تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 14 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اى على هر كس حلال بخورد، دينش صفا مى يابد، رقّت قلب پيدا مى كند، چشمانش از ترس خدا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1849318507




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

وقتي كه شكرخند «شكرپاره» مي شود!


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: وقتي كه شكرخند «شكرپاره» مي شود!


بزرگترين ويژگي شكرخند بيست و پنجم(مورخ شنبه 2 آذر87) بسته شدن درهاي سالن بعد از پرشدن آن بود؛ به طوري كه بيش از صدنفر پشت درهاي بسته ماندند. آنها به انحـــاي مختلف سعي در برقراري ارتباط با داخـــل سالن داشتند و درواقع اين بار، پشت در مانده ها نقش پررنگي در برنــامه ايــفا كردند كه در جــاي جاي اين گزارش به قسمت هايي ازاين نقوش(!) اشاره خواهد شد.

رضا رفيع طي اشاره اي به كمبود جا گفت:« مي دانم كه خيلي از دوستان در حوز‌ مسكن به مشـــكل مكان فكر مي كنند، ما هم به نوعي ديگر در حوزه فرهنگ اين مشكل را داريم...» و داريوش كاردان ادامه داد:« و شايد ما هم به همان نوع!» و سپس تشكر كرد از حضار و....« تمام كساني كه از راه دور و نزديك اومدن!....» و رفيع اضافه كرد:« با يك دل شاد اومدن!....»

مردم خنديدند و رضا رفيع پرسيد:« چرا مي خندند؟» كاردان پاسخ داد:« كوكند، مي خندند!»... رفيـــع گفت: « كوكند ولي مشكوكند!» و پاسخ شنيد:«چون كوك بودند، رفتند مشهد مشكوك شدند!»

وقتي ندا اظهري براي خواندن شعرش بالاي سن رفت، كساني كه پشت در مانده بودند( و واقعاً درمانده بودند!) شروع كردند به كوبيدن به در. اين صدا به نظر مجريان برنامه،«آهنگ پس زمينه شعرخواني» بود.

خانمي از ميان جمعيت اعلام كرد كه درست نيست عده اي بيرون مانده باشند و روي بعضي از صندلي ها ساك گذاشته شده باشد. رضا رفيع گفت:« خب شايد توي ساك، كسي هست!»

آقاي ذوالقدر همان طور كه در ميان سرو صداي كوبيده شدن به در، شعر مي خواند، خوشبيني خود را نيز نشــــان مي داد:« از بيرون هم دارند تشويق مي كنند!» شعر او«دلربايي در جردن» نام داشت كه خلاصه آن اين ابيات است:

شبي تا كوي جردن رفته بودم

پريشان حال و دل آشفته بودم

نگاهم سوي عابرها روان بود

تعجب از سر و رويم عيان بود

دو سه جلدي مجله دست من بود

همين ها از دو گيتي هستِ من بود

به دست ديگرم يك كيف لپ تاب

درونش كرده بودم پر ز اسباب

كناري ايستادم خيره گشتم

دمي احساس كردم در بهشتم

ز هر سو جوي حوري ها روان بود

مرا احساس شادي بي كران بود....

در اين قسمت، شاعر چنان به توصيفات خود ادامه داد كه كاردان مجبور شد بپرسد:«مگر حجاب نداشتند اينها؟! « و وسوسه شود:«پس ما هم تعطيل كنيم برويم ديگر! » شاعر به او توصيه كرد كه ابتدا تا پايان شعر صبر كند و سپس تصميم بگيرد:

يكي از حوريان كه مي خراميد

نگاهش سوي من چرخيد و خنديد

قدمها را به سويم تند برداشت

به هرگامش درونم شعله مي كاشت

زمن پرسيد اسمت چيست، گفتم

ز خود مي گفت و من هم مي شنفتم

نگاهي كرد و با لبخند پرسيد

چه روزي مي شود تنها تو را ديد؟

بگفتا يار من تنها تو باشي

مرا ثروت در اين دنيا تو باشي

در اين احوال از خوابم پريدم

خودم را در كنار تخت ديدم....

رضا رفيع براي اعلام پخش يك انيميشن

گفت:« انيميشن ببينيم يك تجديد فراشي بكنيم!» داريوش كاردان كه بنا به درخواست خود رفيع قرار بود اين بار به تجردش گير ندهد، نگاهي به او انداخت و گفت:« تو اولي اش را بگير فعلاً!» رضــا رفيع خودش را زد به كوچه علي چپ كه:« مگر تجديد فراش به چـــه معنـــي است؟»و شنيد:« براي شما نيست، براي ماست!» و گفت:« آها... اونه؟!....»

او براي تلافي، همان طور كه هنگام پخش انيميشن در تاريكي سالن قصد داشت متن قسمت«ميهمان ويژه» برنامه را كامل كند، گفت:« آقاي كاردان، چون نور كم است لطفاً سرتان را بياوريد نزديكتر، ببينم چي مي نويسم!»

در اين لحظه نگهباني كه با جديت از راه دادن حتي چند نفر به سالن خودداري مي كرد، جايش را به كسي ديگر داد كه رفيع ازاو پرسيد:« شما از ايشان قاطع تري يا نرمتر؟!» و جواب شنيد:« من متوسطم!»

خانم پاكروان شعر جالبي خواند كه من آن را روي هوا از ايشان زدم:

رفته بودم ديدن اهل قبور

عاشقم شد پيرمرد مرده شور....

كاردان پابرهنه دويد وسط كه: «خدا شانس بدهد، همين هم گير بعضي ها نمي آيد!»

پاي او شل بود و دنداني نداشت

چشمهايش هم كج و هم نيمه كور

روي هر قبري نشستم ديدمش

كم كمك آمد جلو آن لندهور

گفت هفتاد و دو ساله روز و شب

مي كنم از توي قبرستان عبور

بوده ام اما مجرد تا به حال

شايد از روي غرض يا از غرور

ديدمت من را پسنديدي تو هم

پس در و تخته شود امروز جور

سكه چون ارزش ندارد توي قبر

مهريه ت يك لا كفن، يك دانه گور

هفت تا ميت بشويم رايگان

از فك و فاميلتان، نزديك و دور

شيربهايت مي شود با نرخ روز

سدر و كافور و كفن، حد وفور

چون تفاهم هم مهم است اين وسط

گاهگاهي مرده اي را هم بشور!

روزهايي راحتي از پخت و پز

جمعه شب ها مي رسد كلي نذور

توي قبرستان برايت قبر خوب

نصف قيمت مي كنم من جفت و جور

گر جوابت مثبت است افتاده اي

هفت شب جشن و عروسي و سرور

من بله گفتم به او با يك دليل

چون كه شوهر گير مي آيد به زور

يك عدد خرما دهان من گذاشت

با كفن روي سرم انداخت تور

اشهدي خواند و همان جا روي قبر

عقد كرد آخر مرا آن مرده شور!

رضا رفيع تعريف كرد كه يكبار مرده شويي را ديده كه كيكي را روي مرده گذاشته و با چاي مي خورده است. كاردان با تعجب گفت:« مگر مي شود؟» و رفيع جـواب داد: « من نخوردم ولي ديدم دست مردم» .كاردان دوباره به او گير داد كه:« تو اغلب همين طوري؛ نخورده اي ولي ديده اي! »

در اين بين، شكرخندي هاي پشت در مانده هنوز از زدن سمفوني شماره n ام بتهوون خسته نشده بودند، به طوري كه رفيع مجبور شد تذكر بدهد:« به آنها بگوييد زدنشان حالت غنا پيدا نكند. در چارچوبِ در بزنند!» و با اشاره به نگهبان جديد ادامه داد:« شما كه متوسطي مي فهمي!»

يكي از حضار سالن پرسيد:« اينجا واحد حراست ندارد؟» رضا رفيع گفت:"« چرا دارد، ولي احتمالاً جا نشدند بيايند تو!»

خانمي از حضار پيشنهاد داد:« ما حاضريم جايمان را بدهيم به كساني كه پشت در هستند.» كاردان گفت:« آن وقت شما مي رويد در مي زنيد!» وبعد خواست از شاعر بعدي دعوت كند: «آقاي...» كه عده اي هنوز اسم شاعر منعـقد نشده، كف زدند و كاردان گفت:« يك عـــده كف مي زنند. معــلوم است كله شان بوي قـــورمه سبزي مي دهد. حرف هاي ساده من را چيزي مي انگارند و مي خواهند ما را بيندازند توي دردسر!»

كوبش در با جديت و قاطعيـــت ادامه داشت و كسي از داخل سالن گـــاهي پارازيت مي انداخت كه : « شُله!.....»

محمد رضا ستوده پيش از آن كه شعر بخواند گفت:«مسوولان سالن گفته اند براي حفظ امنيت سالن مجبـــورند بيش از ظرفيــــت آن، مردم را را ه ندهند اما به نظرمن، از نظر امنيتي اين كه آن عده بيـرون ايستاده اند بيشتر مشـكل دارد.« كـــاردان گفت:«مثلا حمله مي كنند تو؟!... آهان... از لحـــاظ اخــلاقي مي گويي؟... ولي خيالت راحت باشد، خانمها از اين طرف در مي زنند آقايان از آن طرف!»

ستوده دو رباعي دانشجويي خواند:

از ظرف دلم محبتش سر مي رفت

از دست دلم هميشه او در مي رفت

وقتي كه سر كلاس، پيشش بودم

يك ساعت و نيم با دلش ور مي رفت!

ناگهان صداهاي بيرون، يكپارچه شد و به شكل شعار درآمد:«رضاجان درو واكن!....»

رضا رفيع خنده اش گرفت و به شوخي گفت: «من متعلق به همه هستم!» و در ادامه دوباره از مسوولان سالن تقاضا كرد كه اگر ممكن است در را باز كنند، اما ظاهرا قاطعيت مسوولان هنوز به همان شدت سابق بود و آنها تحت تاثير شعارها( حتي احساسي و عاطفي!) قرار نمي گرفتند.

داريوش كاردان كه ديگر نمي توانست مظلوميت پشت در ماندگان را تحمل كند براي لحظاتي از در ويژه سن خارج شد تا در جمع آنها باشد. لحظاتي بعد صداي سوت و كف از بيرون درها برخاست وحالا حضار سالن بودند كه دلشان مي خواست بروند بيرون و نمي توانستند!

رضا رفيع ضمن اشاره به اين نكته كه اعصاب او هم ازمحروم ماندن عده اي از علاقه مندان به طنز از جلســه شكرخند به هم ريخته و تمركز كافي ندارد، گفت:« آقاي كاردان ناراحتي اش را با خروج فيزيكي اش نشان مي دهد و من با خروج متا فيزيكي!»

داريوش كاردان مدتي بعد از برگشتن، دوباره و اين بار كلا مي خواست سالن را به نشانه همدردي با افراد بيروني ترك كند كه به درخواست رضا رفيع و حضار سالن و قول مسوولان مبني بر باز كردن درها پس از خلوت شدن سالن، سرجاي خود نشانده شد.

ابراهيم قوامي رباعيات جالبي خواند:

بايد كه نپرسيد چرا، چون شده است

اين مساله خارج از توازن شده است

تنها پسر شجاع ايران رفته

شيپورچي املاك رابينسون شده است!

ــــــــــــــــــ

همواره به فكر نان و آبي باشيم

نيت كرده، فكر ثوابي باشيم

آهسته كه گربه شاخهايش تيز است

بايد كه همه ببو گلابي باشيم!

ــــــــــــــــــ

دنبال تو از پكن به رم خواهم رفت

مجبور شوم يه جاي گم خواهم رفت

مي گردم ومي گردم و در آخر كار

از عشق تو من زير سرم خواهم رفت!

رحيم رسولي كه از كرج آمده بود و به قول خودش به تازگي متوجه برپايي شب شعري بدين پايه باحال شده بود، اشعاري متناسب با همين حال خواند:

سال ها دل طلب جام جم از ما مي كرد

آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد

فصلها دل طلب جام جم از ما مي كرد

آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد

ماه ها دل طلب جام جم از ما مي كرد

آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد

هفته ها دل طلب جام جم ازما مي كرد

آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد

روزها... فكرمن اين است و همه شب سخنم!.....

بقيه از صفحه5

رضا رفيع به داريوش كاردان كه با شنيدن اين شعر كلي حال كرده بود و كف مي زد گفت:« ديديد آقا گفتم نريد؟!» كاردان جواب داد:«بله، خودم هم مي دانستم!»

رحيم رسولي بعد از خواندن يك شعر بسيار جالب ديگر، در پاسخ به تقاضاي داريوش كاردان، شعري را كه با بي رحمي در مورد پاي لنگ خود سروده بود نيز خواند:

"طه" كه به رقص شعر مي آهنگيد

همراه"فراهاني" و من، مي جنگيد

گر ما دوسه تا لنگ نبوديم، يقين

پاي ادبيــات كـــرج مي لنگيــــد!

آقاي"فرازمند" شاعر بعدي بود كه خواند:

دل من گاراژ است

امشب اما تو نبايد در آن پارك كني

ظرفيت تكميل است!

سال ها پيش

بخت خود را يكبار آزمايش كردم

و سپس از سر بچگي و ساده دلي

چند صباحي عاشق دخترك خاله شدم

اي دريغا كه در اين بوته عشق

سخت جزغاله شدم!

در بخش "عكس و مكث" (كه عكس هايي طنزآميز با موضوعات فرهنگ شهري و اخلاق شهروندي است و با توضيحات طنزآميز رضا رفيع همراه مي شود)،مطابق معمول، تصاوير جالبي پخش شد كه اين بار براي من جالب تر از همه عكسي بود كه منبعش همين وبلاگ خودمان است و دوست عزيزم"راحيل حسيني" آن را در مراغه شكار كرده است. تصوير، جمله اي با خط نستعليق درشت بر روي كاشي هاي ديواري را نشان مي دهد با يك سوتي بزرگ:« هركس خداي خود را بشناسد، پروردگار خود را شناخته است»!

به قول رضا رفيع، نويسنده اين جمله نمي دانسته كه خدا را در خانه، گاهي پروردگار هم صدا مي كنند!

بعد هم مصطفي مشايخي در شعرش از زبان فرزند يك كارمند، شاكي شد كه چرا وضع ماليشان خوب نيست و چرا در فشم ويلا ندارند و باز ما كلي خوش به حالمان شد كه در فشم خانه داريم.

ميهمان ويژه اين ماه، در روز‌‌تير‌‌‌‌ درمنزلي واقع در خيابان ري به دست تواناي قابله با تمام وجود به دنيا آمد و سپس طي تشريفاتي، به حال خود گريست.

در سن دو سالگي دور حوض خانه مي دويد و مي گفت:« مصدق پيروز است!» اين حوض بعدها نزديك بود جان او را بگيردو پس ندهد. از سال پنجم دبستان روحيه شوخ او شكوفا شد، به طوري كه به خوبي از پس تقليد صداي خوانندگان زمان خود بر مي آمد. بعدها توسط منوچهر مصيري به برنامه هاي تلويزيون راه پيدا كرد و در سال ‌‌ فعاليت حرفه اي خود را با حسن خياط باشي آغاز كرد، منوچهر آذري هم در اين برنامه حضور داشت. در سال ‌‌ برنامه جمعه ايراني راديو با گروه آنها شكل گرفت كه در حال حاضر نيز در پخش سراسري قابل شنيدن است، اجراي مسابقات مختلفي در تلويزيون را بر عهده داشته و در فيلم«زخمي» كامران قدكچيان نيز بازي كرده. او در سال ‌‌ ازدواج كرد كه حاصلش يك پسر ‌‌ ساله است كه به موسيقي علاقه مفرط دارد. در حال حاضر در كار«توقف ممنون» بازي مي كند كه از شبكه ‌ پخش خواهد شد.

عليرضا جاويد نيا پس از قرار گرفتن پشت تريبون، گفت:« من نمي توانم سخنراني كنم، بايد صحنه آماده باشد و بروم وسط» .رضا رفيع ادامه داد:« و كارهاي صحنه دار بكنم!»

او با استفاده از فرصت، به اين نكته هم اشاره كرد كه بعضي ها شايع كردند كه ظـاهراًضبط صحنه معروف داستان يوسف و زليخا در سريال آن، ‌‌ بار توسط كارگردان تكرار شده، چون دائم بايد به بازيگر نقش يوزارسيو حالي مي كردند كه او بايد به درخواست زليخا پاسخ منفي بدهد!

رفيع از جاويدنيا پرسيد كه الان چه مي كند و شنيد:« دعا به جان شما!» فلذا دوباره پرسيد:« كار سختي است؟» و دوباره شنيد:« نفسگير است آقا... يكي دوتا كه نيستند!» در نتيجه رفيع پيشنهاد كرد كه:« پس شما يك دعا بكن اين جمعيت آمين بگويد!»

و اما وقتي از سالن بيرون آمديم متوجه شديم ازآنجا كه در ميان بيروني ها چند تن از طنزپردازان از جمله مهدي استاد احمد هم حضور داشته اند، مجلس ديگري نيز در آنجا منعقد گشته و شعرا به شعرخواني در فضاي آزاد مشغولند! درواقع اين جلسه ، شكرخند به دوپاره تقسيم شده بود و مي شد آن را شكرپاره ناميد! مهدي استاد احمد به من گفت:« شما چرا توي سالن بودي؟ ما جزو خوارج بوديم!» گفتم:« شما خارجي بوديد و ما داخلي!»......تمام!

شكرخند بعدي: هرچند اميدواريم كه به زودي به همت مسئولان شهري و شهرداري چاره اي براي مكان برگزاري شكرخند انديشيده شود؛ اما عجالتاً شكرخند بعدي نيز روز شنبه 7 ديماه جاري ، ساعت 4 تا 7 بعد از ظهر در همين مكان فرهنگسراي هنر(ارسباران) منعقد خواهد شد. شركت شما باعث شادي روح دست اندركاران برنامه خواهد شد!

***

يكي از آيتم هاي جالب برنامه، حضورDJ سهيل(!) ده ساله روي سن بود. او كه فرزند خلف محسن اشتياقي است، به پيشنهاد و خط دهي رضا رفيع ،شعر«حسني نگو يك دسته گل» را در حضورسراينده اش استاد منوچهر احترامي، به يك ترانه رپ تبديل و اجرا كرد! رضا رفيع كه ماه قبل متوجه استعداد و علاق‌ او به رپ خواني شده و ديده و شنيده بود كه شعرهاي كوبيسمي پست مدرن تومني صنار سي شاهي را مثل فرفره مي خواند،به او گفته بود كه اگر ماه بعد بتواني شعر پرمعناي استاد احترامي را با همين سبك و سياقي كه علاقه داري بخواني و اجرا كني، يك جايز‌ مخصوص در قالب يك ربع سكه خواهي داشت. رفيع مي گفت كه در نزديك شدن به نسل امروز نبايد سيخكي به مصاف آنها رفت و موضع شديداللحن گرفت . گاهي مي شود كمي به قالب هاي مورد نظر آنها نزديك شد ولي مقداري محتوا را عوض كرد و تغيير جهت داد.

خلاصه سهيل اشتياقي هم يك ماه آزگار تمرين مي كند تا اين جلسه بتواند به جايزه اش برسد. سهيل كوچولو كه خيلي جدي ژست رپرها را گرفته بود، در همان ثانيه هاي اول اجرايش با كمبود سيم مواجه شد و وقتي مسوول سالن آمد تا سيم را به ميزان لازم از جايش بيرون بكشد، رفيع گفت: « دو متر سيم بدهيد بيرون... سهيل، چقدر به هوا مي پري؟!»

پس از تنظيم سيم، سهيل براي ادامه اجرايش پرسيد:« از كجا شروع كنم؟» رفيع گفت:« از آنجايش!»

او با همان حاضرجوابي شيرين، وقتي استاد احترامي روي سن حاضر شد تا جايزه اش را(رفيع گفت برايش يك جعبه خالي مخصوص سكه در نظر گرفته تا بعداً خود آقاي پدر آن را پر كند!) بدهد و با لهجه شيرين يزدي به او چيزي گفت، با همان لهجه پاسخ ايشان را داد.

رضا رفيع از استاد خواست حالا كه روي سن حاضر شده چيزي هم بگويد و وقتي استاد گفت: « چه بگويم؟» كسي از بين جمعيت به مزاح جواب داد:« رپ بخوانيد استاد!»




 پنجشنبه 5 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 436]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن