تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1816781838
تئاتر - در جستوجوي حقيقت
واضح آرشیو وب فارسی:هموطن سلام: تئاتر - در جستوجوي حقيقت
تئاتر - در جستوجوي حقيقت
ترجمه: فروغ رستمي شكوه:آنچه در پي ميآيد چكيدهاي از سخنراني هارولد پينتر است كه در سال 2005 براي دريافت جايزه نوبل توسط او روي يك نوار ضبط شد. آن هم درست در روزهايي كه اين درامنويس شهير انگليسي دوران سخت بيمارياش را در بيمارستان ميگذراند.حالا نزديك چهار سال از آن روزها ميگذرد. چند روزي است كه پينتر بين ما نيست و خاك سرد بيرحمانه او را بلعيده است. به همين مناسبت به مرور اين سخنراني ميپردازيم. پينتر در اين سخنراني نخست شاخههاي مختلف نمايشنامهنويسي: درام، نمايش سياسي و طنز سياسي را با مثالهايي از نمايشهاي خود شرح ميدهد. در همه آنها جستوجوي حقيقت مسئله اصلي است، حقايقي كه لغزندهتر از آن هستند كه دستيافتني باشند. اما نمايش سياستمداران هيچ ربطي به هيچ يك از اين شاخهها ندارد. از نوع ديگري است...
در 1958 نوشتم: خط فاصل قاطعي بين آنچه واقعي است و آنچه غيرواقعي است، بين حقيقت و دروغ وجود ندارد. ضروري نيست چيزي يا درست يا نادرست باشد، ميتواند هم درست و هم نادرست باشد. من هنوز باور دارم اين نظر درست است و هنوز بر مبناي آن ميتوان از راه هنر به كشف حقيقت پرداخت. بنابراين به عنوان يك نويسنده بر اين نظر ايستادهام ولي به عنوان يك شهروند نه. به عنوان يك شهروند بايد بپرسم: حقيقت چيست؟، دروغ كدام است؟ حقيقت در درام گريزنده است. شما هرگز نميتوانيد آن را بهطور كامل دريابيد، ولي از جستوجوي آن گريزي نيست. جستوجو مشخصا انگيزه اين تلاش است. جستوجو وظيفه شماست. بيشتر اوقات از روي حقيقت در تاريكي سكندري ميخوريد، با آن تصادم ميكنيد، يا فقط تصوير يا انگارهاي به نظرتان ميآيد به حقيقت ارتباط دارد، و بيشتر از آن اغلب حتي تشخيص نميدهيد كه با حقيقت برخورد كردهايد. ولي حقيقت بزرگ اين است كه در درام چيزي به نام حقيقت واحد وجود ندارد. حقايق متعدد وجود دارند. اين حقايق به چالش با يكديگر بر ميخيزند، در هم فرو ميروند، يكديگر را بازتاب ميدهند، يكديگر را ناديده ميگيرند، يكديگر رابه استهزا ميكشند، به همديگر پيوستهاند.
گاهي فكر ميكنيد حقيقت يك لحظه در دست شماست، بعد از دستان ميگريزد و گم ميشود. اغلب از من ميپرسند نمايشنامهات پيرامون چيست. من نميتوانم بگويم. هرگز نميتوانم كارهايم را جمعبندي كنم، به جز اينكه بگويم اين چيزي است كه اتفاق افتاد. اين است چيزي كه گفتند، و اين است كاري كه انجام دادند. بيشتر نمايشنامهها با يك خط، يك كلمه، يك تصوير متولد ميشوند. به دنبال كلمه معمولا بهطور بلافصله يك تصوير ميآيد... اما همچنانكه گفتم [در درام] جستوجو براي حقيقت هرگز متوقف نميشود. نميتوان آن را تعطيل كرد. نميتوان آن را به تاخير انداخت. بايد با آن روبهرو شد. درست همانجا، در مركز صحنه. تئاترسياسي تماما از نوعي ديگر است. از موعظه بايد به هر قيمتي خودداري كرد. نگاه عينينگر اساسي است. به كاراكترها بايد اجازه داد در هواي خود نفس بكشند. نويسنده نميتواند آنها را طوري تعريف يا محدود كند كه با سليقه يا نظر يا پيشداوري خود او جور در بيايند. نويسنده بايد آماده باشد كاراكترها را از زواياي متفاوت بگيرد، در گستردهترين شعاع نظري و گاه شايد آنها را غافلگير كند، معهذا هرگز نميگذارد آنها به هر راهي كه دلشان ميخواهد بروند. اين كار هميشه ممكن نيست.
طنز سياسي البته پايبند هيچيك از اين نقطهنظرها نيست، در واقع درست برعكس آن است و كاركرد درست آن هم اين است. من در نمايشنامه ميهماني جشن تولد گذاشتم طيفي از چشماندازها در جنگل متراكمي از احتمالات ممكن بازي كنند، تا سرانجام يكي از آنها كه بر ديگر چشماندازها غلبه كرد در مركز قرار گرفت. در زبان كوهستان وانمود كردم چنين عرصه عمل گستردهاي وجود ندارد. نمايشنامه خشن، كوتاه و زشت باقي ماند. ولي سربازان نمايش كمي هم سرخوشي داشتند. بعضيها فراموش ميكنند شكنجهكنندگان هم خسته ميشوند. آنها احتياج به كمي شادي دارند تا روحيه خود را بالا نگه دارند. قضاياي ابوغريب اين را تصديق ميكند. زبان كوهستان فقط 20 دقيقه است، ولي ميتواند ساعتها و ساعتها، دوباره و دوباره، تكرار شود، بار ديگر و بار ديگر، دوباره و دوباره ساعتها و ساعتها.
از طرف ديگر «خاكستر به خاكستر»، به گمان من در مكاني زير آب اتفاق ميافتد. زني در حال غرق شدن دستش را از ميان موجها دراز ميكند، در حالي كه در اعماق فرو ميرود و از نظر ناپديد ميشود، ميخواهد دستش به ديگران برسد، ولي كسي را آنجا پيدا نميكند، نه در بالا و نه در زير آب. فقط سايهها، پژواكها، شناور، زن، پيكرهاي در حال غرق شدن، زني ناتوان كه نميتواند از سرنوشتي بگريزد كه به نظر ميآمد فقط ديگران به آن محكوم ميشوند. ولي همانطور كه آنها مردهاند، او نيز بايد بميرد. زبان سياسي كه توسط سياستمداران ما برگزيده ميشود خطر پذيرش هيچيك از قلمروهاي فوق را تقبل نميكند، زيرا بيشتر سياستمداران ما بر اساس شواهدي كه در دست داريم نه به حقيقت بلكه به قدرت و حفظ قدرت علاقه دارند. براي حفظ قدرت مردم بايد در بيخبري بمانند، بايد در بيخبري از حقيقت زندگي كنند، حتي از حقيقت زندگي خودشان بيخبر بمانند. به همين جهت آنچه ما را احاطه كرده است پرده بزرگي است از دروغ كه آن را به ما ميخورانند.
همانطور كه فرد به فرد آدمها در اينجا ميدانند، توجيه حمله به عراق اين بود كه صدام حسين در مقياس خطرناكي سلاح كشتار جمعي دارد، كه تعدادي از آنها ميتواند در عرض 45 دقيقه آتش شود و انهدام وحشتانگيزي به بار آورد. اين حقيقت نداشت. به ما گفتند عراق با القاعده رابطه دارد و شريك جرم آن در جنايت عظيم 11 سپتامبر است. به ما اطمينان داده شد اين حقيقت است. اين حقيقت نبود. به ما گفته شد عراق امنيت جهان را تهديد ميكند. به ما اطمينان داده شد اين حقيقت است. اين حقيقت نداشت.
حقيقت به طور كامل متفاوت است. حقيقت به دركي كه ايالات متحده از نقش خود در جهان دارد مربوط است و به شيوهاي كه اين نقش را تحقق ميبخشد... قبل از اينكه به زمان حاضر برگردم، ميخواهم به گذشته نزديك نگاهي بيندازيم، به سياست خارجي ايالات متحده بعد از جنگ دوم. به باور من ما ناگزيريم اين دوره را تا حدي كه مجال آن در اينجا هست مورد موشكافي قرار بدهيم. همه ميدانند در اتحاد شوروي و سراسر اروپاي شرقي در دوران بعد از جنگ چه روي داد: خشونت سيستماتيك، جنايات گسترده، سركوب خشن تفكر مستقل. همه اينها به طور كامل ثبت و مستند شده است. ولي جنايات آمريكا در همان دوره فقط بهطور سطحي ثبت شده، چه رسد به بهرسميت شناختن آنها، بگذريم از پذيرش نفس جنايت بودن آنها. من فكر ميكنم اين مسئله بايد مورد توجه قرار بگيرد. اين حقيقت نقش مهمي در رسيدن ما به وضعيت كنوني دارد. كارهايي كه ايالات متحده در سراسر جهان انجام داده است، نشان ميدهد اين كشور اگرچه، به خاطر وجود اتحاد شوروي محدوديتهايي داشت، به اين نتيجه رسيده بود كه كارت سفيد دارد كه هركاري كه دلش ميخواهد بكند. حمله مستقيم به واقع هرگز روش مورد علاقه آمريكا نبود. عمدتا چيزي را ترجيح ميداد كه درگيري كمشتاب خوانده شده است.
درگيري كمشتاب به اين معناست كه هزارها نفر بميرند، اما كندتر از وقتي كه يك بمب بر سرشان رها كنيد. به معناي آن است كه قلب يك كشور را به عفونت بيالاييد، به اين معناست كه شما يك نطفه بدخيم بكاريد و به تماشاي آن بنشينيد كه غده عفوني شكوفا شد. به اين معناست كه كمر مردم را تا ميكنيد، يا آنها را تا سرحد مرگ ميزنيد، در حالي كه دوستان خود شما، نظاميان و شركتهاي بزرگ راحت در قدرت نشستهاند، و شما جلوي دوربين ميرويد و ميگوييد دموكراسي استقرار يافت. اين عملكرد عمومي سياست خارجي ايالات متحده در دورهاي بود كه من به آن اشاره كردم. تراژدي نيكاراگوئه يك مورد فوقالعاده قابل توجه است. من آن را برميگزينم چون بهطور نمونهوار نظر آمريكا را نسبت به نقش خودش آن موقع و اكنون نشان ميدهد.
من در جلسهاي در سفارت آمريكا در لندن در اواخر سالهاي 1980 حاضر بودم. كنگره ايالات متحده قرار بود در مورد پرداخت پول بيشتر به كنتراها در كارزارشان عليه دولت نيكاراگوئه تصميم بگيرد. من عضو هياتي بودم كه از نمايندگي نيكاراگوئه را داشت، ولي مهمترين عضو هيات پدر جان متكاف بود. رئيس هيات نمايندگي آمريكا ريموند سايتز آن موقع معاون سفير و بعد سفير آمريكا بود. پدر متكاف گفت عاليجناب، من مسوول يك حوزه كوچك در شمال نيكاراگوئه هستم. اعضاي گروه من يك مدرسه، يك درمانگاه، يك مركز فرهنگي ساختند. ما در صلح و آرامش زندگي ميكرديم. چند ماه قبل نيروهاي كنترا به حوزه ما حمله كردند. آنها همه چيز را ويران كردند: مدرسه، درمانگاه، مركز فرهنگي. آنها به پرستاران و آموزگاران تجاوز كردند. دكترها را به وحشيانهترين شكل به قتل رساندند. رفتار آنها سبعانه بود. خواهش ميكنم از دولت آمريكا بخواهيد به اين عمليات تروريستي تكاندهنده كمك نكند. ريمود سيتز معروف بود به اينكه مردي معقول، مسوول و پيچيده است. او در محافل ديپلماتيك اعتبار زيادي داشت.
او گوش داد، مكث كرد و سپس با نوعي متانت شروع به صحبت كرد. گفت: پدر. اجازه بدهيد به شما يك چيز را بگويم. در جنگ هميشه مردم بيگناه رنج ميبرند. سكوت سردي برقرار شد. ما به او خيره شده بوديم. او هيچ واكنشي نشان نميداد. به واقع كه مردم بيگناه هميشه رنج ميبرند. سرانجام كسي گفت ولي در اين مورد مردم بيگناه قربانيان جنايات وحشتانگيزي هستند كه به يارانه حكومت شما و بسياري ديگر وابستهاند. اگر كنگره به كنتراها پول بيشتر بدهد اين جنايات گستردهتر خواهد شد. آيا قضيه اين نيست؟ آيا دولت شما مسوول حمايت از جنايات و ويرانيهايي كه بر شهروندان يك دولت مستقل تحميل ميشود نيست؟ سيتز تاثيرناپذير بود. او گفت: من فكر نميكنم واقعيات نظر شما را تاييد كند. وقتي داشتيم سفارت را ترك ميكرديم يكي از كاركنان سفارت به من گفت من از نمايشنامههاي شما لذت ميبرم. من پاسخ ندادم. بايد سخنان رئيس جمهور وقت آمريكا را به ياد شما بياورم كه گفت:كنتراها معادل اخلاقي Founding Fathers ما هستند. ايالات متحده ديكتاتوري خشن سوموزا در نيكاراگوئه را بيش از 40 سال مورد حمايت قرار داد. مردم نيكاراگوئه به رهبري ساندنيستها رژيم را در يك انقلاب درخشان تودهاي در سال 1979 سرنگون كردند.
ساندنيستها كامل نبودند. آنها هم از خيره سري سهم خودشان را داشتند و فلسفه سياسي آنها عناصر متناقضي را دربرداشت. ولي آنها هوشمند، معقول و متمدن بودند. آنها يك جامعه با ثبات، شريف و پلوراليستي را پيريزي كردند. مجازات اعدام را لغو كردند. صدها هزار دهقان فقرزده را از مرگ نجات دادند. به بيش از 100 هزار خانواده زمين داده شد. دوهزار مدرسه ساختند. يك كارزار مبارزه با بيسوادي قابل ستايش به راه انداختند كه بيسوادي را در كشور به كمتر از يك در هفت تقليل داد. آموزش و بهداشت رايگان را برقرار كردند. مرگومير نوزادان را يك سوم تقليل دادند. فلج اطفال ريشهكن شد. ايالات متحده همه اين دستاوردها را به عنوان سركوب ماركسيستي لنينيستي محكوم كرد.
از ديد ايالات متحده اين يك سرمشق خطرناك بود. اگر به نيكاراگوئه اجازه داده ميشد هنجارهاي اجتماعي و عدالت اقتصاي خود را مستقر كند، اگر اجازه داده ميشد كه استاندارد بهداشت اجتماعي و آموزش خود را بالا ببرد و به وحدت اجتماعي و اتكا به نفس ملي دست يابد كشورهاي همسايه همان كار را ميكردند... من قبلا از پرده دروغ صحبت كردم كه دور ما را احاطه كرده است. پرزيدنت ريگان هميشه نيكاراگوئه را معبد تماميتگرايي معرفي ميكرد رسانهها همين را بازتاب ميدادند و دولت بريتانيا با قطعيت براين صحه ميگذاشت ولي به واقع هيچ نشانهاي از جوخههاي مرگ در نيكاراگوئه تحت حكومت ساندنيستها وجود نداشت. هيچ موردي از شكنجه اتفاق نيفتاد.
هيچ موردي از خشونت سيستماتيك يا رسمي نظامي وجود نداشت. هيچ كشيشي را در نيكاراگوئه نكشتند. در واقع سه كشيش هم در حكومت بودند. دو كشيش ژزوئيت و يك ميسيونر مريكنول. معبد تماميتگرايي در همان همسايگي بود. در السالوادو و گواتمالا. ايالات متحده دولت آن را كه به طور دموكراتيك انتخاب شده بود سرنگون كرد و 200 هزار نفر قرباني ديكتاتوريهاي نظامي شدند كه در پي آن آمد. 6 نفر از برجستهترين كشيشهاي جهان در سال 1989 در سن سالوادور توسط باتليونهايي كه در جورجيا تعليم ديده بودند به قتل رسيدند. اسقف رومرو دلير را هنگام سخنراني در مراسم به قتل رساندند. 75 هزار نفر را كشتند. چرا آنها را ميكشتند. چون آنها باور داشتند ميتوان زندگي بهتري داشت. فقط همين باور براي كمونيست شمردن آنها كافي بود. آنها مردند چون شجاعت آن را داشتند كه وضع موجود، فقر گسترده، بيماري، تحقير و سركوبي را كه در دامن آن زاده شدند زير سوال ببرند. اين سياست فقط به آمريكاي مركزي محدود نبود... ايالات متحده دانه به دانه ديكتاتوريهاي نظامي را كه بعد از جنگ دوم جهاني خودشان يا توسط ايالات متحده به حكومت رسيدند حمايت كرده است. اندونزي، يونان، اروگوئه، برزيل، پاراگوئه، هائيتي، تركيه، فيليپين، گواتمالا، السالوادور، و البته شيلي... صدها هزار نفر را در اين كشورها كشتند. آيا اينها صورت گرفته است؟
و آيا اينها به سياست خارجي آمريكا مربوط است؟ پاسخ مثبت است و آنها به سياست خارجي آمريكا مربوط بودند. ولي شما نبايد بدانيد. هيچكدام روي ندادهاند. هرگز روي ندادهاند. وقتي كه داشتند روي ميدادند، روي ندادند. مهم نبودند. اهميت ندارد. جنايات آمريكا سيستماتيك، مداوم، بيرحمانه و شريرانه بوده است، ولي عده كمي از مردم آمريكا از آن اطلاع دارند... من به شما ميگويم آمريكا بيترديد بزرگترين نمايش جهان است. ممكن است خشن، خونسرد، موهن و بيرحم باشد، ولي بهترين كالا فروش است و بهترين كالايش خودشيفتگي است. هميشه برنده است. به سخنرانيها روساي جمهوري آمريكا در تلويزيون گوش بدهيد كه اين كلمات: مردم آمريكا را در جملاتي مشابه اين ميگويند: من به مردم آمريكا ميگويم وقت آن است كه دعا كنيم و از حقوق مردم آمريكا دفاع كنيم و از مردم آمريكا بخواهيم به رئيس جمهور خود در كاري كه به نفع مردم آمريكا ميكند اعتماد كنند. ... كلمات مردم آمريكا مثل يك پشتي براي شما اطمينان ميآورد. نياز نداريد فكر كنيد.
فقط پشتتان را به آن بدهيد. اين پشتي ممكن است هوش و تفكر انتقادي را در شما بكشد، ولي خيلي راحتي بخش است. اين البته براي 40 ميليون انساني كه زير خط فقر زندگي ميكنند صادق نيست. و براي دو ميليون زن و مردي ساكن گولاگهاي گسترده در پهنه آمريكا صادق نيست. ايالات متحده ديگر به درگيري كم شتاب علاقهاي ندارد. ديگر فايدهاي در محتاط بودن نميبيند. حال كارتهايش را بدون رودربايستي روي ميز گذاشته است. ديگر يك جو هم براي سازمان ملل، قوانين بينالمللي و نقد مخالفان ارزش قائل نيست و پشت سرش هم يك بره سر به راه، رقتآور و زنگوله به گردن يعني بريتانياي كبير به راه افتاده است.
بر حساسيت اخلاقي ما چه رفته است؟ آيا هرگز آن را داشتهايم؟ اين كلمات به چه معناست؟ آيا به كلمهاي كه امروز به ندرت به كار ميرود يعني وجدان ارتباط دارد؟... تجاوز به عراق يك عمل راهزنانه بود، تروريسم عريان دولتي بود كه بهطور كامل قوانين بينالمللي را به چالش كشيد. اين تجاوز، يك اقدام نظامي تعمدي بود كه با انباشتن دروغ به روي دروغ و تحريف گسترده خبري در رسانهها و بنابراين فريب عموم بر پا شد... ما براي مردم عراق شكنجه، بمب خوشهاي، اورانيوم تخليه شده، جنايات تودهاي بيشمار، بدبختي، تحقير و مرگ به ارمغان برديم و نام آن را گذاشتيم «آوردن دموكراسي و آزادي به خاورميانه». چند نفر آدم را بايد بكشيد تا بتوان شمار را يك جنايتكار تودهاي و جنگي خواند؟ صد هزار؟
لابد بايد اين تعداد كافي باشد. بنابراين بوش و بلر را بايد به دادگاه جنايات جنگي تحويل داد. ولي بوش باهوش بوده است. او حاضر نشد دادگاه عدالت بينالمللي را تصويب كند. بنابراين هيچ سرباز آمريكايي يا سياستمدار آمريكايي را نميتوانيد به دادگاه ببريد. بوش گفت نيروي دريايي خود را سراغ شما خواهد فرستاد. ولي توني بلر قرارداد دادگاه بينالمللي را امضا كرده است. بنابراين قابل محاكمه است. ميتوانيم آدرس او را به دادگاه بدهيم. خانه شماره 10 داونينگ استريت درلندن... در اوايل حمله به عراق عكسي در صفحه اول يكي از نشريات انگليسي به چاپ رسيد كه بلر را نشان ميداد كه گونه يك پسربچه عراقي را ميبوسد. روي آن نوشته بود يك كودك سپاسگزار. چند روز بعد مطلبي با يك عكس در صفحات داخلي، به چاپ رسيد از يك كودك چهار ساله كه دست نداشت. خانواده او با يك موشك به هوا رفته بودند. او تنها كسي بود كه زنده مانده بود. ميپرسيد: دستهايم را كي پس ميگيرم؟
توني بلر او را در آغوش نگرفته بود. توني بلر هرگز پيكر بيدست هيچ بچهاي را بغل نكرده است، و هرگز پيكر خونآلودي را در آغوش نگرفته است. خون كثيف است. پيراهن و كراوات شما را وقتي كه داريد حرفها محبتآميز در تلويزيون ميزنيد كثيف ميكند. ميدانم پرزيدنت بوش سخنرانينويسهاي ماهري دارد ولي ميخواهم خودم را براي اين كار داوطلب كنم. سخنراني كوتاه زير را مينويسم كه خطاب به ملت ايراد كند. او را ميبينم كه موقر، با موهايي كه به دقت شانه زده، جدي، پيروزمند، صميمي، غالبا فريبنده، گاهي با يك لبخند كج و جذاب؛ مردي براي مردها: خدا خوب است. خدا بزرگ است. خدا خوب است. خداي من خوب است. خداي بن لادن بد است. خداي او بد است. خداي صدام بد است، اصلا او خدا ندارد. او يك وحشي است. ما وحشي نيستيم. ما سر مردم را از بدن جدا نميكنيم. ما به آزادي باور داريم. خدا هم باور دارد. من وحشي نيستم.
من رهبر يك دموكراسي عاشق آزادي هستم كه آزادانه انتخاب شده است. ما يك جامعه مهربان داريم. ما با صندليهاي مهربان الكتريكي و آمپولهاي مهربان ميكشيم. ما ملت بزرگي هستيم. من ديكتاتور نيستم. او هست. من وحشي نيستم. او هست. و او هست. همهشان هستند. قدرت اخلاقي متعلق به من است. اين مشت را ميبينيد؟ اين قدرت اخلاقي من است. و اين را فراموش نكنيد زندگي يك نويسنده به شدت آسيبپذير است، عريان و بيحفاظ. ما نبايد به خاطر اين ناله كنيم. نويسنده انتخاب ميكند. و بايد پاي انتخابش بماند. ولي اين هم حقيقتي است كه شما در معرض وزش توفانها قرار داريد. و بعضي از آنها واقعا منجمد كننده هستند. شما خودتان هستيد و خودتان.
عريان، بيپناهگاه، هيچ حمايتي نيست مگر اينكه دروغ بگوييد كه در اين صورت براي خودتان حفاظي ايجاد كردهايد. ميتوان گفت: سياستمدار شدهايد. وقتي به آينه نگاه ميكنيم تصور ميكنيم تصوير ما را بازتاب ميدهد. ولي يك ميلي متر عقب برويد، تصوير تغيير ميكند. آنچه ما ميبينيم در واقع طيف پايانناپذيري از بازتابهاست. ولي گاهي نويسنده بايد آينه را بشكند. زيرا در آن سوي آينه است كه حقيقت به ما نگاه ميكند. من به عنوان يك شهروند بر اين باورم: توضيح حقيقت زندگيمان و جامعههايمان وظيفه مهمي است كه بر گردن همه ماست. اين در واقع يك ماموريت است. اگر اين از ديدگاه سياسي ما رخت بربندد، اميدي به بازسازي آن چيز نيست كه تقريبا در حال از دست رفتن است؟ حرمت انسان.
سه شنبه 10 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: هموطن سلام]
[مشاهده در: www.hamvatansalam.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 259]
-
گوناگون
پربازدیدترینها