واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: تردست و مريم مقدس
(ترجمه توسط «جيمز مالهلند»)-بنا بر آنچه در يك افسانه قرون وسطايى آمده، در كشورى كه ما امروزه آن را به اسم اتريش مىشناسيم خانواده «بركهارد» – متشكل از يك مرد و يك زن و يك بچه – مردم را در جشنهاى كريسمس با از بر خواندن شعر و آواز خوانى و تردستي، سرگرم مىكردند. البته از پولى كه آنها از اين راه در مىآوردند هرگز چيزى باقى نمىماند تا بتوانند هديه بخرند، ولى مرد هميشه به پسرش مىگفت: «مىدانى چرا كيسه بابا نوئل هرگز خالى نمىشود، با وجود اينكه بچههاى زيادى در اين دنيا وجود دارند؟ چون شايد كيسه بابا نوئل پر از اسباب بازى باشد، ولى بعضى وقتها بابا نوئل چيزهاى مهمترى را بايد به دست بچهها برساند، چيزى كه ما به آن مىگوييم «هديههاى نامرئي.» بابا نوئل سعى مىكند در خانهاى كه از هم پاشيده است و در مقدسترين شب مسيحيان نظم و آرامش بياورد. آنجايى كه عشق نيست، او در دل كودكان دانه ايمان مىكارد. آنجايى كه آينده سياه و نامطمئن به نظر مىرسد، او اميد را به ارمغان مىآورد. در ورد ما هم، فرداى روزى كه بابا نوئل به ديدن ما مىآيد، ما خوشحاليم كه هنوز زندهايم و مىتوانيم كارمان را انجام بدهيم، و كار ما اين است كه مردم را شاد كنيم. هرگز اين را فراموش نكن.»
زمان گذشت و پسرك بزرگ شد. يك روز اين خانواده از جلوى ساختمان زيباى «صومعه ملك» كه به تازگى ساخته شده بود، عبور كردند. پسر رو به پدر كرد و گفت: «پدر! يادت هست سالها پيش، داستان بابا نوئل و هديههاى نامرئىاش را برايم تعريف كردي؟ به نظرم من يكى از آن هديههاى نا مرئى را يك بار گرفتم و اين هديه علاقه من به كشيش شدن بود. اجازه مىدهيد من به سراغ كارى بروم كه هميشه روياى آن را در ذهن داشتهام؟» هر چند آنها واقعا به همراهى پسرشان نياز داشتند، ولى پسرشان را درك مىكردند و به خواسته او احترام مىگذاشتند. آنها به صومعه رفتند و راهبها با خوشرويى و سخاوتمندانه به آنها خوشامد گفتند و بركهارد جوان را به عنوان يك تازه وارد پذيرفتند. شب كريسمس فرا رسيد و دقيقا در همان روز معجزه خاصى در «صومعه ملك» رخ داد. مريم مقدس در حالى كه حضرت عيسى مسيح را در آغوش خود داشت، تصميم گرفت به زمين نازل شود تا از آن صومعه ديدن كند. تمام كشيشها به خط ايستادند و هر كدام آنها با غرور و افتخار به مريم عذرا و پسرش اداى احترام مىكردند. يكى از آنها نقاشىهاى زيبايى را كه درون صومعه با آنها تزئين شده بود، نشان مىداد، ديگرى نسخهاى از انجيل را نشان او مىداد كه 100 سال طول كشيده بود تا نوشته و براى آن تصوير كشيده شود و ديگرى نام تمام قديسان را از بر مىگفت. بركهارد جوان در انتهاى صف با تشويش و نگرانى منتظر بود تا نوبتش بشود. پدر و مادرش آدمهاى سادهاى بودند و تنها كارى كه به او ياد داده بودند اين بود كه چند تا توپ را به هوا بيندازد و با آنها تردستى كند. وقتى نوبت او شد تمام كشيشها مىخواستند مراسم اداى احترام را به پايان برسانند چون آن تردست سابق هيچ كار خاصى بلد نبود و ممكن بود حتى تصوير آن صومعه را نيز خراب كند. با اين همه، او در اعماق قلب خود به شدت احساس مىكرد بايد چيزى از خودش به مريم مقدس و عيسى مسيح بدهد. در حالى كه در مقابل ديدگان ملامت بار برادران دينى خود احساس شرم مىكرد، چند پرتقال از جيب خودش در آورد و مثل سابق كه تردستى مىكرد آن پرتقالها را به طور منظم در هوا مىانداخت و با دستانش مىگرفت و با اين كارش يك دايره زيبا توى هوا درست كرد، درست مثل همان موقعى كه با پدر و مادرش در تمام بازار مكارههاى آن ناحيه از اين تردستىها انجام مىداد. در اين لحظه، عيسى كودك كه در دامان مريم مقدس دراز كشيده بود با شادى براى تردست كف زد و مريم مقدس عيسى مقدس را براى چند لحظه اى در آغوش بركهارد جوان قرار داد.
در پايان اين افسانه آمده كه بر اساس اين معجزه هر 200 سال يك بار يك بركهارد جديد در صومعه «ملك» را مىزند و او را با خوشرويى پذيرا مىشوند و در مدتى كه در آنجا حضور دارد دل تمام كسانى را كه او را ملاقات مىكنند، گرم مىكند.
يکشنبه 1 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات نو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 348]