تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 20 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سنگهاى زیربناى اسلام سه چیز است: نماز، زکات و ولایت که هیچ یک از آنها بدون دیگرى درس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827914096




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مورچه شكمو


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: مورچه شكمو
روزي روزگاري ، يك مورچه براي جمع كردن دانه‌هاي جو از ‌راهي عبور مي‌كرد كه نزديك كندوي عسل رسيد. از بوي عسل ‌دهانش آب افتاد ولي كندو بر بالاي سنگ بزرگي قرار داشت. ‌ مورچه هر چه سعي كرد از ديواره سنگي بالا رود و به كندو ‌برسد نشد كه نشد. دست و پايش ليز مي خورد و مي‌افتاد.‌‌ ‌هوس خوردن عسل او را به صدا درآورد و فرياد زد: "اي مردم، من ‌عسل مي خواهم، اگر يك جوانمرد پيدا شود و مرا به كندوي ‌عسل برساند يك دانه جو به او پاداش مي‌دهم." يك مورچه ‌بالدار كه در هوا پرواز مي كرد. صداي مورچه را شنيد و به ‌او گفت: "مبادا بروي كندو خيلي خطر دارد"! مورچه ‌گفت:"نگران نباش، من مي دانم كه چه بايد كرد." مورچه ‌بالدار گفت: "اگر به كندو بروي ممكن است زنبورها نيشت ‌بزنند" مورچه گفت:"من از زنبور نمي‌ترسم، من عسل مي‌خواهم." مورچه بالدار گفت: "عسل چسبناك است، دست و پايت گير مي‌كند." مورچه گفت: "اگر دست و پا گير مي كرد هيچ‌كس عسل نمي‌خورد." مورچه بالدار گفت: "بيا و از من بشنو و از اين هوس دست بردار، من تجربه دارم، به ‌كندو رفتن برايت خطر دارد و ممكن است خودت را به ‌دردسر بيندازي." مورچه گفت:"اگر مي‌تواني مزدت را بگير و ‌مرا برسان، اگر هم نمي‌تواني مرا نصيحت نكن. من بزرگتر ‌لازم ندارم و از كسي كه نصيحت مي كند خوشم نميآيد." ‌مورچه بالدار گفت:"ممكن است كسي پيدا شود و تو را برساند ولي من ‌صلاح نمي دانم و در كاري كه عاقبتش خوب نيست، كمك نمي كنم." ‌ مورچه گفت:"پس بيهوده خودت را خسته نكن. من امروز به هر ‌قيمتي كه شده به كندو خواهم رفت." مورچه بالدار رفت و مورچه ‌دوباره داد كشيد:"يك جوانمرد مي خواهم كه مرا به كندو ‌برساند و يك جو پاداش بگيرد." مگسي سر رسيد و گفت: ‌‌"مورچه بيچاره، عسل مي‌خواهي؟ حق داري، من تو را به ‌آرزويت مي رسانم." مورچه گفت: "آفرين، خدا عمرت بدهد. به ‌تو مي گويند "جانور خيرخواه"! مگس مورچه را از زمين بلند ‌كرد و او را به بالاي سنگ نزديك كندو رساند و رفت. مورچه ‌خيلي خوشحال شد و گفت: "به به، چه سعادتي، چه كندويي، ‌چه بويي، چه‌عسلي، چه مزه‌اي، خوشبختي از اين بيشتر نمي‌شود، چقدر مورچه‌ها بدبختند كه جو و گندم جمع مي‌كنند و ‌هيچ‌وقت به كندوي عسل نميآيند." مورچه قدري از اينجا و ‌آنجا عسل را چشيد و جلو رفت. تا اينكه ديد اي دل غافل! ‌ميان حوضچه عسل رسيده و دست و پايش به عسل چسبيده و ‌ديگر نمي تواند از جايش حركت كند. هرچه براي نجات خود ‌كوشش كرد نتيجه‌اي نداشت. آن وقت فرياد زد:"عجب گيري ‌افتادم، بدبختي از اين بدتر نمي‌شود، اي مردم، مرا نجات بدهيد. اگر يك جوانمرد پيدا شود و مرا از اين كندو بيرون ‌ببرد دو عدد جو به او پاداش مي دهم." مورچه بالدار كه در ‌راه بازگشت به خانه بود، ناگهان صداي مورچه را شنيد و ‌با عجله خودش را به كندوي بالاي سنگ رساند و ديد مورچه ‌ميان كندوي عسل گرفتار شده است. دلش به حال او سوخت و ‌او را نجات داد و گفت: "نمي‌خواهم تو را سرزنش كنم اما هوس‌هاي زيادي مايه گرفتاري است. اين بار بختت بلند بود ‌كه من سر رسيدم ولي بعد از اين مواظب باش پيش از گرفتاري ‌نصيحت گوش كني و از مگس كمك نگيري. مگس همدرد مورچه نيست و نمي تواند دوست خيرخواه او باشد."‌
 پنجشنبه 12 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 76]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن