تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هيچ كس نيتى را در دل پنهان نمى‏كند، مگر اينكه خداوند آن نيت را (در رفتار و كردا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804654883




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مثنوي عصاره نبوت را ولايت مي‌داند


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: "مثنوي" عصاره نبوت را ولايت مي‌داند
در نشست "ولايت در عرفان مولانا" كه در مؤسسه حكمت و فلسفه برگزار شد شركت‌كنندگان با تصريح اينكه مولوي به حق مثنوي را اصول اصول دين توصيف كرده يادآور شدند مولوي عصاره نبوت را ولايت مي‌داند.

"مثنوي" اصول اصول دين است

دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني با تأكيد بر اينكه شايد كتابي در عالم بعد از كتب آسماني به عظمت كتاب "مثنوي" پيدا نشود، تصريح كرد: تعليمات مولوي در كمتر كتابي است و چنانچه خود به حق فرموده كه مثنوي اصول اصول دين است.

دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني در نشست "ولايت در عرفان مولانا" كه عصر روز چهارشنبه 20 آذر ماه در مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران برگزار شد، در مورد حكايت و شكايت در مثنوي پرداخت.

دكتر ديناني به قرائتهاي مختلف از مصرع بيت اول مثنوي (بشنو از ني چون حكايت مي‌كند) اشاره كرد و گفت: ني نفس ناطقه آدمي است. نََََفَس و نفس يكي است. نفخت من روحي نيز نَفَس بود. ني هم نَفَس است. نايي بايد نَفَس خوبي داشته باشد تا ني را خوب بنوازد. شكايت از غم فراق است. بهتر است در فارسي بگوييم شكوه. اصلا زندگي انسان كمي شكوه انگيز است. در ذات آدمي و زندگي تراژدي است.

دكتر ديناني حكايت را با روايت، حديث، نقل، خبر متفاوت خواند و تأكيد كرد: ما حكايت را هنوز خوب نفهميديم و حكايت آني است كه مولانا مي گويد. خود حكايت رسا است. حكايت سخني در قالبي است اما در يك جهان بي مثالي مي آيد.

وي با طرح اين سؤال كه چه كسي مي تواند حكايت كند؟ و چه كسي مي تواند خود را روايت كند؟ تأكيد كرد: فقط انسان مي تواند. براي اينكه توانايي روايت و بالاتر از آن حكايت را داشته باشي بايد از خود فاصله بگيري. مادامي كه از خود فاصله نگيري نه مي تواني روايت كني و نه حكايت كني و هماني كه هستي. اصلا با معلومات يكي هستي. حيوانات با آنچه درك مي كنند يكي هستند. گفته مي شود كه انسان هاي اوليه با خارج يكي مي شدند كه توتم و تابو از همين جاست.

وي دليل توانايي انسان در فاصله گرفتن از خود را در داشتن عقل دانست و افزود: عقلي كه همواره معقول مي بيند نمي تواند از خود فاصله بگيرد. عقل وقتي مي تواند فاصله بگيرد كه يك لحظه معقولش را رها كند. فاصله گرفتن از خود به ادراك است كه بهترين نوع آن ادراك عقلاني است. چون هيچ تعيني ندارد و رهاست. ادراك مجرد است. چنانكه اين ميز نمي تواند از خود فاصله بگيرد. اين ميز از خود فاصله بگيرد ديگر ميز نيست.اما انسان مي تواند از خود فاصله بگيرد و خودش باشد. اما يك رهايي مي خواهد. اين رهايي مال هيچ چيز نيست.

دكتر ديناني در ادامه تصريح كرد: هيچ معلومي رها نيست. اما علم رهاست. البته علم اضافه است. علم هميشه معلوم مي خواهد و هميشه گرفتار معلوم است. فخر رازي همين اشتباه را كرد كه گفت" علم فقط اضافه است". اما ابن سينا و ساير حكما مي گويند"علم حقيقت ذات اضافه". حتي قدرت تصوير علم غير معلوم را نمي توان كرد. مثل وجود . چه كسي مي تواند وجود را تصور كرد چون مابه ازاي خارجي ندارد و هر چه هست موجود است.علم به معلومات است. هر معلومي قيدي براي علم است. ضمن اينكه معلوم بدون علم معلوم نمي شود. اما همان معلوم قيد علم است.

وي با بيان اينكه علم در عين اينكه معلوم را روشن مي كند، نبايد گرفتار معلوم شود، تأكيد كرد: علمي كه در قيد معلوم نيست، هم سلب و هم اثبات است. سلب به اين معني كه مردم مي فهمند در مقابل ايجاب است و تقابل است. آن سلبي كه الهيات سلبي مي گويد فوق سلب و فوق ايجاب است. آنجا نه ايجاب نه سلب است. يعني از تقابل ها بايد عبور كرد.

دكتر ديناني با تأكيد بر اينكه عالم، عالم تقابل است. به تقابل چهارگانه از نظر حكما اشاره كرد و گفت: تضاد، تضايف، سلب و ايجاب، عدم و ملكه چهار تقابل هستند كه شدت تقابل سلب و ايجاب بيشتر است كه توحيد وراي سلب و ايجاب است. به همين جهت متكلمين ما در صفات سلبي گرفتارند هرچند كه ملاصدرا جوابي داده كه صفات سلب را به سلب سلب برگردانده است.

وي در ادامه افزود: صفت سلبي خدا چيست؟ وقتي مي گوييم خدا جسم نيست. اين جسم موجود است در حالي كه وجود، كمال است. هر موجودي كمال وجودي دارد وقتي مي گويد خدا جسم نيست كمالي را از خدا سلب كرديد، خود سلب كردن محدود كردن حق است كه متكلمين جوابي ندارند. حالا ملاصدرا گفته" اين سلب، سلب سلب است. وقتي مي گوييم جسم نيست يعني نواقص جسم راندارد و ... كه سلب سلب است و سلب در سلب اثبات است" كه اين جواب نيز كافي نيست. بلكه بايد مافوق ايجاب و سلب رفت كه اين حكايت و شكايت مولوي از آنجاست و نفس ناطقه از آنجا حكايت مي كند. نفس ناطقه همان ني است. اينجا ني و نايي يكي است .

وي تصريح كرد: خود انسان ني خود را مي زند. نواي انسان است. اين بايد از تعينات، تمايلات نفساني، خواسته ها،علم، داشتن و...خالي شود. چطور خالي شود؟ اگر بنا بود خالي محض باشد از اول نفس ناطقه اينها را نداشت. نفس ناطقه از مكمنه غيبي آمده كه حكايت دارد. كه از فراقش حالا شكايت دارد. دم از جدايي مي زند. اين خالي بودن وقتي است كه بايد پر شود حتي از تمايلات نفساني. غرق شهوات يعني خواسته ها شود آن وقت، وقتي كم كم دوباره خالي شد و پيراسته شد، كه دفتر صوفي سواد و حرف نيست جز دل اسپيد همچو برف نيست. دوباره بايد بزدايد و بزدايد. ضمن اينكه به معلومات علم دارد عالم ملك و حتي ملكوت را هم مي داند اما علمش در قيد معلوم است. ضمن اينكه اينها را مي داند و كمال است بايد علم را از قيد نجات دهد.

وي با بيان اينكه ما در اينجا از عقلي صحبت مي كنيم كه سالك است، تصريح كرد: ما در آنجا از عقلي صحبت مي كنيم و مي خواهيم با عشق آشنا كنيم كه سالك است نه عقل خوابيده. عقلي كه يك جا خوابيده و تا ابد گرفتار يك معلوم شده و ديگر از اين معلومش كنده نمي شود كه عقل نيست.

وي اعتقاد بدون درايت را وحشتناك توصيف كرد و خلاصه تعليمات مثنوي را اين خواند كه دانستن كمال است اما توقف نقص است.

دكتر ديناني با خواندن بيت آب كم جو تشنگي آور به دست تأكيد كرد: تشنه طلب است. تشنه باش تا راه بيفتي. تمام تعليمات مولوي از اول تا آخر همان حكايت و شكايت است.

وي با طرح اين سؤال كه مولوي به كجا مي خواهد برود ؟ تأكيد كرد: او مي خواهد بازگردد. مي گويد ناطقه هر لحظه جويي مي كند تا كه بعد از قرن ما آبي رسد/ سالك خانقاه، ريش و سنباده و سبيل دراز و... نيست بلكه سلوك است و سالك يعني راهرو در خود. طريق خودت هستي نه بيرون از خود. سالك تويي مسلك هم تويي. و اگر نترسم و مرا تكفير نكنيد سرانجام خواهم گفت كه مقصد هم خودت هستي. اگر از همه تعينات رستي مقصدت هم خودت خواهي بود. همه مثنوي و تمام حكاياتي كه اندر حكايت است تمثيل است و در عين حال شكايت است و خلاصه طلب و جستجو است.

وي راه حقيقت را از نظر مولوي سلب كردن يعني قيود را زدودن دانست و افزود: ما گرفتار قيود لايتناهايي هستيم. هر لحظه بايد در حال سلوك باشيم اين حركت سلوكي كار خود عقل است. سلوك يعني مرتب آزاد شدن از هر قيدي. هرگاه نايستاديم هم اهل عشقيم و هم اهل عقل كه در آنجا عقل و عشق با هم آشتي مي كنند هرچند كه عشق تند و تيز است اما اگر عقل نداشته باشد گيج و گنگ مي شود. عشق فقط خواستن است اما براي اينكه جيزي بفهمد عقل نياز است. اگر شما عشق فهيم داريد چه نزاعي با عقلا داريد چون عشق فهيم همان عقل است. عشق با فهم با هم راه بيفتند يكي يكي قيود را كنار مي زند و هم شكايت و حكايت مي كند و به جهان بي مثالي لا ماني لازماني و... و آن من بي تعين راه پيدا مي كند. زين دو هزاران من و ما اي عجبا من چه منم / عربده را گوش بده دست منه بر دهنم. آن من بي تعين كه من بي من است جايي است كه مقصد هم است.

بر اساس اين گزارش پيش از سخنراني دكتر ابراهيمي ديناني، دكتر علي محمد سجادي استاد دانشگاه شهيد بهشتي نيز به ارائه مقاله خود با عنوان "مولا و مولانا" پرداخت.

وي به ديدگاه مولوي نسبت به اميرالمؤمنين علي(ع) بر اساس داستان پاياني دفتر اول مثنوي كه به داستان نبرد حضرت امير با عمر بن عبدود اشاره دارد، پرداخت و گفت: اولين بار غزالي در احياء علوم به يك صورت و در كيمياي سعادت به صورت ديگري به آن اشاره كرده و مولوي در اين داستان حضرت علي (ع) را به نحو ديگري پيروز مي داند و بحث برد-برد را مطرح مي كند نه اينكه علي سر اين مرد را جدا كند بلكه علي بر دل اين مرد چيره مي شود.

دكتر سجادي روش تربيتي مولانا را با ديگران متفاوت دانست و گفت: مولوي بيشتر اهل جاذبه است تا دافعه و معتقد است، علي(ع) كه مي تواند زنده كند چرا بكشد.

وي ضمن تبيين واقعيت و آرمان در داستان نبرد امام علي(ع) با عمر بن عبدود، به تفاوت نقل اين داستان توسط مولانا در مثنوي نسبت به ديگر نقل ها پرداخت و بر آرماني بودن نقل مولانا تأكيد كرد كه سرانجام عمر بن عبدود در برخورد با حضرت علي(ع) راه هدايت مي جويد.

دكتر سجادي در ادامه به شهادت حضرت علي(ع) و چگونگي قصاص ابن ملجم اشاره كرد و عدالت حضرت امير(ع) را توأم با رحمت ايشان خواند.

"مثنوي" كتاب منطق ولايت است

رئيس مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران ضمن تشريح جايگاه اولياي خدا در "مثنوي معنوي" تأكيد كرد: اساس اديان بر ولايت الهي است.

در نشست "ولايت در عرفان مولانا" كه عصر چهارشنبه در موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران برگزار شد، دكتر غلامرضا اعواني با اشاره به معاني متعدد ولايت، تأكيد كرد: ولايت، رسيدن به نهايت قرب به حضرت حق است به طوري كه ولايت در دين را هرگز نمي‌توان از معني دوستي و تقرب به حقيقت حق جدا كرد. ولي از اسماء الهي است كه در قرآن بارها به آن اشاره شده است كه بايد مورد تجزيه و تحليل بسيار دقيق قرار گيرد.

دكتر اعواني سخنان خود را گوشه اي از ديدگاه مولانا در باب اولياء خدا خواند و تأكيد كرد: مثنوي كتاب منطق ولايت است. اگر بخواهيد كتابي را در كل تاريخ جستجو كنيد كه مسئله ولايت، احكام و شرايط آن را به دقت وصف كرده باشد عليكم بالكتاب المثنوي.

وي مقام فقر محمدي(ص) را نخستين شرط ولايت خواند و با اشاره به آيه يا ايها الناس انتم الفقراء الي ا... والله هو الغني الحميد تصريح كرد: اساس ولايت تحقق است نه فقط علم. كار درويشي وراي فهم توست سوي درويشي به من گر سست سست / زان كه درويشان وراي ملك و مال روزه اي دارند ژرف از ذو جلال. روزي آنها دمادم از حضرت حق به آنها مي‌رسد.

وي با قرائت بخشي از ابيات مثنوي در در مورد تولد دوباره، تصريح كرد: ولايت مانند حكمت، تولد ثاني است چنانكه ما تولدي به جسم داريم تولدي به روح نيز داريم. چنانكه از حضرت عيسي(ع) در كتاب انجيل نقل شده است كه كسي كه دوبار زايده نشده باشد، به ملكوت آسمان راه نيابد. ما زنده ايم به عالم ملك اگر زنده شويم بار دوباره به عالم ملكوت و جبروت و لاهوت يعني زنده و بيدار شويم به حق اين مي شود ولايت. همانطور كه پيامبر اسلام فرمود: همه مردم در خوابند و وقتي مردند تازه بيدار مي شوند. ولي كسي است كه در همين نشئه دنيوي به حيات الهي رسيده باشد.

رئيس مؤسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران افزود: ولايت حضور الهي (قدسيت)است. مولانا ولي را با مسجد مقايسه مي‌كند و از نظر مولانا ولي از مسجد مقدس تر است. چراكه حضور الهي در اولياء بيشتر از مسجد است. ابلهان تعظيم مسجد مي كنند اما در خرابي اهل دل جد مي كنند. مسجد به خاطر اولياء مقدس شده است.

آن مجاز است، اين حقيقت اي خران نيست مسجد جز درون سروران/ مسجدي كان اندرون اولياء است سجدگاه جمله است آنجا خداست / تا دل مرد خدا نامد به درد هيچ قومي را خدا رسوا نكرد.

دكتر اعواني در ادامه اهل معني و باطن بودن را از ديگر ويژگي هاي ولي خواند و گفت: معنا خداست و عالم همه ظهور معناست و وقتي انسان راه ولايت را پيمود اهل معنا مي شود. در ديدگاه مولوي، انسان بي معني مانند شمشير چوبين در غلاف عالي است. در واقع ولايت كشف معاني وجود و تحقق به آنهاست.

وي با اشاره به ابياتي از مثنوي در خصوص ولي، سعادت واقعي را همنشيني با اولياء و بودن با حق خواند و جسد بر اولياء را در طول تاريخ بشريت يادآور شد و گفت: مؤمن از نگاه مولوي كسي كه به نور ايمان مي‌بيند و به ضمير اشياء راه دارد و همه چيز را به نور الهي مي بيند، همانطور كه پيامبر فرمود: بترسيد از فراست مؤمن.

دكتر اعواني افزود: مولانا در اينجا از اسم قدوس براي وجود اولياء استفاده مي‌كند كه به مانند خورشيد و باران تطهير كننده هستند.

وي با قرائت ابياتي از مثنوي در ذم دنيا تصريح كرد: دنيا لهو و لعب است. همه مشغول بازي هستند مگر اولياء خدا. ولي كسي است كه از سر هواي نفس فاني في ا... شده است.

وي با طرح اين سؤال كه انسان چگونه به حق بيدار مي‌شود، پاسخ داد: اقتداء و اتباع به حضرت رسول(ص) راه بيداري به حق است. ولايت چيزي جز اقتداء و اتباع به حضرت رسول(ص) نيست. ائمه ما كه اولياء مطلق بودند در اتباع كامل ترين بودند و در واقع اهل سنت، ائمه هستند كه در اتباع تمام و كامل بودند.

رئيس مؤسسه حكمت و فلسفه ايران افزود: نتيجه اين اتباع، الهي شدن انسان است. چنانكه انسان از وجود بشري گسسته شود و وجود، صفات، آثار، افعال، اخلاق او همه الهي و قرآني مي‌شود، هرچند كه صفات ما الهي است اما ما نمي‌دانيم.

وي با بيان اينكه "وجود" به يك معنا سايه(ظل) خداست تصريح كرد: در نظر مولانا اولياء ظل(سايه) خدا بر زمين هستند.

دكتر اعواني با اشاره به ابياتي ديگر از مثنوي، عالم را وادي ظلماني خواند كه بايد با دليل كه همان، اولياء هستند رفت و گفت: در قرآن در سوره كهف كه سوره هدايت آفاقي و انفسي است كه كليد اين هدايت آيه ... من يهدي ا... فهو المهتدي و من يظلله فلم تجد له وليا مرشدا است. هدايت با ظلالت نقيض است و هدايت موقوف به ولي مرشد است.

به گفته دكتر اعواني، مولوي نبوت را به گل و ولايت را به گلاب تشبيه مي‌كند و عصاره نبوت را ولايت مي‌داند.

وي با بيان اينكه فهم و عقل اولياء بالاتر از فهم بشري است، تأكيد كرد: در واقع حكيم و ولي يكي است. چنانكه افلاطون الهي گفت: حكيم آن است كه همه چيز را چنان بيند كه خدا مي‌بيند. حكمت تشبه به اله بلكه تأله يعني مثل خدا ديدن است.

بر اساس اين گزارش پيش از سخنراني دكتر اعواني، دكتر كارل ارنست شرق شناس و استاد دانشگاه آمريكا به قرائت مقاله خود با عنوان "ساختار و معنا در مقدمه دفتر چهارم مثنوي" پرداخت.

فنا و نيستي اكهارت و مولانا را به هم مي‌رساند

استاد فلسفه دانشگاه شيراز با قرائت نوشته‌اي از اكهارت و اشعاري از مولانا، ارتباط نهايي اكهارت و مولانا را در مرگ اختياري خواند و تأكيد كرد: فنا و نيستي اكهارت و مولانا را به وحدت مي‌رساند.

دكتر قاسم كاكايي، استاد دانشگاه شيراز در نشست "ولايت در عرفان مولانا" كه عصر روز چهارشنبه در موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران برگزار شد، در خصوص جايگاه مثنوي در بين عرفا به خاطره اي از شهيد دستغيب اشاره كرد كه در مكاتبه اي كه اين شهيد بزرگوار با استاد خود مرحوم آيت ا... سيد علي قاضي در نجف اشرف داشته است، اين عارف بزرگ در اين نامه تأكيد مي‌كند كه ما هيچگاه از مثنوي بي‌نياز نخواهيم شد.

وي به تشريح موضوع مقاله خود با عنوان" مولانا، اكهارت و الهيات سلبي" پرداخت و گفت: اصل ولايت بر نيستي است."ولي" كسي است كه به مقام نيستي رسيده باشد كه ما روزي چند بار اين مقام را براي حضرت ختمي مرتب شهادت مي‌دهيم كه "اشهد ان محمدا عبده و رسوله." كه مقام عبوديت است. چون عبد چيزي از خود ندارد.

حجت ‌الاسلام كاكايي، مولوي و اكهارت را از جمله عرفايي خواند كه در بيانات خويش نيستي را پر رنگ تر كرده و با شعر و تمثيل استعارات گوناگوني براي نيستي به دست داده و بناي رفيعي براي آن استوار كرده‌اند.

وي در باب نيستي در بيان مولوي گفت: مولوي مثنوي آموزشي خود را با ني كه هم ني است و هم نيست است آغاز مي كند و ما را به نيستان به هر دو معنا دعوت مي كند. حتي خود بسم ا... هم نمي‌گويد و نعت خدا و پيامبر(ص) نمي‌نمايد و سخن را به دست ني مي‌سپارد اما چرا بايد سخن را از ني شنيد؟ چونكه ني نيست است و از خود هيچ ندارد و صرفا آن مي گويد كه معشوق در آن مي دمد. آن معشوقي كه در نيستان منزل دارد . آنجا كه ديار نيستي و بي رنگي است. اين است كه مولانا بر عدم، عاشق است. بر عدم باشم نه بر موجود مست زانكه معشوق عدم وافي تر است.

دكتر كاكايي افزود: در نظر مولانا براي وصال اين معشوق بايد هستي را خرج كرد و از آن دست كشيد. دولت عشق در نيستي خيمه زده است و هركه دولت را در هستي بجويد ابلهي بيش نيست.

وي با بيان اينكه تجربه عدم(نيستي) و بي رنگي، تجربه اي دهشتناك و گران بهايي است كه مولانا ما را به آن دعوت مي كند، تصريح كرد: همين تهي شدن از هستي است كه مولوي را از خود نفي كرده و وي را تبديل به ني نموده و باعث شده كه زمزمه معشوق و صداي سخن عشق را از اين ني بشنويم. از وجود خود چو ني گشتم تهي نيست از غير خدايم آگهي.

وي نيستي در هستي و فناي في ا... را دين و آئين مولانا خواند كه وي را به بقاي بالله مي رساند و افزود: نيستي چنان منزلتي براي مولوي مي يابد كه هر كس را بر اين دين و آئين نيست، كافر مي شمارد. اما همين نيستي طريقي است كه وي را به معراج مي برد و مركبي است كه وي را به سوي هستي مطلق مي كشاند. آنجا كه مي گويد: خوش براقي گشت خنگ نيستي سوي هستي آردد گر نيستي.

استاد دانشگاه شيراز، تمام آموزه هاي اكهارت اين عارف مسيحي را بر نيستي استوار دانست و گفت: اكهارت واژه هايي را وارد زبان آلماني كرده كه قبل از آن بدين معني به كار برده نمي شدند. از جمله كلمه"جدا سازي" يا "انشقاق". اكهارت اين واژه را براي تعبير از تجربه اي به كار مي برد كه خود واجد آن بوده است.

وي با مقايسه تعبير اكهارت و جمله معروف بايزيد بسطامي در كتاب عطار تأكيد كرد: اصطلاح جداسازي و انشقاق، بسيار شبيه اصطلاح پوست انداختن است كه بايزيد به كار مي برد كه حاكي از آن است كه هر دو عارف تجربه واحدي را تعبير مي كنند. از بايزيدي بيرون آمدم چون مار از پوست. پس نگه كردم عاشق و معشوق يكي ديدم كه در عالم توحيد همه يكي توان بود و گفت از خداي به خدا رفتم تا ندا كردند از من در من كه اي تو من ... يعني به مقام الفناي في ا... رسيدن.

وي افزود: در فارسي از اصطلاحي كه اكهارت به كار مي برد به معني ترك، عدم تعلق، حريت، وارستگي تعبير شده است. به تعبير برخي محققان اين واژه مبين مقام بي هويتي تام است. حالتي كه فرد كاملا از خويش و همه چيز بيرون رفته است. به هر حال اين واژه مبين همان نيستي و ناكسي است كه مولانا به كار برده است هرچند كه "ترك" هم تعبير مناسبي است كه مولانا به كار برده است. از كجا جوئيم علم از ترك علم از كجا جوئيم سلم از ترك سلم... .

وي با اشاره به شباهت سخنان اكهارت و مولانا تصريح كرد: اين عارف آلماني بزرگ ترين فضيلت را نيستي محض مي داند و روزگار وصلي را مي خواهد كه در آنجا تمايزي با حق نداشته باشد. در سخنان اكهارت به خوبي مي توان طنين آواي مولانا را يافت.

دكتر كاكايي تنزيه وجودي و معرفتي را لازم و ملزوم يكديگر خواند و گفت: در مباحث كلامي بحث تنزيه جايگاه مهمي دارد. تنزيه گاه به معناي تعالي وجودي خدا از عالم است كه ليس كمثله شيء. گاه به معناي تعالي معرفتي است كه وراي فهم ماست. بدين معنا كه خدا از هر آنچه ما درباره اش مي انديشيم، فراتر است و هيچ نوع معرفت ايجابي محض از او نمي توان داشت و همواره بايد با يك سلب آن را شناخت و او را از صفاتي كه خود داريم و يا ماسوي ا... دارد، بايد تنزيه كرد.

وي در ادامه افزود: اكهارت و مولانا براي خدا كلمه "عدم" به كار مي برند. پس عدم گردم عدم چون ارغنون گويدم كه انا اليه راجعون. مولانا وصول به حق را عدم مي نامد چراكه به تعبير فلاسفه "الشيء ما لم يتشخص لم يوجد". وجود و تشخص با هم هستند. ذاتي كه هيچ تشخصي ندارد تشخصش به عدم تشخص است.

وي با اشاره به بحث خلق از عدم تصريح كرد: در نظر اكهارت و مولوي نيستي اصل هستي است. در نظر مولوي و اكهارت خدا فوق وجود است و در كارگاه عدم كار مي كند. در بحث نيستي به پارادوكس ها مي رسيدم كه اوج آن را در امثال اكهارت مي توان ديد.

كاكايي اوج عرفان را آميختگي هست و نيست دانست و در پاسخ به اين سوال كه راه فنا و نيستي چيست؟ هيچ ندانستن، هيچ نداشتن و هيچ نخواستن را سه پيشنهاد اكهارت براي اين سوال عنوان كرد و گفت: مولانا بر اين مسئله تحت عنوان ترك علم، ترك تعلق و ترك اراده تأكيد مي كند و بازگشت به اصل كه همانا فنا و مقام عبوديت است، را تنها راه مي خواند.

وي ضمن خواندن ابياتي از مثنوي ناظر بر تلاش بنده با توجه به بيت آب كم جو تشنگي آور به دست تا بجوشد آبت از بالا و پست، تصريح كرد: در نظر اكهارت نيز كسي كه به ترك و فنا رسيده باشد، سر آن ندارد كه دعايي بكند چرا كه هر كس دعا مي كند يا خواهان واجد شدن چيزي و يا خواستار آن است كه چيزي از او دور شود. حال آن كه قلب وارسته نه خواهان چيزي است و نه چيزي را داراست كه بخواهد از قيد آن رها شود بنابر اين از هر دعايي آزاد است و تنها دعاي او تشبه به خدا است و بس.

كاكايي در باب ترك علم از نگاه مولوي و اكهارت تصريح كرد: علمي كه بر جان و بر دل نمي زند بار گراني است بر دوش.اكهارت مي گويد نفس تا آنجا خدا را مي شناسد كه خود را مي شناسد و به هر ميزان كه خود را از خويشتن جدا كرده باشد به همان درجه خود را كامل تر خواهد شناخت و هر چه از صورت و تصورات خود خالي تر باشي او را پذيراتري و هر چه بيشتر به درون روي و بيشتر خود را فراموش كني بيشتر به او نزديك تر خواهي شد".

وي افزود: امروزه در بحث تجربه ديني از آن تعبير "ادراك محض" دارند . علمي كه هيچ متعلقي ندارد كه به تعبيري جهل آموختني است كه متعلق آن خداست ولي همان نيستي است. همانطور كه مولوي مي گويد: مرده همي بايد و قلب سليم زيركي از خواجه بود ابلهي/ داند او كو نيك بخت و محرم است زيركي ز ابليس و عشق از آدم است/ زيركي بفروش و حيراني بخر زيركي ظن است و حيراني نظر/ بيشتر اصحاب جنت ابلهند تا ز شر فيلسوفي مي رهند... الي آخر.

كاكايي با بيان اينكه اكهارت به مانند مولوي در بحث هيچ نداشتن تأكيد مي كند كه تو برادر موضعي نا كشته باش كاغذ اسپيد نابنوشته باشد... كه خدا بر وجودت بنويسد، تصريح كرد: شگفت اينكه درست مثل اين جملات را كهارت دارد كه مي گويد: اگر قلبت جوياي والاترين مكان است، بايد رو به نيستي محض آورد زيرا بزرگ ترين قابليت در همين نيستي نهفته است بنابر اين قلب وارسته وقتي به بالاترين مقام مي رسد كه به نيستي رسيده باشد. بهترين لوح براي نوشته را لوحي مي داند كه هيچ چيز بر صفحه آن نگاشته نشده باشد كه اگر خدا مي خواهد در والاترين مكان چيزي بر قلب من بنگارد بايد هر آنچه نام و رنگ اين و آن دارد از صفحه قلبم پاك شده باشد در آن صورت است كه قلبم به وارستگي خواهد رسيده و قلب وارسته هيچ تعلقي به اين و آن ندارد.

دكتر كاكايي در پايان با قرائت نوشته اي از اكهارت و اشعاري از مولانا، ارتباط نهايي اكهارت و مولانا را در مرگ اختياري خواند و تأكيد كرد: فنا و نيستي اكهارت و مولانا را به وحدت مي رساند.
 جمعه 22 آذر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 490]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن