با تكاپوي كانون‏هاي ماوراء بحار و مستعمراتي مورد توجه قرار داده و تنها به آن ابعادي توجه داشته كه در چارچوب موضوع كتاب تأكيد بر آن را ضرور دانسته است. اين امر در مورد جايگاه اليگارشي يهودي در تكوين تمدن جديد غرب نيز صادق است. سومبارت در آغاز كتاب خود، يهوديان و سرمايه ‏داري جديد، مي ‏نويسد:

در يك مطالعه تخصصي نظير اين كتاب، تأثير يهوديان ممكن است بيش از آنچه درواقع بوده بنظر آيد. اين در ذاتِ چنين مطالعاتي است كه به پديده تنها از يك زاويه نگريسته مي‌شود. اگر ما درباره تأثير ابداعات فني در حيات اقتصادي جديد نيز تحقيق مي‌كرديم مسئله همينگونه جلوه مي‌كرد. در يك تك‌نگاري، نقش موضوع بيش از جايگاه واقعي آن بنظر مي‌رسد... بدون ترديد، هزار و يك عامل به پيدايش نظام اقتصادي دوران ما ياري رسانيده است. بدون كشف آمريكا و ذخاير نقره آن، بدون ابداعات مكانيكي دانش فني، بدون مختصات قومي ملت‌هاي جديد اروپا و تحولات آن پيدايش كاپيتاليسم جديد همانقدر غيرممكن بود كه بدون يهوديان. در تاريخ طولاني [ظهور] سرمايه‌داري تأثير يهوديان [تنها] يك فصل است.[18]

معهذا، اين "فصلي" چنان مهم است كه بدون آن نمي‏ توان فرايند فوق را در تمامي هيئت و منظر آن شناخت. اين "فصل" در ايران به دلايلي مورد غفلت و كم ‏توجهي بوده است. شناخت ما از تاريخ غرب عموماً از طريق "ترجمه" است و اينگونه متون بيشتر شامل كلياتي است كه به حوزه تاريخنگاري آكادميك و رسمي دنياي غرب تعلق دارد. متون تحقيقي و انتقادي در اين عرصه كمتر به فارسي انتشار يافته است و اين امر، و فقدان سنت مطالعه متون تخصصي به زبان‏هاي خارجي در ميان نخبگان فكري ايران، بر انديشه سياسي معاصر ايران تأثيرات مخربي بر جاي نهاده است.

در بررسي تاريخ تكوين دنياي جديد غرب غفلت از نقش آن كانون‏هاي مشخصي كه زمام سياسي و اقتصادي اين فرايند را به دست داشتند قطعاً گمراه‏ كننده‏تر است تا ناديده گرفتن بسياري از عوامل ديگر. آيا به راستي تنها بر بنياد تاريخ تحول دانش و فن و انديشه و فرهنگ مي‌توان به تبيين فرايند پيدايش تمدن جديد غرب نشست بي آنكه مديران و سرمايه ‏گذاران اصلي اين تكاپو و منشاء سرمايه و اهداف آنان را شناخت؟ و به راستي آيا بدون سيلان ثروتي كه از طريق تاراج ماوراء بحار به محدوده ‏هاي كوچكي از قاره اروپا سرازير ‏شد چنين شكوفايي در دانش و فن و انديشه امكان‏پذير بود؟ ما ايرانيان از "رنسانس" بسيار مي ‏دانيم ولي خاندان مديچي و ساير كانون‏هاي سياسي و تجاري و مالي اروپاي آن عصر، يعني جاعلان و حاملان فرهنگ "رنسانس"، را كمتر مي ‏شناسيم. اين رشته سر دراز دارد و از تاريخ پنج سده اخير نمونه ‏هاي فراوان مي ‏توان ذكر كرد. ما آلفرد نوبل، بنيانگذار جايزه نوبل، را خوب مي ‏شناسيم ولي كمتر مي ‏دانيم كه خانواده نوبل مالكان منابع نفت بادكوبه بودند، در انزلي و رشت دفتر داشتند و سپس چاه‏هاي نفت خود را به روچيلدها فروختند. اين ميراث سپس به سِر ماركوس ساموئل (لرد برستد)، زرسالار نامدار يهودي و بنيانگذار و اولين رئيس مجتمع نفتي رويال داچ شل، انتقال يافت. گاگليلمو ماركوني را به عنوان مخترع تلگراف بي ‏سيم مي ‏شناسيم ولي از گادفري اسحاق يهودي، رئيس كمپاني ماركوني، تاريخ اين مجتمع انگليسي- آمريكايي، پيوند آن با فرايندهاي آشكار و پنهان سياسي و وضع امروزين آن هيچ نمي ‏دانيم. گويا پديده ماركوني تنها يك چهره دارد و آن ماركوني دانشمند و مخترع است. و نيز نمي ‏دانيم كه برادر اين گادفري اسحاق، به نام سِر روفوس اسحاق (لرد ريدينگ) نايب ‏السلطنه هند در زمان كودتاي 1299 بود و- در كنار سِر فيليپ ساسون، وينستون چرچيل و ادوين مونتاگ- از عوامل اصلي صعود رضاخان به قدرت در دولت بريتانيا بود.

اين شناخت يكسويه امروزه نيز ادامه دارد. ما سِر آيزايا برلين را خوب مي‏ شناسيم و با شور و اشتياق آثار او را به فارسي ترجمه مي ‏كنيم يا مي ‏خوانيم ولي نمي ‏دانيم كه اين انديشه ‏پرداز نامدار يهودي معاصر داماد خاندان گوئنزبرگ و دوست لرد ويكتور روچيلد بود. گوئنزبرگ‏ها از اعضاي برجسته اليگارشي يهودي مستقر در روسيه تزاري، از بانكداران درجه اوّل اين سرزمين، خويشاوند دو خاندان زرسالار ساسون‏ و هرش و شريك ياكوب پولياكوف بودند. و نيز نمي ‏دانيم كه ساسون‏هاي يهودي از مالكين اصلي بانك شاهنشاهي ايران و انگليس و پولياكوف‏هاي يهودي مالكين بانك استقراضي ايران و روسيه بودند. يعني اين دو بانك نامدار، كه در تاريخنگاري رسمي ما دو نهاد متعارض و نمادي از ستيز دو قدرت استعماري انگليس و روسيه در ايران وانمود مي ‏گردند، هر دو به يك كانون تعلق داشتند!

اشتباه نشود. سخن نگارنده اين نيست كه نبايد انديشه آيزايا برلين را شناخت يا بايد صاحب اين انديشه را به "جرم" تعلق به اليگارشي يهودي "تكفير" كرد. سخن اين است كه اگر قرار است آيزايا برلين انديشه ‏پرداز را بشناسيم بايد او را در تمامي هيئت و منظرش بشناسيم. آيزايا برلين در خلاء نروئيده و در سطور نانوشته كلامش پيامي مستتر است كه شايد با شناخت پيوندهاي او بهتر درك شود. و در ابعادي عام‏تر، سخن نگارنده "تكفير" غرب جديد به "گناه" جايگاه برجسته اليگارشي يهودي در آن نيست. سخن بر سر شناختي است جامع زيرا تنها چنين شناختي است كه مي ‏تواند انديشه سياسي ما را بارور كند، به ما غناي فكري و درايت كافي عطا نمايد و كميت و كيفيت مباحث مطروحه نظري را از سطح دوران ناصري و مشروطه فراتر برد. "غرب ‏شناسي" خلاء بزرگ و نياز مبرم انديشه سياسي ماست و تنها از اين طريق است كه مي ‏توان از حصار تنگ دو گزينه ‏اي "تكفير" يا "تقديس" غرب به مرزهاي جديد و عقلايي گذر كرد.

كتاب حاضر ثمره هفت سال كاوش است. بخشي از آن به جستجو و يافتن منابع گذشت، بخشي به مطالعه و يادداشت‏ برداري و بخشي به تدوين و نگارش. سرانجام در 17 ماه اخير تمامي اوقات خود را به تدوين يادداشت‏ هايم اختصاص دادم. در اين مرحله به منابع جديد نيز رجوع كردم. حاصل كار كتابي است در پنج جلد كه دو جلد نخست آن اينك در دسترس خوانندگان است و سه جلد ديگر را، پس از تدوين و ويرايش نهايي، به زودي عرضه خواهم كرد.

جلد نخست به دو مسئله بنيادين نظري در شناخت تاريخ معاصر ايران اختصاص دارد. اوّل، استعمار اروپايي، پيشينه و پيوند آن با تحولات جهاني بطور اعم و تحولات مشرق زمين بطور اخص. دوم، سير پيدايش و تكوين اليگارشي يهودي.

در جلد دوم به مسئله "اليگارشي يهودي و پيدايش زرسالاري جهاني" پرداخته‏ ام.

جلد سوم به سه بخش تقسيم مي‏ شود: بخشي به سير تحول و تكاپوهاي اليگارشي زرسالار معاصر در سده نوزدهم ميلادي اختصاص دارد با تأكيد ويژه بر پيوند آنان با تحولات شرق و ايران. در اين بخش با برخي از چهره‏ هاي نامدار مستعمراتي بريتانيا مانند لرد راندولف چرچيل، سِر هنري دراموند ولف، سِر سيسيل رودز، راولينسون‏ها و غيره آشنا خواهيم شد و پيوند عميق آنان را با زرسالاري يهودي خواهيم شناخت. علاوه بر روچيلدها، زرسالاران نامدار يهودي ديگر- به ‏ويژه بارون موريس دو هرش، سِر ارنست كاسل و خاندان ساسون- در اين بخش معرفي شده‏ اند. در بخش ديگر به پديده تجارت جهاني





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن