واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: ؛معجزه، فعل خدا يا پيامبر؟
ادعاي پيامبري بزرگ ترين ادعا است كه ممكن است انساني ادعا كند. زيرا پيامبري نمايندگي ويژه از جانب خدا است. از اين رو نمي توان چنين ادعاي بزرگي را بدون دليل پذيرفت.
«معجزه» شيوه اي است براي اثبات صدق ادعاي پيامبري. متكلمان اسلامي براي معجزه تعريف هاي مختلفي ارائه كرده اند. برخي گفته اند: عادتي است كه خداوند به دست مدعي نبوت براي دلالت بر صدق وي ظاهر كند و ديگران را قدرت آوردن مثل آن نباشد (ر. ك احمد صفايي، علم كلام ج ٢ ص١٢٢) علامه طباطبايي(ره) هم نكته اي درباره معجزه يادآور شده و فرموده است: انبيا با آوردن معجزه، در مقام اثبات معارف مبدا و معاد نبوده اند چون اين معارف با عقل قابل درك و اثبات است و آنان در مسائل اعتقادي به براهين عقلي و معرفت فطري اكتفا كرده اند. بنابراين معجزه صرفا براي اثبات رسالت و حقانيت ادعايشان بوده است. (الميزان ج ١ ص ٨٦)
مسئله مهمي كه در «معجزه»، مورد بحث و بررسي عالمان اسلامي است آن است كه آيا معجزه فعل خداست و اراده و قدرت پيامبر در آن دخالتي ندارد و وجود پيامبر(ص) تنها جنبه قابلي نسبت به آن دارد؟ يا اين كه فعل پيامبر(ص) است و اعجاز از قدرت روحي و منزلت معنوي بالاي پيامبر نشأت مي گيرد، مانند ساير افعالي كه انسان انجام مي دهد؟
در اين باره دست كم دو ديدگاه از سوي عالمان اسلامي مطرح شده است.
معجزه فعل مستقيم خدا
ديدگاه اول آن است كه معجزه فعل مستقيم خداست و پيامبر نقشي آينه وار و بازتاب دهنده دارد. اين ديدگاه از سوي متكلمان اشعري و برخي از متكلمان شيعي ابراز شده است با اين تفاوت كه اشاعره به طور مبنايي به فاعل و موثري در هستي جز خدا معتقد نيستند و بر اين باورند كه هر فعلي از هر موجودي اعم از انسان و اشياء صادر شود، فاعل آن خداست و به طور مستقيم فعل خدا شمرده مي شود. اينان تأثير اسباب را نفي مي كنند و در مورد افعال انسان، براي فرار از جبر نظريه «كسب» را ابداع كرده اند.
اما آن دسته از متكلمان اماميه كه قائلند معجزه فعل مستقيم خداست، مانند اشاعره منكر فاعليت غيرخدا نمي باشند، اما معتقدند براي اثبات نبوت و ارتباط مدعيان با خداوند، بايد اعجاز، فعل مستقيم خدا باشد تا دلالت آن بر پيامبري تمام باشد. چنان كه علامه مجلسي استناد معجزات به قدرت و اراده پيامبران را تفويض و كفر توصيف مي كند و شيخ توسي هم بر همين نظر است. (ر. ك: مرآت العقول ج ٣ ص١٢٣ و شيخ توسي، التبيان، ج ١ ص ٢٤٩)
بنابراين اشاعره به دليل انحصار موثر و فاعل حقيقي در خداوند و برخي از علماي اماميه به دليل اين كه صدور اعجاز از پيامبران را مصداق تفويض و سلب سلطنت الهي بر هستي و مخالف توحيد افعالي مي دانند، اين ديدگاه را اختيار كرده اند.
اين گروه به ظواهر قرآن هم استناد مي كنند و مي گويند برخي از آيات قرآن، معجزه را مستند به خداوند مي داند و از اين بر مي آيد كه اعجاز فعل الهي است. مانند سرد شدن آتش براي ابراهيم(ع) و شكافته شدن دريا براي حضرت موسي و همراهان. يكي از دليل هاي معروف طرفداران نظريه فوق، ترس اوليه حضرت موسي از تبديل عصاي خود به اژدهاست «فأوجس في نفسه خيفة موسي قلنا لاتخف انك انت الاعلي» (طه/٦٧)استدلال آن ها اين است كه اگر اعجاز مذكور با قدرت نفس خود موسي انجام مي شد، هيچ توجيهي براي ترس او وجود نداشت. اما چون موسي(ع) از مشاهده مار به شدت ترسيده بود، خداوند وي را دلداري داد. از اين بر مي آيد كه اعجاز، فعل حضرت موسي(ع) نبوده و فعل مستقيم خداوند است. (مرتضي مطهري، نبوت ص١٣٩)در نقد دليل فوق به طور مختصر بايد گفت: اولا بنا بر مسلك «امربين الامرين» كه مختار اماميه است، استناد تأثير و فعل اشيا و انسان ها به دو علت و فاعل يعني خود شيء- خود انسان- و خداوند بدون محذور عقلي و نقلي است. با اتكا به اين اصل مي توان گفت در آياتي كه معجزه را نه به پيامبر بلكه به خداوند استناد مي دهد، نقش عليت طولي خداوند در معجزه مورد توجه قرار گرفته است و اين با استناد معجزه به خود پيامبران با توجه به عليت و فاعليت قريب آن ها هيچ گونه ناسازگار نيست. ثانيا، آيات مورد اشاره بر مدعاي شما دلالت ندارد زيرا آيات به صورت موردي و جزئي، فاعل معجزات خاص را خداوند توصيف مي كند و به صورت اصل كلي به فاعليت خداوند بر تمام معجزات اشاره نمي كند و ثالثا، در مورد ترس حضرت موسي(ع) بايد گفت: با تأمل در مجموع آيات ناظر به حضرت موسي و عصاي وي، اين نكته به دست مي آيد كه ترس آن حضرت دو گونه است: اول مربوط به مواجهه نخستين با وحي الهي است كه خطاب رسيد عصاي خود را به زمين بينداز كه ناگهان مشاهده كرد آن عصاي چوبي به ماري بزرگ تبديل شد و در اين لحظه احساس ترس كرد. ظاهر آيه نشان مي دهد كه حضرت موسي در تبديل عصا به مار در دفعه اول نقشي نداشته و خرق عادت مزبور متعلق به فعل الهي است و اين خرق عادت در كوه طور و به دور از انظار مردم بوده و خارج از اصطلاح اعجاز مي باشد بلكه آن در حقيقت از نوع ارهاص و ايجاد زمينه و آماده سازي موسي(ع) براي انجام عمل مزبور در مراحل بعد و انظار مردم است. دوم، ترس حضرت موسي(ع) كه در آيات آمده، مربوط به تبديل عصا نيست، بلكه به سبب حقيقت امر- يعني اعجاز- وي با سحر ساحران است و قرائن قرآن و بيان روايات مؤيد اين مطلب است. (محمد قدردان قراملكي؛ چيستي و فاعل معجزه از منظر متكلمان و فلاسفه؛ مجله معرفت، ش٥١، اسفند ١٣٨٠، صص ٥١-٥٠)
معجزه؛ فعل پيامبران
فلاسفه اسلامي و گروهي از متكلمان معتقدند كه پيامبران با اتكا به نيروي نفساني خود، دست به اعجاز مي زنند و در حقيقت رابطه آنان با معجزه رابطه تكويني و از نوع علت و معلول و فاعل و فعل است. بنابراين پيامبران با اراده خودشان مثلا مرده اي را زنده مي كردند و در كالبد گلي جان مي دميدند و اين را عين توحيد و عين اراده خداوند مي دانند، يعني خداوند از مجراي اراده پيامبر، اين كار را انجام مي دهد و اين تفويض نيست. (مرتضي مطهري، نبوت ص ١٤٠) البته شهيد مطهري در كتاب «ولاء ها و ولايت ها» تصريح مي كند كه قرآن با ساير معجزات پيامبران تفاوت دارد و بنابراين قرآن كلام خداست و نه كلام پيامبر.
فلاسفه اسلامي براي اثبات ديدگاه خود اصول و مقدماتي ذكر مي كنند كه اجمال آن اين است: نوع انسان واجد قواي حسي، مصوره يا مخيله (حافظه) و عاقله است. اما آن چه پيامبران را از سايران متمايز مي كند، تمركز و جمع قواي سه گانه در آنان است.
مبدا و خاستگاه اصلي قوه حسي و حافظه و تعقل انسان نفس ناطقه است كه خداوند آن را در سرشت انسان به وديعه نهاده است؛ هر قدر نفس انساني رو به كمال و رو به عالم معنا و مجردات داشته باشد و از عالم ماده روي برگرداند، به همين ميزان قدرت نفس در سه بعد ياد شده افزايش و استحكام مي يابد. در پرتو همين اصل است كه ما از سوي انسان هايي كه از دنيا و ماديات بريده اند، شاهد صدور خوارق متعددي هستيم، چه از انسان هاي الهي به عنوان «معجزه و كرامت» و چه از انسان هاي غيرالهي، مانند مرتاضان و ساحران به عنوان «سحر». در اين ميان پيامبران انسان هايي هستند كه با عنايت الهي، به تهذيب نفس پرداخته و آن را به حد اعلاي كمال رسانيده اند. پيامبر توانايي فوق العاده اي بر انجام خوارق العاده و تأثيرگذاري بر جريان طبيعت دارد و عالم تكوين، به خصوص عالم ماده در برابر اراده او خاضع است. معجزاتي كه خارق طبيعت است، مانند شق القمر، ايجاد توفان باران، زمين لرزه، شفاي مريض و رام كردن حيوان درنده را مي توان با قوه حسي پيامبر توجيه كرد. اما قوه مصوره و مخيله پيامبر به قدري قوي است كه در حال بيداري يا خواب، توانايي مشاهده عالم غيرمادي، اعم از عالم مثال و عالم عقول را دارد و با اتصال به آن مي تواند از گذشته و آينده آگاه شود و با اين قوه است كه پيامبران مي توانند فرشته حامل وحي يا كتاب الهي و اشباح برزخي را مشاهده يا صداي غيرمستقيم خداوند را استماع كنند.اما قوه عاقله پيامبر محصول تهذيب نفس است كه در پرتو آن، نفس پيامبر مشابه روح اعظم مي شود و به صرف اراده، به علم غيب و ملاء اعلي متصل و علوم لدني به او افاضه مي شود و بدين سان ملائكه مقرب الهي را مشاهده مي كند. (صدرالمتألهين، ترجمه و تفسير شواهد الربوبيه، صص ٤٧٥-٤٦٦)
اين گروه براي ادعاي خود به ظواهر آيات نيز استناد مي كنند كه برخي از آيات اعجاز را مستند به فعل خود پيامبران مي كند از اين آيات برمي آيد پيامبران در خلق خوارق عادت، نقش تكويني داشته اند، هر چند قدرت و تصرف مزبور با اتكا به اذن و نيروي الهي انجام مي گيرد؛ مانند آيات ذيل: «... ما كان لرسول ان يأتي بآية الا باذن الله...»
(غافر ٤٠/٧٨) اين آيه معجزه را به خود پيامبر استناد مي دهد و تنها به توقف آن به اذن الهي اشاره مي كند. (ر.ك: علامه طباطبايي، الميزان، ج ١، ص ١٢٤)
و يا در «اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذني فتنفخ فيها فتكون طيرا باذني و تبري الاكمه و الابرص باذني و اذ تخرج الموتي باذني...» (مائده ٥/١١٠) خداوند انجام خوارق مزبور را به خود عيسي(ع) نسبت مي دهد و تنها به مسئله «اذن» اشاره مي كند.
علاوه بر آن، توقف اتيان اعجاز پيامبر به اذن الهي، خود دليل بر تعلق آن به فعل و قدرت خود پيامبر است؛ زيرا اذن و اجازه در صورتي صدق پيدا مي كند كه در شخص مأذون مقتضي و قدرت انجام فعل باشد و فقط انجام آن متوقف بر اجازه و اذن باشد. در حقيقت، اذن به معناي تجويز و تأييد فعل و شروع آن است؛ مثلا لشكري با اجازه فرمانده خود عملياتي انجام مي دهد.
اذن الهي در مورد اعجاز، تنها به معناي صرف تأييد، كه امر اعتباري است، نمي باشد، بلكه يك طرف اذن الهي همان اعطاي نفس قدسي و قدرت خارق العاده براي آورنده معجزه است و اضافه مكرر «اذن» در آيات مزبور براي از بين بردن توهم استقلال پيامبران(ع) در اصل خوارق عادات باشد كه از آن به «تفويض» تعبير مي شود. (ر.ك: همان، ص١٣٠، ج٢ ص٣١٢)
كوتاه سخن اين كه: قرآن كريم اشاره دارد به اين كه تمامي امور خارق العاده، چه سحر، و چه معجزه و چه غير آن مانند كرامت هاي اوليا و ساير خصالي كه با رياضت و مجاهده به دست مي آيد، همه مستند به مبادي نفساني و مقتضاي ارادي است، چنان كه كلام خداي تعالي تصريح دارد به اين كه آن مبدايي كه در نفوس انبيا و اوليا و رسولان خدا و مومنين هست، مبدايي است، مافوق تمامي اسباب ظاهري، و غالب بر آن ها در همه احوال، و آن تصريح اين است كه مي فرمايد: «انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون» (صافات ٣٧/١٧٢-١٧١) و يا «كتب الله لاغلبن أنا و رسلي...»(مجادله ٥٨/٢١) اين آيات مطلق و هيچ قيدي ندارند و مي توان نتيجه گرفت، كه مبداء موجود در نفوس انبيا كه همواره از طرف خدا ياري شده است، امري غيرطبيعي، مافوق عالم طبيعت و ماده است، چون اگر مادي بود مانند همه امور مقدر و محدود بود، و در نتيجه در برابر ماده قوي تر مقهور و مغلوب مي شد. (همان، ج١، صص ١٢٦-١٢٥)و قرآن همان طور كه معجزات را به نفوس انبيا نسبت مي دهد به خدا هم نسبت مي دهد. قرآن مي فرمايد: «... فاذا جاء أمر الله قضي بالحق...» (غافر ٤٠/٧٨) كه دلالت دارد بر اين كه تأثير مقتضي منوط به امري از ناحيه خداوند است و آن «امر» در آيه «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون» (يس ٣٦/٨٢) به ايجاد و كلمه «كن» تفسير شده است.اين آيات و آيات ديگر دلالت مي كند بر اين كه «امري كه انسان مي تواند اراده اش كند، و زمام اختيار آن به دست وي است، هرگز تحقق نمي يابد، مگر آن كه خدا بخواهد؛ يعني خدا بخواهد كه انسان آن را بخواهد و خلاصه اراده انسان را اراده كرده باشد، كه اگر خدا بخواهد انسان اراده مي كند، و مي خواهد و اگر او نخواهد اراده و خواستي در انسان پديد نمي شود.»(ر.ك: همان، ص ١٢٦)
پس اراده و مشيت، اگر تحقق پيدا كند، معلوم مي شود تحقق آن مراد به اراده خدا و مشيت او بوده و همچنين افعالي كه از ما سر مي زند مراد خداست و خدا خواسته كه آن افعال از طريق اراده ما و با وساطت مشيت ما از ما سر بزند، و اين دو يعني اراده و فعل، هر دو موقوف بر امر خداي سبحان، و كلمه «كن» است. پس تمامي امور، چه عادي و چه خارق العاده و خارق العاده هم، چه خير و سعادت باشد، مانند معجزه و كرامت و چه جانب شرش باشد، مانند سحر و كهانت، همه مستند به اسباب طبيعي است، در عين اين كه مستند به اسباب طبيعي است، موقوف به اراده خدا نيز هست، هيچ امري وجود پيدا نمي كند، مگر به امر خداي سبحان، يعني به اين كه سبب آن امر مصادف و يا متحد با امر خداي تعالي باشد.
شنبه 30 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3850]