تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826641135




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

يك روز برفي در مدرسه


واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: يك روز برفي در مدرسه
حسيني- سه شنبه گذشته اولين برف پاييزي در شهر بيرجند و بسياري از نقاط استان به زمين نشست و لااقل براي مدتي چهره زمين روسفيد پوش كرد.اون روز توي يك مدرسه كه بيشتر دانش آموزانش از محروم ترين طبقات جامعه هستند تدريس داشتم.

دقايقي از اولين ساعات تدريس نگذشته بود كه برف شروع به باريدن كرد.

دونه هاي برف كه هر لحظه درشت تر مي شد صحنه زيبايي رو به وجود آورده بود.

بچه ها كه از چهره شون مي شد تشخيص داد خيلي دوست دارند اين منظره رو از پنجره كلاس تماشا كنند هر چند لحظه سرشون رو به سمت پنجره مي چرخوندن.

به دانش آموزان قول دادم اگه حواسشون به درس باشه، بعدش بهشون اجازه مي دم كه آروم بيان كنار پنجره و صحنه زيباي بيرون رو تماشا كنن.

اين بود كه چند دقيقه آخر كلاس، بچه ها با شور و حرارت به خصوصي كنار دو پنجره كلاس مشغول تماشاي صحنه بيرون شدن.

من هم در نگاه مشتاقانه بچه ها به دنبال خاطرات گذشته خودم بودم.

زماني كه من هم شرايط اونا رو داشتم ناخودآگاه ياد خاطره شيريني از دوران كودكي افتادم.زمستان 57 بود ومن دانش آموز كلاس چهارم دبستان بودم.به همراه ديگر دانش آموزان تو كلاس كه در طبقه دوم مدرسه قرار داشت نشسته بوديم كه برف شروع به باريدن كرد.

معلم كلاس كه حالا سال هاست به رحمت خدا رفته پنجره كلاس رو باز كرد و گفت: حيفه اين هواي تميز رو از پشت پنجره نگاه كنيم. چند لحظه بعد يك اتفاق جالب و باور نكردني افتاد دو پرستوي سياه و قشنگ براي فرار از سرماي بيرون از پنجره به داخل كلاس اومدند و يك راست رفتند روي نقشه ايران كه گوشه كلاس نصب شده بود جا خوش كردند.

همه دانش آموزان از اين صحنه به وجد اومده بودند.

خيلي زود كلاس هاي ديگر هم از جريان مهموناي ناخونده با خبر شدن و معلماشون از پشت پنجره كوچكي كه روي در چوبي كلاس قرار داشت پرستوها را تماشا مي كردند.

بقيه ساعت درسي هم به موضوع پرستوها گذشت تا اين كه دوباره از پنجره كلاس بيرون رفتند.

اين خاطره براي هميشه تو ذهن من ودانش آموزان ديگه موندگار شد.در حالي كه توي كوچه پس كوچه هاي خاطراتم سير مي كردم زنگ تفريح به صدا در اومد.

بچه ها كه ديرشون مي شد خودشون رو به حياط مدرسه رسوندند به محض ورود به حياط با شور خاصي شروع به بازي روي برف هايي كه ظاهرا زياد هم موندگار نبود كردند.

مسئولان مدرسه هم نگران آسيب ديدن بچه ها بودن و هر چند لحظه از بلند گو به اونا تذكر مي دادند و...

ساعت آخر بود و هنوز داشت برف مي باريد.چند دقيقه اي به زنگ نمونده بود كه ديدم كسي در كلاس رو ميزنه، در رو كه باز كردم چشمم به يك مادر افتاد، يك مادر از جنس همه مادرهاي مهربون، در جواب من كه گفتم بفرماييد با اشاره به كيسه پلاستيكي كه تو دستانش گرفته بود گفت: پسرم صبح با كفش نامناسب اومده مدرسه و حالا چون كوچه ها وضعيت مناسبي نداره براش يك جفت كفش ورزشي آوردم كه پاهاش خيس نشه .

بعد از رفتن مادر يكي از بچه هاي كلاس كه اين جور مواقع هميشه سعي مي كنه به قول معروف تيكه بندازه در حالي كه مي خنديد با نشون دادن كفشش كه از يك جا پاره شده بود گفت: مي بينيد آقا ما از اين شانس ها نداريم، با اين وضعيت كفشمون كسي اصلا به فكر ما نيست كه برامون كفش بياره!

بعد همه بچه ها شروع كردن به خنديدن
 دوشنبه 2 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خراسان]
[مشاهده در: www.khorasannews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 275]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن